۱۳۹۲/۸/۲۸

در مورد سنودن

گفت  آن یار کزو گشت سر  دار  بلند
جرمش اینبود که اسرار هویدا میکرد


فکر میکنم همه ما انقدر بهش بدهکار هستیم که حداقل یک یادی ازش بکنیم.

۱۳۹۲/۸/۱۸

باز هم کار گیر کرد

هرچی‌ میخوام چیزی ننویسم، نمی‌شه. باز هم یک ماجرایی پیش میاد که یکجورایی آدم روا به حرف زدن میکشونه.
البته میدونم که خیلی‌ها میگن حرف زدنِ  زیادی ورراجی هست و واقعا هم هست ولی‌ حرف نزدن هم، موقعی که چیزی برایِ  گفتن و تبادلِ  نظر وجود داشته باشه، خود سانسوری بی‌مزه هست.
حالا چی‌ میخوام بگم؟
چیزی نیست که کسی‌ ندونه، اختراعی هم نکردم، قاره ماره‌ای هم کشف نکردم، فقط یادم به یک نکته افتاده.
این کشورِ  اسرائیل که بر عکسِ  بقیه بنده نمیخوام از هیچ نقشه‌ای پاکش کنم بلکه خواهانِ  همکاریِ  درست و همزیستی‌ مسالمت آمیز با آن هستم، گاهی‌ یک کارهایی از رویِ  شیطنت میکنه که آدم باید بگه.
چند دهه پیش زمانیکه کشورهایِ  صاحبِ  حقِ  وتو در سازمانِ  ملل زیر یک قرارداد را امضأ کردن که موجودیتِ  اسرائیل را تضمین میکنند، اصلا به این فکر نیفتادند که همین ممکنه برایِ  خودشون دردسر ایجاد کنه.
الان سیاستمدارهایِ  افراطی این کشور هر وقت که بخواهند چیزی رو با ترفند پیش ببرند زود داد میزنند که بله موجودیتِ  ما در خطره، برسید که داریم از کف میریم. البته این کار را هر کشوری که بتونه میکنه ولی‌ اگر در اینکار اغراق بشه، وضعیت را از چیزی که هست خیلی‌ خیلی‌ خرابتر میکنه و هیچگونه پیشرفت و بهبودی رو باعث نمیشه. همه اینها هم کمک به رشدِ  افراطی‌گری چپ و راست میکنه.
افراطیون هم که دو جور هستند، یکیشون سر میبره با پنبه، ولی‌ میبره. گرچه اولش کسی نمیفهمه و متوجه نمیشه ولی نتایج دراز مدتش اصلا قابل چشم پوشی نیستن.
جورِ  دوم هم که اصلا سر نمیبره بلکه مستقیم چنان میزنه تویِ  مغزت که از دهنت بزنه بیرون.
حالا اگر کسی‌ جرات داره بیاد از این حرفها بزنه. افراطیون هر دو طرف به خونش تشنه میشن.
ایندفعه دیگه رژیم اسرائیل خشن تر صحبت کرد و از همون اول اعلام کرد که اسرائیل خودش را به توافقات احتمالی که در ژنو ممکن انجام بگیره، متعهد نمیدونه.
ولی اسرائیل دیروز شانس داشت. اتفاقاتی افتاد که لازم نشد اسرائیل تهدیدهاش را عملی کنه. دیروز هم که گروه شش و ایران به نتیجه ای که همه فکر میکردند، نرسیدن. علتش هم فرانسه بود. یک گذر خیلی کوتاه به کل ماجرا.
اگر درست یادمون باشه جریان حاد شدن مسئله نیروی هسته ای ایران هم از همین فرانسه شروع شد. اونموقع با ایران به توافق رسیده بودند که سوخت هسته ای در فرانسه تولید بشه و به ایران فروخته. ایران هم حدود دوسه میلیارد دلار در شرکتی که باید اینکار را میکرد سرمایه گذاری کرد.
بعد از یکی دوسال پول ایران را بالاکشیدند. سهام کارخانه را خوردند و طرف را فرستادند پی کارش. طرف هم  رفت دنبال خودسازی.
دنبال خودسازی که رفت، گفتند نه نه نساز. بیا از خودمان بخر. ولی طرف دیگه اعتماد نداشت. بجاش رئیس جمهور منتسب / منتخب (؟) وقت یعنی دکتر مموتی چنان شلوغش میکرد که خود داخلی ها ایولله آورده بودن.
حالا هم شبیه همین ماجرا در ژنو پیش آمده همه میگن بریم پای بحث و صحبت و بنظر میرسه که مشکلات دارن حل میشن که وسط کار یکی بلند میشه میگه نه؟ اینطوری نمیشه؟ کی؟ فرانسه.
میدونم سئوالتون الآن چی هست. من طرفدار رژیم ایران نیستم. نخیر. ولی بخاطر اینکه نشون بدم مخالف اونها هستم، حاضر هم نیستم که به هر چی که ضد رژیم ایران باشه اتوماتیک بله بگم. اشتباه های بزرگ از هر دو طرف انجام گرفته و  هنوز هم داره میگیره.
بالاخره موفّق شدم که چیزی ننویسم.

۱۳۹۲/۷/۲۷

چرا عیدِ قربان را به کسی‌ تبریک نمیگم؟



آقا نمیگم، زوره؟ دلم نمیخواد که بگم. اصلا بگم که چی‌؟ باید در واقع تسلیت گفت. تبریک چیه دیگه؟ از اون حیوونه که هم بارتون رو میبره و هم بدنامش کردید هم، بدتر خودتونید.
خودتون یک صدمش کار نمی‌کنید و یک ده هزارمش فکر نمی‌کنید و به اندازه یک ۱۰۰ میلیونمش هم صادق نیستید. من از اون حیوونه که اسمش خره حاضرم باشم ولی‌ از شما نمیشم.

دیروز با سلام و صلوات حدودِ  ۶ – ۷ میلیون حیوانِ  بیچاره رو در مکّه کشتن تا به اصطلاح خودشون به خدا نزدیک بشن.  عجب خدایِ  شکمویی، سالی‌ یکبار می‌خوره. ولی‌ می‌خوره ها.  
مصرفِ  سالانه همه گیگاسور‌ها که بزرگترین گوشتخوار‌ها میا‌‌نِ دایناسورها بودن، لقمه چپش هم نمیشه.

تازه اسمش را می‌گذارن به فقیرها کمک کردن، یکی‌ هم نیست به اینا بگه آخه نادان، تویِ  کشورِ  عربستان، ملکِ  مطلقِ  خانواده‌ سعود که زیرِ  پایِ هر کس یک فواره نفتی‌ وجود داره، فقیر کجا بود؟

فقیر تویِ  کشورهایِ  خودتون وجود داره، همونجایی که خانمها و آقایونِ حاجی پولها رو یا پارو کردن یا قرض نمودند که بتوانند به مکّه برن، سر بتراشن و حیوان بکشند تا بتونن بعدش برای بقیه پز بدن و ادعا بکنن که چه نورهایی بود که ندیدن.

البته عجیب هم نیست ها. رئیسِ  جمهورِ  منتخب/منتسبشون هم حتی وسطِ سالن سازمانِ  ملل از اون نورها دیده بود. 
تویِ  محله پدربزرگم یک مش باقری بود که بقولِ  خودش عملی‌ بود. این مش باقر هم هر وقت که پایِ  بساط تریاکش می‌نشست، نور که چه عرض کنم  خورشید میدید.

در ضمن تویِ  این مرزِ  پر گوهر هر وقت که یک بابائی معتاد بشه و توانِ کاریش از اون چیزِ  بسیار کمی‌ هم که هست پایین تر بیاد، میگن عملی‌ شده. چه معیار‌هایِ  مناسبی.  طرف عملی‌ شده.

بدینوسیله بریم کار عملی بکنیم، ابعادِ  معنوییِ  دیگری رو بخودش میگیره. یعنی دیگه از مقامِ  معظمِ  رهبری تا مقاماتِ  کمتر معظمِ  ساندیس خور همه می‌تونن با سرنگ یا با ذغال کارِ عملی‌ بکنن که البته  در نظر مردم خیلی‌ هم خوب دیده میشه. چونکه بعدش همه نورانی هستند و یک گوشه میفتند و از خودشون نور میدن بیرون.

