۱۳۹۴/۷/۸

پناهجویان به اروپا - شش

۱۰ – عربستان
کشورِ عربستان که از آغازِ پیدایش و بنیانگزاریش توسطِ انگلیسیها خود رای مدیون و فرمانبر می‌دانست، با گذشتِ زمان،  تحولاتِ سی‌ سالِ اخیرِ منطقه‌،  بالا رفتنِ توانِ مالیش به خاطرِ فروشِ نفت و علاقهِ روزمرهِ کشور‌هایِ صنعتی‌ به فروشِ محصولاتِ مختلف به این کشور، نفوذِ مذهبی‌ِ این کشور بر رویِ مسلمانانِ کشورهایِ اسلامی به خاطرِ مقامِ پرده دارِ حرم بودن، خطر‌هایِ احتمالی‌ که در منطقه‌ خاورِ میانه شکل می‌گرفتند و منافع گروهی از کشور‌ها  را تهدید میکردند و یا میتوانستند تهدید کنند، پیوسته جایگاه و مقامِ ویژه تازه ای را نزدِ کشورهای غربی پیدا میکرد و در کنارِ بالا رفتنِ وزنِ اقتصادی بر وزنِ سیاسیش نیز افزوده می‌گشت بطوریکه‌ حتی بهمراه ترکیه در جمع  گروهِ ۲۰کشورِ صنعتی جهان ودر حال ظهور نیز پذیرفته شد.
در ابتدا میزانِ وابستگی و گردن نهیِ عربستان چنان زیاد بود که به عنوانِ یک کشورِ نو بنیاد و وسیع عربی‌ که رابطه قرابتیِ تنگی نیز با دیگر کشور‌هایِ نو بنیادِ منطقه‌ مانندِ سوریه و عراق داشت (پادشاهان این دو کشور فرزندانِ سعود بودند) زیرِ پیمانِ تأسیس و پشتیبانیِ کشورِ اسرائیل امضا نهاد.
اما موقعیتِ عربستان حالا دیگر تغییر کرده. دیگر نیازی نمی‌بیند که هر چیز را بدونِ چون و چرا بپذیرد و بدان گردن نهاد.
زمانیکه گروهِ طالبان با پشتیبانی مالی عربستان‌ و لجستیکی پاکستان پدید میآمدند همه جهان خوشنود از این بود که نیروهایِ ارتشِ سرخ به مخمصه افتاده اند و واقعا هم افتاده بودند و سرانجام نیز مجبور به عقب نشینی شدند. اینِ پیشرویِ طالبان در افغانستان بود به معنای پیشرویِ نفوذِ عربستان در منطقه‌ بود. ولی عربستان و متحدانش نقش خود را خیلی خوب بازی میکردند.
در حمله خلیجِ فارسِ یکِ آمریکا به عراق، ۸۰ کشورِ جهان بطورِ سمبلیک مقداری نیرو برایِ کمک به آمریکاییها فرستاده بودند. منجمله مجاهدینِ افغانی هم از جمله این ۸۰ کشور بودند.
بسیار طول کشید تا جهان متوجه این امر گردد و تا آنزمان کمتر کسی‌ نیز باور میکرد که چنین شود.  میخواهم بگویم که پذیرش و باورِ این موضوع که چنین ماجراهایی، عاقبتِ خوب برایِ منطقه‌ و حتی خودِ آمریکا هم ندارد، برایِ خودِ آمریکاییها هم مشکل بود.
اگر لورنس عربستان بیشتر زنده می‌ماند، شاید برایِ غرب روشنتر میکرد که قبایلِ عرب در ذات خویش سلطه جو هستند. حتی در برابرِ خودشان هم. زمانیکه در سال ۱۷۳۱ عبد الوهاب موسسِ فرقه وهابیگری ماموریتِ خویش را برایِ پاک کردنِ اسلام در نجدِ عربستان اعلام نمود، امیر محمد بن سعود و پسرش عبد العزیز که امیرِ شهر درعیه در عربستان بودند به او پیوستند.
در سالِ ۱۷۴۴ معاهده‌ای بستند که در آن‌ رهبریِ دینیِ جنبش به عبد الوهاب و رهبریِ سیاسی و نظامیِ آن به خاندان سعود واگذار شد. تا به امروز هم این معاهده میان آنها معتبر است.
تا سال ۱۷۸۶ آنها تمامیِ سرزمینِ نجد را تسخیر کردند. نجد دیگر به صورتِ ظاهر و سندی بخشی از امپراتوریِ عثمانی به شمار میرفت ولی‌ عملاً در اختیار آلِ سعود بود.
در سالِ ۱۸۰۴ وهابیون بر مکه و مدینه مسلط شدند و گورستان بقیع ‌ و آرامگاه‌هایِ امامانِ شیعیان مانندِ امام حسن، زین العابدین، محمدِ باقر و جعفرِ صادق را ویران و نابود کردند. گرفتنِ جشنِ میلادِ محمد و بدست گرفتنِ تسبیح ممنوع گردید. در سالِ ۱۸۰۶ خانه کعبه را دیگر با پارچه سیاه نه‌، بلکه پارچه قرمزی به رنگِ خون پوشاندند. اینگونه بود که وهابیت در مرکزِ توجهاتِ جهانِ اسلام قرار گرفت.
