۱۳۹۰/۶/۱۶

ما که حالیمون نشد که نشد

با اجازه شما چند مدتی نبودم یعنی بودم ولی حال و حوصله نوشتن را نداشتم. منظورم اینه که داشتم ولی میدیدم که دیگران زودتر در مورد چیزایی که من میخواستم بنویسم نوشتند. یعنی نوشتتد البته نه اون جوری که من میخواستم بنویسم. ولی خب نوشتند دیگه اونم با چه حرارتی. اهل ترمز گرفتن هم نبودن که نوبت من هم بشه. خب یک روز صبر کردم دو روز صبر کردم سه روز شد یکماه شد دوماه. ای بابا  بالاخره حوصله ام سر رفت. رفتم کنار و گذاشتم تا بنویسند. انقدر بنویسند تا جوهر خودکارشون تموم بشه.
مخصوصا موقعیکه میدیدم یک بنده خدائی آمده و از همون اول مسیر بحث رو برده به اونجاهایی که خدا میدونه کجا هست و چرا هست. ملت  همیشه در صحنه هم با سر دنبالش راه میفتادند و همون مسیر را حالا با کمی اینور و اونور رفتن ادامه میدادن.
اگه یادتون باشه چند ماه پیش خدمت جناب عالیان (یعنی همه شما) عرض کردم که بابا جریان این قذافی خیلی بو میده ولی همه در جریان نجات لیبی و مردم لیبی گیر افتاده بودند و از اسب شیطان پیاده نمیشدن. البته این که این جناب سرهنگ ما از همون روز اول حالش درست و حسابی نبود که بحثی توش نیست ولی اینکه مردم کشورش و دنیا یکشبه خواب نما شدن و دموکرات اونم خیلی مصنوعی بنظر میرسید. خب ما هم پیش خودمون گفتیم در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
همون موقع هم میگفتم که چی شده که دوستان بهتر از جان معمر حالا یکدفعه یادشون افتاده که در لیبی دموکراسی نیست. این جریان دموکراسی لیبی رو در کدوم سری عملیات میشه گنجاند. ولی خب کو گوش شنوا؟ البته یادمون نرده دموکراسی واقعا هم نبود ولی بجاش دو سه لیتر نفت پیدا  میشد که. این به اون در. هم خدا و هم خرما که نمیشه.
امروز دیگه نتونستم طاقت بیارم. چرا؟ برای اینکه بی بی سی هم گفت که سیا و قذافی دوستهای جون جونی بودند. اگر از من میپرسید من میگم توی این ماجرا تنها سیا نبوده. یکخورده که هم بزنید یواش یواش بقیه نخود و لوبیاهای دیگه هم میان سر دیگ و مشخص میشه که دیگر دوستان چه کسانی بودن.
البته این روشها چندان هم ناشناخته نیستند. اول دوستی کن و طرف رو توی خیالات خودش تائید کن  و بذار تا حسابی دور بر داره بعدش هم یک پشت پا بهش بزن بطوری که طرف با سر بره تو خمره. نمونه شاه یکیش نمونه طالبان یکیش نمونه مبارک یکیش نمونه صدام جان هم یکی دیگش. از این نمونه ها تا دلتون بخواد موجوده.
جالبیش اینه همه این ادما نهایتا توی بکار بستن روشهاشون شباهت بسیار زیادی با هم داشتن ولی بزرگترین شباهتشون با همدیگه اینبود که اصلا از سرگذشت نفر قبلی یاد نمیگرفتن و فکر میکردن با ما که دیگه نه.  با ما کاری ندارن.
معمر که اول جریان حسابی گیج شده بود که ای بابا این دیگه چیه؟ دوستان چی دارن میگن؟ ولی تا خواست بخودش بیاد نیمه شرقی لیبی دموکرات شد. البته هواپیماهای جنگی دوستان سابق معمر هم مرتب کمک میکردن که اهالی شرق لیبی همچنان دموکرات باقی بمونن. حالا که وقت اضافی بازی هم داره تموم میشه و بالاخره شرق پدر غرب را در آورد (البته فقط در لیبی) و معمر جان میبینه که ده بیست گل عقبه، تازه به سرش زده که شهید بشه و بره تو بهشت. ولی برای رفتن به بهشت هم چندان عجله ای نداره چونکه فعلا قایم شده.
یکی نیست بپرسه آقای معمر جان قربون او شکلت. شما نمیتونستی سی چهل سال پیش بری بهشت؟ آخه خدا رو خوش میاد که هم اهالی این دنیا و هم اهالی اون دنیا رو معطل بگذاری؟ پس بگو مریضم و همه را راحت کن. منتظر بودی که پیش از تو بقیه هم مسلکیها هم برن تو بهشت تا اونجا تنها نباشی؟
پیش خودم گفتم شاید بنده خدا  علت همه این کارها رو توی کتاب سبزش نوشته باشه ولی پهلوی هر سبزی فروشی هم که رفتم کتاب سبز این بنده خدا را پیدا نکردم که نکردم من. یکموقع بود که کتاب سبز از در و دیوار لیبی میبارید و همه هم افتخار میکردن که یکیش را دارن و خوندند. حالا توی لیبی کتاب سبز که پیدا نمیشه دیگه.
اگر هم دست یکی باشه بلافاصله روش تف میکنه و جلو همه اتش میزنه که نشون بده چقدر همیشه از این کتاب متنفر بوده خب شاید واقعا هم بوده و اجبارا تا پیش از این جریانها این کتاب رو ماچ میکرده.
بالاخره ما نفهمیدیم اون ماچ کردن کتاب جلوی دوربین اجباری و از روی تقلید از بقیه بود یا این تف کردن و اتیش زدن؟ کدومش واقعا اختیاری و کدومش واقعا اجباری بود رو من یکی نفهمیدم. ولی خب منهم که نباید همه چیز رو بفهمم.
همینقدر که میفهمم عیال میگذاره من توی بالکن هر از گاهی سیگاری روشن کنم خودش خیلیه. بیشتر از اینهم نمیخوام. هضمش مشکله.

