۱۳۹۰/۳/۲۶

روشهای عبدالعلی خانی

قدیمها در محله ما یک عبدالعلی خانی زندگی میکرد که دلاک بود و عمری هم ازش میگذشت ولی هنوز هم کار میکرد. همه اهل محل هم میشناختنش  و از دور که میدیدنش به او سلام میکردند  و  بهش احترام میگذاشتن.
من اونموقع بچه بودم و نمیفهمیدم که عبدالعلی خان چرا باید با این سن و سال هنوز هم کار میکرد؟ شاید چونکه وضع مالی درست و حسابی نداشت و اگر کار نمیکرد باید از گرسنگی میمرد؟ یا شاید هم  اگر کار نمیکرد و توی خانه اش مینشست حوصله اش سر میرفت؟ من نمیدونم و قبل از اینکه به حدس  زدن و اسمون و ریسمون بهم بافتن بیفتم اعلام میکنم آقا ما وارد این بحث نمیشیم.
این عبدالعلی خان که شغلش دلاکی بود کنارش ختنه هم میکرد و زن و مرد همه از دستش راضی بودند. مردها را میتونم حدس بزنم چرا برای اینکه لابد سر پل شیر بگیری زیاد زجر نکشیده بودند و در ضمن طرف دلاکشون هم بود. گیریم که یک روز و روزگاری گذرشون به تیغ عبدالعلی خان افتاده بوده باشه ولی این کار یکذفعه بوده به جاش سالها کیسه کشی و مشت و مالش را تجربه کرده بودند و احتمالا در قهوه خونه محله یکی دو بار شاید هم بیشتر با او چایی خورده بودن و به داستانهای شاهنامه که مرشد تعریف میکرد گوش داده بودند. یعنی یک جورایی دیگه اون یکدفعه تیغ کشی عبدالعلی خان رو فراموش کرده بودند.
زنها هم نمیدونم چرا ازش راضی بودند. هر وقت صحبت از ختنه کردن میشد زنهای خانواده ها بیشتر از همه اسم عبدالعلی خان رو تکرار میکردند. چرا؟ خب گفتم که نمیدونم. شاید از عملکرد عبدالعلی خان راضی بودند. برید از خودشون بپرسید البته اگر هنوز در قید حیات باشن. من با اونها در این باره هیچ حرفی نزده بودم که خدای نکرده باعث سوء تفاهم نشه.
خلاصه همه زنها دعاش میکردن. بازهم میگم از من نپرسید. مگر من ولی فقیه هستم که همه چیز رو بدونم؟ برید بابا از خود اون زنها بپرسید. فقط تجسم کنید که من نادانی میکردم و همچین سئوالی ازشون میکردم. خودتون بهتر از من میدونید که چه غوغائی به پا میشد. همه فکر میکردن که من نظری داشتم و حسابی هو و جنجال بپا میشد بخصوص از طرف اونهائی که از همه کمتر در جریان امر بودند و تازه هم از راه رسیده بودند. همچین ادمها چنان هو و جنجالی راه می انداختند که بیا و ببین. برای اینکه نشون بدن که در جریان همه چیز هستند چنان دست پیش را میگرفتند که پس نیفتند که ادم فکر میکرد خدا هم بدون اجازه اینها اصلا نمیتونه یک لیوان اب بخوره.
خلاصه همه اینها رو گفتم که برسم به اصل مطلب شما هم بیخود حواستون به این طرف و اونطرف پرت نشه. این عبدالعلی خان برای ختنه کردن یک شیوه خیلی جالبی داشت که هربار یکجوری پیاده اش میکرد ولی هرباربه همون نتیجه مطلوب خودش میرسید.
یک نفر را که برای ختنه پیشش میبردن و درازش میکردن اول حواس یارو را با مهارت به یک صورتی پرت میکرد و بعدش هم یکدفعه تا میخواستی بگی یا رب چه میکنی؟ عبدالعلی خان قال قضیه رو کنده بود و کمر ماجرا را شکسته بود و تو درحال زار زدن بودی و مردم در حال کل و هو زدن.
مثلا اگر بچه پیشش میبردن یکجوری با اب نبات و اینجور چیزها سرش را گرم میکرد و یا دعوای الکی راه می انداخت و مجلس را شلوغ میکرد بطوریکه همه فکر میکردن طرف در حال قهر کردن و رفتن هست.
یکبار که حتی یقه بابای بچه را جدی جدی چسبید که این بچه رو چرا به این زودی اوردید اینجا. این باید هنوز یکی دوسال دیگه صبر کنه. بچه هم خوشحال که این عبدالعلی خان واقعا همونجوری که همه میگفتن ادم باحالی هست و دلش خوش میشد که امروز را قسر در رفتم  و تا بابای بچه خواست که دوزاریش بیفته که موضوع از چه قراره  نصف اون بچه ای که بطور کامل تحویل داده بود پس گرفت. اینجوری بچه اصلا نمیفهمید که کی  چیز میشه. خودتون میدونید که منظورم چیه.
در حال تعریف کردن این ماجراها که بودم یکدفعه یادم افتاد به کشور و مردم لیبی که سالها باهم بودند و اصلا حالیشون نبود که سرهنگ معمر جان دیکتاتوره. حالا این به کنار اون مردم عقب افتاده بودن و هیچ چیز حالیشون نبود. این یکی هم روش  ولی این کشورهای رنگ و وارنگ شهر فرنگ چی؟ اونها هم که سالهای سال با سرهنگ جان سروکله میجنباندن که. مرتب دعوت پشت دعوت از طرف اینا و بخشش پشت بخشش از طرف معمرجان سابق و معمر خاک برسر فعلی.
همین کشورها حتی به سازمان اطلاعاتی جان سابق و خاک برسر فعلی  کلی وسیله و دستگاه داده بودند که بهش کمک کنند که از ورود قاچاقی سیاهان افریقایی به اروپا جلوگیری کنه. البته این دستگاهها برای تفریح و ناز کردن این پناهنده ها نبودن ولی خب در اروپا و مستقیما توسط اروپایی ها و امریکائیها و یا بر روی اروپائیها و امریکائیها که استفاده نمیشدن. پس چندان ارزش بهم زدن دوستیها را هم نداشتند.
البته ما العوام کالانعام نمیفهمیدیم که منظور این غربیها چی بوده ولی الان میبینیم و میفهمیم که اونا  سر کلاسهای عبدالعلی خان همیشه حاضر بودند. سر همه رو با این چیزها گرم کردند و معمرجان را مرتب دعوت کردن و پولهاشو گرفتن تا یکدفعه بپرن وسط و مملکت لیبی را به دو بهره تقسیمش کنند.
کشورهای اروپایی و امریکایی هم درست مثل عبدالعلی خان که کمر چیز مردم را میشکاند و نصفش میکرد الان پریدن وسط و لیبی را دو قسمتش کردن. کسی هم نیست که بپرسه اخه بی انصافا چرا کار رو یکسره نمیکنید و مردم اون قسمت دوم رو هم نجات نمیدید. جوابش اینه که عبدالعلی خان هم که از بیخ نمیبرید که وگرنه تمام اون زنهائی که دعاش میکردن یکدفعه شروع میکردن به فحش دادن و نفرین کردن.
حالا اگر جان سابق و خاک برسر فعلی  را بطور کامل برطرف کنن که  واویلا میشه که. چونکه اون موقع همه چیز به صلح و صفا نموم میشه و کی دیگه اسلحه میخره؟ کارخانه های اسلحه سازی به ادم نفرین میکنن. خدا نصیب گرگ بیابان هم نکند.
شما مثل اینکه لشکرکشی جورج بوش پدر را که تا دروازهای تمدن بغداد رفت و کلید را هم انداخت ولی نظرش عوض شد و برگشت را فراموش کردید. اونموقع هم صدام حسین را گوشمالی دادن و برگشتند. حالا اینکه صدام  بعدش دوباره ادا و اطوار و لوس بازی دراورد دیگه تقصیر اینها نیست که. صدام خودش ادم نبود.
حالا هم این کشورها برای اینکه بتونن به مقاصدشون برسند چند تا ناو هواپیمابر هم فرستادن تا لیبی را گوشمالی کنند. البته منظور لیبی غربی هست وگرنه لیبی شرقی هزاران ساله که دموکراته و ادمهای خوبی هم توش پیدا میشه که باید نجات پیدا کنند. پولی را هم که سرهنگ معمر جان به بانکهای غربی داده بود و اونها هم چونکه اصلا خبر نداشتن که این پولها از کجا امده و به اسم کی هست و روش کار میکردن حالا دادن به اهالی لیبی شرقی که هزاران ساله دموکرات و کاملا غربی هستند که بروند و برای خودشون قاقا بخرند.
