۱۳۹۵/۱۲/۳

رب انار

نمی‌دونم که چند نفر از شماها بافتِ قدیمی‌ِ خانواده‌‌ها در شرق را یادش میاد.
والله من نه‌ اینکه بیکارم و هر روز هم چیزِ تازه و جدیدی  تجربه نمیکنم راهِ دیگری ندارم که اوقات را سپری کنم بجز یادِ گذشته کردن.
هر چقدر هم به خودم میگم، هر کس که در گذشته درجا بزنه، اصلا جلو نمیره باز یادم به گفته امه سزار میفته که گفته بود گذشته چراغِ راهِ آینده هست.
خلاصه گیج شدیم رفت. بماند، از داستان دور نشیم.  بافتِ قدیمی‌ترِ خانواده‌ در کشورهایِ شرقی‌ به اینصورت بود که بیشتر از دو فرزند داشتن نه‌ تنها اشکالی نداشت بلکه به گونه‌ای هم برکت حساب میشد.
برکت از همه جهت. هم پدرِ خانواده‌ احساسِ متولیگری و مدیریت بهش دست میداد، هم مادرِ خانواده‌ دادِ حاصلخیزیِ جهان را سر میداد و هم اینکه پدر بزرگ‌ها و مخصوصا مادر بزرگ‌ها سرشان با کودکان گرم میشد و کودکان هم با آنها.
ولی‌ خب جلویِ طبیعت را هم که نمیشه گرفت، میشه؟ نه‌.
کودکان همیشه به مناسبتِ ذاتِ طبیعتیشان پر نیرو بودند و توانِ پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌ها هم محدود.
در نتیجه برایِ آرام کردنِ کودکان دست به ترفندی می‌زدند که خیلی‌ هم موثر بود تا کودک را برایِ مدتی‌ آرام و جام کنند.
این ترفند هم چیزی نبود بجز از ترساندن کودکان از موجوداتِ واهی و خیالی که همیشه هم تهِ پستو و زیرزمین ورایِ تاریکیها بودند و همیشه احتمال داشت عصبانی که شوند و بیرون بیایند و یک کارهایی بکنند که دیگه واویلا. هیچوقت هم گفته نمی‌شد که اینکارهایِ واویلایی چی‌ هستند ولی‌ همیشه کوشش میشد که نقش و رسالتِ تاریخیِ این ساکنینِ پستو و آب انبار حفظ بشه.
موجوداتی ماندِ دیگ به سر و مادرِ فولاد زره، لولو خور خوره و ننه اندر قربا و اینطور چیزها.
نامِ اینها که برده میشد، کودک یکدفعه آرام میگرفت و از ترس به اقداماتِ دفاعیی‌ که پدر بزرگ و مادر بزرگ پیشنهاد میکردند مانندِ بعد از ظهر خوابیدن و آرام شدن و غیره دست میزد.
درست شبیهِ همین حالتی‌ که هم آکنون میا‌‌نِ برخی‌ کشورهایِ کرانهِ جنوبیِ شاخابِ پارس دست داده.
یک دیگ به سری مانندِ ایران پیدا شده که از ما بهتران هم نمیگذارند  این نقش و رسالتِ تاریخیش را از دست بده، برایِ اینکه اگر از دست بده دیگه دکانِ خیلیها تخته میشه.
در سالِ گذشته ۳۰ در صدِ سلاح‌هایِ جهان به کشورهایِ خاورِ میانه فروخته شد.
امسال نه تنها کشورهای غربی بلکه حتی روس‌ها در نمایشگاهِ سلاح و ادواتِ جنگی در ابوظبی‌  هم میخواهند موشک‌هایِ سامانه دفاعی اس‌۴۰۰ را به عربستان بی پناه و تنها رها شده بفروشند.
این اس‌۴۰۰ یک سامانه دفاعی بسیار گرانقیمت هست که میتونه همزمان جلوی حمله هواپیماها و موشک‌هایِ جنگی را بگیره.
حالا دشمنِ عربستان کی‌ هست؟ ایران. کشور خطرناکی که هنوز داره با فانتومِ اف‌‌۵ که مربوط به چهل سال پیش هست پرواز عقابی میکنه، در حالیکه بقیه دنیا دارند با اف۱۷ و اف۱۸ تمرین میکنند تا بعدش اف سی وچهار بخرند.
موشک‌هایِ مهاجم و ویرانگر و خانمان براندازِ ایران که حتی تا لندن و واشنگتن را هم میتوانند هدف قرار بدهند چیست؟ چیزی نیست، همانهایی هستند که دو سه‌ هفته پیش که داشتند آزمایششان میکردند یکی از این موشک‌هایِ ویرانگرِ قاره پیما که لرزه براندام همه جهانیان انداخته به هنگام آزمایش پس از طی‌ مسافتِ ۶۰۰ کیلومتر با مغز آمد پائین و خورد زمین. یعنی حتی نمیتونه از مرز ایران بگذره.  یعنی اس‌۴۰۰ که چه عرض کنم اس‌ ۰،۰۰۴ هم براش زیاده.
خوب بابا جان اگر دروغ هم میخواهید بگید، یکجوری بگید مثل پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌هایِ قدیم که ما تا سنّ ۲۵ سالگی هم باورشان میکردیم مردم باورشان بشه.
بگویید میخواهیم یک مقدار سلاح بفروشیم و به بهانه و تبلیغ نیاز داریم. نه اینکه یک چیزهای دروغ بگویید و خودتان هم بعد از یکمدتی باورش کنید.
یک بابایی رفت در دکان عطاری و پرسید ربع عنار داری؟ عطار پرسید منظورت رب انار هست؟ گفت بعععله.
عطار هم گفت داریم ولی نه به اون غلیظی که تو میگی.