۱۳۹۰/۳/۲۶

روشهای عبدالعلی خانی

قدیمها در محله ما یک عبدالعلی خانی زندگی میکرد که دلاک بود و عمری هم ازش میگذشت ولی هنوز هم کار میکرد. همه اهل محل هم میشناختنش  و از دور که میدیدنش به او سلام میکردند  و  بهش احترام میگذاشتن.
من اونموقع بچه بودم و نمیفهمیدم که عبدالعلی خان چرا باید با این سن و سال هنوز هم کار میکرد؟ شاید چونکه وضع مالی درست و حسابی نداشت و اگر کار نمیکرد باید از گرسنگی میمرد؟ یا شاید هم  اگر کار نمیکرد و توی خانه اش مینشست حوصله اش سر میرفت؟ من نمیدونم و قبل از اینکه به حدس  زدن و اسمون و ریسمون بهم بافتن بیفتم اعلام میکنم آقا ما وارد این بحث نمیشیم.
این عبدالعلی خان که شغلش دلاکی بود کنارش ختنه هم میکرد و زن و مرد همه از دستش راضی بودند. مردها را میتونم حدس بزنم چرا برای اینکه لابد سر پل شیر بگیری زیاد زجر نکشیده بودند و در ضمن طرف دلاکشون هم بود. گیریم که یک روز و روزگاری گذرشون به تیغ عبدالعلی خان افتاده بوده باشه ولی این کار یکذفعه بوده به جاش سالها کیسه کشی و مشت و مالش را تجربه کرده بودند و احتمالا در قهوه خونه محله یکی دو بار شاید هم بیشتر با او چایی خورده بودن و به داستانهای شاهنامه که مرشد تعریف میکرد گوش داده بودند. یعنی یک جورایی دیگه اون یکدفعه تیغ کشی عبدالعلی خان رو فراموش کرده بودند.
زنها هم نمیدونم چرا ازش راضی بودند. هر وقت صحبت از ختنه کردن میشد زنهای خانواده ها بیشتر از همه اسم عبدالعلی خان رو تکرار میکردند. چرا؟ خب گفتم که نمیدونم. شاید از عملکرد عبدالعلی خان راضی بودند. برید از خودشون بپرسید البته اگر هنوز در قید حیات باشن. من با اونها در این باره هیچ حرفی نزده بودم که خدای نکرده باعث سوء تفاهم نشه.
خلاصه همه زنها دعاش میکردن. بازهم میگم از من نپرسید. مگر من ولی فقیه هستم که همه چیز رو بدونم؟ برید بابا از خود اون زنها بپرسید. فقط تجسم کنید که من نادانی میکردم و همچین سئوالی ازشون میکردم. خودتون بهتر از من میدونید که چه غوغائی به پا میشد. همه فکر میکردن که من نظری داشتم و حسابی هو و جنجال بپا میشد بخصوص از طرف اونهائی که از همه کمتر در جریان امر بودند و تازه هم از راه رسیده بودند. همچین ادمها چنان هو و جنجالی راه می انداختند که بیا و ببین. برای اینکه نشون بدن که در جریان همه چیز هستند چنان دست پیش را میگرفتند که پس نیفتند که ادم فکر میکرد خدا هم بدون اجازه اینها اصلا نمیتونه یک لیوان اب بخوره.
خلاصه همه اینها رو گفتم که برسم به اصل مطلب شما هم بیخود حواستون به این طرف و اونطرف پرت نشه. این عبدالعلی خان برای ختنه کردن یک شیوه خیلی جالبی داشت که هربار یکجوری پیاده اش میکرد ولی هرباربه همون نتیجه مطلوب خودش میرسید.
یک نفر را که برای ختنه پیشش میبردن و درازش میکردن اول حواس یارو را با مهارت به یک صورتی پرت میکرد و بعدش هم یکدفعه تا میخواستی بگی یا رب چه میکنی؟ عبدالعلی خان قال قضیه رو کنده بود و کمر ماجرا را شکسته بود و تو درحال زار زدن بودی و مردم در حال کل و هو زدن.
مثلا اگر بچه پیشش میبردن یکجوری با اب نبات و اینجور چیزها سرش را گرم میکرد و یا دعوای الکی راه می انداخت و مجلس را شلوغ میکرد بطوریکه همه فکر میکردن طرف در حال قهر کردن و رفتن هست.
یکبار که حتی یقه بابای بچه را جدی جدی چسبید که این بچه رو چرا به این زودی اوردید اینجا. این باید هنوز یکی دوسال دیگه صبر کنه. بچه هم خوشحال که این عبدالعلی خان واقعا همونجوری که همه میگفتن ادم باحالی هست و دلش خوش میشد که امروز را قسر در رفتم  و تا بابای بچه خواست که دوزاریش بیفته که موضوع از چه قراره  نصف اون بچه ای که بطور کامل تحویل داده بود پس گرفت. اینجوری بچه اصلا نمیفهمید که کی  چیز میشه. خودتون میدونید که منظورم چیه.
در حال تعریف کردن این ماجراها که بودم یکدفعه یادم افتاد به کشور و مردم لیبی که سالها باهم بودند و اصلا حالیشون نبود که سرهنگ معمر جان دیکتاتوره. حالا این به کنار اون مردم عقب افتاده بودن و هیچ چیز حالیشون نبود. این یکی هم روش  ولی این کشورهای رنگ و وارنگ شهر فرنگ چی؟ اونها هم که سالهای سال با سرهنگ جان سروکله میجنباندن که. مرتب دعوت پشت دعوت از طرف اینا و بخشش پشت بخشش از طرف معمرجان سابق و معمر خاک برسر فعلی.
همین کشورها حتی به سازمان اطلاعاتی جان سابق و خاک برسر فعلی  کلی وسیله و دستگاه داده بودند که بهش کمک کنند که از ورود قاچاقی سیاهان افریقایی به اروپا جلوگیری کنه. البته این دستگاهها برای تفریح و ناز کردن این پناهنده ها نبودن ولی خب در اروپا و مستقیما توسط اروپایی ها و امریکائیها و یا بر روی اروپائیها و امریکائیها که استفاده نمیشدن. پس چندان ارزش بهم زدن دوستیها را هم نداشتند.
البته ما العوام کالانعام نمیفهمیدیم که منظور این غربیها چی بوده ولی الان میبینیم و میفهمیم که اونا  سر کلاسهای عبدالعلی خان همیشه حاضر بودند. سر همه رو با این چیزها گرم کردند و معمرجان را مرتب دعوت کردن و پولهاشو گرفتن تا یکدفعه بپرن وسط و مملکت لیبی را به دو بهره تقسیمش کنند.
کشورهای اروپایی و امریکایی هم درست مثل عبدالعلی خان که کمر چیز مردم را میشکاند و نصفش میکرد الان پریدن وسط و لیبی را دو قسمتش کردن. کسی هم نیست که بپرسه اخه بی انصافا چرا کار رو یکسره نمیکنید و مردم اون قسمت دوم رو هم نجات نمیدید. جوابش اینه که عبدالعلی خان هم که از بیخ نمیبرید که وگرنه تمام اون زنهائی که دعاش میکردن یکدفعه شروع میکردن به فحش دادن و نفرین کردن.
حالا اگر جان سابق و خاک برسر فعلی  را بطور کامل برطرف کنن که  واویلا میشه که. چونکه اون موقع همه چیز به صلح و صفا نموم میشه و کی دیگه اسلحه میخره؟ کارخانه های اسلحه سازی به ادم نفرین میکنن. خدا نصیب گرگ بیابان هم نکند.
شما مثل اینکه لشکرکشی جورج بوش پدر را که تا دروازهای تمدن بغداد رفت و کلید را هم انداخت ولی نظرش عوض شد و برگشت را فراموش کردید. اونموقع هم صدام حسین را گوشمالی دادن و برگشتند. حالا اینکه صدام  بعدش دوباره ادا و اطوار و لوس بازی دراورد دیگه تقصیر اینها نیست که. صدام خودش ادم نبود.
حالا هم این کشورها برای اینکه بتونن به مقاصدشون برسند چند تا ناو هواپیمابر هم فرستادن تا لیبی را گوشمالی کنند. البته منظور لیبی غربی هست وگرنه لیبی شرقی هزاران ساله که دموکراته و ادمهای خوبی هم توش پیدا میشه که باید نجات پیدا کنند. پولی را هم که سرهنگ معمر جان به بانکهای غربی داده بود و اونها هم چونکه اصلا خبر نداشتن که این پولها از کجا امده و به اسم کی هست و روش کار میکردن حالا دادن به اهالی لیبی شرقی که هزاران ساله دموکرات و کاملا غربی هستند که بروند و برای خودشون قاقا بخرند.
در ضمن این ناوهای کشورهای غربی  چندین و چند اسلحه جدید دارن که میشه اونجا امتحانشون کرد وگرنه مجسم کنید که یک موقع جدی جدی جنگ بشه و این اسلحه ها که ازمایش نشده بودند یکدفعه تو زرد از اب در بیان. شما حاضرید مسئولیتش را بعهده بگیرید؟
این میان رئیس جمهور منتسب ما مموتی و خانواده، عینهو همون ادمهایی که بالا تعریف کردم از راه تازه رسیده و اصلا حالیش نیست که موضوع از چه قراره ولی بیشتر از همه دم از حقوق حقه مردم لیبی میزنه که از زمان فراعنه تا بحال توسط سرهنگ معمر جان یار گرامی مموتی جان زیر پا گذاشته میشه. انگار نه انگار که توی همین کشور خودمان هم حقوق حقه مردم از خاویاری که روی الماس کوه نور و دریای نور ریخته باشند نایاب تر هست.
تا یادم نرفته بگم که این انسانهای کاملا دموکرات و غربی مسلک لیبی شرقی  قدرت خدا یکدفعه متوجه شدند که چه طرحها و برنامه هایی را باید پیاده کنند تا مملکت تازه تاسیس و محرومشان تمام مشکلات را با سه سوت پشت سر گذاشته و عینهو موشک بره جلو. اینها همش کار خداست وگرنه اگر خدا نمیخواست میذاشت که مردم از هزاران سال دموکرات و صلحدوست و پیشرفته لیبی شرقی نادان بمانند. مردم دموکرات و صلحدوست لیبی شرقی قبلش هیچ برنامه ای نداشتن. ده فرمان هم لازم نبود با یک فرمان یکدفعه متوجه شدن که برنامه ندارن و تن دادن به کار برنامه ریزی.
عین همین ماجرا رو شما توی سوریه میبینید. اونا هم هیچ برنامه و طرحی ندارن. چرا ندارن؟ برای اینکه وقتش را ندارن. اخه نمیشه که هم با بشاراسد در افتاد و هم برنامه ریخت. ما یک برنامه ریز کامپیوتر توی کارخونه داریم هروقت که میخواد برنامه بریزه میگه شما اینجا نمونید من تمرکزم را از دست میدم. بعضی ها میگن او قر میریزه ولی برنامه نمیریزه. من والله از این چیزا خبر ندارم و تا حالا هم ندیدم که پاشه برقصه و قر بریزه. خلاصه فقط اینو بگم که یک مملکتی مثل سوریه که پر از قبایل و اقوام و مذاهب مختلفه و همه دور و بریها هم بدشون نمیاد یک تکه اش را بکنند و ببرند اخه چطور میشه در زمان مبارزه با بشار اسد برای اینده اش برنامه ریخت؟ مگر شما بچه هستید؟ هم چین برنامه هائی فقط موقعی میتونه مطرح بشه و انجام بگیره که بشاراسد رفته باشد.
توی ایران هم همینطور. اوپوزیسیون فقط وقتی میتونه کار کنه و تراوشات مغزی از خودش در کنه که رژیم جمهوری اسلامی دیگه وجود نداشته باشه. در یک فضای کاملا باز و دموکراتیک و بدون زور یعنی جائیکه هفتاد و پنج میلیون ادم میتونن کاملا ازادانه صدوهفتاد و پنج ملیون نظر مختلف و در جهتهای مختلف داشته باشن. اونهم کی؟ زمانیکه هیجده و نیم میلیارد دلاری را که به ترکیه برده بودن تا اون سنت اخرش براموت تبدیل کنن به تخمه افتاب گردون و سماق تا با شکستن این و مکیدن ان راحت بشینیم برنامه اینده مون رو بریزیم. البته اگه مثل اون برنامه ریز کارخونه بهمون نگن که داریم قر میریزیم. حالا که کار به اینجا رسید او ساختمانهایی رو هم که در دوبی با پول ما ساختن غلفتی از زمین میکنیم و تو کشور خودمون میکاریمشون تا سبز بشن.
ها داشتم از عبدالعلی خان میگفتم. اصلا به کجا رسیدم؟ چی میخواستم بگم؟ یادم رفت. انقدر حرف رو به اینور و اونور میکشونید که ادم یادش میره چی میخواست بگه. ولش کن بابا ما رفتیم توی تبعیدگاهی بنام بالکن سیگار بکشیم.

