۱۳۹۵/۲/۱۰

ورزش در ایران

همین چند وقت پیش شنیدم که یکی‌ دیگه از فوتبالیست‌هایِ ایران جوانمرگ شد. گویا از تیم‌ِ ملوانِ بندرِ آنزلی هم بوده بیچاره.
اول که روانش شاد و خدا به بستگانش صبر بده.
ولی‌ بعد از سینه زنیهایِ معمول و مرسوم، آخه بابا جان این داروهایِ دوپینگی که از چین و ماچین میارند و این بیچاره‌ها هم دولپی میخورند خوب این نتایج را هم دارند دیگه.
فقط باید از خود پرسید چرا جوانانی که میخوان در ورزش پیشرفت داشته باشند مجبور هستند به چنین داروهایی رو بیارن؟ میتونه علتش بی برنامگی در کّلِ سطوحِ ورزشی ( از باشگاه‌هایِ پایین گرفته تا تیم‌هایِ لیگِ برتر) کشور باشه؟
نبودِ امکانات، نبودِ دانش درستِ ورزشی مربیان پرادعا و خالی چنته، نداشتنِ تجهیزات و محلهایِ مناسبِ ورزشی به اندازه کافی‌؟
تویِ اون مملکت ورزشش هم به انسان نرفته. مربی‌ِ یک تیم‌ِ لیگِ برتر که خودش به اصطلاح در خارج هم بازی کرده در مصاحبه میگه قلیان کشیدنِ بازیکنان اشکالی نداره بشرطیکه شب تا صبح پایِ بساط نباشند. خدا داد عزیزی را میگم.
سرمربیِ پرتغالی تیم‌ِ ملی‌ِ فوتبالِ ایران دلش بیشتر از مسئولین برایِ فوتبالِ ایران میسوزه و بیشتر برنامه منطقی‌ برایِ پیشبردِ فوتبالِ ایران داره تا خودِ مسئولین و اکثرِ قریب به اتفاقِ مربیانِ داخلی‌ تیم‌های لیگ برتر و لیگ دون تر. ولی‌ در حرّافی همگیشون‌ یدِ طولایی دارند.
تیم‌ِ ملی‌ فوتبالی که به این مربی بدبخت خارجی دادند حتی زمین برایِ تمرین هم نداره.
مربی‌ تیم‌ِ ملی‌ وزنه برداری که خودش چندین بار قهرمانِ جهان شده و من شخصاً برایش به عنوانِ ورزشکار و ایراندوست اهمیت قائلم در زمانِ مربیگریش اجازه میده تا ورزشکاران تیم ملی داروهایِ نیروافزا استفاده کنند. نتیجه این میشه که کل تیم ملی از شرکت در مسابقات جهانی محروم و حذف میشه. و یا صد‌ها موردِ دیگه.
اگر هم در چند رشته مثل والیبال و بسکتبال و فوتسال و اینطور چیزها هم پیشرفت داشتیم برای اینه که اولا مربیهای خوب خارجی دارند بجز فوتسال که مربیش ایرانیه ولی خوبه. دوم و مهمتر اینه که هنوز در این ورزشها پول مول آنچنانی نخوابیده وگرنه بهتون میگفتم که الآن کجا میبودیم.
اینها همه و همه نشانگرِ اینستکه دستگاهِ ورزشِ ایران فاسد و اسیرِ دست مافیایِ مخصوص به خودش هست. مافیایی که مافیای فیفا جلویش لنگ میندازه.
اینجا منظورم ورزشکارِ بیچاره نیست بلکه دستگاهِ ورزشی کشورمان هست که برایِ همه هم  در داخل کباده میکشه ولی‌ تا تیم‌ِ های فوتبال عربستان بگن من به مملکت شما نمیاییم بازی کنیم، فدراسیون فوتبال قدر قدرت و عظیم شوکت ما در ایران ماست‌ها را کیسه میکنه و مثلِ بچه آدم میره در امارات با تیم‌ِ عربستان بازی میکنه. ولی در این مملکت همه روی اسم خلیج فارس همه حساسیت دارند.
جالبیش اینه که وقتیکه تیم‌ِ عربستان برایِ عراق که بازیهایِ خانگیش را در ایران انجام میده، میخواد تعیین تکلیف کنه که بازیهات را باید از ایران بیاری بیرون، تیم‌ِ عراق بر خلافِ تیم‌ِ ایران تودهنی به عربستان میزنه و میگه میخوام در ایران بازی کنم. به تو چه؟ اگر تو با من در ایران مسابقه نمیدی، منهم با تو در عربستان مسابقه نمیدم. 
فدراسیون ورزشی کره جنوبی به خاطر بیماری زیکا بفکر پشه بند و پوشاک مناسب هست برای ورزشکارانش که درمیخواهند در المپیک ریو شرکت کنند، بجاش فدراسیونهای ورزشی ایران به زیکا میگه زکی.  اصلا نمیدونه که زیکا چی هست؟ خوردنیه؟ نوشیدنیه؟ پوشیدنیه؟ چی هست این؟
این حمایتِ دستگاهِ ورزشی ایران را از ورزشکارِ ایرانی و ورزشِ ایران نشون میده.
به خاطرِ همینهم با کمال تاسف پیش بینی میکنم که این آخرین ورزشکارِ ایرانی نبود که دچارِ چنین مرگی شد.
تا ملک اینست و چنین روزگار
زین دٔهِ ویران دهمت صد هزار

۱۳۹۵/۲/۴

خیلی خب بابا

آقا من یکی‌ که مردم از دستِ این اکبر آقایِ بغلی از بس که چپ میره و راست میاد نق میزنه.
همیشه هم یک چیزی برایِ نق زدن داره و چنده ا‌ش خالی‌ نمیمونه. یک بار، دو بار، سه‌ بار شنیدنِ نق هاش قابلِ تحمله ولی‌ اینکه همش نق بزنه دیگه بابا انصاف بدین صبح تا شب که نمیشه نق زدن شنید که.
گرچه اینو هم باید بگم که گاهی‌ نق ‌هایِ بامزه میزنه و آدم خنده ا‌ش میگیره.
دیروز داشتم اخبار گوش می‌کردم که مجری گفت خریدارانِ فولکس واگن دیزلی در آمریکا نفری ۵۰۰۰ دلار بابتِ جبرانِ خسارت از کارخانه فولکس واگن گیرشون میاد.
ماجرا از اینقرار بود که طبقِ قوانین هر خودرویِ دیزلی که میزانِ آلاینده‌هایِ منتشر کننده ا‌ش در فضا بیشتر از یک حدی باشه که قانون مشخص کرده، موظف به پرداختِ جریمه میشه و خریدارانش هم میبایست مالیات و حقِ بیمه‌ بیشتری پرداخت کنند. البته در تعیین میزان این حد نمایندگان خودروسازها خودشان حضور داشتند و چیزی نبوده که از بالا به پائین دستور داده شده باشه بلکه نظرات کارشناسی خودروسازها را هم در نظر گرفته بودند. بهر جهت،  دولتها هم برایِ تشویقِ سازندگان به ساختنِ موتورهایی با میزانِ آلایشِ کمتر، بخشی از‌ مالیاتِ خودرو ساز‌ها را به آنها می‌بخشند.
به خاطرِ ندادنِ مالیاتِ زیاد بابتِ خریدِ خودرویِ نامناسب برایِ محیطِ زیست  خریدارنِ غربی  هم خودشان عجیب و غریب هنگامِ خریدِ خودرو به این چیز‌ها توجه میکنند.
کارخانه فولکس واگن ولی‌ میزانِ حقیقی‌ِ انتشارِ آلاینده‌هایِ خودروهایِ دیزلی خودش را خیلی‌ کمتر از آن چیزی که هست، در کاغذ‌هایش نوشته بود. و حدود ۸ – ۹ میلیون خودرو را در سراسرِ جهان اینجوری فروخت از جمله حدودِ ۵۰۰ هزار خودرویِ دیزلی با حجمِ موتورِ ۲ لیتری و حدودِ ۶۰۰ هزار خودرویِ دیزلی با حجمِ موتورِ ۳ لیتری در کشور آمریکا.
جریان که به بیرون درز کرد ( بیرون درز کردنِ جریان هم جالبه ولی‌ من اینجا ازش صرفنظر می‌کنم ) بلافاصله وکلایِ آمریکایی  مثلِ کوسه که خون بو میکنه وحشی میشه، این وکلا هم پول بو کردند و غوغا به پا شد.
بعد از بگیر‌ و ببندهایِ زیاد الان قرار شده به خاطرِ این دروغگوییِ شرکتِ فولکس واگن ( ای بابا بگذارید حرفم را بزنم. بله اینجائی ها هم دروغ میگن این هوا)، این شرکت خودرو‌هایِ با حجمِ موتورِ ۲ لیتری را باید در صورتِ درخواستِ مشتری باز خرید کنه، یا تعمیر کنه و به مشتری پس بده، خودروهایِ  با موتور ۳ لیتری بازخرید نمیشن و فقط تعمیر میشن و پس داده میشن. در تمامِ مدتِ تعمیر هم مشتری یک خودرویِ موقت بهش میدان.
در کنار همه اینها به هر مشتری مبلغِ ۵۰۰۰ دلار هم خسارت پرداخت میکنند. خلاصه این جریان برایِ فولکس واگن در آمریکا ۱۶ میلیارد دلار خرج برمیداره. فولکس واگن هم پذیرفته.

مشتریانِ آلمانی ( سرزمینِ مادریِ فولکس واگن ) که اینرا شنیدند و دید‌ند و خواندند، دهنشان آب افتا و با دندانِ تیز شده بلافاصله پرسیدند خوب سهمِ ما چقدر میشه، پاسخ شنیدند، موتورتان تعمیر میشه، پرسیدند دیگه چی‌؟ گفتند دیگه هیچ چی‌، اگر  هم موتورِ خودروتان را تعمیر نکنید مالیاتتان میره بالا. حسابی سنگ روی یخشان کرد. میگن الان از این پاسخِ دندان شکن هنوز چند هزار نفر بیهوش کنارِ خیابانها افتادند.
شرکت فولکس واگن هم اعلام کرده که انتقام مردم را از این روسای رده بالا که مسئولین مستقیم این فاجعه هستند میگیره.
پرسیدند چطوری؟
گفته میخواد که سی در صد از فوق العاده حقوقشان را کم کنه. از خود حقوق نه ها. از فوق العاده حقوق. در ضمن خدمتتان عرض کنم که در خودروسازی فوق العاده روسای ردیف بالا ارقام میلیونی را به رخ بقیه میکشند. سی درصد این را میخواهند کم کنند.
از بیرون انداختن و اینطور چیزها هم خبری نیست زیرا که بقول شیخ اجل  پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرند وظیفه روزی به خطای منکر نبرند.
چند سال پیش در همین آلمان یکنفر را پس از سی و چندسال کار در شرکتی بجرم خوردن تکه نانی که روی میز سالن پذیرایی بود و اینکه اعتماد را از بین برده، بیرون انداختند. وقتی هم که میگم تکه نان منظورم دقیقا تکه نان است و نه بیشتر. جریان به دادگاه کشیده شد و دادگاه هم رای داد که بله دیگه نمیشه بهش اعتماد کرد و اخراجش مانع قانونی نداره. البته طرف جزو روسای شرکت نبود بلکه عضو سندیکای کارگران و کارمندان شرکت بود.

آقا به ما میگفتن که دموکراسی غربی چند بعدی هست و ما نمی‌فهمیدیم ولی‌ حالا فکر کنم داریم یواش یواش متوجه میشیم که این دموکراسی ابعاد عجیب و غریبی داره.
اکبر آقا هم همین الان از کنار من رد شد و گفت بنویس آقا هنوز اینجا در اشغالِ متفقین هست. از ترسِ اینکه مجبور به بحث با او نشم، گفتم چشم.

خلاصه نتیجه اخلاقی داستان اینه :
اینجائی ها هم دروغ میگن و کلک میزنند. بهر کجا که روی آسمان همین رنگ است فقط باید تو چشمهایت را باز کنی.
با آمریکائیها کوچکترین شوخی بکنی باید پول بدی. کم هم نه. فرقی هم نمیکنه که جزو دوستان باشی یا دشمنان همین که پک و پولی داشته باشی باید مواظب باشی که بهانه دست وکلای آمریکائی ندی. ولی این تا حالا دلیلی نشده که اروپائیها روابطشون را با آمریکا قطع کنند یا برعکس. من پیشنهاد میکنم پک و پولتان را هم بکنید توی متکا که کسی گرو نگیره.
سوم اینکه اگر این ماجرا برعکس میبود، یک سنت هم گیر اینوریها نمیآمد.
چهارم اینکه نخیر منظورم این نیست که آنجا بهتره. تنها یک ماجرا که اتفاق افتاده بود برای شما نوشتم. حالا اینکه شما میخواهید چکارش کنید، به خودتون مربوطه.
پنجم اینکه خیلی خب بابا. شما هم دیگه نق نزنید. تمومش کردم.

۱۳۹۵/۲/۲

چیزی که عوض داره، گله نداره

آقا این یک ضرب المثلی بود که ما از زمانِ کودکیمون می‌شنیدیم و خیلی‌ هم تکرارش میکردیم ولی‌ هیچ وقت به اندازه امروز معنیش را درک نکرده بودم.

شنیدم، خواندم و دیدم که یک دادگاه در آمریکا ۲ میلیارد دلار از پولهایِ بلوکه شده ایران را به عنوانِ غرامت به سودِ بازماندگان ۳۸ سربازِ آمریکایی که سالهای هشتاد میلادی سده و هزاره گذشته در طی‌ِ حمله ای  در بیروت کشته شده بودند، مصادره کرده.
اگر از من بپرسید، خیلی‌ کارِ خوبی کرده، دیهِ خونشان را گرفته. خیلی‌ هم اسلامی عمل کرده. در ایران هم نباید کسی‌ ناراحت باشه. پس معلوم میشه که میفهمند خونبها چیست و تاوان خسارتهای وارده را باید داد. نه جدی میگم. اصلا منطقیش هم همینه.
خوب شد که بدهی ایران تصفیه شد. ولی ایران که همش بدهی نداشت که. طلب هم داشت ( طالب نه ها. طالب را سعودیها دارند. طلب منظورم بود).

آقا شنیدم، خواندم و دیدم که سنایِ آمریکا پس از توافقنامه هسته‌ای میا‌‌نِ ایران و ایالاتِ متحده  آمریکا امضا شد، یقه جان کری را چسبیده بود که آیا تو از ایرانی‌ها معذرت خواهی کردی؟ ایشان هم گفت نخیر. من تنها تشکر کردم که سردار سلیمانی با کارهایش در برابرِ داعش، جانِ خیلیها منجمله سربازانِ ما را نجات داد.

باز هم شنیدم، خواندم و دیدم که آقایِ رابرت اس‌ لیکن تحلیلگرِ آمریکایی نشریه نیوزویک گفته اگر ایالاتِ متحده واردِ جنگِ مستقیم با داعش بشه، این جنگی خواهد بود که حتی تا دو دهه میتونه بطول بکشه و گذشته از آن‌ مخارجِ جنگ برای ایالات متحده آمریکا بسیار زیاد خواهد شد. ( جنگ در افغانستان و دموکرات کردن این کشور و مبارزه با طالب و موادمخدر در افغانستان برای آمریکا هفتصد میلیارد دلار ناقابل خرج داشت)

 آقا بازهم یادمان هست که شنیدم و خواندم و در تلویزیون دیدم که در جریان جنگ هشت ساله عراق بر علیه ایران، آمریکا نه تنها کمکهای نظامی و لجستیکی به عراق میکرد تا جنگ را پیش ببره بلکه یک سکوی نفتی ایران را هم که میان خلیج فارس ایستاده بود و آزارش هم به کسی نمیرسید، زد و خراب کرد.

خوب، از آنجا که همان نخست موافقت کردم که ایران باید ۲ میلیارد دلار دیه را بده و صداش درنیاد، حالا هم منطقی بنظر میرسه که دستکم برای موارد بالا یاد شده که یا ضرر مستقیم به ایران خورده یا با کمک مستقیم ایران جان سربازان آمریکایی سالم مانده و دستکم از زدن ضربه مالی به آمریکا جلوگیری بعمل آمده ( این آخریش خیلی جالبه، جلوگیری از خوردن ضربه مالی به آمریکا آنهم جایی که دوستان آمریکا القاعده درست میکنند که به آمریکا ضربه بزنه) بنده پیشنهاد می‌کنم که کشورِ ایران بابتِ نجاتِ جانِ سربازان و اطباعِ آمریکایی در نبردِ با داعش که دوستان بهتر از جان آمریکا راه انداخته بودند و همچنین خسارات دیگری که آمریکا در همان زمانها به ایران وارد میکرد صورت حسابی‌ به آمریکا بفرسته و آمریکا هم به همان صورت که طلبش را درخواست نمود بدهیش را تصفیه کنه تا همگان در جهان بیکران به صداقت عمل آمریکائیها  ایمان بیاورند و شیخ سعدی هم هی نخوانه که :
یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند
شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند
می‌کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می‌کند
جوفروشست آن نگار سنگ دل
با من او گندم نمایی می‌کند
یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی می‌کند

۱۳۹۵/۱/۲۹

طنز؟ هجو؟

پیش از اینکه زحمت خواندن این نوشته را به شما متحمل شوم، خیلی دوستانه مینویسم که اگر حوصله خواندن همه آنرا ندارید چونکه ممکن است استدلالی داشته باشد که مد روز نیست  و یا زیرا این نوشته برعکس داستانهای جیمزباندی برایتان اکشن و بپر بالا و پائین ندارد، همینجا تمامش کنید زیرا مهیج ترین بخش این نوشته همین بود که تا حالا خواندید و از اینجا ببعدش بخش کسل کننده اش شروع میشه. نگید نگفته بودمها.
ماجرا در واقع چیز عجیب و غریبی نیست و چیزی هم نیست که روند و پیشروی آنرا من کشف کرده باشم باشم بلکه چیزیست که در طول سالها انقدر انجام گرفته و تکرار شده که برای خیلیها عادی شده بود و از اینرو نیز بفراموشی سپرده گشته بود تا اینکه....
تا اینکه ماجراهای اخیر پیش آمدند. چیزی تا حدی از گردونه کنترل بعضی ها خارج شد و معمولا در چنین مواردی اشخاص کنترل خود را از دست داده و چون چیزی برای باختن ندارند فرار به سوی جلو گاها بهترین راه حل جلوه مینماید.
تاریخ هم نشان داده که اینگونه  فرار حمله های بسوی جلو گاهی میتوانند به پیروزی هم بکشند. این حمله های رو بجلو حتما نظامی نیستند بلکه بازیها و ترفندهای سیاسی نیز میتوانند باشند.
خب، پس از مقدمه دیگه برم سر اصل مطلب. اصل مطلب بنظر من چیزی نبود بجز خود بالا بینی عده ای که همیشه همه چیز را مطابق میل خود میدیدند زیرا فاصله اجتماعی که میان خود و دیگران میدیدند غیر قابل انکار بود ( منظور اینجا غربیها و بخصوص اروپائیها میباشد و این امر باعث گردید که بمرور زمان اینها تا حدی از واقعیات فاصله بگیرند) و دیگرانی که بگونه ای قلبا این برتری را پذبرفته بودند و هرچند که زبانی با آن مخالفت میکردند ولی در عمل بطور کلی بسیار محتاط بودند ( اینجا هم منظور اتباع کشورهای در حال توسعه غیر اروپائی و آمریکائی هستند).
آفتاب ولی همیشه زیر ابر پنهان نمیماند و این در همیشه هم بر روی یک پاشنه نمیچرخد.
در دهه پنجاه قرن گذشته ( یعنی زمان کوتاهی پس از جنگ جهانی دوم) نیاز به نیروهای کار برای بازسازی خرابیها و راه اندازی کارخانجات نو چنان زیاد شد که برای اروپائیها (بخصوص آلمانیها) راه دیگری باقی نمانده بود بجز به استخدام درآوردن نیروهای کار خارجی که ایشان عمدتا یا شهروندان ترکیه ( اعم از کرد و ترک و دیگر اقوام ساکن ترکیه) بودند یا شهروندان شمال آفریقا و بعضا نیز فراریان خاوردور. کسانیکه بهنگام ورود به کشورهای اروپائی شدیدا مشغول کار شدند و پیوسته به آنها نیز بدیده انسانهای درجه دو و سه نگریسته میشد. یعنی تفاوتهای فرهنگی در اینجا و در این برهه کاملا آشکار بودند.
این نیروهای کار خارجی با وجودیکه بیشترشان از اقشار بسیار ساده و روستایی ممالک خویش بودند ولی پیوندهای عاطفی و فرهنگی عمیق خویش را با کشورهای مبدا حفظ نموده بودند و زمامداران این کشورها نیز بگونه ای رفتار نمیکردند که این پیوندها بکلی قطع گردند بلکه بیشتر در صدد بودند تا هرچه بیشتر حفظ گردند. این نیروهای کار نیز عمدتا میان خودشان زندگی میکردند و در اوقات فراغت بدور یکدیگر گرد میآمدند تا هم حمیت خود را حفظ نمایند و هم اینکه تنها نمانده باشند.  این خط مشی، ثمرات خود را برای این کشورهای در حال توسعه که شهروندان زیادی در اروپا داشتند، دهه ها بعد نشان داد.
زمان میگذشت و فرزندان این نیروهای کار عمدتا یا در اینجا بدنیا آمدند و یا در اینجا دوران کودکی خود را گذراندند و به دبستانها و دبیرستانهای اینجا رفتند. اینها دیگر به سادگی پدر و مادران خود نبودند و به قوانین و امکانات و محدودیتهای اینجا آشنایی کامل داشتند ولی پیوندشان با سرزمین مادری هنوز برقرار بود و هست.
 اینها چون نمیخواستند در همان مقامی باقی بمانند که پدرانشان بودند، در زمینه های گوناگون کوشش بیشتر از خود نشان میدادند و انگیزه بسیار بالاتری داشتند. اگر نانوا میبودند، کوشش میکردند که نان را بهتر و ارزانتر خبز کنند. اگر تحصیل میکردند کوشش مینمودند که مدارک و مدارج بالاتری را در مدت زمان کمتری طی نمایند اگر هم  به ورزش روی مینمودند کوشش میکردند تا تمرین بیشتری انجام دهند تا مطرح گردند. و چون در جامعه کمتر انفرادی حاضر میگشتند و بیشتر گروهی و مشارکتی  در کنار هم و با هم زندگی میکردند، رفته رفته به طبقه غیر قابل انکاری در جوامع اروپایی مبدل گشتند که هم عضو جامعه بودند و هم استقلال فرهنگی و اجتماعی خویش را تا حد زیادی حفظ کرده بودند.
شما امروز که در زمینه های ورزش ملی کشورهای اروپائی نگاه کنید؛ بسیاری از اینها را در تیم های ملی میبینید. اگر به احزاب سیاسی کشورهای اروپائی بنگرید، بسیاری از اینها یا در صدر احزاب ( مانند حزب سبز آلمان) میبیند یا در پستهای کلیدی و حساس. در زمینه های هنری، اجتماعی، آموزشی و و و و..
اینها دیگر بسادگی کلاه سرشان نمیرود و به قوانین اینجا بسیار بهتر و بیشتر از خود بومیان اینجا آشنایی دارند.

در رابطه با طنزی ( من شخصا آنرا طنز نمیخوانم بلکه هجونامه میدانم، در پایان نیز فرق میان طنز و هجو را از دید خود خواهم آورد) که اخیرا در یکی از برنامه های تلویزیونی آلمان پخش شد و از قهقهه به سونامی مبدل گشت، این آشنایی به قوانین و تاکید بر آنها در زمانیکه سودی از آن نصیب میگردد عملا به نمایش گذاشته شد.
این طنز نیاز جدی به بازنگری عمیق به خیلی از نظریات و دیدگاهها و قوانین را ضروری و بلکه واجب میسازد.
بنا به قوانین کشور آلمان توهین به رهبران کشورهای دیگر جایز نبوده و در صورت شکایت به دادگاه این رهبران و پیروزی آنها در دادگاه عواقب قانونی برای توهین کننده در بر دارد.
پیش از این نیز از سوی  طنز پردازان و گروههای سیاسی ( بیشتر سیاسی – اعتراضی تا حزب سیاسی) به رهبران دیگر کشورها توهین میگشت. مانند برهنه راه رفتن زنان معترض در برابر پوتین و غیره ولی اینبار یکی از کمدینهای آلمان بنام طنز مرزهایی را درنوردید که شاید از سوی جوامع اینجا و مردمان اینجا قابل تحمل و گذشت باشد ولی در کشورهای دیگر بعنوان توهین محض قلمداد میگردد.  
این طنز پرداز گویا در یکی از برنامه های تلویزیونی خود از اردوغان با کلمات مستقیم و رکیک بعنوان کسیکه با شتر همبستر میشود نام برد. ( شتر سوار یا شترچران یا شتردار از کنایه ها و نسبتهایی هستند که مردمان غرب راحت به شرقیها میدهند. اینجا طرف را با شتر هم همبستر کردند)
واضح بود که اردوغان این موقعیت تبلیغاتی را بهیچ وجه از دست نداده و حتی از دید قوانین اینجا خیلی هم قانونی بمقابله برخیزد. کاری که او هم کرد. فرار به سمت جلو. بخصوص که او مشکلات داخلی و منطقه ای نیز دارد.
اینجا هر دو طرف داشتند با قوانین و موازین دموکراسی ( فرض را بر این قرار میدهیم که قوانین کشورهای اروپایی مبنای دموکراتیک دارند) بازی میکردند، تنها  ترکیه استفاده عملی تری از آن انجام داد. 
بلافاصله توسط  ترکیه از این طنز پرداز بصورت قانونی شکایت بعمل آمد و جریان این شکایت مراحل قانونی خود را میپیماید.
جامعه آلمان بیکباره متوجه شد که از بیرون مورد شکایت  قرار میگیرد و حتی پس از کمی تامل متوجه شد که این شکایت بنا به قوانین خودشان ماهیت کاملا قانونی دارد و از آن بیشتر باز هم متوجه شد که فرزندان این انسانهای درجه دوم و سوم جوامع خودشان از فرزندان خودشان به فوت و فن قوانین کشورشان واردتر هستند و میتوانند در مواقع ضروری آنها را آگاهانه بسود خود بکار بگیرند.
تا کنون بنام طنز و ساتیر به خدا و پیغمبر دیگران و حتی خود دشنام میدادند و توهین میکردند ولی مدعی خصوصی نداشتند و بنا به قوانین اینجا فرد حقیقی وجود نداشت که از آنها شکایت کند ولی حالا رئیس جمهور یک کشور همه آنها و قوانینشان را به چالش میکشد. با اینکار اردوغان میتواند دوباره به سمبلی برای دیگران مبدل گردد. کاری مشابه را او در کنفرانس داووس انجام داده بود و زمانی به بت مبدل شده بود.
اینجا و در این نوشته بهیچ وجه قصد دفاع از اردوغان نیست. در نوشته های پیشتر به اندازه کافی از او و کارهایش انتقاد کرده ام و باز هم خواهم کرد.
اینجا تنها اشاره به این مطلب است که این شهروندان اروپائی و قوانینشان هستند که حقیقتا در گفتار و در کنششان با هم به تضاد افتاده اند و بنظر میرسد که یک چیز را درست نفهمیده و در موردش به اندازه کافی کنکاش نکرده اند. آن اینکه طنزنویس هستند یا هجا گوی؟
اینگونه آنها توپ را پیوسته به زمین بازی مقابل می اندازند.

با توضیح فرق میان طنز و هجو از دید خود این نوشته را بپایان میرسانم.
طنز مسخره کردن چیزیست و میتواند انتقاد کلی یا جزئی مستقیم و یا غیرمستقیم به یک جریان اجتماعی، مذهبی یا سیاسی باشد. در تاریخ ما طنز و طنز نویس بسیار داشته ایم. مانند عبید زاکانی. طنز نویسها معمولا حدی برای واضح نویسی خود قائلند تا بمرز رکیک نویسی کشیده نشوند. شاید بتوان به آن کنایه هم گفت. اینگونه از آنها نقل میشود ولی مقامشان هم در جامعه محترم و مرجعی باقی میماند.

هجو هم همان به سخره گرفتن است ولی میتواند با کلمات  واضح تری بیان گردد و به نفرین نامه و یا بعبارت دیگر توهین نامه هم مبدل گردد که در اینصورت واکنش شدیدتری را نسبت به خود برمی انگیزد. اینجا دیگر نوشته یا گفته کنایه ای نیست بلکه براحتی میتواند به پرخاش هم مبدل گردد. هرزنامه هم میتوان خواندش. نمونه اینگونه هجو نویسها هم ایرج میرزاست. مرجعیت اشعار ایرج میرزا محدود به موارد خاص است و همه به آن متمایل نمیباشند.
هر کودک دبستانی فرق میان اشعار عبید زاکانی و ایرج میرزا میفهمد و میشناسد و میداند که جای بکار بردنشان کجا میتواند باشد.

دموکراسی غرب و دموکراتهایشان در برابر این پرسش قرار گرفته اند که میخواهند عبید بمانند یا ایرج میشوند؟

۱۳۹۵/۱/۲۴

حرف و عمل

میگن یکی‌ از فلاسفهِ قدیمِ یونان که زبانش می‌گرفته ولی‌ سیاستمدارِ خوبی بوده باوجود این همیشه امتناع میکرده که بره مثلاً تویِ مجلسِ نمایندگانِ یونان.
مردم خیلی‌ بهش اصرار میکردن که پاشو برو مرد. تو نظراتت خوبه و به یک درد بیدرمان ما میخوره. برو و از منافع و حقوق ما دفاع کن. این فیلسوفِ ما هم بالاخره مجاب میشه ولی اول میره تویِ کوه و بیابان انقدر تمرینِ سخنسرایی میکنه که دیگه راحت میتونسته فلسفهِ سیاستِ خودش را برایِ هم مردم و هم مجلسیان خوب و قابلِ فهم توضیح بده.
از اون موقع به بعد فلاسفه و سیاستمدارها دیگه حسابی‌ تمرینِ حرف زدن میکردن
ولی‌ از آنجائی که جهان پیر است و بی‌ بنیاد از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم
آقا با گذشت   زمان، جهان هم پیر شد و آلزایمر گرفت و بلافاصله از این موضوع سوء استفاده شد و هم فلاسفه و هم سیاستمدارها زدند به کاسه و کوزه هر چه مکتب بود.
فلاسفه انقدر تمرینِ حرف زدن کردند و انقدر هم بعدش حرفهایِ عجیب و غریب و پیچیده زدند که دیگه خودِ طایفه فلاسفه هم باید مترجمِ رسمی‌ استخدام میکرد تا حرفِ فیلسوفِ بغل دستیش را بفهمه. انگار نه‌ انگار که باید حرف را برایِ مردم زد و نه‌ برایِ هیئت منصفه جایزهِ نوبل.
طایفه سیاستمدار هم که بلافاصله یاد گرفت که با حرّافیِ شیرین ولی‌ بی‌خود  دلِ مردم را بدست بیاره تا انتخابش کنند ولی‌ دقیقاً یک دقیقه پس از انتخابات کفشِ خودش را با کفش‌هایِ نوک تیز عوض میکنه تا ببخشیدا ولی یک اردنگ‌ به نشیمنگاهِ انتخاب کننده‌ها بزنه.
زود هم نپرسید اونجا هم؟ اینور و انور هم نداره همگی‌ اهلِ دلند.
البته این چیزی نیست که من کشفش کرده باشم، نخیر، اصلا. اینرا خیلی‌ پیشتر از من چارلی چاپلین در عصرِ جدید بصورتِ تکنیکی‌ و برادرانِ مارکس بصورتِ اجتمایی‌ مطرحش کردند. مخصوصا اون یکی‌ که سبیله مستطیلی داشت و اسمش هم گروچو بود.
گرچه که بی انصافی هست که در این رابطه چارلی و گروچو را کنار هم قرار داد. سبک چارلی اینبود که مردم را متوجه چیزهایی بکنه که یا هستند و یا در آینده میآیند و نظام عاطفی جامعه را بهم میزنه. الآن همه چارلی را میشناسند ولی به روشش کمتر کسی عمل میکنه.
بر عکس گروچو را خیلی ها نمیشناسند ولی سبکش را خودآگاه یا ناخودآگاه تقریبا همه دارند دنبال میکنن. حالا این گروچو کی بود؟
این گروچو نمونهِ متعالی سیاستمدارها و فلاسفه امروزی بود. برات سه ساعت حرف میزد بدونِ اینکه چیزی گفته باشه.  همه هم از خنده روده بره می‌شدند و کلی‌ هم حال میکردند. هیچکس هم حاضر نبود بره یک فیلمِ دیگه نگاه کنه. همه میخواستند که بیخود حرف زدنهایِ گروچو را نگاه کنند.
این سبک و روش آروم آروم یواش یواش رسید به درِ خونمون و الان هم جزِ جدایی‌ ناپذیرِ زندگی‌ اجتمایی‌ و سیاسی همهِ ما شد بدونِ اینکه خودمان خبردار شویم.
براتون یک مثال حی و حاضر میارم. نترسید از خانم صدراعظم نمیخوام بگم.
اینجا از وزیرِ داخله یکی‌ از استانها می‌‌پرسند شبِ سالِ نو وقتیکه طوائفِ بربرِ شمالِ آفریقا ( چیه؟ به خدا نامِ طایفه‌شان بربر هست. شما نا آگاهید، به من چه؟ )  در خیابان‌ها به زنها و دختر‌ها انگشت میرسانند و اقدام به تجاوز هم کرده بودند، پلیس به مرکز بیسیم زد و تقاضایِ اعزامِ نیرویِ کمکی‌ از شما کرد، چرا شما نیرو نفرستادید؟ آقایِ وزیر میگه برایِ اینکه پلیس در بیسیم به جایِ واژه تجاوزِ تنها از واژه عنف استفاده کرده بود. آقا دقت و موشکافی را ببینید. بی‌خود نیست میگن آلمانیها کارشون دقیقه.
وقتی که میخواد از زیرش  در بره، ببینید چه جفنگِ ادبی‌ِ سطحِ بالا میگه. حرف میزنه بدون اینکه چیزی گفته باشه. ولی بی جواب و ساکت نماند. به به، خوشم آمد از آقایِ وزیر. دمش گرم.
شانس آوردیم که آقایِ وزیر به جایِ فرستادن نیرویِ کمکی، ‌ پلیس را به نوشتنِ مشقِ شب و ۱۰۰ مرتبه با خطِ خوب بنویسند که ما دیگه انشاها را درست مینویسیم جریمه نکرد.
البته این میا‌‌ن اصل مساله هم ماست مالی‌ شد رفت پی‌ِ کارش. 
یعنی میخوام بگم، ببینید یک چیزی که ۲۰۰۰ سالِ پیش راه انداختند چنان به بیراههِ سفسطه  و بازی با واژه‌ها کشاندندش که آدم میگه، نخواستیم بابا ولمون کنید. یعنی یک جوری بیتفاوت میشه آدم.
هنرِ پدرسوخته بازی هم  دقیقا همینه، آدمها را نسبت به سرنوشتِ خودشان و کلا وقایعی که اتفاق میافتند مایوس و بیتفاوت بکن.
دورانِ تفرقه بینداز و حکومت کن، دوران استعمارِ نظامی بود و امروزه دیگه کاربرد سابقش را نداره و آبروریزی هم بار میاره، بجاش استعمار فرهنگی و اخلاقی کن.
استعمارِ فرهنگی‌ و اجتمایی‌ همینه که خدمتتون عرض کردم.  با همه را نا امید و بیتفاوت کردن و جلو رفتن شروع میشه.
آدمیان نا امید و بیتفاوت که بشن دیگه زمینه برایِ بقیه کارها آماده هست و اگر تو هم نخواهی استعمارشون کنی‌، آنها وادارت می‌کنن که بکنی‌.  چرا؟ برای اینکه فکر میکنند هر چیز دیگری ناامید کننده هست پس باید کار تو و راه تو درست باشه.  
اینکه بعد از یک مدت به این نتیجه میرسند که راه تو هم درست نبوده، مسئله ای نیست. اگر تمرین حرافی کرده باشی، بلافاصله با یک مشت دلایل و استدلالهای پوچ دیگه میبندیشان به رگبار و دوباره زمان میبری. تا آنها دوباره بخواهند بفهمند که سرشان کلاه رفته، تو وقت به اندازه کافی داشتی که زمینه یک مشت حرف بی عمل دیگه را فراهم کنی و یا اینکه جانشین خلفی برای خودت دست و پا نمایی.
درست مثل گروچو. گروچو هم راستش از نیروی هنر اون لاله و کار اون کلاه داره زندگی میکرد. ولی خود اون دوتا همیشه ویا اکثر مواقع دنباله رو گروچو حراف بودند که هر لحظه هم یک چیز دیگه در یک راستای دیگه میگفت.  تمرین حرف زدن داشت البته در کمیت ولی نه مثل اون فیلسوف یونانی که در واقع سرمشق همه اینها میبایست باشه. اینها خودشان نمیخواهند که در کیفیت از فیلسوف ما الگوبرداری کنند.
حالا‌ها خوابم گرفت، تا اینجاش را من فکر کردم، از اینجا به بعدش را شما فکر کنید و نظر بدید و برایِ رضایِ خدا هم که شده غلط‌هایِ نظرِ بنده را تصحیح کنید.

۱۳۹۵/۱/۱۹

چارلی کیه اینجا؟

پیشتر براتون گفتم حالم که سرِ جاش آمد براتون قصهِ کاریکاتور، آزادی و دیگر چیز‌ها رو میگم. حالم خراب نیست چونکه بیمار هستم یا کسالتی دارم. نخیر. جسما تندرست هستم ولی روحم را هی آزار میدن.
حالم می‌ریزه به هم برایِ اینکه این اخبارِ ضدّ و نقیض و این اداهایِ گوناگون که هر بار یک مسیر دیگه را نشان میده و به یک چیزِ دیگه اشاره میکنه، حسابی‌ انسان را گیج میکنه و نمیدونه دیگه که قسم حضرتِ عباس حضرات را باور کنه یا دمِ خروس را. میدونم که جوانتر‌ها از بس که تویِ دنیایِ مجازی غوطه ورند،  ماجرایِ سوگند به حضرتِ عباس و دمِ خروس را نمیشناسند. برید از بزرگتر‌هایِ دور و بر بپرسید تا ما هم اینجا بتونیم به کارمون برسیم.
والله علتِ این گیجی و بیحوصلگی من این بود که یادم افتاد به ماجرایی حدود سه‌ چهار سالِ پیش که در دانمارک اتفاق افتاد که یک کاریکاتور کشیدن و مردمِ یک عده از کشورها اعتراض کردند که چرا به مقدسات و اعتقاداتِ ما توهین می‌کنید؟ قبول نمیخواهید بکنید، نکنید ولی دیگه توهین چرا؟ اینوریها هم با نگه کردنِ عاقل اندر سفیه یک نظری بهشون انداختند و خیلی آرام با لبخندی بانمک  گفتند در مبانیِ دموکراسیِ ما مطبوعات آزادند، نظرات هم آزادند و هر کس میتونه بدونِ ترس نظرِ خودش را بیان کنه. در ضمن اضافه کنم که در گیر و دارِ ماجرا نمی‌دونم چی‌ شده بود که اینوریها یادشون رفت به اونوریها بگن که باوجودِ تمامِ اینها در دموکراسی، توهین و مسخره کردن دیگران آزاد نیست. ولی‌ خوب بماند. واردِ این بحث نمیشیم فعلا.
آقا ما عزمِ اینها را برایِ دفاع از مبانیِ دموکراسی که حقیقتا هم چیزِ خوبی هست دیدیم هم خوش حال شدیم و هم گفتیم بارک الله، دمتون گرم ولی‌ جسارتا یک پرسش. ببخشیدا.
هفته قبل یک بابایی در اینجا در موردِ اردوغان یک جکی گفت و کاریکاتوری هم پخش شد.
اردوغان هم سفیرِ آلمان را در عرض دو روز سه‌ بار احضار کرد و سین جیمش نمود. دیشب در اخبار کانالِ یکِ دولتی آلمان رسما اعلام شد که کانالِ ZDF این را رسماً از برنامه هاش و از سایتِ اینترنتِ خود  پاک و حذف کرده. یادمون نره که ZDF   یکی از دو کانالِ سراسری تلویزیون دولتی هست و چیزی نیست که دولت درش دخالت نداشته باشه.
ای بابا، من پس از جریانات تروریستی پاریس که در آن مردم  بیگناه عادی کوچه و بازار کشته شدند، فکر میکردم که اینجا همه چارلی هستند. دستکم همه یک نشان به سینه زده بودند و من چارلیم من چارلیم میگفتند. خانم صدراعظم ما هم در کنار دیگران در پاریس همراه با آقای اولاند در پشتیبانی از مطبوعات آزاد و منجمله چارلی ابدو در خیابان دست در دست به تظاهراتی نمادین پرداخت و چارلی شد  ولی‌ به نظر میرسه که کسی‌ دیگه اینجا نمیخواد چارلی بشه چونکه همه میترسند که ترکیه دوباره در‌ها را باز کنه و به پناهجوها بگه بروید تو حیات بازی کنید.
پریشب تا حالا که اینرا در اخبار دیدم همه اش توی فکر هستم. ممکنه یک بنده خدایی به من بگه در مذاکراتِ آینده صدرِ اعظمِ آلمان با مثلاً سرانِ جمهوریِ خلقِ چین یا یک کشور دیگه وقتیکه  برایِ فرمالیته هم که شده در موردِ مطبوعاتِ آزاد و آزادیِ بیان خواستند صحبت بکنند، کی‌ باید به کی‌ پند بده؟
در ضمن تنها از روی کنجکاوی میپرسم ها وگرنه غرضی درش نیست. ببینم رئیس جمهور یک مملکت هفتاد هشتاد میلیون نفری ( که در آن بیش از نیمی از خود جمعیتش با رئیس جمهور و سیاستها و کارهایش موافق نیستند) مقامش از خدا و پیغمبر یک میلیارد و دویست میلیون نفری سی چهل تا کشور بالاتره که مطبوعات اینجا اینجوری در مقابلش عقب نشینی و ماستها را کیسه میکنند ولی در آن دو مورد دیگه جایز و نشان پیشرفتگی میباشد؟
یک بام و دو هوا؟   الگوی لرزش دار در رفتارها و گفتارهایمان  که نداریم. یا اینکه داریم  و من بیخبر مانده بودم؟