حالا ایران هم کشوری هست که گرفتنش بسادگی عراق و افغانستان نیست ولی چیزی هم نیست که لازم بشه سالانه سی درصد سلاحهای تولیدی جهان را به کشورهای همسایه اش که مبتکر و حامی تروریست بین المللی هم هستند، فروخت.

۱۳۹۵/۱۱/۱۸

جایی که دموکراسی کم آورده و نیاز به پاسدار پیدا میکند

آیا شما تا کنون در حالتِ میا‌‌نِ حق و منطق و پیشبینی‌ قرار گرفته‌اید؟
منظورم چیه؟ حالا بهتون میگم.
مجسم کنید که زمستانِ بسیار سردی هست و بیماریِ سرماخوردگی هم رایج بوده و بارانِ سختی هم می‌بارد. یکی‌ از آشنایان و یا خویشاوندانِ بزرگسال و  گردن کلفتِ که خیلی‌ هم به شما نزدیک میباشد در کنارتان هست. شما هم وضع مالی‌ درست و حسابی‌ ندارید و برایِ انجامِ بموقع یک زنجیره‌ از کارهایی که میبایست انجام و عملی‌ شوند به تک تکِ افرادِ در پیرامونتان نیاز دارد. همه هم قولِ همکاری داده اند و شما رویشان حساب کرده‌اید.
درست در چنین شرایطی یکدفعه این آشنا و یا خویشاوندِ نزدیکِ شما احساسِ گرما میکنه ( در جائیکه همه دارند میلرزند ) و به سرش میزنه که با یک تی‌ شرت بدونِ هیچ چتر و سرپوشی به حیاط رفته و سیگاری بکشد. هرچه هم شما اصرار می‌کنید که اینکار را نکند چون احتمالا هم خود و هم دیگران را بیمار کرده و برنامهِ انجامِ کار را به خطر انداخته و خرج دکتر را هم بگردنتان میاندازد، به خرجِ طرف نرفته و اصرار به کشیدن سیگار در باران و سرمایِ سخت بدونِ سرپوش و تن پوشِ مناسب دارد.
خردسال و صغیر هم نیست که بتوانید نقشِ قیم و بزرگتر را برایش بازی کنید و گرفتنِ چنین تصمیمی هرچند که نامعقول است ولی‌ حقِ قانونی و مسلمش میباشد و نمیتوان برایش ممنوع نمود. همانطور که گفتم گردنش هم کلفت است و زور هیچکس هم به او نمیرسد. نمیدانید چه باید بکنید ولی‌ میتوانید با اطمینانِ زیاد حدس بزنید که چه اتفاقی می‌افتد. همه چیز در خطر به نظر میرسد.
آیا تا بحال در چنین حالتی‌ بودید؟ اگر نبودید ببینید که الآن چه کسانی‌ در چنین  حالتی‌ هستند.
همه کسانی که به مبانی و اصولِ دموکراسی و پایبندی و رعایتِ قوانین معتقد بودند و رویش سوگند میخوردند با آمدنِ ترامپ و دیدنِ رفتارش به حالتی مشابه افتاده اند و نمیدانند هم که چه بکنند. از زمان انقلاب کبیر فرانسه و رنسانس و یک سری تکاملات و حقوق اجتماعی اندک اندک بدست آمده و در آمریکا هم بنجامین فرانکلین ها و دیگران مواضعی را مشخص کرده اند و قوانینی طرح شده اند که بنظر میرسد همگی دارند قربانی مموتی کراواتی میشوند. حالا دیگه اینجاست که متفکرین غربی میبایستی آستینهایشان را برای خیلی چیزها دوباره بالا بزنند وگرنه تمام رشته های تاریخیشان پنبه میشود و مجبورند که چرخ را از نو اختراع نمایند. در این چند هفته هم مشاهده کرده اند که رشتن ها چقدر طول میکشد و پنبه کردنها تنها آنی.
در ضمن میدانم که تیتر مقاله توی ذوق خیلیها میزنه. بزنه. بمن چه. زبان و لغات را که بخاطرشان سانسور نمیکنم چونکه یادشان به چیز دیگه میفته.