۱۳۸۹/۱۲/۱۱

ایمان به هزار جا و حالا هم وقتش نیست


از قدیم گفتن که مال به یکجا میره ولی ایمان به هزار جا.  خب که چی؟ منظور؟ هیچی بابا زود ناراحت نشید.  به شما هم که نازکتر از گل نمیشه گفت.  یک ضرب المثل  قدیمی بود  یادم  امد  نوشتم. حالا اینقدر شما فشارتون بالا  نره. خوب شد بقیه ضرب المثلهایی که یادم امده بود رو ننوشتم وگرنه چی میشد اینجا؟
ضرب المثلهایی مثل    دستی را که نمیشه برید باید بوسید  و یا   ما هم تون را میتابیم و هم بوق را میزنیم   و یا مال خودم مال خودم مال مردم هم مال خودم  و یا مال مفت صرافی ندارد  و یا معامله با خودی غصه داره  و یا به مرده که رو بدی به کفن خودش میرینه.  ببخشید اینو من نگفتم  ابا  و اجداد شما  گفتن بنده  فقط نقل قول کردم. همه این چیزایی که بالا نوشتم جزو ضرب المثلهای ایرانی هستند.
میخواستم که ننویسمشون ولی خب دیگه مثل همه چیزای ما ایرانی حساب و کتاب نداشت و مثل همه چیز که از دستمون در میره این یکی هم از دست من در رفت. ولی با وجود این خودمونیم ضرب المثلها  در واقع  اینه  دیدگاههای درونی مردما هستن و این چیزای بالا رو که بخونیم  میبینیم  که این مردم ما همش تو فکر کلک زدن به  بقیه و جمع کردن برای خودشون بودن برای اینکار حد و مرزی هم قایل نبودن و فکر عاقبتش رو هم نمیکردن. تربیت بزن و در رویی بوده و به بقیه هم پیشنهاد میکردن. اخرش هم برای اینکه  نفس همه رو بگیرن میگفتن رو بهش نده.
این جریان بصورت یکطرفه جالبه. جالب  تا اونجایی  هست یا میتونه باشه که ادم  جزو  گروه بزن و در رو باشه ولی هیچ مملکتی که  فقط  از یک  گروه تشکیل نشده.  در برابر بزن و در روها همیشه یک اکثریت بزرگ بخور و بمون هم هست که هیچکس برای اونا نسخه ای نمی پیچه یعنی اصلا ادم حسابشون نمیکنه که بخواد براشون نسخه بپیچه.
به مرور زمان هم حتی خود همونها هم به همین یک نسخه معتقد قلبی شدن حتی اگر شفاها چیز دیگه بگن. تنها نسخه معتبر از دید درونی همه همون هست که بالا امده. یا بزن و در رو یا  بخور و بمون و بمیر. کنارش هم کوتاه اضافه کنم که ما نسخه پیچیدن درست و حسابی هم بلد نیستیم. نسخه برای حال مردم کسی میتونه بپیچه که کمی در مورد احوال مردم و چرا و چگونه اونا فکری کرده باشه و برنامه ای در دست داشته باشه.
بخاطر همین هم هست که کسی که حالا بهر علتی دستش به دهنش رسید زود بقول معروف بارشو میبنده و در میره که جزو بزن و در روها  بمونه وگرنه اگر زیادی بمونه  دیر یا  زود میره جزوه بخور و بمون. اکثر کسانیکه پول مولی دارن و بچه و زندگی تا زمانش رسید یکجوری فلنگو میبندن و مملکت رو ترک میکنن چون میدونن زیادتر بمونن  خواهی نخواهی بخاطر بچه شون هم که شده بخور و بمون میشن.
ولی همه که پک و پول توی دستشون نیست و یک جوری هم باید مردم زندگی کنند و سعی کنن بیشتر بزنند و در برن تا بمونن و بخورن. این میشه تنها هنر مردم مملکت ما و دولتهامون هم دقیقا از همین اخلاقمون هست که خوششون میاد.
حالا من به کنار ولی شما مردم شریف و باستانی و مذهبی و مدرن و دیگه نمیدونم چی چی تنها همین یک هنر رو دارید که در جامعه برای خودتون و ایندگانتون عرضه کنید؟ همین؟  اگر نه و هنرهای دیگه هم دارید پس چرا ما هر روز توی این مملکت وضعیت اجتماعی و اقتصادیمون بدتر از روز قبل میشه؟  قبول دارم که دولت مقصره  ولی دولت همه جا مقصره؟ بنظر من دولت مصرف کننده همین اخلاق خودمون هست. دولت زالویی هست که توی خون و چرک میتونه زندگی کنه و این خون و چرک رو هم ما بهش میدیم و از زالو افعی درست میکنیم.
اخه نمیشه که ما هزاران سال تمدن داشته باشیم و عقلمون از همه بیشتر باشه و برای هر سئوالی در هر زمینه ای حداقل  چهل تا جواب محکم و حسابی داشته باشیم  و بازم توی  کثافت دست خودمون غوطه بزنیم. چرا؟ چونکه نگذاشتن. کی نگذاشت؟
از کجا امده بود این بابای نگذار؟ جز اینکه خودمون بودیم و هستیم و خواهیم بود؟ قرنهاست که قول میدیم اگه این نباشه اون بیاد اقا مملکت میشه گلستان و صد بار دیدیم که این نبود و اون هم امد و پامون بیشتر رفت تو لجن.
حداقل پای صحبتهای پدرانمون که نشستیم که.  همیشه هم اخرش گفتیم  ای بابا رحمت به کفن همون دزد اولی.   پس عقل میگه که این رفتنا و اومدنا چیزی رو عوض نمیکنه چونکه ما خودمون رو نمیخوایم عوض کنیم. اونی که میره از ما هست اونی هم  که میاد  بازم از ما.  ما هم که همین هستیم  که  میبینید.  میدونم که میگید نه به جون تو ایندفعه مثل دفعه های دیگه نیست.  امروزه زمان فیس بوک و اینترنت و اینجور چیزهاست و همه دیگه حالیشونه. درست همه این وسایلی که میگید هستند ولی مرغی که انجیر میخوره نوکش کجه.
ما چی هستیم؟ یک عده ادمای بدون برنامه و به زبان ساده اماده خور محافظه کار و بوقلمون صفت.  مثلا ما همه مون میدونیم که مموتی و شرکا را نمیخوایم ولی چی میخوایم؟ معلومه دیگه ازادی میخوایم. ازادی چیه؟ یعنی چی ازادی چیه؟  ازادی ازادی هست دیگه. ازادی یعنی اگر توی خیابون با اون ماشین سواریت  قیر و قاژ رفتی و پلیس یقه ات رو گرفت تو مثل بچه ادم دست میکنی توی جیبتو و جریمه رو میدی یا اینکه شروع میکنی وحشی بازی دراوردن  و همزمان هم  جزو اعمه معصوم میشی و هم یکجوری سعی میکنی پلیس رو اروم کنی حالا پولی، جوکی، مسخره بازی و و و. 

اگر فردا رفتی توی صف اداره ای پشت سر یک بابای ژنده پوش بدبخت مجبور شدی بایستی این حالت رو قبول میکنی یا سعی میکنی که یک جورایی به مردم بفهمونی که بیست سال توی لندن زندگی میکردی و اخرهفته ها هم میرفتی پاریس تا مردم حالیشون بشه و راه رو برات باز کنند؟
توی صف نانوایی شیطون گولت نمیزنه که دستت رو توی جیبت بکنی و دو برابر قیمت  نون را بدی تا هم نون بهتر گیرت بیاد و هم معطل نشی؟  نمونه ادعاهای من خواهران زینب دکولته باز کالیفرنیا و جنیفر لوپزهای مقنعه دار ایران.
یعنی در یکزمان هم عربی میرقصیم و هم حلوای نذری میپزیم. کجا هم هستیم مهم نیست ظاهرمون رو زود با محیط مطابقت میدیم. ذاتا اینجوری تربیت میشیم. در واقع دیویم. کارمون و حرفمون در دو مسیر کاملا مختلف حرکت میکنن. فقط توی خارج یک خورده این خاصیتمون کمرنگتر عمل میکنه.

اگر هم یکعده از ما در خارج از کشور به جایی رسیدن والا بنظر من دو علت میتونه داشته باشه. یکی اینکه توی خارج امکاناتش بمراتب بیشتر از توی ایران هست اینجا دیگه به اون صورت پارتی بازی و اینجور کارا رو نمیکنیم یعنی نه اینکه اهلش نیستیم  چرا هستیم  و تخصص هم توش داریم  ولی  این  بدبختای کشورای اروپایی  و امریکایی  زبون نفهم هستن و حالیشون  نیست وگرنه  برای ما  چه کاری از این راحتتر؟  و دوم اینکه اینجا از  جماعت ایرانی بدوریم  و بعنوان اقلیت مجبور میشیم  ییشتر شبیه اهالی کشورای انتخابیمون بشیم تا شبیه خودمون بمونیم  حداقل از نظر ظاهر.
دو هفته بریم ایران دوباره همون یل قبلی هستیم.   حالا تو صف  وایسید  و یکی یکی  پشت سر هم بمن فحش بدید همتون با هم فحش ندید که کسی نفهمه  چی میگید.  به جان عزیزتان میدونم  که تو یکی اینجوری نیستی همه هستن  ولی تو از همون بچگی نبودی. یکجورایی با من هم عقیده هستی و تو هم از همین زجر در عذابی که چرا بقیه اینجوری هستن و مثل تو نیستن   ولی کور خوندی دقیقا حرفم با همین خود تو هست.

میدونم که حالا وقت این حرفا نیست و این رژیم داره دخل همه رو در میاره  و اول باید با اون در افتاد ولی نمیشه. چرا نمیشه؟ چونکه من خودمون را میشناسم. برای ما هیچ وقت وقت این حرفا نیست و علت موندن همچین ادمهایی رو هم بالای سر خودمون دقیقا همین میدونم.
هیچ وقت وقت این حرفا نبوده و نخواهد بود.  وقت به جون هم افتادن و از اسمون و ریسمونی که یک ذره هم ازش خبر نداریم گفتن  همیشه هست ولی وقت این حرفا نیست. وقت نشستن کنار گود و داد زدن لنگش کن همیشه هست ولی وقت این  حرفا نیست.

۱۳۸۹/۱۲/۹

مبادا عقب بیفتید


من اینو از روی دلسوزی بهتون میگم. مبادا یکدفعه از قافله عقب بیفتید. یعنی چی کدوم قافله؟ خب معلومه دیگه قافله مخالفین معمرالقذافی. اینم دیگه پرسیدن داره؟
امروز هر کی از راه میرسه یکی میزنه توی سرش حتی رئیس جمهور منتسب مموتی. همه هم یادشون رفته که تا دیروز چه غش و ریسه ای برای سرهنگ میرفتن. از سارکوزی و شرودر و برلوسکونی و وستروله گرفته تا موبی جون (مبارک) و مموتی و روسای بانکهای سویس و امریکا.
همه قربون و صدقه اش میرفتن. اگر هم میگید نه کافیه فقط یک نگاه کوچک به اندازه کشتیهایی که کارگران و کارمندان خارجی رو از لیبا میارن بیرون بکنید و تعداد ادمای روی عرشه رو بک بار سرانگشتی محاسبه کنید تا بفهمید که روسای این کشورا که امروز برای سرهنگ شاخ شونه میکشن اونموقع چقدر باهاش مخالف بودن. انقدر مخالف بودن که شرکتاشون یک عالمه ادم اونجا کاشته بودن و لابد هم همگی داشتن قران میخوندن که سرهنگ زودتر بره.
اگه از من بپرسید میگم که میون همه اینا سرهنگ از همه راستگوتر بود. همون موقعش هم دری وری میگفت و الانش هم داره میگه. این بقیه هستن که بخاطرهایی نظراتشون رو عوض میکنن. وگرنه برای من یک لا قبا اصلا قابل قبول نیست که مثلا بانکها خبر نداشتن پول کی رو دارن قبول میکنن و یا اینکه خبرگزاریها یادشون رفته بود که سرهنگ جون پرستارا رو چند سال پیش گروگان گرفته بود و مبخواست محاکمه کنه به جرم اینکه اینا ایدز اوردن توی مملکت لیبی و مرتب هم میگفت میکشمشون ولشون میکنم  میکشمشون ولشون میکنم. اینکه سرهنگ جان وضع روانیش خرابه و همیشه خراب بوده که توش شکی نیست ولی وضع روانی بقیه چطوره. خوب است انشا الله.

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی      
بقیه اش هم خودتون برید پیدا کنید و بخونید.

۱۳۸۹/۱۱/۱۵

گندم گل گندم گل گندم گل گندم

یک مدتی بود که چیزی ننوشته بودم یعنی میخواستم بنویسم ولی حال و حوصله گفتن چیزای تکراری رو نداشتم. بجاش جاتون خالی توی بالکن سیگار میکشیدم. تا اینکه.........
تا اینکه برنامه شمال آفریقا پیش امد. بازم یک کم صبر کردم ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم. آخه یکجورای خیلی عجیب بود. حدود سی چهل سال توی این قسمت دنیا هیچ خبری از اصلاحات و اینجور چیزا نبود. رفرمی اصلاحاتی چیزی میزی. نخیییر اقا دنیا را اب برده بود و اینا رو خواب. اگه جنگ با کشور بغلی بگید خب یک چیزی. این به جون اون میپرید اون برای این شاخ شونه میکشید ولی در زمینه داخلی اصلا و ابدا. مخصوصا یک مدتی توریست موریست هم امده بود و یک کمی وضع یک عده شون برای مدت محدودی بفهمی نفهمی بهتر شده بود. ولی خب هرچی باشه شرقی هستن و خیلی که حالشون سرجاش باشه چهار تا فحش یواش به حکومت میدن و چهارتا از اون بلنداش هم به کشورهای غربی میدن و شب سر راه میرن چهارتا همبرگر میخرن و میرن خونه میشینن جلوی تلویزیون و با یک کوزه کوکا کولا و چهار تا رقص عربی غم دل رو میشورن و تموم میشد میرفت تا فردا که دوباره نق و نوق بزنن.
بهشون هم که میگفتی یا اخی خب از انت حرکت و من الهو برکت.  خب خبرمرگت اگه خیلی ناراحتی یک کاری بکن بلافاصله میگفتن انا خسته، انا  بی حال، انا بدبخت.  چندان دروغ هم نمیگفتن چونکه از خصوصیتهای دیکتاتورا یکیش اینه که اصلا نذارن کسی رشد فکری و اجتماعی بکنه که فردا فیلش یاد هندوستان بکنه.
به دولتیهاشون و حکومتیهاش هم که حرف میزدی میگفتن انا رئیس، انا مترقی، انا حالیمه، انا باید بچاپم، انا باید بزنم توی سر این مردم  انا خب یواشکی هم با بعضی از کشورها و شرکتهای خارجی همچی بفهمی نفهمی اصغر زد وبند  فی منافع العظیم.  امت؟ لاتفکر به امتی.  ملت؟  ادرارکم  بفرق ملتی. سرعت و شتاب پیشرفتی که ما داریم شتر مسابقه ای هم نداره. یکجورایی شبیه ما و دروازه تمدن بزرگی هست که اون خدا بیامرز مرتب وعده و وعیدش رو میداد تا بتونه مملکتو تک حزبی کنه.
نتیجه این شد که مردم هر روز بدبخت تر میشدن و دیگه توی روستاها و شهرهای کوچک نشستن و موندن براشون صرف نمیکرد چونکه چیزیکه اونا تولید میکردن را میشد از کشورهای خارج مثلا از کشور چین باقیمت خیلی ارزونتر وارد کرد و فروخت. رنگ و روش هم فریبنده تر هم بود. تازه کیفیت محصولات داخلی هم که با اجناس خارجی قابل مقایسه نبود که. چونکه مثل ایران همه زرنگ شده بودن. میخواستن با کمترین هزینه بیشترین منفعت رو ببرن اونهم سریع با سه سوت.
 پس چه کار باید میکردن؟ مهاجرت به شهرها. همینجوری یکدفعه جمعیت یک شهری مثل قاهره با حومه شد پانزده شانزده میلیون. کار؟ اگر دیدی سلام ما رو هم برسون. خدا گذاشته تاکسی رونی و توریست اینور و اونور بردن. پول؟  اگر روزی یک دلار داری کلاهتو بنداز بالای اهرام مصر. بزبون ساده یعنی لا اشتغال، لا  درهم و دینار خب معلومه که نتیجه اش هم میشه لا عیال.
فشار توی چنین جامعه ای از همه طرف میره بالا. سوپاپ اطمینان هم که قربونش برم پس یکدفعه فیوز مملکت میپره. همه منتظر یک جرقه هستن.  توی اینطور مملکتها فیوزها زود میپره و زود هم دوباره برمیگرده سرجاش. رژیمها میان و میرن ولی حال مردم عوض نمیشه. فیوزشون همیشه آماده پریدن باقی میمونه. توی همچین جامعه ای نهادهای بظاهر کمک کننده به مردم که چندان تولیدی هم نیستن ولی خب از این میگیرن و یک مقداریش رو به اون میدن، هم میون مردم خوشنام هستن و هم تیغشون میبره.
هرچند که نتونن وضع کلی مملکتی را بصورت درست و حسابی عوض کنن. ولی لولهنگشون بین مردم خیلی اب میبره. حرفشون رو هم مردم میفهمن. خارج از سواد و فهم اونا حرفی نمیزنن راستش رو بخواین خودشون هم بیشتر از اونا نمیدونن  و قولی هم نمیدن. وعده میدان برای آخرت. بجاش امت همیشه در صحنه هستن. مثلا توی همین شیر تو شیر اخیر قاهره که زخمیها افتاده بودن رو زمین. بیمارستانها هم قبولشون نمیکردن یکدفعه اخوان جمع شدن و شروع کردن به کمک کردن و یاری رسوندن و دوا اماده نگه داشتن. از دوای ریزش مو بگیر تا دوای درمان بواسیر همش رو کنار خیابون جمع کردن تا بگن ما همه با هم هستیم. همه با هم مهربون شده بودن مثل دوران انقلاب خودمون.
بگذریم همه اینا رو نوشتم که برسم به اصل مطلب. حالا که همه ان جریانها اتفاق افتاده بکدفعه قشر حاکم مملکت ما میگه اینا تاثیرات انقلاب اسلامی ما بر منطقه هست. کسی هم نیست بگه خب به به دمتون گرم. عجب تاثیری.  ایول.   چقدر سریع. سی سال طول کشید تا اینکه عمل اومد اونهم کجا؟  نه بغل دست ما  در افغانستان یا عراق  یا پاکستان که مردمانش با کشور ما رفت و آمد مداوم دارن، نه.  بلکه در تونس و مصر. گل بوسیله شوت از راه  دور زدیم. 
خلاصه همه مات و حیرون از این کار ما. انصاف هم اگه بخوایم بدیم چندان دروغ هم نیست. اون زمونی که تمام سران کشورای عربی در عبد و عبید امریکائیها شدن با هم مسابقه میدادن و مردم خودشون رو خس و خاشاک هم حساب نمیکردن تنها کشوری که از دل مردم عرب حرف میزد و شعار میداد کشور ما بود. هر چند که شعارهاش تو خالی بودن و خرج و جریمه این شعار دادنها رو باید ملت ایران میدادن ولی اینو که مردم کشورای عربی نمیدیدن. اونا فقط میدیدن که یکنفر توی دنیا داره توی تلویزیون حرف اونا رو میزنه.
در مقابل  قشر سبز و ابی و رنگ و وارنگ شهر فرنگ ما  هم از هول حلیم  یک شیرجه زده  توی  دیگ و میگه همه اینا ثمرات  حرکت  و جنبش پارسال  ما و  دادن قربانی بود. اینجا  هم باز کسی  نیست بگه بابا گیرم که شما پارسال توی ایران جنبیدید امسال زن رئیس جمهور تونس فرار میکنه اونم با یک تن و نیم طلا؟  ممکنه  دفعه دیگه برید توی تونس  بجنبید تا مثلا دار و دسته های بخصوص از ایران فرار کنن برن؟
اگر هم طلا ملا با خودشون بردن خب به درک.  قبلا هم میبردن.  کامیونهای توی راه بندر عباس و یا هژده و نیم میلیارد طلای بی صاحب رو توی ترکیه یادتون هست؟ مهرمون حلال جونمون ازاد.

مادر بزرگ خدا بیامرزم اینطور جاها میگفت گندم گل گندم گل گندم گل گندم   زمینش مال ماس بارش مال مردم مال مردم.  یعنی زمین و خرحمالیش با ما هست و اگر باری و محصولی داد بقیه میان و میبرن. ما هم میخندیدیم بدون اینکه بفهمیم چی میگه ولی اون بنده خدا میفهمید. با یک حالت ناباوری و ناامیدی هم به ما نگاه میکرد.
چند سال بعدش هم که داریوش خواننده که من شخصا جدا بعضی از اهنگاشو خیلی دوست دارم ترانه بوی گندم رو خوند بازهم نه ما فهمیدیم که چی خوند و نه خودش. بیخود هم نگید نه. اگه فهمیده بودیم کارمون به اینجاها نمیکشید.
خدا پدر این جنبش سبز و این حکومت عدل را بیامرزه که بالاخره حالیمون کرد.
ولی از اونجایی که شیطون زیر پوست همه میره و اطوار میریزه زیر پوست منم رفته و به کله مبارکم زده که مثلا نکنه یک کاسه ای زیر نیم کاسه برنامه شمال افریقا باشه؟ مثلا بعد از اینهمه خرابکاری که دولتهای دوست و رژیمهای پرافاده توی خاورمیانه در اوردن و از مردم فاصله گرفتن بطوریکه مثلا یکدفعه سخنان یک حزب الهی بین مردم کشورهای منطقه بیشتر رو دلشون میتونه بشینه تا سخنان ژنرال پاتون منطقه، یکدفعه به فکر افتاده باشن که خب یک پادزهری باید بیاریم. مثلا اخوان المسلمین.
حالا اگر مثلا اخوان المسلمین بیاد سرکار میتونه که تا یک مدتی دولت مورد قبول مردم را تشکیل بده ولی در ضمن بصورت طبیعی هم مانعی بشه برای جلوگیری از پیشرفت مثلا حزب الله که تصمیم نداره به هیچ سراتی مستقیم بشه. رفتن توی مملکت حزب الله  و ازاد و دموکرات کردنشون هم که خرج برمیداره. مثل افغانستان و عراق. تازه اخرش چی میشن؟ میشن پاکستان.
یا اینکه مثلا اگر اخوان المسلمین که انگلیسیها  اخرای قرن نوزده درستشون کردن بیان سر کار، ماست یک کشوری مثل سوریه که سابقه زدن و کشتن اخوان المسلمین رو داره یکدفعه کیسه میشه و دیگه نمیتونه برای امت موسی قیافه بگیره چونکه حواسش باید جای دیگه باشه. به احتمال زیاد میشه متحد ترکیه.
و یا مثلا همچین حکومتی میتونه هم نفس عربستان سعودی و وهابیها رو توی سینه بند کنه چونکه اینا با وجودیکه شیعه نیستن ولی با وهابیا هم چندان ابشون توی یک جوب نمیره و هم جلو ترکتازیهای اسرائیلیها رو بگیرن که یواش یواش زیاده خواهیهاشون برای خود دولتهای غربی هم خارج از حد تحمل شده. مثل میگما یکدفعه شما فکر نکنید که من میگم خدای نکرده امت موسی بالای چشمش ابرو هست.
یک کمربند سبز مثلا در شمال افریقا  درست مثل همون کمربند سبزی که زیر ناف شوروی سبز شد میتونه مثلا جلوی نفوذ چینیها را در مرکز افریقا بگیره. این چینیهایی که توی عربستان هم که ملک پدری دولت امریکا هست زیادی پت و پهن شده بودند. کدوم چین؟ همون چینی که تازگیها توی سرزمین ملک پدری ال سعود بخور بخور راه انداخته بود. مترو میزد، اتوبان میکشید، قطارای سریع السیر برقی میخواست راه بندازه، اب شور شیرین میکرد، چاینا مارت دایر میکرد و حاجی میفرستاد مکه. همون چین رو میگم که در حدی نیست که اگر جریان جدی شد بتونه از عربستان دفاع کنه. پس عربا باید دوباره برن سراغ حسین اقا اوباما.
همچین کمربندی مثلا اگه یکدفعه سرکار اومد میتونه  ترکیه رو هم یکجورایی تحت فشار بذاره که دیگه مثل شمر اب رو روی مثلا عراق و سوریه نبنده. و ملت رو تشنگی نده که عصبانی بشن برن سراغ اخوان المسلمین. ملل کشورای عربی هم تا بخواد دوزاریشون بیفته  و بفهمن که ای دل غافل چی شد؟ یک ده بیست سالی طول میکشه. تا اون موقع هم خدا کریمه. از این ستون به اون ستون فرجه.
ولی خب شکر خدا همه اینا مثل هستن و در مثل هم مناقشه نیست. جدی نگیرید.

۱۳۸۹/۱۰/۱۵

اینجاست که ملا حال نداره


از مادر بزرگ خدابیامرزم زیاد براتون نوشتم و ماجراهایی را که خودم با او تجربه کردم را اینور و اونور براتون گفتم. یکی دیگه از چیزهایی که تازگیها یادم افتاده همین حال داشتن یا نداشتن ملاست که طبق معمول ما اونموقع نمی فهمیدم منظورش چیه بعدها فهمیدیم یا اینکه فکر کردیم که میفهمیم. خدا بیامرز میگفت که این آخوند پیر محله ما از اون آب زیرکاه ها هست.
او که در زمان مادر بزرگ من معلم مدرسه هم بود بقول خودش مکتب خونه رو اداره میکرد هر جا که میدید شاگردی سئوالی میکنه و او  نمیتونه جواب بده بلافاصله حالش خراب میشه و باید میرفت خونه وگرنه جونش در میرفت. در واقع جونش نبود که داشت در میرفت خودش بود که داشت از زیر جواب دادن در میرفت. بعدها هم  دیگه این برای ما ضرب المثل شده بود هر وقت که کسی نمیخواست کاری را انجام بده و داشت از زیرش در میرفت ما به همدیگه میگفتیم اینجاست که ملا حال نداره یعنی تو خودت بفهم دیگه.

حالا این یارانه های هدفمند هم بمرور نشون میدن که ملا و ملت هر دو تاشون دیگه حال ندارن. قبل از اینکه ادامه بدم تا یادم نرفته بگم که من خودم شخصا مخالف دادن یارانه روی نون و آب و برق و هزار چیز دیگه بودم و هنوز هم هستم. ولی علت مخالفت من با دادن یارانه یک چیز بود و علت مخالفت رژیم رئیس جمهور منتسب یک چیز دیگه. 

اخوندا که خودشون باعث میشدن که ملت از دهات بیان شهر و بیکار بگردن و سرموقعش هم دو سه تا چوب و چماق ابدار توی سر بقیه بزنن و در عوض یک زندگی بخور و نمیری که بر اثر دادن یارانه های مختلف میتونست وجود داشته باشه داشته باشن تازه حالا فهمیدن که ای داد بیداد ملت مفتخوره و عادت کرده به جنس ارزون و کار نکردن تازه توقعشون هم رفته بالا و زندگی با استانداردهای جهانی هم میخوان.  از دید اونا این یعنی کاه و یونجه شون پاک شده و شروع کردن به تیز کلنگ انداختن ولی حاضر هم نیستن که مطابق استانداردهای جهانی برن کار. خدابیامرز چرچیل هم میگفت ایرانی رو باید گشنه نگه داشت. 
با وجود همه اینا اسم کارکردن  و کم کردن میزان تعطیلیها و اینجور چیزا که میاد ملت ما یکدفعه ملی و مذهبی سه آتیشه میشه و هیچ معیار دیگه رو هم قبول نداره. البته کارهای شبیه دلالی و معامله اینا رو خوب انجام میدیم و مثل برق سر بقیه کلاه میذاریم. یکعده هم که توی این شیرو ویر بر اثر خرید و فروش زمین و ملک و دلالی که توی ایران با لغت شریف بیزینس ازش یاد میشه به پک و پولی رسیده بودند ( حالا از باند بازی و مافیا بازی و دوز و کلک بازی حواریون و اینها حرفی نمیزنم) و کبکشون داشت خروس میخوند و بقول قدیمیها زندگی اصرافی داشتند که بیا و ببین و به هیچ صراطی هم مستقیم نبودن. چونکه یک پک و پولی هم دستشون افتاده بود البته از راه حلال، دیگه خدا رو هم بنده نبودن.
هرکس که یکخورده بیشتر داشت تو فکر خریدن و عبید کردن نفر دومی بود که کمتر داشت. همه از گرونی و وضع حقوقهاشون مینالیدن ولی این مردم به کله مبارکشون نمیزد که خب یک خورده هم با قناعت زندگی کنن. بجاش بازار کلک زدن و کلاهبرداری حسابی گل کرده بود راستش رو بخواین همیشه اینجوری بوده توی این مملکت. هیچ جای دنیا به اندازه ایران مردم بخاطر کشیدن چک بی محل و دادن سفته بی پشتوانه به زندان نیفتادن. حالا کاشکی اقلا با پول قرضی یک کار درست و حسابی میکردن. 

دولت هم که خودش رئیس دوز و کلک زنهاست و در این زمینه از همه گردن کلفت تر و استادتره.
توی این به اصطلاح بی پولی مردم مرتب دماغ بود که عمل میشد از حالت کدو به صورت خیار قلمی در میامد. بچه دار میشدن و شیر که خودشون نمیدادن باید شیر خشک میدادن تا سینه هاشون آویزون نشه. موقع وضع حمل درصد عمل سزارین مخصوصا توی شهرها چنان بالا رفته بود که مردم دیگه یادشون رفته بچه به صورت طبیعی چه جوری دنیا میاد. 
اگه اقای خونه  قدیما نیم لول پهنی میزد میزد حالا دیگه دو سه تا لول سناتوری رو شاخش بود. و متوجه هم نمیشدن که با هر کدوم از این کارها وضع خودشون را دارن خرابتر و خرابتر میکنن. چرا؟ چونکه پول توی دستشون بود. هر کی هم بگه نبود داره مزاح میکنه. پول بود ولی عقل پول داشتن نبود. بخاطر همین هم داشتن توی میدون  قر و قمپز دادن تخته گاز میرفتن. درست مثل اخوندای کراواتی مقیم امریکا و خواهران زینت دکولته باز اونجا. 

تو مگر جرئت داری که جلوی اینهمه پیغمبر و حاتم طائی ها  دم از معمولی بودن و نداشتن بزنی؟ بهر بدبختی شده تو هم باید میرفتی و سری توی سرها در میاوردی. اگر تو هم غصه نون شب نداشتن و قطع اب و برق بخاطر ندادن پول قبضش را میداشتی هیچوقت به کله مبارکت هم نمیزد که بری و سبیل هاتو الا گارسونیش کنی و یا موهاتو میزامپیلی. یک دل ضعفه عقلتو میاورد سرجاش. 

از طرف دیگه هم عقلت هم نباید میامد سرجاش. چرا؟ چونکه به این فکر میفتادی که چی شد؟ چرا وضع ما اینجوری هست؟ یک دفعه هم خدای نکرده بسر مبارکت میزد  و میخواستی یقه مسئولشو که همین مموتی و شرکا (سی ساله که مموتی و شرکا سر کارن، این مموتی مموتی شماره شش هست) باشن بگیری و خب اینهم که نمیشد که. در نتیجه به وسیله یارانه و زایانه از تو دردانه درست میکردن. 
برای اینهم که بتونن اینکار رو بکنن مجبور بودن که جنس بنجل از خارج بیارن بندازن جلوی تو تا دهنتو ببندن چونکه اگر میخواستن این جنس رو در خود مملکت درست کنن قیمتش بالا میرفت. پس ببین تو خودت اون بدبختا رو وادار به اینکار کردی. توی رژیم گذشته هم همینطور بود همون موقع هم یارانه ای بودی. قبلش هم بودی یعنی صد کلام به یک کلام. آقا ملت ما ذاتا مفتخور بود و هست بخاطر همین هم باطنا با کسی که بخواد ازش مثل تمام خلق دنیا مسئولیت بخواد و بهش بگه باید از خودت حرکت نشون بدی، مخالف بوده و هست. 

والله دروغ چرا رژیم ایران به همین هم راضی بود ولی بدبختی اینجاست که دیگه از پول مول توی دم و دستگاه دولت دیگر خبری نیست. یعنی خبری هست ولی نه برای ملت.
دولت هم بیچاره بدش نمیامد که این وضع ادامه داشته باشه ولی خب دولت دیگه دستش مثل سابق باز نیست. تحریم ها یکطرف. گلوی گشاد اخی های عرب و ابه های ترک طرف دیگه  و ببخشید، شرمنده، جسارت نشه ولی خماری و توقع  ملت ایران هم که مثال زدنی هست. خب این بدبخت دولت دیگه چه کار کنه؟ مهدی هم که قرار بود بیاد و هنوز از ته چاه بیرون نیامده. توی این مملکت همه تاخیر دارن. 

ولی بجاش آمریکایی ها دور تا دور مملکت را محاصره کردن. اونا تاخیر ندارن. خرجی هم به اون صورتی که همه فکر میکنن ندارن که بکنن. حالا میدونم که قند تو دل کلی ها اب شد ولی ما مرده شما زنده. می مونید و می بینید که اسمان به همین رنگ خواهد موند.