به ظاهر این جنگ‌ها بیشتر به خاطرِ اختلافاتِ میا‌‌نِ شیعه و سنی انجام میگرفتند اما جنگ‌های بعدی نشان دادند که آن‌ها تنها ماهیتِ قدرت طلبی داشتند.
در سال ۱۸۰۷ محمد علی‌ پاشا از سویِ عثمانیها که ادعایِ خلافت بر مسلمین رای داشتند، ماموریت یافت که مکه و مدینه را باز پس گیرد.  تا سالِ ۱۸۱۳ مکه و مدینه پس گرفته شدند و در سال ۱۸۱۶ حتی درعیه به اشغالِ دوباره عثمانیها در آمد. آلِ سعود به کویت گریختند و همانجا بودند تا اینکه توسطِ لورنس توانستند  بر ضدِّ عثمانیها قیام کرده و دوباره به صحنه سیاسی باز گردند. اینبار ولی‌ موفقتر از گذشته.
در سالِ ۱۹۲۶ میا‌‌نِ عربستان و مصر مشکلاتِ جدی پیش آمد. اینبار دیگر نمی‌شد  آنرا به گردنِ اختلافِ میانه سنی و شیعه انداخت. ماجرا از این قرار بود که موحدونِ عربستان به هنگام انجامِ مراسمِ حج، متعرضِ حاجیانِ مصری شدند و ماجرا بالا گرفت. عربستان بلافاصله کنفرانس جهانی اسلامی به راه انداخت تا در آن از کشورهای اسلامی برای اختیار دار بودن امورات سرزمین عربستان و مراسم حج بیعت بگیرد. از آن‌ زمان آلِ سعود با همسایگانش پیوسته در کشمکش به سر میبرد. تنها چیزی که باعث می‌گردید  این جدال‌ها حالتِ علنی به خود نگیرند، قدرتِ مالی‌ عربستان به خاطرِ فروش نفت که توسط آن مخالفین را خاموش میکرد و ضعفِ مالی‌ و گاهاً نظامی دیگر کشورها  (مانندِ بحرین) و وابستگیِ ایشان به  عربستان میباشد که این جدال‌ها را پنهان و هدایت شده باقی‌ میگذارد.
زمانیکه رژیمِ صدام حسین سرنگون شد و خلاء و سرگشتگیِ قدرتی‌ در عراق به وجود آمد  وجودِ  و حضورنیروهایِ آمریکای مانع از آن‌ می‌گشت که هم عربستان و هم ایران حضورِ جدی و علنی در آنجا به هم رسانند.
تنها ترکیه بود که بدونِ کسبِ رضایتِ آمریکا به شمالِ عراق وارد شد و بلافاصله اخطار گرفت و پس از چند هفته و انجامِ چند عملیات بر ضد مواضع کردها، دوباره باز گشت و تنها حضورِ اقتصادی خویش را حفظ نمود،
به هر حال عربستان که نمیتوانست و صلاح نمی‌دید در عراق ظاهر گردد (از نظرِ استراتژیک نیز برایش صرفی نمیکرد) موقعیت ری برای ریشه دواندن در سوریه مناسبتر دید تا از آنجا هم اسد را بر اندازد، هم عراق و هم ترکیه را زیرِ نظر داشته باشد.
مشکلِ بزرگ در این گوشه از دنیا اینست که در اینجا هیچ کس نمیتواند به دیگری اعتماد کند. عین همین حس را ترکیه نسبت به عربستان داشت و دارد.
وجود گروهی مانند داعش در کشور سوریه ضمن اینکه در نهایت مطلوب هر دو کشور نیست ولی در حالاتی میتواند بسیار دلچسب و موردنظر آنها نیز باشد. گاه به هوای مبارزه با آنها میتوان به عملیات دیگری دست زد مانند بمباران منظم مواضع کردها بعنوان خطر دائمی برای ترکیه در همین چندی پیش. گاه نیز میتوان دستش را باز گذاشت تا کار خویش را انجام دهد و منتظر به نتیجه رسیدن کارهایشان شد مانند چشم بر روی مبارزینی که از راه ترکیه به شمال سوریه میروند و چشم پوشی کردن آنها بر روی خیلی از واقعیات.

بهرحال علایقی که عربستان همانند دیگر کشورها (هر یک بنوع و روش خود) در سوریه داشت مانع از آن بودند که عربستان بتواند سوریه را به حال خود بگذارد. 

هیچ نظری موجود نیست: