۱۳۹۳/۷/۴

ریسمان سیاه و سفید

آقا، ما هر وقت یادمون به گفته هایِ مادر بزرگِ خدا بیامرزمان (خدا رفتگان همه را رحمت کنه) میفته، پیشِ خودمون فکر می‌کنیم که اینها اون موقع‌ها عجب چیز‌هایی‌ میدونستن ها. آدم باورش نمیشه. همیشه دستِ کم میگرفتیمشون.
حالا که ما می‌دونیم دیگه اونها نیستن که ببینند دانه‌هایی‌ که کاشته بودند، ثمر داده.
گرچه که من مطٔمئنم که حد اقل اگر مادر بزرگِ خدا بیامرزم (خدا رفتگان همه را رحمت کنه) زنده می‌بود، میگفت جونت بالا آمد تا فهمیدیش. میمردی اگه زود تر میفهمیدی؟ که انقدر نه‌ به ما سخت بگذره و نه‌ جانِ توی تنه لش بالا بیاد؟
ولی‌ خوب چه میشه کرد؟ همه چیز زمانِ خودش را می‌طلبه. مثل این سیگار ترک کردنِ من که هنوز زمانش فرا نرسیده، راستش را هم بخواهید خودم هم چندان عجله‌ای ندارم که شتابان انجامش بدم، چونکه چی‌؟ چونکه از قدیم گفتند که عجله کارِ شیطانه، ما هم که نمیخواهیم به شیطان کمک کنیم که.
یکی‌ از اون چیز‌هایی‌ که مادر بزرگِ خدا بیامرزم (خدا رفتگان همه را رحمت کنه) میگفت این بود که آدمِ مار گزیده از ریسمانِ سیاه و سفید میترسه.
ما هم طبقِ معمول کر کر میزدیم زیرِ خنده.  دست به خنده مان هم که شکر خدا عالی‌، حرف نداره. هیچ کار اگر نتونیم بکنیم، لااقل خنده حسابی‌ میتونیم بکنیم و پیشِ خنده رویانِ جهان شرمنده نمیشیم. خنده باید باشه وگرنه دل سیاه میشه. انسان به خنده سالم نیاز و احتیاج داره.
خواجه حافظ هم فرموده :
ای پسته تو خنده زده بر حدیثِ قند
محتاجم از برایِ خدا یک شکر بخند
 آقا قدرت خدا چیزی هم که برایِ خنده پیدا نشد به زندگی‌ِ  خودمون میخندیم. دلیل هم براش زیاد داریم. بله دیگه، از قدیم گفتند دارندگی هست و برازندگی.
ولی‌ این دلیل نمیشه که شما هم بخندید ها، هر چی‌ باشه زندگی‌ِ من هست و خودم هم بهش میخندم. مثلِ اینکه خودم مردم که به زندگیم بخندم که بقیه میخواهند اینکار را برام انجام بدن.
 به هر جهت، بر گردم سرِ آدمِ مار گزیده و ریسمانِ سیاه و سپید.
ما اون وقت‌ها فکر میکردیم تنها ضعفا هستند که اگر مار گزیده بشن از ریسمانِ سیاه و سپید خواهند ترسید، نمیدونستیم که یلها و پهلوانها هم همین طورند.
مثلاً شما این یلِ جهان امروز یعنی آمریکا را در نظر بگیرید. آقا به قدرت خدا و حمایتِ سازمانِ مللِ متحد (البته یکسال بعد از اینکه آمریکا با عزمِ جزمِ خودش رفته بود تویِ عراق) آمریکا بلند شد و رفت تویِ افغانستان و عراق تا همه چیز را آنجاها  سر و سامان بده. نمیدونم کدام شیر پاک نخورده‌ای نگذاشت،  چونکه ابر قدرت  و قطبِ آزادی و دموکراسیِ جهان آنطرفها را  سر و سامان که نداد هیچ، کشتِ تریاک در افغانستان ۱۷ برابر شد و تمامِ کشورهایِ دیگر را هم به دردِ سر انداخت که هیچ، موشک‌هایی‌ که به قولِ وزیرِ امورِ خارجهِ سابقِ آلمان تا برلین میآمدند، در عراق پیدا نشدند که هیچ، سربازانِ آزادیبخشی که یا موزه بغداد را تاراج میکردند و یا به خاطرِ دعوایی که با زنشان که در آمریکا بود داشتند، میزدند چهل نفر شخصی‌ را در افغانستان میکشتند و بعدش به کویت منتقل میشدند که هیچ، زندانهایِ بگرام و ابو غریب را که راه میانداختند که هیچ، مردمی را که از طالب و طالبان رمیده بودند دوباره به آغوشِ گرمِ برادرانِ پشمالو برمیگرداندند که هیچ، زیرِ سایهِ عدالت پرورشان و با کمکِ مالی‌ متحدینِ گرامی‌ گروه‌هایی‌ مانندِ داعش به وجود میآمدند که هیچ،  آقا یکدفعه تا خواستند به خودشان بجنبند دیدند که رندان سلامت میکنند.. خود را غلامت میکنند، زدند و حدودِ ۷۰۰ میلیارد دلار خرج رویِ دستِ ابر قدرتِ جهان گذاشتند به این یکی دیگه نمیشه هیچ گفت.
این یکی‌ دیگه شوخی بردار نیست. این یکی‌ دیگه خیلی‌ درد آور هست، مثلِ نیشِ زخمِ مار میماند. خوب کسی هم که زخمِ نیش خورد  حالا دیگه از ریسمانِ سیاه و سپید میترسه.
حالا که یک دفعه سربازانِ دولتِ اسلامی که تعدادشان بالغ بر ۳۰ هزار تا هستند پیدا میشوند، نه‌ اینکه یل جهان نمیخواد کمک کنه، نه‌ به خدا اتفاقاً خیلی‌ هم میخواد ولی خب‌ چه کنه که مار گزیده هست بیچاره. از ریسمان سیاه و سفید میترسه.
میترسه که بره کمک  و دوباره یک ۷۰۰ میلیاردِ دیگه پیاده بشه، آخر سرش هم یک گروهی پیدا بشوند از اینهم وحشی تر.
حالا خودتون حساب کنید. اگر دوباره بره تو، که باز هم همه صداشون در میاد که ‌ای بابا، تو که گفتی‌ میریم بیرون، پس این دوباره تو رفتنت چی‌ هست؟
ازایون گذشته باز هم زمین گیر میشن و باز هم پول باید بدن.
از طرفِ دیگه هم فهمیده این متحدینِ منطقهٔ‌ای چندان هم قابلِ اعتماد نیستند چونکه مرتب یواشکی به این برادرانِ پشمالو کمک میرسانند.
هر کدامشان با توجه به تمایلاتشان.
از کشور کوچکی که نمیخواد آرامش میا‌‌نِ رقبایش باشد، گرفته تا کشوری که سلطانش قدم رنجه میکنه و از کاخش بیرون میاد تا با گلابِ قمصرِ کاشان، غبار روبی کنه. تا کشوری که خودش به کردها حمله میکرد و سربازانش با سر پیشمرگه های کرد فوتبال بازی میکردند ( البته اینکار را الآن برادران داعشی هم میکنند). آقا این ابر یل جهان به هر طرف نگاه میکنه متحد خائن میبینه.
بخاطر همینهم از راه هوا میزنه. به اصطلاح شوت راه دور میکنه. میزنه که دیگه این پشمالوها نتونن روزانه نفت به این و آن بفروشند و با پولش اسلحه بخرند. ولی خب راحت تر نمیبود که یل جان به متحدینش دستور میداد که بابا لامذهبها از این وحشی های نفت نخرید؟ نمیدونم والله.
 خوب نمیشه دیگه، اعتماد که نباشه همه چیز شیر تو شیر میشه، مخارجِ همه میره بالا، کارها یا اصلا انجام نمیگیرن و یا اگر انجام بگیرند، نیمهٔ کامل و ناقص و با تاخیر هستند.
 خدا آدم را گرفتارِ دوست و شریکِ نافهم نکنه.