بگذریم، خلاصه این عیدتون بدردِ  همون خودتون میخوره.  یک مشت آدمِ دروغ‌ گو که پولشان معلوم نیست از کجا آمده و کدام بدبخت رو چاپیدن، به کدام بیچاره ظلم کردن، بلند میشن می‌رن یک شهری که مردمِ  توش از فرطِ پر خوری دارن می‌میرن و اونجا یک مشتِ  حیوانِ  بیچاره رو بطورِ  دستجمعی سر میبرن و گوشتش رو با کمک غربیها منجمد می‌کنن تا بعدا بدن به کسانی که خانواده سعود صلاح میدونه ( یعنی‌ پولِ  غذایِ  ساندیس خورایِ  اونا رو هم باید ما بدیم) و بعدش این حاجیهای مشنگ ما میگن که طاهر شدن. یعنی‌ قبلش هر غلطی میخوای بکنی‌، بکن، آخرش برو اونجا سنگ بازی و مسابقه خرید آت و آشغال و اینطور چیزها راه بینداز و پس از آن تو دیگه فرشته میشی‌، به مملکتِ  خودت هم که برگشتی‌ همه قربون و صدقه ‌ات می‌رن.

البته یک لیتر آب زمزم هم باید با خودت بیاری و قطره قطره بریزی تو حلق دیوانه های اینوری. در ضمن خدمتون عرض کنم این آب زمزم تمام شده و خانواده سعود برایتان در کرانه های دریای سرخ آب تصفیه میکنه و با لوله منتقل میکنه به مکه و میریزه توی چاه زمزم که شما بیرون بکشید و منور بشید.

ببینم، شما اصلا خجالت نمیکشید از اینهمه ریا و دروغ‌ و حقه بازی به اسمِ  خدا و دین؟
هنوزم تبریک میخواهید؟ بفرما.

۱۳۹۲/۷/۱۳

فکر نمیکردم به این زودی ....

فکر نمیکردم که به این زودی لابئیست ها در آمریکا بتونن انقدر فعال بشن. به پست قبلیم یک نگاه بندازید تا بفهمید منظورم چی هست.
لابی های اینها از ملت همیشه در صحنه ما هم قرقی تر هستند. 
همه تون خبر دارید که الآن چند وقته که جمهوریخواهان یقه حسین آقا اوباما را چسبیدن که ما لایحه خدمات اجتماعی را امضاء نمیکنیم و بخاطر همینهم در کل آمریکا خیلی از چیزها بحالت نیمه تعطیل درآمده و مردم در مضیقه قرار گرفتند.
آمریکا هم که ایران نیست زود سر مردم را با یک سفره در یک مسجد و دوتا ساندیس کنار خیابون گرم کنی. درنتیجه فشار بمردم زیاد میشه. فشار بمردم که زیاد بشه سر و صداشون به آسمون بلند میشه و یقه دولت را میچسبن. آمریکا ایران که نیست که دولت معصوم پانزدهم باشه و دست کسی به دامنش هم نرسه.  نا گفته نمونه که از این قماش ما هم در ایران داریم که دنبال ایجاد هیجان هست. 
بالنتیجه آقا اوباما در بد مخمصه ای قرار گرفته. البته این دعوا پیشتر هم میونشون بود ولی گویا داشتن بر سر اون یکجورایی به توافق میرسیدن. 

عاقلان دانند که ولی زیر کاسه اینها همیشه نیم کاسه ای هم هست. بنظر میرسه که عده ای که مخالف نزدیکی آمریکا با ایران هستند حسین را بمرگ گرفتند که به تب راضی بشه. خودتون این لینک رو بخونین.

۱۳۹۲/۷/۱۰

چی شده مگر که همه خوشحالند؟

من صد بار گفتم که بعدش بگم گفته بودم که و شما هم صد و یکبار نشنفتید که به وظیفه تاریخی خودتون عمل کرده باشید.
ممکنه که برایِ  من هم بگید  اینهمه داد و فریاد راه انداختن و شلوغ کردن سرِ  چی‌ هست؟
فقط برایِ  اینکه آقایِ  روحانی و آقایِ اوباما از دور حدودِ  پانزده دقیقه با هم صحبت کردن و مستقیماً به هم فحش ندادن؟
مزاح می‌فرمایید، نه‌؟
چیزی که این دو رژیم سی و چند‌ سال فعالانه و با خلوصِ  نیّت خراب کردن را شما جدی جدی توقع ندارید که بعد از پانزده‌ دقیقه صحبتِ  غیر مستقیم و تعارفی، درست کنند که؟ دارید؟
بگذریم از اینکه دولتهایِ مختلف  آمریکا ۷۰ سالِ  گذشته هر جایی که دستشون رسید بر خلافِ  ادعاهایشان که طرفدارِ  آزادی هستند، موقعیت‌هایِ  مختلف برایِ رسیدن به آزادی مردمِ  ما را نابود کردن که البته در اینمورد فعلا حرفی‌ نمی‌زنیم.
از این گذشته شما که جدی جدی خیال نمیکنید که کشورهایی مثلِ  عربستان، اسرائیل و ترکیه که هر کدام منافع مخصوص خود و همزمان هم  مشترک با اون دوتای  دیگه داره، می‌گذارن که روابط  میا‌نِ  ایران و آمریکا حسنه بشه و لابی هاشون هم در آمریکا به سلامتیش یک نیمه لیوان جین میزنن؟ خیال می‌کنید؟
حتی در خود ایران هم اینجا و اونجا کسانی هستند که با حسنه شدن روابط میان ایندو کشور نانشان آجر میشه. اینا هم از درون چندان آروم نخواهند نشست.

شنیدم یک عده‌ از حالا تویِ  صف ایستادن که با پروازِ  مستقیمِ  تهران واشنگتن مسافرت کنند، من اگر جایِ  اینها می‌بودم صبر می‌کردم که آمریکا اول  اجازه فروختنِ  چند هواپیمایِ  مسافربریِ  نو و مناسب را به ایران  صادر کنه و ایران هم در موقعیتی باشه که بتونه بخره بعدش پرواز می‌کردم. 
البته اگر خطوطِ  هوایی مانندِ  امارات و ترکیه مخالفتی با این امر نداشته باشند. هر چی که باشه بازارشان از دست که میره هیچ بقیه بازارهایشان هم ممکنه به خطر بیفته.  
این مسئله اجازه فروش هواپیمای مسافربری به ایران ندادن هم خیلی بامزه بود. دولتهای مختلف آمریکا با دولت ایران مخالفت داشتند و معتقد بودند که دولت ایران نماینده مردم این کشور نیست، ولی اجازه نمیدادن هواپیمای مسافربری به ایران فروخته بشه که همون مردمی که اینها بظاهر ازشون دفاع و طرفداری میکردن، با مغز بخورن زمین. 
چقدر شماها خوش باورید که فکر می‌کنید همه اطرافیهامون دست و پای چلفتی تر از ما هستند. پیشنهاد هم میکنم که از حالا بشقابهای پلاستیکی و بنجل چینی  خانه هایتان را برق نیندازید که  میوه جات خارجی بخرید تا برای همسایه بتونید قیافه بگیرید.
هنوز معلوم نیست که ز رحمت در دیگری باز بشه یا نه و نفتی دوباره فروش بره تا چیزی هم سر سفره شما بیاد.
ملت الکی خوش به این میگن.
با وجود همه انتقادهای بالا ولی این مطلب که بالاخره ایندو کشور تلاش کردند که  با هم حرف بزنند را باید نسبتا مثبت دید ولی باز هم میگم. تلاش کردند که با هم حرف بزنند. هنوز نه حرفی زده شده، نه شرایطی مطرح شده و نه هم چیزی تمام شده.

۱۳۹۲/۶/۲۹

فرق

چند روزه که مرتب یادم به یک ماجرا میفته که شاید ظاهراً عادی باشه ولی‌ از احوالاتِ  ملتِ  ما و اینکه توقع به حق داره آیا نه‌ سخن میگه.
سالِ  گذشته رئیسِ  جمهورِ  المان مجبور به استعفا شد چونکه، برایِ خریدِ  یک خونه معمولی‌ از بانک پول قرض گرفته بود و بانک هم ازش بهره خیلی‌ خیلی‌ پایین طلب کرده بود.
وقتی هم میگم خونه معمولی یعنی که خونه واقعا معمولی‌ بود و چیزِ  عجیب و غریبی به حساب نمی‌آمد با وجود این آقای رئیس جمهور آلمان مجبور بود قسطی بخردش.

آقا جراید و رسانه‌ها پدرِ  طرف را چنان دراوردند که استعفا کرد و غیبش زد. جراید و رسانه ها و بقیه احزاب و خلاصه همه وهمه گفتند نخیر آقا این جزو رشوه حساب میشه و رشوه هم اندازه اش مهم نیست بلکه نفس کار مهمه که بده. یارو هم  اول آمد جلو دوربین تلویزیون و کلی عذر خواهی کرد و بعدش هم  رفت که رفت که رفت.

رئیس جمهورِ  اسبقِ  ما موقعیکه میخواد بره به اندازه خس و خاشاکِ  بیابان با خودش از خزانه مملکت ( به عربی‌ میشه بیت المال ) پول میبره تا دانشگاه بسازه. هشت سال سر کار بود چیزی نساخت. حالا میخواد بسازه.
از همان دانشگاه‌هایی‌ که آدم که ازش بیرون میاد وسطِ  سالنِ  سازمانِ ملل هاله نور میبینه. از اون هاله ها که حال همه ایرانیها رو میگیره بجز حال دکتر و شرکا رو. تازه به افتخار این کارش و گردن کلفتیش میبرنش توی مجمع تشخیص مصلحت رژیم هم میشوننش. صدای هیچکس هم در نمیاد.

حالا شما به من بگید، مردمِ  این مملکت چطور می‌تونن همون چیزهایی‌ که در اون مملکت هست توقع داشته باشند؟
تکیه بر جایِ  بزرگان نتوان زد به گزاف
تا که اسبابِ  بزرگی‌ همه آماده کنی‌

۱۳۹۲/۶/۱۰

مرغ جنگ

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او
...........

به کسانیکه دو لقمه نون حلال ( ! ! ) از راه جنگ افروزی در میارن. 
کدوم طرفی هم هستن مهم نیست. سر و ته یک کرباسند.
ولی به اونهایی که جایزه صلح نوبل را هم قبول میکنن و میبرن بیشتر.

درحالیکه دیگران فقط از آخور میخورن، اینها هم از کیسه میخورن و هم از آخور.




۱۳۹۲/۶/۵

بازم میخوان نجات بدن؟

چند روزه که باز هم دارند شیپور و نقاره میزنند.
معمولا موسیقی که میزنن، آدم باید خوشش بیاد ولی‌ از اونجایی که ما این نوع شیپور و نقاره را می‌شناسیم و باهاش تجربه منفی داریم، در نتیجه نه‌ تنها خوشمون نمی‌آد بلکه نگران هم میشیم که واویلا حالا دیگه چه‌جور باید جای خالی‌ بدیم.
منظورم از شیپور و نقاره همین برنامه سوریه و جنگِ  به اصطلاح شیمیایی هست.
همه میدونن که در سوریه از سلاح‌هایِ  شیمیایی استفاده شده و در این هیچ حرفی‌ نیست. تنها چیزی که هست اینه که این بارِ  اول بود که در سوریه چنین اتفاقی افتاد؟ همین چند هفته پیش نبود که شورشیان با سلاحهای شیمیایی به اینور و اونور حمله کرده بودن؟ زود هم سر و ته قضیه هم آورده شد.
از زمان جنگ لیبی بمدت دو سه هفته انبارهای سلاحهای شیمیایی بدست همه کس افتاده بود و کسی هم نظارتی نمیکرد. همه هم میدونن که اونجا همه دار و دسته ها حضور داشتند.
این اواخر خبر گزاریهایِ  غربی هم خبر میدادن که نیروهایِ  اسد در تقریباً همه جبهه‌‌ها در حالِ  پیشروی هستن. حالا کسی‌ که داره جنگ رو میبره یکدفعه به سرش میزنه که از یک نوع اسلحه که موردِ  تنفّرِ  عمومی جهانیان هست  و همه هم چهارچشمی مواظبش هستند استفاده کنه؟ اونهم درست زمانی‌ که نمایندگان غربی در دمشق حضور دارند تا در موردِ پایان دادنِ  به جنگِ  داخلی‌ و نحوه برخوردِ  دو طرف با همدیگه صحبت کنن؟
از طرفِ  دیگه وجود یک فرهنگِ  شهادت را در کشورهایِ  منطقه که کشتن و کشته شدن غیر متعارف را تعریف میکنه خوب می‌شناسیم و اینکه یک عده‌ هیچگونه ابایی ندارند تا از وجودِ  چنین شهدایی استفاده
تبلیغاتی بکنن و هیجان و شورِ  عمومی را برانگیزند.
آخر سر هم چی‌ میشه؟ هیچی‌ شورشی‌ها میان ولیعهد حافظ اسد رو میندازن و دکانِ  جیگرکی باز میکنند تا دل و قلوه سربازانِ  اسد را کباب کنند و بفروشن.
نکرده و نخورده نیستند. قلب یک بدبخت تر از خودشون را از سینه کشیدن بیرون و شروع  کردن جلوی دوربین تلویزیون خوردن،تازه اونهم خام خام.
بخاطرِ  همینهم آدمی‌ مثلِ  من از این شپورها و نقاره‌ها خوشش نمیاد.  خوشش نمیاد که مثلا کشوری مثل آلمان که خودش در دو جنگِ  جهانی‌ از سلاح‌هایِ شیمیایی استفاده وسیع کرده و همین اواخر  هم به کشورهایی مثلِ  عراقِ  صدام حسینی‌ و دیگران بمب‌هایِ  شیمیایی فروخته تا بر ضّدِ  مخالفانِ  خودشان بکار ببرن، حالا یکدفعه جانماز آب میکشه و کسی‌ هم نیست که بپرسه آخه این آدمها (البته اگر بشه بهشون آدم گفت) که در سوریه  سلاحِ  شیمیایی به کار میبرن، این اسباب بازیها رو از کجا میارن؟


یا اینکه یک آدمی‌ مثلِ  من خوشش نمیاد که کشوری مانندِ  آمریکا که سالها کلِّ  ویتنام را پیف پافِ  شیمیایی کرد  بطوریکه سرباز‌هایِ  خودی هم پدرشون در آمد، حالا یکدفعه میخواد با صرفِ  کلی‌ خرج، مردمِ  سوریه را نجات بده و خلاصه اعصابش از این کارهایِ  اسد حسابی‌ خراب شده.
از نوعِ  همون نجاتهایی که مردمِ  عراق و افغانستان را داد.

در حینِ  نوشتنِ  همین چیز‌ها بودم که یکدفعه یادم افتاد به اون بابای‌ِ  بیچاره انگلیسی که مسئولیتِ  رسیدگی به وضعِ  سلاح‌هایِ  هسته‌ای مخفی‌ صدام حسین را داشت و بعد از اینکه چند سال خودش و تیمش گشتند و گشتند و چیزی پیدا نکردن، رسماً گفتند که چیزِ  قابلِ  عرضی نیست.
یارو را زود برگردوندن به انگلیس و پس از اینکه اونجا هم همین حرفها رو تکرار کرد، یکدفعه بیچاره روزِ  روشن وسطِ  خیابون خورد زمین و مرد.
مرد که مرد که مرد و رفت پی‌ِ  کارش.
حالا اگر مادر بزرگ خدا بیامرز من ( خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه) زنده میبود یواشکی از کنج  لبش نجوا میکرد که : مادر، از قدیم مدیم گفتن که زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.


۱۳۹۲/۴/۲۸

ملت خوش خیال

آقا جان من دیگه به چه زبونی باید بهتون گفت. خود دولت ایران اعلام کرده که  تنها به نهاد یارانه ملی مبلغ پانصد و هفتاد هزار میلیارد تومن بدهکاره ( اولش خواستم عددی بنویسم ولی دیدم برای نوشتن اینهمه صفر باید دوبار خودنویسم را پر کنم).
شر تحریمها را هم به همین سادگیها از سر ایران کم نمیکنند. تا ده هزارتا امتیاز نگیرن یک سر سوزن بهتون نمیدن.
کشور ایران که ذاتا کشوری کشاورزی هست و نه بر خلاف میل و عقیده خیلیها صنعتی هم خشکسالی داره هم خشک مغزی مدیریتی و هم خشک اندیشی بازاری.
خشکسالی را که میفهمید. یعنی امیدوارم که بفهمید.
خشک مغزی مدیریتی را که اگر تا حالا نفهمیدید از این ببعدش هم نمیفهمید بخاطر همین منهم بخودم فشار نمیارم که براتون تعریفش کنم.
خشک اندیشی بازاری هم یعنی جنس بنجل از خارج میارن توی انباراشون ذخیره میکنن تا کارد به استخوون همه برسه بعدش با قیمتی که خودشون تعیین میکنن میفروشن. کشاورزاتون هم که همه آمدن شهر و دارن پپسی مینوشن و تصمیمی برای برگشتن به ولایت ندارن. حق هم دارن. برای مثال ماجرای نیشکر هفت تپه و شاهکارهای آقازادگان تاجرمنش را بخاطر بیارید تا بفهمید که شرایط کار و زندگی را برای این بیچاره ها تا چقدر سخت و دشوار کردن که راهی بجز زمین گذاشتن همه چیز و مهاجرت به شهر براشون باقی نمونده بود. آقازادگان تاجر منش هم رفتند شکر از آمریکای مرکزی وارد کردند. کلی هم سود بردند.
ملت هم خوشحال که نخود و لوبیا گرون شد ولی قطع نشد هنوز در خانواده کلیه برای فروش داریم.
بخاطر همینهم خیلی ساده ساده گفتم که هم از بیرون و هم از درون گرگها منتظرن تا باب مذاکره باز بشه. تازه بکش بکش شروع  و راه بخور بخورهای تازه باز میشه. فشارهایی را که به دولت ایران وارد میکنند یا تصمیم دارند بکنند از قوه تصور خیلیها هنوز خارجه. شاید خود رئیس جمهور منتصب و منتخب هم ابعاد فاجعه براش مشخص نباشه.