در ضمن این ناوهای کشورهای غربی  چندین و چند اسلحه جدید دارن که میشه اونجا امتحانشون کرد وگرنه مجسم کنید که یک موقع جدی جدی جنگ بشه و این اسلحه ها که ازمایش نشده بودند یکدفعه تو زرد از اب در بیان. شما حاضرید مسئولیتش را بعهده بگیرید؟
این میان رئیس جمهور منتسب ما مموتی و خانواده، عینهو همون ادمهایی که بالا تعریف کردم از راه تازه رسیده و اصلا حالیش نیست که موضوع از چه قراره ولی بیشتر از همه دم از حقوق حقه مردم لیبی میزنه که از زمان فراعنه تا بحال توسط سرهنگ معمر جان یار گرامی مموتی جان زیر پا گذاشته میشه. انگار نه انگار که توی همین کشور خودمان هم حقوق حقه مردم از خاویاری که روی الماس کوه نور و دریای نور ریخته باشند نایاب تر هست.
تا یادم نرفته بگم که این انسانهای کاملا دموکرات و غربی مسلک لیبی شرقی  قدرت خدا یکدفعه متوجه شدند که چه طرحها و برنامه هایی را باید پیاده کنند تا مملکت تازه تاسیس و محرومشان تمام مشکلات را با سه سوت پشت سر گذاشته و عینهو موشک بره جلو. اینها همش کار خداست وگرنه اگر خدا نمیخواست میذاشت که مردم از هزاران سال دموکرات و صلحدوست و پیشرفته لیبی شرقی نادان بمانند. مردم دموکرات و صلحدوست لیبی شرقی قبلش هیچ برنامه ای نداشتن. ده فرمان هم لازم نبود با یک فرمان یکدفعه متوجه شدن که برنامه ندارن و تن دادن به کار برنامه ریزی.
عین همین ماجرا رو شما توی سوریه میبینید. اونا هم هیچ برنامه و طرحی ندارن. چرا ندارن؟ برای اینکه وقتش را ندارن. اخه نمیشه که هم با بشاراسد در افتاد و هم برنامه ریخت. ما یک برنامه ریز کامپیوتر توی کارخونه داریم هروقت که میخواد برنامه بریزه میگه شما اینجا نمونید من تمرکزم را از دست میدم. بعضی ها میگن او قر میریزه ولی برنامه نمیریزه. من والله از این چیزا خبر ندارم و تا حالا هم ندیدم که پاشه برقصه و قر بریزه. خلاصه فقط اینو بگم که یک مملکتی مثل سوریه که پر از قبایل و اقوام و مذاهب مختلفه و همه دور و بریها هم بدشون نمیاد یک تکه اش را بکنند و ببرند اخه چطور میشه در زمان مبارزه با بشار اسد برای اینده اش برنامه ریخت؟ مگر شما بچه هستید؟ هم چین برنامه هائی فقط موقعی میتونه مطرح بشه و انجام بگیره که بشاراسد رفته باشد.
توی ایران هم همینطور. اوپوزیسیون فقط وقتی میتونه کار کنه و تراوشات مغزی از خودش در کنه که رژیم جمهوری اسلامی دیگه وجود نداشته باشه. در یک فضای کاملا باز و دموکراتیک و بدون زور یعنی جائیکه هفتاد و پنج میلیون ادم میتونن کاملا ازادانه صدوهفتاد و پنج ملیون نظر مختلف و در جهتهای مختلف داشته باشن. اونهم کی؟ زمانیکه هیجده و نیم میلیارد دلاری را که به ترکیه برده بودن تا اون سنت اخرش براموت تبدیل کنن به تخمه افتاب گردون و سماق تا با شکستن این و مکیدن ان راحت بشینیم برنامه اینده مون رو بریزیم. البته اگه مثل اون برنامه ریز کارخونه بهمون نگن که داریم قر میریزیم. حالا که کار به اینجا رسید او ساختمانهایی رو هم که در دوبی با پول ما ساختن غلفتی از زمین میکنیم و تو کشور خودمون میکاریمشون تا سبز بشن.
ها داشتم از عبدالعلی خان میگفتم. اصلا به کجا رسیدم؟ چی میخواستم بگم؟ یادم رفت. انقدر حرف رو به اینور و اونور میکشونید که ادم یادش میره چی میخواست بگه. ولش کن بابا ما رفتیم توی تبعیدگاهی بنام بالکن سیگار بکشیم.

۱ نظر:

parisa گفت...

اینهمه خوندم وهیچیش اندازه تبعیدگاه و سیگار و بالکنت کبابم نکرد