همین را فقط میخواستم بگم.

۱۳۹۳/۶/۲۷

میان ماه من تا ماه گردون

بالاخره یک خبرِ انشعاب هم از اینور آمد تا ما هم کمی‌ موذیانه لبخند بزنیم.
مادر بزرگِ خدا بیامرزم ( خدا رفتگان همه را رحمت کنه ) همیشه میگفت که آدم نباید موذی و پدر سوخته باشه ولی‌ هر وقت که پدر بزرگِ خدا بیامرزم (خدا رفتگانِ همه را رحمت کنه) یک کاری میکرد که خودش زورش می‌آمد، مادر بزرگِ خدا بیامرزم (خدا رفتگانِ همه را رحمت کنه) از خنده به خودش می‌پیچید و همین خندیدن‌های او سبب میشد که پدر بزرگِ خدا بیامرزم (خدا رفتگانِ همه را رحمت کنه) بیشتر زورش بگیره.
منظورت چی‌ هست که چرا همش میگم خدا رفتگانِ همه رحمت کنه؟ خوب آدم باید بگه دیگه.
اینجوری بهمون یاد دادند مگر یادت رفته؟ هر وقت که در موردِ یک خدا بیامرزی حرف میزنی‌ باید بگی‌ که خدا بیامرزدش و اگر هم کسی‌ اینرا به تو گفت، خوب تو هم باید جواب بدی، خدا رفتگان همه را رحمت کنه که به گوینده احترام گذاشته باشی‌.
چونکه من از مادر بزرگ خدا بیامرزم ( خدا رفتگانِ همه را رحمت کنه ) نوشتم، فرض را بر این گذاشتم که شما تو دلتون گفتید که خدا رحمتش کنه، به خاطرِ همینهم من باید به شما احترام میگذاشتم.

آقا هر چیز قانون و ضابطه داره، همینجوری نمیشه سر را پایین انداخت و از کنارش رد شد.
چرا؟ چرا نداره، خوب بهمون یاد دادن دیگه. بهمون گفتن که باید احترام گذاشت. نه‌ اینکه ما هم بلد نیستیم بی‌تربیت بشیم ها، نه‌ به خدا، خوبم بلدیم ولی‌ خوب نمیتونیم که تربیتمون را هم همینجوری بندازیم دور.
فقط برایِ اینکه تویِ سده بیست و یکم زندگی‌ می‌کنیم و همه دنیا اینطوری شده، ما هم نشون بدیم که مترقی هستیم به خاطره همین هم همه این چیز‌ها رو بندازیم دور؟
باز هم سرِ نخ از دستم رفت بیرون. باز هم داشتم از مسئله دور میشدم.
میخواستم راستش از میلِ جدا شدنِ اسکاتلندیها از بریتانیایِ کبیر بنویسم که هنوز شروع نکرده، کارم به بیراهه کشید. ولی خب حالا مینویسم.
از اول.
بله جداییِ سیمین از نادر، نه‌ بابا، بازهم اشتباه کردم. جداییِ اسکاتلند از بریتانیا. این درست شد.
امشب در اسکاتلند همه پرسی گذاشتند که آیا اسکاتلندیها میخواهند از انگلیسیها جدا بشوند یا نه؟ البته این بیچاره‌ها خیلی‌ وقت بود که میخواستن جداً بشن ولی‌ هر بار یا یکنفر بهشون خیانت میکرد یا مسائلِ مالی‌ وادارشون میکرد که جداً نشن، آقا ما با همین چشمایِ خودمون دیدیم.
یک قهرمانِ ملی‌ هم داشتند به نامِ مل گیبسون که خیلی‌ با انگلیسیها جنگید برایِ اینکه  میخواستند به ناموسش تجاوز بکنند و زنش را هم سر بریدند ولی‌ عاقبتش در نبردِ بریو هارت گرفتنش و مثلِ منصورِ حلاج کشتنش، دلم کباب شد وقتی‌ دیدم، آخه اینجا همه سینما‌ها نشونش میدادن. من خودم سه‌ بار دیدمش. دل و جگر و قلوه، هرچی‌ داشتم، کباب شد.
خلاصه این برنامه جدایی خواهی اسکاتلندیها خیلی‌ وقته که وجود داشته.
از یکی‌ دو دهه هم هست که در دریایِ شمال نفت پیدا شده و بقول مادر بزرگ خدابیامرزم شکمشان پوست نو در آورده.
این اسکاتلندیها سده‌ها همراه با انگلیسیها تا یک جایِ دنیا نفت و گاز پیدا میشد، در شلوارِ مردمِ آن ناحیه کک مینداختند که  بله بیایید و جداً بشید تا خوشبخت شوید. ما هم کمکتان میکنیم که روی پای خودتون بایستید. یعنی البته این بیشتر نیرنگ انگلیسیها بود ولی اسکاتلندیها هم از اینکه در این زمینه دوش به دوش انگلیسیها فعالیت بکنند بدشان نمیامد. بقیه ملتهای دنیا را برادروارانه میچاپیدند و بین خودشون تقسیم میکردند.
حالا ولی شرایط دنیا کمی بهم خورده. دیگه بسادگی گذشته ها هم نمیتوانند یک لقمه نان حلال با هم در بیارند و با هم بخورند. اینطور مواقع خیلی کسان هستند که تا خودشان را در موقعیت مالی بهتری مجسم کنند یادشان میفته که جدا هم میشه زندگی کرد.
اینجا کمی هم منظورم برخی از نواحی در برخی از کشورها در برخی از مناطق دنیا مانند خاورمیانه هم هست. مثلا من خبر دارم که پشتونها دوست دارند که کشور مستقلی درست کنند و بقول معروف رها و آزاد شوند. فرامرزیهایی هم هستند که مرتب تشویقشان میکنند. بلوچها هم همینطور، کردها همچنین.
حالا اگر این همه پرسی امشب اسکاتلند به جدا شدن اسکاتلند بینجامد که دیگه واویلا. بیا و ببین. دیگه هر کسی در منطقه ما هم دنبال همه پرسی میدوه.
فقط دو چیز را نباید در این میان فراموش کرد گرچه ما که هول بشیم دیگه حالیمان نیست و با سر یک شیرجه توی دیگ حلیم میریم. با وجود این منکه از رو نمیرم. دو چیز را عنوانش میکنم.
یکی اینکه نه انگلیس و نه اسکاتلند پس از جدایی حاضر به عدم همکاری با همدیگر هستند و بقول معروف مرزهایشان را بلافاصله بر روی هم نمیبندند.
دوم اینکه این جدایی بظاهر جدایی است. در جائیکه هر دو کشور عضو اتحادیه اروپا باقی میمانند یعنی داشتن  بیشتر قوانین مشترک همراه  با نظر و رای دیگری و همکاریهای اقتصادی، دانشگاهی، علمی، صنعتی و حتی نظامی نزدیکتر این جدایی بیشتر حالت سمبلیک داره تا جدا شدن کامل. نه مانند مثلا جدایی هند و پاکستان و یا ارمنستان و آذربایجان شوروی از همدیگه که تازه پس از جدایی به روی هم اسلحه بکشند.
مرغی که انجیر میخوره، نوکش کجه. 
در کشورهای ما چنین حالت و شرایطی اصلا وجود نداره و مقایسه کردن این جدایی احتمالی با آن جدایی احتمالی، مقایسه کردن پرتقال است با نان شیرمال.

۱۳۹۳/۶/۲۰

اینش را دیگه فکر نمیکردم

وای وای وای. این یکیش را دیگه ندیده بودم که حالا دیدم شکر خدا. اگر براتون بگم شما هم مانند من حسابی اول گیج میشید، بعدش ضربه روحی بهتون میخوره و بعدش هم منگ میشید. بعضی ها ممکن است که حتی مراحل دیگری را طی کنند و  مشنگ هم بشن.
چند وقته که دارو دسته سلفی ها در شهرهایی از آلمان مانند دورتموند و ووپرتال شب که میشه با محاسن شانه شده و کلاه نمدی بر سر شبیه همانکه یهودیها هم دارند، راه میفتند توی خیابانها و به مردم امر به معروف و نهی از منکر میکنند. آنهم نه در محله های خارجی ها که بیشتر ساکنانش ترکها و شمال آفریقائیها و یا آلمانیهای بیکار هستند، نه. بلکه در محله های آلمانی نشین و در جلوی دیسکوتک ها و خیابانهای پر رفت و آمد عمومی.
خلاصه این برادران مهربان سلفی میان و با تبسمی بر چهره شروع میکنند به امر به معروف و نهی از منکر و با ملایمت  یادآور میشن که خدا از این قرتی بازیهای شهروندان آلمانی اصلا خوشش نمیاد. ولی همه اینها را با تبسمی بر چهره انجام میدن.
حالا شما مجسم کنید. طرف آلمانی که اصلا توی این باغها نیست تا دیشب داشته توی تلویزیون هنرنمائیهای برادران داعشی را میدیده که با حرکات موذون و ورزشی خالصانه کفار را در پیشگاه پروردگار خویش ذبح میکردند و حالا که شب آمده بیرون که به سبک خودش حال و حولی بکنه یکدفعه یکی از این صوراسرافیل های ریش قرمز یا ریش زرد جلویش سبز میشه و میگه مبادا شیطان رجیم گولت بزنه؟
میتونم حدس بزنم که هانس و پتر آلمانی وحشت زده حسابی میشن که ای داد و بیداد نفوذ دولت اسلامی تا اینجا هم آمد. بخصوص اینکه این برادران خوش محاسن و خوش نظر خودشان از آلمانی هایی هستند که به جرگه سلفی های گرامی پیوستند. 
شنیده بودم که کشور السعودی به کسانیکه عضو مساجدشان بشوند ماهیانه ای میده و فکر نمیکردم که برای این مبلغ عده ای از شهروندان آلمانی هم مایل به خدمت شوند. برخی میگویند که مقصر بیشتر دولت آلمان است. بالاخره باید یکنفر را مقصر شناخت دیگه. این دولت آلمان از زمانیکه کمکهای اجتماعی به شهروندان کم درآمد و بیکار و بعضا نیز بیعار را کم کرده، مردم دیگه خود را به هر آب و آتشی میزنند.
حقوق برادران حاضر در صحنه های حق علیه باطل دولت اسلامی در حال حاضر برابر با سیصد یورو در ماه میباشد.
از طرف دیگه یکی از برنامه های تلویزیون آلمان نشان داد که این برادران سلفی  پس از مدتی علاقه مندان را راهنمایی میکردند که به ترکیه در شهر انتاکیه بروند و از آنجا اسباب فرستادنشان را نیز بطرف مرز سوریه فراهم میکردند تا بتوانند به برادران دولت اسلامی در سوریه و عراق بپیوندند و در آنجا به وظایف جهانشمولی خویش عمل نمایند.
در میان این گسیل گشتگان انسانهای تحصیلکرده و دانشگاه رفته هم زیاد هستند. خواهر نمیفرستادند چونکه کفار به اندازه کافی خواهر  و همسر و مادر دارند تا رفع نیاز بشه.
جالب اینکه به ادعای برنامه کانال هسن 3  آلمان، دولتهای کشورهای اروپایی از ماجرا خبر دارند و کسی نیز معترض آنها نمیشه. در ترکیه هم یک سکوت کامل در برابر این پرسش خبرنگاران وجود داره. ولله ما بخاطر مسائل غم انگیز یک دقیقه سکوت شنیده بودیم ولی یکعمر سکوت فکر کنم کمی اغراق آمیز باشه.
شاید هم باشند کشورهایی که فکر کنند حالا که توانش را نداریم کشورهای خاورمیانه و یا بخشهایی از آن را بطور کامل کنترل کنیم حداقل برای بقیه  زهرمارش که میتونیم بکنیم.
یادمان هم نره که وجود این برادران و ترسیدن مردم، خودش باعث میشه که هر سیاستی را دولتی در منطقه خاورمیانه به ظاهر بر ضد اینها برمیداره در اذهان عمومی طرفدار پیدا میکنه.
فقط میخواستم این جریان را براتون گفته باشم، همین. هرگونه تعبیر و تفسیر هم خودتون بکنید. بمن چه. من خودم هنوز که هنوزه معتقدم مسئله در مرحله اول بیشتر محدود کردن امکانات اروپا هست و شیوه های مقاومت مستقیم و غیر مستقیم اینهاست.  بقیه تنها کما بیش وسیله هستند.


۱۳۹۳/۶/۱۸

من و قول نوشتن دادن من بخش سوم

این انسان هم واقعا موجودِ عجیبیست. براتون میگم چرا.
مثلاً همین خودِ من. آقا مدتها می‌گذره و من حوصله نوشتنِ چیزی ندارم ( حالا انگار چه چیزی هم مینویسم که فرقی‌ داشته باشه که بنویسم یا ننویسم و این نوشتن یا ننوشتن فرقی‌ به حالِ دنیا داشته باشه). صبح میشه، شب میشه به خودم التماس می‌کنم که جانِ من دو خط بنویس، نخیر، نمیشه.
دو خط چیه که دو کلمه هم نمی‌تونم سرِ هم کنم و بنویسم. دنیا هم به کارِ خودش ادامه میده تا من متقاعد بشم، دیدی؟ بنویسی یا ننویسی آب از آب تکان نمیخوره.
بعدش زمانی‌ میاد مثلِ حالا، دیگه جلوش را نمی‌تونم بگیرم. نه‌ اینکه فکر کنید چیزِ مهمی‌ برایِ نوشتن دارم ها، نه‌ به خدا. ندارم ولی‌ با وجودِ این دلم میخواد بنویسم. کودکِ درون که چه عرض کنم کودکستانِ درونم یک بیلاخ به دنیا نشون میده و شروع میکنه کاغذ خط خطی‌ کردن.
کودکستان درون از این نظر گفتم که در وجودِ درونیِ بنده بیشتر از یک کودک و دو کودک نهفته هستند. فکر کنم یک ده بیست تایی‌ کودکانِ درون داشته باشم. هنوز وقت نکردم بشمرمشون. راستش را بخواهید میترسم. میترسم که زیاد باشند و شبِ عید از من عیدی بخواههند و من نداشته باشم اونهم توی این اوضاع خراب اقتصادی.
آنچه شیران را کند روباه مزاج ........ احتیاج است، احتیاج است، احتیاج
من دیگه با شما حرف نمیزنم. شما حواسِ آدم را خیلی‌ پرت می‌کنید. باز از اصلِ مطلب به دور افتادم، یادم رفت اصلا چی‌ میخواستم بنویسم.
خوب بابا طاقت بیارید یک دقیقه بگذارید آدم حرف بزنه دیگه. هی‌ از کودکِ درونِ آدم می‌پرسید. اصلا مگر شما خودتون کودکِ درون ندارید که دمِ کودکستانِ درونِ من گرد آمدید؟ والله به خدا.
همین مانده که کودکِ درون هم بهتون قرض بدم.

به هر جهت برای، میرم دوباره سرِ اصلِ مطلبم، ولی‌ گیجم نکنید ها.
قدیم قدما هر کسی‌ نمیتونست بنویسه، یا باید نویسنده می‌بودی و یک چیزی مینوشتی که تازه باید موردِ قبولِ خواننده قرار میگرفت تا کتاب یا نوشته ات را بخره، یا اینکه باید در روزنامه یا مجله مینوشتی.
در حالتِ اول باید واقعا به کارت وارد می‌بودی، چونکه کمتر پیش می‌آمد که کسی‌ باشه که کارهات را برات تصحیح کنه، در نتیجه اگر میخواستی کتابی، سروده ای یا چیزِ دیگری به فروش برسونی باید خودت درستش میکردی. تازه پس از همه اینکارها اساتید و علما میآمدند و نگه کردن عاقل اندر سفیه بهت میکردند. دو تا سه تا از کتابهای پدر و مادر دار باید مینوشتی تا یواش یواش به جمع بزرگان راهت بدهند.
در حالتِ دوم، آقا گیرِ یک سردبیرِ سختگیر میفتادی که موی را از ماست برات بیرون می‌کشید. چنان مقاله‌ها و نوشته‌هایت را میخواند که انگار داره از سعدی و مولوی امتحان میگیره.
به خاطرِ همین هم کسی‌ مثلِ الانِ من به سرش نمی‌زد که از رویِ بیکاری و بی‌ حوصلگی قلمفرسایی کنه.
به خاطرِ همین هم هست که الان در وسایلِ ارتباطی‌ مثلِ فیس بوق و شرکا هر کس هرچیز و هر طور که دلش میخواد مینویسه و همین غلط نویسی را به بقیه هم منتقل میکنه. حالا فرقی‌ هم نمیکنه که غلط نویسی املایی باشه، انشایی و یا حتی مفهومی.
خلاصه منظورم این بود که نوشتن و منتشر کردن مقالات و نظریه ها و مانند اینها به همین سادگی امروز نبود و نمیشد که از سد قواعد نویسندگی بهمین سادگی گذر کرد.
بخاطر همینهم کسانیکه نویسنده راستین بودند و چیزی برای گفتن داشتنند در جوامع خب ارج و منزلتی داشتند. حالا با وجود وسایل اینترنت جمعی که فعلا در بعضی جایها سر سرعتش جر و بحث هست، هر کسی یل میدان تحریر شده.
میدان تحریر؟ همون میدان تحریر توی قاهره  و انقلاباتش؟
ای بابا. ما اینجا هیچ حرفی نمیتونیم بزنیم چونکه پیشتر واژه ها را نام محلی کردند و اگر ما واژه بگیم نظر همه و گفتگوی ما به اون طرف کشیده میشه. تقصیر من چیه که از راههای گوناگون به افکار عمومی مسیر مشخص دادند؟
میخواستم فقط بگم که بابا جان، امروزه  این وسایل الکترونیکی مجال گفتگو را برای ما فراهم کرده و ما هم داریم راحت تر با هم گپ میزنیم، حتی اگر همدیگه را هم نشناسیم. ولی این جریان نباید این ذهنیت را بوجود بیاره که چون گفتگوها و پاسخها و پرسشهای تقریری ما تحریری شده، دیگه همه ما نویسنده بمعنایی که پیشترها وجود داشت، هستیم. نه، ما داریم همان گفتگوها را بصورت نوشتاری انجامش میدیم. هراندازه که پیشترها به گفتگوهای خیابانی و رهگذری وزنه و اهمیت میدادید، به اینهم بدید. بقول مادربزرگ خدابیامرزم (خدا رفتگان همه را بیامرزه) زیادی  هم  با طناب مردم ته چاه نباید رفت. یک سبک و سنگین هم باید آدم بتونه که خودش بکنه.
چه میدانم؟ حالا هر تعبیری میخواهید خودتون از سطر بالا بکنید. من مسئول برداشت شما از نوشته های خودم که نیستم که.
همین یکی را هم کم داشتم که پاسخگوی برداشت شما هم بشم. ما فعلا یک سیگار که توی بالکن میخواهیم بکشیم، نمیتونیم پاسخگویش باشیم دیگه چه رسیده به برداشت شما.
ببینید، اینجوری نمیشه ها. تا من میخوام یک چیزی بگم یکعده میریزند وسط و مسیر گفته هایم را با تعابیر خودشون عوض میکنندها.
خب بابا، منکه همیشه گفتم نمیخوای بخونی، خب نخون. منکه این نوشته رو تو کامپیوتر تو نیاوردم که.
خودت آمدی داری میخوانی. حالا چرا مسیر نوشته منو میخواهی عوض کنی؟ عجب بدبختی گیر افتادیم ها.
داشتم میگفتم. چی میگفتم؟ صبر کن برم بالا را بخونم تا ببینم چی میگفتم.
بله نوشتن و چطور نوشتن را میگفتم. امروزه هر کسی بدون در نظر گرفتن محتوای کلام و رعایت ابتدایی ناچیزترین قواعد انشایی و حتی املایی اسب تیز و دوان در میدان چوگان بیان رانده و زوبین بدست  دن کیشوت وار بسی آسیاب نظر و رای  را  تسخیر نماید.
چی گفتم؟ به به. خوشم آمد. لطفا از این هم یک منشور درست کنید و توی بابل زیر دیوار میواری خاکش کنید، شاید دوهزار و پانصد سال دیگه یک بنده خدایی پیدایش کند و سر از موزه بریتانیا دربیاره.
خدابیامرز اینشتین هم از همین ماجرا میترسید. گفته بود : از روزی میترسم که شتاب تکنولوژی از سرعت تعاملات میان ما انسانها سبقت بگیرد آنروز دنیا نسلی از ابلهان خواهد داشت.
پتر شول لاتور نویسنده و خبرنگار مجرب آلمانی که ماه پیش از دنیا رفت یکبار نوشته بود که ما در عصر تحمیق توده ها زندگی میکنیم. بخصوص تحمیق توده ها توسط وسایل ارتباطات جمعی. خلاصه شرایطی فراهم شده که بزرگان به آن شیر تو شیر میگویند و مادر بزرگ خدا بیامرزم نام حیوان زحمتکش دیگری را رویش میگذاشت.
چونکه تراکم اطلاعات هم زیاد شده،  دیگه  پیدا کردن و جدا کردن سره  از ناسره  بهمین  سادگی ها  هم نیست. بخصوص اینکه  هستند کسانیکه نه تنها از این حالت بدشان نمیاد بلکه  به سبب سودهای  گوناگونی  که از آن  میبرند آنرا تشویق هم میکنند.
چند سال پیش مدیر یکی از  جراید جنسی  یا بقول شما پورن که سایتش را بخاطر بی تربیتی بودن زیادی  بسته و ممنوع کرده بودند، در آلمان کوشید که با اتکای به اصل آزادی مطبوعات و عقاید و بیان دوباره سایتش را راه اندازی کند.
کجا؟ آلمان، جایی که اینطور مجله ها توش فراوانه. حالا ببینید طرف چی نوشته و نشان داده بوده که بسته بودنش. تا بستنش طرف یادش به آزادی مطبوعات افتاد ولی تا پیشتر از اون به هیچ اصل اخلاقی دیگری در همان جامعه معتقد نبود. نمیدونم که موفق شد یا نشد ولی این داستان و دفاع از آزادی مطبوعات و اینکه این آزادی در کجا میتونه محدود بشه و نظرات موافق و مخالف خوانندگان و علاقه مندان و جان برکفان در این مسیر ( ! ! ! ! ؟ ؟ ؟ ) یک مدتی مبدل به یکی از تیترهای اصلی مطبوعات آلمان و هلند شده بود.
حالا بغیر از این حالت افراطی که ربطی به نوشته های بیشتر نویسندگان دنیای مجازی نداره و بدون برابر قرار دادن آنها با همدیگه،  شما جرات بکنید و به یکی از همین نویسندگان دنیای مجاز اعتراضی هم بفرمائید.
اووووووووه دیگه واویلا.  دیگه به اسب شاه گفتید یابو. دیگه آزادیهای مطبوعاتی و بیانی و جهانی و روانی  را کردید توی قوطی و درش را مهر و موم کردید. دیگه هزار چیز دیگه.
اینجاست که آدم به ارزش واقعی انسانهایی مانند سیمین بهبهانی و ابتهاج و مشیری که از گذشته های دور هم نیستند و همه ما آنها را تجربه کردیم، پی میبرد که بدور از هیاهوهای وسایل ارتباطات جمعی ولی با بکار بردن آگاهانه آنها کارهای خود را انجام دادند و شکل گرفتند و نقش های خود را هم گذاشتند.
شاید اگر اینها هم در زمانی شکل گیریهای شخصیتشان در مسیر این تحولات تکنیکی میافتادند، چیزی سوای آن میشدند که حالا هستند یا بودند. نمیدونم. فقط میدونم که یک دبیر در دبیرستان داشتیم که با دیدن موارد مشابه، همیشه اینرا برایمان میخواند :
زمانیکه رستم هنر مینمود ...... حلبهای روغن نباتی نبود
و یا
روغن نباتی قو برای بچه های ریقو.
طرف آخه خیلی به روغن حیوانی علاقه داشت و معتقد بود اگر میگذاشتند همه همان روغن حیوانی را بخورند اینهمه ضعیف الجسم و ضعیف النفس در جامعه نمیداشتیم.

ما که خبر نداریم که. مادر بزرگ خدابیامرزمان هم نیست که بهمون بگه موضوع از چه قراره اینه که این پرسش و پاسخ را به شما ارجاع میکنیم. خودتان میدانید.