۱۳۹۰/۶/۱۶

ما که حالیمون نشد که نشد

با اجازه شما چند مدتی نبودم یعنی بودم ولی حال و حوصله نوشتن را نداشتم. منظورم اینه که داشتم ولی میدیدم که دیگران زودتر در مورد چیزایی که من میخواستم بنویسم نوشتند. یعنی نوشتتد البته نه اون جوری که من میخواستم بنویسم. ولی خب نوشتند دیگه اونم با چه حرارتی. اهل ترمز گرفتن هم نبودن که نوبت من هم بشه. خب یک روز صبر کردم دو روز صبر کردم سه روز شد یکماه شد دوماه. ای بابا  بالاخره حوصله ام سر رفت. رفتم کنار و گذاشتم تا بنویسند. انقدر بنویسند تا جوهر خودکارشون تموم بشه.
مخصوصا موقعیکه میدیدم یک بنده خدائی آمده و از همون اول مسیر بحث رو برده به اونجاهایی که خدا میدونه کجا هست و چرا هست. ملت  همیشه در صحنه هم با سر دنبالش راه میفتادند و همون مسیر را حالا با کمی اینور و اونور رفتن ادامه میدادن.
اگه یادتون باشه چند ماه پیش خدمت جناب عالیان (یعنی همه شما) عرض کردم که بابا جریان این قذافی خیلی بو میده ولی همه در جریان نجات لیبی و مردم لیبی گیر افتاده بودند و از اسب شیطان پیاده نمیشدن. البته این که این جناب سرهنگ ما از همون روز اول حالش درست و حسابی نبود که بحثی توش نیست ولی اینکه مردم کشورش و دنیا یکشبه خواب نما شدن و دموکرات اونم خیلی مصنوعی بنظر میرسید. خب ما هم پیش خودمون گفتیم در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
همون موقع هم میگفتم که چی شده که دوستان بهتر از جان معمر حالا یکدفعه یادشون افتاده که در لیبی دموکراسی نیست. این جریان دموکراسی لیبی رو در کدوم سری عملیات میشه گنجاند. ولی خب کو گوش شنوا؟ البته یادمون نرده دموکراسی واقعا هم نبود ولی بجاش دو سه لیتر نفت پیدا  میشد که. این به اون در. هم خدا و هم خرما که نمیشه.
امروز دیگه نتونستم طاقت بیارم. چرا؟ برای اینکه بی بی سی هم گفت که سیا و قذافی دوستهای جون جونی بودند. اگر از من میپرسید من میگم توی این ماجرا تنها سیا نبوده. یکخورده که هم بزنید یواش یواش بقیه نخود و لوبیاهای دیگه هم میان سر دیگ و مشخص میشه که دیگر دوستان چه کسانی بودن.
البته این روشها چندان هم ناشناخته نیستند. اول دوستی کن و طرف رو توی خیالات خودش تائید کن  و بذار تا حسابی دور بر داره بعدش هم یک پشت پا بهش بزن بطوری که طرف با سر بره تو خمره. نمونه شاه یکیش نمونه طالبان یکیش نمونه مبارک یکیش نمونه صدام جان هم یکی دیگش. از این نمونه ها تا دلتون بخواد موجوده.
جالبیش اینه همه این ادما نهایتا توی بکار بستن روشهاشون شباهت بسیار زیادی با هم داشتن ولی بزرگترین شباهتشون با همدیگه اینبود که اصلا از سرگذشت نفر قبلی یاد نمیگرفتن و فکر میکردن با ما که دیگه نه.  با ما کاری ندارن.
معمر که اول جریان حسابی گیج شده بود که ای بابا این دیگه چیه؟ دوستان چی دارن میگن؟ ولی تا خواست بخودش بیاد نیمه شرقی لیبی دموکرات شد. البته هواپیماهای جنگی دوستان سابق معمر هم مرتب کمک میکردن که اهالی شرق لیبی همچنان دموکرات باقی بمونن. حالا که وقت اضافی بازی هم داره تموم میشه و بالاخره شرق پدر غرب را در آورد (البته فقط در لیبی) و معمر جان میبینه که ده بیست گل عقبه، تازه به سرش زده که شهید بشه و بره تو بهشت. ولی برای رفتن به بهشت هم چندان عجله ای نداره چونکه فعلا قایم شده.
یکی نیست بپرسه آقای معمر جان قربون او شکلت. شما نمیتونستی سی چهل سال پیش بری بهشت؟ آخه خدا رو خوش میاد که هم اهالی این دنیا و هم اهالی اون دنیا رو معطل بگذاری؟ پس بگو مریضم و همه را راحت کن. منتظر بودی که پیش از تو بقیه هم مسلکیها هم برن تو بهشت تا اونجا تنها نباشی؟
پیش خودم گفتم شاید بنده خدا  علت همه این کارها رو توی کتاب سبزش نوشته باشه ولی پهلوی هر سبزی فروشی هم که رفتم کتاب سبز این بنده خدا را پیدا نکردم که نکردم من. یکموقع بود که کتاب سبز از در و دیوار لیبی میبارید و همه هم افتخار میکردن که یکیش را دارن و خوندند. حالا توی لیبی کتاب سبز که پیدا نمیشه دیگه.
اگر هم دست یکی باشه بلافاصله روش تف میکنه و جلو همه اتش میزنه که نشون بده چقدر همیشه از این کتاب متنفر بوده خب شاید واقعا هم بوده و اجبارا تا پیش از این جریانها این کتاب رو ماچ میکرده.
بالاخره ما نفهمیدیم اون ماچ کردن کتاب جلوی دوربین اجباری و از روی تقلید از بقیه بود یا این تف کردن و اتیش زدن؟ کدومش واقعا اختیاری و کدومش واقعا اجباری بود رو من یکی نفهمیدم. ولی خب منهم که نباید همه چیز رو بفهمم.
همینقدر که میفهمم عیال میگذاره من توی بالکن هر از گاهی سیگاری روشن کنم خودش خیلیه. بیشتر از اینهم نمیخوام. هضمش مشکله.

۳ نظر:

Alireza Akbari گفت...

سلام آقای اردوان

امیدوارم که سلامت و سرحال باشی. ظاهرا خیلی وقته که جیزی توی وبلاگ ننوشتی. امیدوارم که به زودی مطالب جدید ازت بخونم. قضیه قذافی هم که تموم شد.

یک سایت پادکست راه‌اندازی کردم که قصد دارم نسخه‌های صوتی شعرهام رو توش قرار بدم.
امیدوارم که همچنان به من لطف داشته باشی و بهم سر بزنی البته در آدرس جدید:

http://alirezapoetry.podomatic.com

به زودی وبلاگم رو می‌بندم

برات آرزوی موفقیت می‌کنم
علیرضا

parisa گفت...

این چه وضع نوشتنه اخه عزیزم؟ تو که اینقدر خوب می نویسی بنویش خوب لامصب :) خساست به خرج نده.بریز بیرون

اردوان کوشا گفت...

بابا نوشتم، حالا چرا انقدر بد و بیراه به آدم میگید؟

ایرانی هستم، یک کم تنبلی کردم

تنبلی، حقِ مسلمِ ماست

حالا بریزید اون پیام‌هاتون رو زیرش ببینم، حالا دیگه باید چه بلایی‌ سر خودم بیارم

اردوان