همه اینها رو هم از صدقه سر جنگ بر سرقدرت میون معممین عزیز  و سرداران گرامی سپاه که بعد از جنگ برای خودشون امتیازات ویژه متصور شده بودند داریم.
ملت هم که همیشه در صحنه هست مثل مگس که اونهم همیشه در صحنه هست ولی مردم چندان خوششون هم ازش نمیاد با مگس کش تو سرش هم میزنن.


۱۳۹۲/۴/۱۷

تبریک و تسلیت

یادمه زمانِ  جنگِ  واقعا تحمیلی ولی بعدش واقعا تحمیقی ایران و عراق وقتیکه فرزندِ  یک خانواده‌ کشته میشد، میامدن درِ  خانه جانباخته و به پدر و مادر و بستگانش تبریک و تسلیت میگفتند. تحمیقی برای اینکه یکعده بیخود کشش دادند تا با سرگرم کردن مردم به منافع خودشون برسن. همه اینهایی هم که الآن دارن توی ایران کباده میکشن همونهایی هستند که در زمان جنگ سهمیه درست حسابی گیرشون نیومد و حالا ادعای سهم دارند. بگذریم.
داشتم میگفتم که خیلی از جوانهای ما قربانی شدند. این جوانان برایِ  مملکتِ  ما جانِ  خود را قربانی کردند ولی‌ آنهایی که بالا نشسته بودند قدرِ  واقعیِ  این فداکاری را ندونستن و با چهارتا کوپن و سهمیه بیخودی دانشگاه و قباله زمین و اینطور چیزها خواستن سر و تهِ قضیه را هم بیارند ولی‌ همه اینها موضوع ِ  چیزی که میخوام بگم نبود فقط اشاره کوتاهی کردم به  تبریک و تسلیت.

حالا به نظر می‌رسه که باید به خیلی‌ کسانِ  دیگه هم تبریک و تسلیت گفت.

زمانی‌ که آقایِ  رئیسِ  جمهورِ  اخیرِ  آمریکا به سرِ  کار آمدند و با دادنِ  وعده و وعید‌هایِ  خوب کوشش کردند که چهره‌ای که آمریکایِ  زمانِ بوش از خودش به جا گذاشته بود کمی‌ تعدیل کنند، یک عده‌ از حولِ  حلیم با سر تویِ  دیگ افتادن و این مربوط به تنها منور الفکران و روشن اندیشانِ ایران نبود بلکه سازمانی مثلِ  کمیته اهدایِ  جایزه نوبل هم مایو پوشید و از روی دایو ده متری شیرجه زد تویِ  دیگ و یک جایزه دبش به رئیسِ  جمهور جدیدِ آمریکا داد.
جریان چنان غیرمترقبه بود که خودِ  بنده خدا هم از دریافتِ  این جایزه گیج و منگ شده بود.ولی کمیته دیگه اخلاص و ارادت را از حد گذرونده بود.
کمیته جایزه صلحِ  نوبل در این ماجرا تنها نبود، خیلیهایِ  دیگه هم داشتن از شدتِ  خوشی منفجر می‌شدن.
کسی‌ دیگه آهنگِ  دیو چو بیرون رود فرشته در آید را نمیخوند ولی‌ همه تهِ  دل هم بهش فکر میکردن و یک جورایی بهش معتقد بودن.
البته ناگفته هم نگذاریم که این آقایِ  رئیسِ  جمهورِ  جدید در سطحِ  ملی‌ برایِ  جامعه آمریکا دست به انجام چند تا کارِ  مثبت هم زد ولی‌ اینها در سطحِ  ملی‌ بود و کاری به ۹۵% بقیهٔ مردمِ  دنیا نداشت.
با گذشته زمان کارهایِ  رئیس جمهور یکی‌ یکی‌ خودشون را نشون دادن. از ماجرای نشتِ  نفت در خلیجِ  مکزیک گرفته تا همین اواخر استراقِ  سمِع دوستان.
وسطش دو سه تا چیز کوچک دیگه هم این عزیز انجام داد ولی شما به بزرگی خودتون ببخشیدش. 

تنها کسی را که من میشناسم (البته من تمام دنیا نیستم، فقط یکنفرم با امکانات خیلی محدود) که از همون اول آمدن رئیس جمهور جدید به همه هشدار داد که صبر کنید و منتظر بشید که کارهایش چه نتیجه ای ببار میاره و وعده هایش را چقدر عملی میکنه، سید علی خامنه ای بود.

اینجاست که به این منور الفکران و آزاد اندیشان باید تبریک و تسلیت گفت.
تسلیت از بابتِ  کشته شدنِ  ایده آلهاشون به دستِ  اول کوتاه فکری خودشون که حتی در اینمورد بخصوص نظرات سید علی واقعی تر از موهومات اینا جلوه میکنه  و دوم تبریک برایِ  اینکه این آزاد اندیشان دوباره اجازه دارن یک ٔبتِ  دیگه برایِ  خودش پیدا کنن و روز از نو روزی از نو. 
به این میگن مقاومت بیحد و حساب در برابر فراگیری از تاریخ.


اینطور آدمها و اینجور افکا یکجورایی بیکار نمیمونن و سرشون همیشه به یک چیزی گرم میشه.

۱۳۹۲/۴/۱۳

فرقِ میانِ ماجرایِ ایران و ماجرایِ مصر


آقا میل‌هایِ  تبریک و شادی هست که تویِ  هوا در حرکتند.
مقایسه هست که انجام میشه. دیدی من گفته بودم هست که گفته و نوشته میشه، خوردی حالا هست که با چشم و ابرو به اطراف و اکناف ارسال میشه.

چی‌ شده مگر؟ هیچی‌ بابا، ارتشِ  مصر کودتا کرده، انگار که کودتا در کشورهایِ ما چیزِ  جدیدی هست.
کرد که کرد، به من چه به شما چه؟ ما مگر چه کار کردیم که حالا اینهمه خوشحالیم و دیدی گفتم دیدی گفتم میگیم؟ مگر ربطی به ما هم داشت این تعویض قدرت در مصر؟


ولی‌ اگر بخوام راستش را بگم به همه ما مربوط میشه ولی‌ نه‌ اونجوری که شما فکر می‌کنید.
من اینجوری فکر می‌کنم (شما نکنید، بده، گناه داره ):


شاه همکارِ  آمریکا بود، مبارک همکارِ  آمریکا بود.
شاه مریضِ  سرطانی، آخرِ  خط،  مبارک مریضِ  سرطانی، آخرِ  خط.
شاه جانشینِ  درست حسابی‌ نداشت که غرب یعنی آمریکا بتونه روش حساب کنه، مبارک هم همینطور.
برایِ  شاه باید جانشینِ  موقت پیدا میشد که مردمِ  عادی قبولش کنن و همه هم فکر کنن، که آخوندها چیزی حالیشون نیست بطوریکه در نهان بفکر بدست گرفتن قدرت باشند، برایِ  مبارک هم باید جانشین موقت پیدا میشد با همون شرایط. یعنی در واقع اسلامگراها در هر دو کشور نقش گذرا داشتند. اما در کشور ما بود که مردم گذشتند و اونها موندن. چرایش را در پست قبلی کمی توضیح دادم.

فقط در مورد جانشینِ  شاه، آمریکا محاسبه غلط انجام داد هرچند که ملت ما قیمتش را پرداخت و هنوز هم داره میپردازه و حالا حالا هم از حالت پرداخت بیرون نمیاد. جانشین شاه تا آمد اول ترتیبِ  ارتش را داد، جنگ هم که واقعا اولش تحمیلی ولی‌ بعدش تحمیقی بود نتونست کاری براشون بکنه. باقیمانده ارتش هم از درون و بیرون سر به نیست شد. بعدش هم که پاسدارها هم آمدن و بقیه ماجرا رو هم که خودتون میدونید. تلاشهای تیمسار آریانا هم درترکیه به جایی نرسید چونکه پسرش کیف پول را برداشت و در رفت. پسر شاه هم که میخواست خلبان جنگی بر فراز خاک ایران بشه و خاک مام وطن را نجات بده ترجیح داد که بگذاره مردم از طریق دموکراتیک برش گردونن.

در موردِ  مصر حریف (یعنی آمریکا ) عاقلانه تر کار کرد و نگذاشت زیاد سرش کلاه بره، تجربه اینور و اونور را هم مثلِ  مردمِ  ما دور نینداخت، در نتیجه تونست ارتش را سالم نگاه داره و به موقع مثلِ  یک قهرمان واردِ  صحنه کنه
وظیفه ارتش هم در این مرحله گرفتن قدرت ظاهری از دست رئیس دولت دست نشانده قبلی و تسلیم این قدرت ظاهری به رئیس دولت دست نشانده بعدی است. در ضمن توی این گیر و دار وهابی ها از همه خوشحالترند چونکه تنها رقیب واقعی سنی مذهبشان یعنی اخوان المسلمین اینجوری از میدان بدر شدند

خدایا چنان کن سرانجامِ  کار
تو خوشنود باشی‌ و ما رستگار

اینرو تویِ  مدرسه میخوندیم ولی‌ کاربردِ  عملیش را این‌هفته در مصر و در رابطه با ارتش، ملت و امریکا دیدیم. حالا چرا این شعر یادم افتاد را نمیدونم و خدا کی هست و ما کی هستیم را خودتون باید بفهمید.

همین. خودمونیم خیلی مختصرش کردم ها. نه؟

۱۳۹۲/۴/۵

خودتون نظر بدید

من که چیزی نمیگم.
خودتون بخونیدش و در موردش نظر خودتون را به خودتون بدید. به من لازم نیست بدید.



هرکس هم که فکر میکنه من منظورم  طعنه زدن به شخص یا اشخاص بخصوصی هست داره اشتباه میکنه.

۱۳۹۲/۴/۲

مرده و حرفش

خدابیامرز مادربزرگ مرحومم (خدا رفته گان شما رو هم بیامرزه) همیشه تا یک مسئله ای پیش میامد که کسی میخواست خلاف وعده اش عمل بکنه، بلافاصله میگفت مرده و قولش. یعنی اگر پای حرفی که میزنی نایستی اصلا مرد نیستی.
بگذریم که الآن دیگه دوره و زمونه عوض شده و دیگه زن و مردی وجود نداره. بعضی جاها حتی زنها لولهنگشون بیشتر آب ور میداره. کاری ندارم.
حالا اگه این حرف مادر بزرگ مرحومم ( خدا رفته گان شما رو هم بیامرزه ) بخواهیم به زبان امروز ترجمه کنیم میشه : مرده و قولش یعنی اگر پای حرفی که میزنی نایستی اصلا آدم نیستی و چه مثبت و چه منفی نمیشه روت حساب کرد.
بعضیها میگن خب که چی؟ آدم نباشیم.  طرف صحبت من البته با این اشراف نیست. بگذریم.

حالا چرا یادم به این حرف مادر بزرگ مرحومم ( خدا رفته گان شما رو هم بیامرزه ) افتاد؟ راستش یادم افتاد که فردا یعنی سوم تیر روزی هست که طلبه ها و آخوندها به سرکردگی شیخ فضل الله نوری تو شهرری جمع شدند و گفتند ما مشروطه نمیخواهیم بلکه مشروعه میخواهیم. 
اینکار رو سال  ۱۲۷۶  انجام دادن یعنی به حساب دو دو تا چهارتا میشه صد و پنج سال پیش.
وارد این بحث هم نمیشیم که دو دوتای بعضی ها همیشه میشه چهارصدتا در حالیکه دو دوتای بقیه حتی بمرز یک هم نمیرسه.

الآن هم که صد و پنج سال از این ماجرا میگذره هنوز هم که هنوزه صحبتی غیر از این نمیکنن. پس پای حرفشون ایستادن. نه نظر عوض کردن، نه کوتاه آمدن و نه چیز دیگری. یک راه را انتخاب کردند و تا به امروز هم بدون هیچ تزلزلی به پایش ایستادن. اگر هم زمانی کمی آرامتر بودند و زمانی کمی تندتر این مربوط به دسته بندیها و زد و بندهای داخل خودشون بود نه ضعف و قدرت بقیه. این از اینها.

حالا ملت چی؟ ملت در این میون یکمدت مشروطه طلب شدن، یکمدت غربی شدن، یکمدت ناسیونالیست شدن و بدنبال پیرمرد راه افتادن و تونستن نفت ملی کنن، سه چهار روز بعدش به پیرمرد فحش خواهر و مادر میدادن و یا اگر نمیدادن یواشکی از پشت پرده پنجره خونه نگاه میکردن که بیرون چه خبره و چی داره میشه بدون اینکه خواست و یا توان عوض کردن مسیرش را داشته باشند، یکمدت داشتن کلید دروازه های تمدن را در قفل دروازه ای خیالی میکردن و چنان میچرخوندن که خودشون هم سرگیجه میگرفتن،  یکمدت دیگه فهمیدن که این دروازه اصلا برای اونها قفلی نداره و اون چیزی هم که دستشون دادن اصلا کلید نیست، یکمدت انقلابی شدن، یکمدت پس از پیروزی انقلاب هم الکی خوشحال شدن ولی با پیش آمدن چند چیز بلافاصله یکمدت هاج و واج شدن، یکمدت ضد انقلاب شدن، یکمدت پشیمون از انقلابی بودن قبلشون شدن، یکمدت انصافا و واقعا وطنپرست شدن و تقریبا با دست خالی به جنگ عراقی رفتند که تا بیخ دندان مسلحش کرده بودن و بمعنای واقعی کلمه حماسه آفریدن، یکمدت دیگه دیدن جنگ چندان دکان بدی هم برای بعضیهاشون نیست و ول کن دیگه نبودن، یکمدت از شدت خشم برعلیه رژیم جمهوری اسلامی عاشق مجاهدین خلق شدن و یک مدت دیگه که دیدن مجاهدین خودشون سر توی آخور دیگران دارن و کاه دیگران را میخورند از مجاهدین متنفر شدن، یکمدت از اومدن امریکا به عراق و افغانستان خوشحال شدن، یک سال بعدش که دیدن ایندو کشور چه بهشتهای برینی شدند از همین موضوع ناراحت شدن و شروع کردن به فحش دادن به آمریکا، یکمدت عبد و عبید محمد خاتمی شدن،  یکمدت فشار پشت فشار که خاتمی باید یکدفعه شب را روز کنه و با سه سوت از ایران سویس بسازه، دانشجوها و خبرنگاراشون که کشته شدن دشمن خاتمی شدن، یکمدتی مثل بچه ادم رفتن سر سفره نشستن تا پول نفت بیاد، یکمدت بعدش فروشنده کلیه شدن خلاصه دیگه سرتون رو درد نمیارم توی این صد و پنج سال گذشته همه چیز شدن ولی چون پای حرفشون نایستادن، پس معلومه که هنوز آدم نشدن.

ببخشیدها ولی یک سئوال هم این میون به ذهنم رسید. این ملت اصلا حرفی برای گفتن داره که بخواد پاش بایسته یا نایسته؟ کسی حرفی برای گفتن داره که پیش از اون آگاهی داشته باشه.


۱۳۹۲/۳/۲۶

پرانتز بسته

فرا رسیدن دوران ریاست جمهوری جدید را به کلیه مردم ایران تبریک گفته مخصوصا به رئیس جمهور منتصب و برای همه آرزوی موفقیتهای داخلی و جهانی و اینچنانی و آنچنانی میکنم.
فقط مواظب باشین که جیغ بنفش نزنین. همین.

( پرانتز باز : چشمم آب نمیخوره : پرانتز بسته)



۱۳۹۲/۳/۲۰

اندر باب انتخابات

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی



۱۳۹۲/۲/۱۴

تاریخ تکرار میشود


خدا بیامرز مادربزرگ من (خدا رفتگان همه را بیامرزه) رو که میشناسید. مادربزرگم  از پدربزرگم یاد گرفته بود که بگه تاریخ تکرار میشه و عجیب هم بهش معتقد شده بود و میخواست که ما هم حتما یادش بگیریم.
وقتی هم که ازش میپرسیدیم حالا منظورت چیه که تاریخ تکرار میشود؟ خب بشود. بیچاره میگفت بدبختی ها تکرار میشن و کسی هم خوش نخواهد ماند.
ما بازهم نمیفهمیدیم که این بنده خدا چی میگه. ته دلمون میگفتیم خب شد که شد یا خواهد شد که خواهد شد. ولمون کن بریم بازیمون را بکنیم. این بنده خدا هرچی میخواست حالیمون کنه که از گذشته یادبگیریم و همون اشتباه ها رو تکرار نکنیم تا تاریخ تکرار نشه ما بخرجمون نمیرفت.
تا اینکه یواش یواش از دبستان بیرون آمدیم و رفتیم دبیرستان. درسها اینجا دیگه کمی مشکلتر بودند و بجای یک معلم چند تا دبیر داشتیم چونکه درسها دیگه بسادگی سابق نبودند و هر دبیری متخصص یک رشته بود.
آقا یواش یواش با پوست و گوشتمون احساس کردیم که بله، حرف مادربزرگ خدا بیامرزمون (خدا رفتگان همه را بیامرزه) درسته و تاریخ تکرار میشه.
آخر هر سال ما تجدید میشدیم و این جریان تکرار میشد. یکسال که انقدر تاریخ سفت و سخت تکرار شد که رفوزه هم شدیم. ای داد و بیداد حالا دیگه کی این خبر رو به خونه میبره؟ تا اینکه به عقلمون رسید که به مادر بزرگ خدابیامرزمون (خدا رفتگان همه را بیامرزه) پناه ببریم.
رفتیم خونه و خبر تکرار فجیع تاریخ را براش بردیم. یک کم نگه کردن عاقل اندر سفیه به ما کرد و با چشمانی که ازش هم حقته و هم منکه بهت گفته بودم و هم حالا باش تا صبح دولتت بدمد و هم هزارتا چیز دیگه میبارید بهمون اشاره کرد که بشین. بعدش هم خیلی آروم به من گفت که باید روشت را عوض کنی منهم نمیدونم چطوری ولی باید عوضش کنی.
بعدش هم آب پاکی را ریخت روی دستمون که کاری هم از دست او برای ما برنمیاد و باید با سرزنش و سرکوفت پدر و مادرمون خودمون کنار بیایم.
هنوز که هنوز گاهی یادم به این تاریخ تکرار میشود میفته و هم خنده ام میگیره و هم ناراحت میشم آخه اون سال بد سرکوفتی خوردم.
آخرین باری که تاریخ تکرار میشود به یادم افتاد وقتی بود که یک خبر در دویچه وله خوندم. اینم لینکش خودتون برید بخونیدش.


آقا ما که سرکوفت هنوز یادمون نرفته که. اینکه یکسال تمام جلو همه همسایه سرمون را نمیتونستیم بالا بگیریم هم یادمون نرفته. بخاطر همین اینجا که فکر کردیم یعنی تا حدی فهمیدیم که یک تاریخهایی میخوان دوباره تکرار بشن، از شما چه پنهان چهار ستون فقراتمون (البته توی عکسهای دکتر ارتوپد ما یک ستون بیشتر ندیدیم ولی همه میگن نخیر چهارتاست) شروع کرد به لرزیدن.
خلاصه خبر اینه که بر اثر تحریمات مقدار دارو در ایران کم شده. حالا دولتهای غربی پیشنهاد میکنن که اجازه فروش یکمقدار نفت را به ایران بدن تا بتونه با پولش دارو بخره.
این تجربه رو عراق هم در زمان صدام حسین انجام داد. صدام حسین هم همون مقدار کم نفت را که میفروخت پولش را خرج آدمهای دور و بر خودش میکرد که ولش نکنن. اینها بودند که تا لحظه اخر مواظب بودند که مردم به صدام حسین تعرضی نکنن و نگهش داشتن تا آزادکنندگان امریکایی بیان و ملت عراق را نجات بدن و دموکرات بکنن. اون طرفیها هم یعنی همون دموکرات کن ها، دقیقا میدونستن که پول فروش این مقدار کم نفت به حساب هیچ داروخانه ای واریز نمیشه.
منتظر بودن تا بقول معروف برنج دم بکشه و شرایط برای ورود قهرمانانه شون فراهم بشه. بله دیگه دردم از یار است و درمان نیز هم.
حالا بنظر میرسه که همون تاریخ داره تکرار میشه ولی ایندفعه توی ایران. آخه یکجوری باید زمینه رو حسابی آماده کرد تا میوه خودش برسه و خودش از بالای شاخه بلند بیفته پایین توی دامن کسیکه اون زیر منتظره. فعلا که بهمون میخوان اجازه بدن برای خرید دارو یک مقدار کمی نفت بفروشیم.
شاید هم من اشتباه میکنم.
دعوا نکنید با ما. ما که خودمون داوطلبانه سیگارمون رو ورداشتیم و رفتیم تو بالکن.
تا هوا خوبه باید استفاده بکنیم. 

۱۳۹۲/۲/۱

غافلگیری


اقا عجب بدبختی گیر افتادیم ها.
فکر کردیم که حالا که همه بقولِ خودشون دموکرات شدن و می‌تونن انتقاد گوش بدن و احیانا با دلیل و منطق پاسخگو باشند، ما هم میتونیم چیزی که تویِ دلمون هست بنویسیم. بخاطرِ همینهم  حلوا  رانوشتم.

اینکه بجایِ پاسخ فحش بخوریم را فکرش را نکرده بودیم
غافلگیر شدیم اقا، غافلگیر.

راستش را بخواهید در واقع نباید شکایت بکنم چونکه غافلگیر شدن شغل و حرفه آبا و اجدادیمون هست.
امیر کبیر میاد، اصلاحات میاره، ما غافلگیر میشیم که این دیگه چیه. انقدر به غافلگیر بودنمون ادامه میدیم و انتقاد ازش می‌کنیم که میبرن رگش رو میزنن. ما دوباره غافلگیر میشیم که‌ای با با چرا کشتید این بیچاره رو ؟ داشت ما رو آدم میکرد، ولی‌ خوب دیگه دیره، بجز غافلگیری چیزی برامون نمیمونه.

اقا می‌گذره و کلنل پسیان میاد، باز ما غافلگیر میشیم که این بابای نظامی در مشهد از جونِ ما چی‌ میخواد؟ میزنن سرش را میبرند باز ما غافلگیر میشیم که‌ای بابا این بنده خدا داشت زور میزد مرزهایِ ما رو از قوایِ بیگانه که غافلگیرانه به مملکتِ ما آمده بودند، پاک کنه ولی‌ خوب بازم دیر شده، تنِ بی‌ سر دیگه نمیتونه کارِ زیادی برایِ ما انجام بده.

اینهم می‌گذره، اقا نوبت به مصدق می‌رسه که ما رو غافلگیر کنه، میاد میگه همتون آزادید که هر کاری که دلتون خواست بکنید، بشرطیکه حقوق بقیه را هم پامال نکنید و در ضمن گفت که نفت هم مالِ خودمونه و اعضایِ خانواده‌ سلطنتی هم محترمند ولی‌ نمیتونن هر کاری که دلشون خواست بکنن.
طبقه آخوند هم همینطور. توی روزنامه ها هم آزادید که هرچی دلتون خواست بمن فحش بدید ، اقا دیگه حسابی‌ غافلگیر شده بودیم ها.
تویِ مملکتِ ما کسی‌ از این حرف‌های ممنوعه میزنه؟ خوب معلومه که ما غافلگیر میشیم چونکه هضمش نمیتونیم بکنیم.
هر طبقه و هر کدوممون به یک دلیلی‌ نمیتونیم هضمش کنیم، بله اقا جان درست خوندید، نمیتونیم هضمش کنیم و نتونستیم هم.
نتیجه چی‌ شد؟ با کمک خارجی‌‌ها بنده خدا را میندازیمش و حمایتِ چندانی ازش نمی‌کنیم.
روزی که میفته و دار و دسته شعبانِ تاج بخش تویِ خیابونها پیداشون میشه و نسق میگیرن و هزار کار میکنن اقا بازم ما غافلگیر میشیم که‌ای بابا این چه وضعیه؟ همش باید در لفافه و دمِ گوشی با هم حرف بزنیم.
اصلا خدا انگار ما را برای غافلگیر شدن آفریده.

باز هم سالِ ۵۶ می‌رسه و ما غافلگیر از کارهایی که رژیمِ گذشته انجام داده، ایندفعه بلند میشیم و میاییم تویِ خیابونا. دیگه این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست که هی‌ برید و بیایید ما را غافلگیر کنید.
حالا نوبتِ ماست که شما رو غافلگیر کنیم، چکار کردیم؟ با یک پیرمرد پشت تمامِ یلان را به خاک مالیدیم و توی همون سه دقیقه اول ضربه فنیشون کردیم.
چنان مست از این پیروزی بودیم و حال میکردیم که یکدفعه دیدیم پیرمرد و دار دسته اش همه چیز رو دست گرفتند و به هیچ صراطی هم مستقیم نشدند. از بیرون هم که دار و دسته‌های مختلف لباسِ رزم پوشیده و آماده شده بودن که کلکمون را بکنن.
ایندفعه دیگه غافلگیرِ دوبله که چه عرض کنم غافلگیرِ سوبله یعنی سه‌ طرفه شده بودیم.
هم از دستِ خودی ها، هم از دست خارجیها و هم از دست نادانی‌ و ناآگاهی‌ خودمون.
حسابی‌ِ حسابی‌ غافلگیر شده بودیم.

پس می‌بینید غافلگیر شدن خصوصیت ذاتیِ ما هست، شکایت کردن هم نداره.
به‌خاطرِ همینهم  بندهِ حقیرِ فقیرِ سرا پا تقصیر اعلام می‌کنم  که با کمالِ خوش حالی‌ و خوش بختی از عکس‌العملِ شما در باره نوشته حلوا غافلگیر شدم چونکه فکر می‌کردم که دنبالِ توجیهِ کارهایِ ناپسند و ناشایست خود و دیگران نسیتید،  ولی‌ دیدم شکرِ خدا همگی‌ حالتون خوبه و همه چیز بر وفقِ مراد پیش میره. و هم شما و هم من هنوز میتونیم همدیگه رو غافلگیر کنیم. بهشته والله.
همین.

۱۳۹۲/۱/۲۶

حلوا

از مادر بزرگِ خدا بیامرزم زیاد براتون گفتم که چه آدمِ نازی بود و چه چیزهایی‌ میگفت که ما اونموقع نمی‌فهمیدیم ولی‌ بعدها فهمیدیم.
فقط حیف وقتی‌ فهمیدیم یا شروع کردیم به فهمیدن که اولا کلی‌ ضرر بخاطرِ گوش نکردنِ به حرفش، قبلش کرده بودیم ولی‌ اون فدایِ سرتون، مهمتر از اون اینبود که زمانیکه ما فهمیدیم اون دیگه نبودش.
خدا بیامرز نذر داشت. شبهایِ جمعه که میشد حلوایِ خرمایی درست میکرد و میداد به کارگرها و باغبانها که اونجا کار میکردند و میگفت ایمانشون قوی میشه و انصاف یادشون نمیره.
البته پدر بزرگِ خدا بیامرزم هم همینکار را میکرد یعنی حلوایِ خرمایی به باغبانها و کارگرها میداد ولی‌ میگفت که بازوشون قوی میشه و کار کردن یادشون نمیره.
به هر حال هر کدومشون به یک خاطری نذر میکردن و حلوا میدادن.
حالا ما بعد از گذشت اینهمه سال و از دنیا رفتن ایندو که برای ما خیلی بزرگوار هم بودند، دو سه‌ روز پیش دیدیم که مردمِ تونس  و مفتی هاشون هم دارند شبیهِ همین کار رو میکنند ولی‌ با یک نیتِ دیگه.

۱۳ تا دخترِ تونسی، نذر کردن که برن به سوریه و برایِ انقلابیونی که در سوریه ضدِّ  اسد می‌جنگند حلوا بشن. می‌فهمید که چی‌ میگم که؟  حلوا بشن، حلوا.
بچه این دور و برها نشسته، نمیشه واضح صحبت کرد.

مفتی هم گفته به به، نذرتون قبول. حالا که شما  ایمانتون خیلی‌ قوی هست، برید سوریه و حلوا بشید که بازویِ جنگنده‌هایِ ما هم قوی بشن. بازوشون قوی بشه؟؟!! یعنی چی؟؟ 
پس از این ماجرای فتوای آقا مفتی و اظهار دین این دوشیزگان،  کلی‌ دخترِ دیگه هم  نذر کردند و در صفِ تولیدات حلوا ایستادند و منتظرند که هم آنها حلوا بشن و هم مجاهدین قوی.
حالا شما هم از من نپرسید چطوری؟ من چه میدونم، برید از مفتی و قوطیهایِ حلوا بپرسید. منکه همه چیز را نمیدونم که. قرار هم نبوده که بدونم.

توی این گیر و دار یک چیز دیگه هم به کله مبارکم خطور نمود. فکر کنم که مریم رجوی هم اون زمان‌ها حلوا شده بود. میخواسته که مجاهدین قوی بشن.

اقا به ما میگفتند که در زندگی‌ همه چیز شیرین هست، ما باورمون نمی‌شد. قدرتِ خدا ببینید جنگ چطور شیرین میشه و بعضیها گیرشون حلوا میاد !!!
بی‌خود نیست که این بعضی‌ها هیچ اصراری ندارند که جنگ‌ها تموم بشند ویا صلح‌ها پایدار باقی‌ بمونن.
من یکی‌ که ایولا آوردم.
اگر هم باور نمی‌کنید این لینکش، خودتون بخونیدش.

http://banoosh.com/blog/2013/04/13/arab-girls-offer-free-sex-to-syrian-rebels-in-the-name-of-sexual-jihad/

البته من مسئولِ بی‌ تربیتهایِ توی لینک نیستم ها.

من خودم تازه بعد از چندین و چند سال پس از خوندن این خبر دو زاریم افتاد که ای بابا کشور ما خیلی‌ جلوتر از اینها بهشت رو فتح کرده بود.
خانمها و آقایونِ تونسی فکر کردند. اگه اونها توی بهار عربی هستند ما بهار را گذروندیم، تابستان را له له زدیم، پاییز هر چی برگ زرد بود ریخته بودن سر ما و حالا درست وسط زمستون نشستیم. انقدر ما از اونها جلوتر هستیم ها.  موضوع یک ذره و دو ذره نیست.

زمانِ جنگِ واقعا تحمیلی  شنیدیم که کلی‌ از دخترایِ ایرانی سر از دوبی در آوردند، حتماً و یقینًا برایِ همین منظورِ مقدس بوده. نذر داشتند و میخواستند که حلوا بشن. صد البته کاملا داوطلبانه و از صمیم قلب بدون داشتن هیچگونه دغدغه خاطری و فشار مالی خانوادگی.
آقا زده بود به سرشون که حلوا بشن. یکعده هم بلافاصه وسایل فرستادن اینها را فراهم آوردن.
فقط من نمی‌دونم جنگ تو مرزِ عراق بود، این حلوا ها  چرا سر از دوبی در آوردن؟
اون رو هم  حتماً ۳۰ – ۴۰ سالِ دیگه می‌فهمیم. آدم که نباید همه چیز را همین الآن بفهمه که.

فعلا بریم تویِ بالکن یک سیگار تا عیال نیامده بکشیم.
بد جور چشم غره میره.

۱۳۹۲/۱/۱۲

با ما شوخی میکردند و ما نفهمیدیم

امروز هم مثل همه روزها از خواب بیدار شدم. راستش رو بخواهید مثل هر سال ( یعنی هرسال از وقتیکه مهاجرت کردیم به اینجا) خوشحال بودم که امروز تعطیله. علتش هم برام مهم نبود. مهم این بود که تعطیله، فیتیله امروز تعطیله پیش خودم فکر میکردم. کیه که از تعطیلی ناراحت باشه؟
از دیروز توی رادیو و تلویزیون و اینها همش میگفتن که فردا مواظب باشید کلاه سرتون نره چونکه بنا برسم و رسوم اینجا اول آوریل معموله که دروغ بگن. البته به پای ما که نمیرسند. مال ما هر روز، روز دروغه ولی خب. اینجا حداقل انصاف داشتند و اعلام خطر کردن.

خلاصه توی این حال و هواها بودم که یکدفعه عیال یادم آورد که سی و چهارسال پیش درست در چنین روزی آقا نظام جمهوری اسلامی را رسما اعلام نمودند و گفتند که :
حكومتي كه در آن اقشار ملت به يك چشم ديده مي شوند و نور عدالت الهي برهمه و همه به يك طور مي تابد و باران رحمت قرآن و سنت بر همه كس به يكسان مي بارد. مبارك باد برشما كه در آن اختلاف نژاد مطرح نيست و همه برادر و برابرند.
خیلی چیزای دیگه هم گفتند و تبریک هم بهمون گفتند.
مبارك باد بر شما روزي كه در آن، تمام اقشار ملت به حقوق حقه مي رسد. كشور از دست چپاولگران و غارت پيشگان نجات يافت. مقدرات خودرا به دست گيريد. مجال به فرصت طلبان ندهيد. نگذاريد نفتخواران و مفتخواران به صفوف فشرده شما رخنه كنند.

ما هم خوشحال که بالاخره به مقاصدمون رسیدیم. روز بروز دیدیم مقدراتمان را از دستمون دارن در میارن. فرصت طلبان و مفتخواران و سپس چماقداران به صفوف فشرده مون چنان حمله یمین و یساری کردند که کار از رخنه گذشت.
چند وقتی گیج بودیم که اون چی بود این چیه؟

از وقتیکه به اینجا آمدم متوجه شدم بابا، حضرت آقا و همراهان مبارک توی نوفل لوشاتو که بوده یاد گرفته بودند که اول آوریل که شد یک دروغ رسمی بپرانند. حالا چرا شما جدیش گرفتید؟
بخاطر نزدیکی و احترام با مناسک و مراسم دیگر کشورها مجبور شد از این کارها بکنه. سیاستمدار به این میگن.

حالا شما نمیفهمید، دیگه تقصیر او نیست و نبوده. برید یاد بگیرید.

۱۳۹۲/۱/۴

سال نو مبارک

امسال هم مثل هر سال، وقت تحویل سال نو رسید و سال نو شد. بهار آمد و ما ملت شروع کردیم بجای بلبلها چهچه زدن.

مثل هر سال برای همدیگه کارت تبریک فرستادیم و برای همدیگه آرزو کردیم که به موفقیت و انواع و اقسام پیروزیها و رکوردشکنیها برسیم و بهم سازیم و  ریشه ستم و ظلم و جور و اینطور چیزا رو براندازیم.

ناراحت نباشید. دقیقا یکسال وقت دارید که تمام این چیزهایی رو که بد میدونستید، دوباره روی هم پیاده کنید تا بتونید آخر سال که شد برای سال بعدتون برای همدیگه آرزوی بهترینها بکنید.

من آرزو میکنم، خدا بالاخره یک پولی به من بده. ولی شما از بس با اینکارهاتون خدا رو گیج کردید بیچاره یادش میره به من پول برسونه.

راستی کار انقلاب پسته تون به کجا کشید؟ دامنه اش به بادام و فندق و اینجور چیزها هم کشیده شد یا توی همون پسته درجا زد؟





۱۳۹۱/۱۲/۱۷

اندر بابِ تحریمِ پسته شبِ عید

قبل از اینکه برم سراغِ مطلبِ اصلیم یعنی‌ پسته شبِ عید یک گذرِ کوتاه به مرگِ چاوز بزنم تا هر کی‌ میخواد فحشش بده و هر کی‌ نمیخواد نده.
مختصر و مفید، طرف خودش و برایِ مملکتِ خودش سیاست‌مدار و آدمِ نسبتاً پاکی بود. لطفاً لغتِ نسبتاً را دو سه‌ بار بخونید بعدش شروع کنید به بد و بیراه گفتن، خلاصه طرف به نظرِ من نسبتاً پاک بود ولی‌ تا دلتون بخواد دور و بریهاش. واه واه واه. و در ضمن طرف برعکس حضرات رهبران مقدس ما حاضر به هر کاری بود که در حد امکان از جیب مملکتش چیزی بیرون نره بلکه دو سه تا بچه حاجی پیدا میکرد که حاضر باشند از خزانه مملکتشان بچاپند و در کشور آقای چاوز خانه بسازند، سمند تولید کنند و از این کارها. بخاطر همینهم یکجوری قابل فهمه که چرا مورد علاقه ایرانیها نیست.
ضمنِ اینکه یکبارِ دیگه بگم که کسی‌ مشتبه نشه، پول ایران برایِ ونزوئلا ناخوشایند نبود. طرف هم تیر به مغزش نخورده بود که بخواد برایِ گلِ رویِ جنابعالی ازش صرفنظر کنه.

این یکی‌ از خصوصیاتِ جالبِ ما جهان سومی‌ها هست. هر چقدر هم که در کشورهای ما یک نفر پاک باشه (حالا زود یقمو نچسبید که آیا چاوز پاک بود؟ من چه میدونم. مگر من دلاکش بودم؟ ولی ضرب المثل آدم یک چشمی و شهر کورها یادتون نره) افراد جامعه (یعنی من و جنابعالی خواننده این مقاله) وضعشون خرابه. هر کدومشون که یک جوری،   یک جایی‌ بیان سرِ یک قدرتی‌، دو سه‌ روز طاقت میارن ولی بعد دوباره فیلشون یادِ هندوستان میکنه.
این هم دقیقاً همون چیزی هست که کشورهایِ دیگه روش حساب می‌کنن و بوسیله آن  اهداف خودشون را در ممالکِ ما پیش میبرن. دار و دسته چاوز هم از این قاعده مستثنی نبود.
آمریکا هم که با مخالفتهایِ بیجا و با جایی‌ که میکرد راهی‌ برایِ ونزوئلا باقی‌ نگذاشت بجز آغوشِ گرمِ روسیه و ایران تا کورها عصا کش یکدیگر شوند.
اینکه عده‌ زیادی نه‌ تنها در ونزوئلا بلکه در بقیه کشورهایِ آمریکایِ لاتین با شنیدنِ مرگش که دور از انتظار هم نبود زیرِ گریه زدن معصومیتِ چاوز را نشون نمیده ولی‌ باید همزمان هشداری خیلی‌ جدی باشه برایِ مخالفینش.
خوب این از این بابا. حالا برم سرِ پسته شبِ عید.

چند وقته که تویِ اینترنت و اینور و اونور یک عده‌ پیدا شدن که به قیمتِ پسته شبِ عید اعتراض می‌کنن. حق هم دارن، آخه این قیمته؟ جواب بله هست. این قیمته. چرا؟ خوب باید مسئله رو از زاویه دید از ما بهتران نگریست تا فهمید.
دار و دسته اصحابِ دولت که دیگه پولِ نفتِ مفت بسادگی بدستشون نمی‌رسه که، پس باید یکجوری راه را براشون باز گذاشت که به یک نوایی برساند. خواب نما نشیدها، من طرفدارِ این وضع نیستم فقط دارم جریان را از دید از ما بهترون براتون تشریح می‌کنم. اینه که به این بالا رفتنِ قیمتها هیچ اعتراضِ جدی انجام نمیدن. بخاطر همین هم پیش خودشون فکر میکنند که معلومه که این قیمته و این قیمت، قیمت درستی هم هست. برو بچه هاشون بالاخره باید یکجوری زندگی کنند.

این میون یک بابایی مثلِ من پیدا میشه که با اجازه تون یکی‌ دو تا سوال شاید بیربط هم  از ملت میکنه که ملت همیشه در صحنه کفرش بره بالا.
اول اینکه اونی که پول نداشت، سالهایِ گذشته هم پسته که نمیخورد هیچ زورش به تخمه آفتاب گردون هم نمیرسید، چی‌ شده که ملت تازه یادشون افتاده؟
دوم اینکه شما ‌ای ملتِ غیور،‌ ای وجدانهایِ بیدار،‌ ای یاورِ غریبان اگر میخواهید تحریم بکنید، نمیتونید مثلا خوردن گوشت را تحریم که چه عرض کنم، عرضه اینکارها رو ندارید ولی‌ اقلا نیمش کنید که قیمتها اینطوری بالا نره و بقیه مستضعفین هم زورشون برسه هفته‌ ای یکبار که چه عرض کنم ولی دوهفته ای یکبار یک آبگوشتی بخورن

شما روزه پسته گرفتید؟  پنچر نشید یکدفعه؟  کارهایِ بزرگ بزرگ می‌کنید، چی‌ شده انقدر شجاع شدید؟
یک عمره که با خوردن میوه‌هایِ خارجی‌ و رقابت در پرداختِ قیمتهایِ آنچنانی برایِ همدیگه پز میامدید و بطور مستقیم در بوجود اومدنِ این وضعِ فعلی که جنسِ داخلی‌ دیگه نمیتونه و فرصت نداره که تولید بشه، سهیم بودید.
با اینکارتون همدیگه رو بجایِ تولید و عرضه به دلالی انداختید غافل از اینکه هر چی‌ که تعدادِ دلالهایِ واسط زیادتر بشن، به همون نسبت قیمتها هم بالاتر می‌رن.
 حالا یکدفعه جانماز آب می‌کشید و انقلاب پسته می‌کنید؟ بک عمره که با خرید کالاهای چینی و ترکیه و غیره، پدر محصولات داخلی رو درمیارید و با این خریدهای رقابتی و روکم کنیتون، قیمتها رو بصورت تصاعدی و مصنوعی بالا میبرید حالا یکدفعه یادتون افتاد که پسته گرون شده؟ عجب؟ به چه دانش بزرگی یکدفعه رسیدید. بیخود نیست که دل سران مملکتتون به حال مردم بقیه کشورها میسوزه که بیچاره ها در زمینه های علمی نمیتونند انقدر پیشرفت کنند که شما میکنید.

دمتون گرم. ولی‌ از اینکه همین یکقدم را هم برداشتید باید خوش حال بود بشرطیکه انقدر منّت سرِ عالم و آدم نگذارید  و فکر‌هایِ خود بزرگ بین هم نکنید.
میخواستم فقط همینو بگم. حالا دلم خنک شد و سیگارِ روی بالکن به تنم می‌چسبه.