پرسش سفسطه ای بود ولی از آنجا که به سبک همان سفسطه های مدل اینجا مطرح شده، موقع طرح سئوال، حسابی حال داد.

۱۳۹۵/۱/۱۸

اخبار اخبار اخبار

آقا نشسته بودیم و داشتیم زندگیمون را میکردیم که یک دفعه خبر آمد. اونهم نه‌ یکی‌، نه‌ دو تا. همینطور خبر بود که پشتِ خبر می‌آمد.
میدونید این روز‌ها انواع و اقسامِ خبر‌ها از در و دیوار میباره. افکارت را که بخواهند به طرف بخصوصی بکشانند، انقدر با خبر و تفسیرهایِ گوناگونِ خبر بمبارانت می‌کنن که میگی‌ غلط کردم، خبرِ مرگتان. خبر نمیخوام دیگه. ولم کنید.
حالا اگر یک پوست کلفتی‌ مثلِ من از سرِ بیخیالی و بیکاری  آخبار را ببلعه البته یک استثنا هست.
بماند، این یک بحث دیگه هست.
بله داشتم میگفتم، آقا خبر آمد که مخارجِ نظامی عربستان در جهان مقامِ سوم رو پیدا کرده و از روسیه و انگلستان و فرانسه هم زده جلو. اولش فکر کردم که اشتباهی شنیدم. قبلا خونده بودم که عربستان و قطر و امارات و بحرین دارند پشت سر هم اسلحه میخرند ولی نمیدونستم که دیگه اینقدر. پیش خودم فکر کردم که اینها چه کار می‌کنن؟
خلیفه المسلمین و کلید دارِ خانهِ خدا مگر خبر نداره که روزانه در کشورهایِ اسلامی چند نفر از گرسنگی می‌میرند؟ که اینجوری خرج تجهیزات داره میکنه.
مگر خبر نداره که جوانانِ تحصیلکرده در ممالکِ گوناگون اسلامی فغانشان از بیکاری بر آسمانشان می‌رود و کسی نیست که سرمایه گذاری کرده و برایشان تولید کار کنه.
بعدش هم همه در جهان تعجب می‌کنند که چرا ایران موشکِ دفاعی‌ میسازه؟ خوب آخه بابا این اسلحه‌ها رو هر کس به عربستان فروخته از همون هم بپرسید که ایران چرا مجبور میشه که موشک آزمایش کنه. اگر هم دیدید که خودش جزو منتقدین برنامه موشکی هست، بگید ‌ای ناقلا هم از کیسه میخوری و هم از آخور؟
کسی هم که گفته سیاست فعلی برای ساختن فردا هم گفتمان را لازم داره و هم موشک را، بنظر من درست گفته و دستکم در این زمینه بخصوص دچار توهم نشده و هر دو طرف  داخلی را نگاه داشته و بر وجودشان بعنوان لازمات حالت فعلی کشور تاکید کرده.
انتقاد طرف مقابل مبنی اینکه این موشک میتونه کلاهک هسته ای حمل کنه، بنظر من بی معنی هست. چونکه خودشان میگن برنامه هسته ای کاملا مطابق توافقات میان ایران و هفت منهای یک پیش میره. پس این یعنی کلاهک ملاهکی وجود نداره. راستش هیچوقت وجود نداشت. تنها انتقادی که در شرایطِ فعلی به موشک‌هایِ ایران وارد هست، همون شعارهایِ کودکستانیِ بی‌مزهِ روش بود که در سبکِ همون شعارهایِ سبکِ انقدر قطعنامه بدن تا قطعنامه دونکشون پاره شه،  ظاهر شد.
پاسخش هم بلافاصله آمد که اگر بازرگانی با بقیه دنیا را میخواهید دست از اینگونه تحریکات بردارید. گرچه که معتقدم این یک هشدار بسیار زیرکانه بود چونکه گوینده اش دقیق هم میدونه که کسانیکه شعار روی موشک مینویسند دنبال بازرگانی آزاد نیستند و حالا دیگه تعداد شعارهایشان را چند برابر کرده و شدیدتر هم میکنند تا بهانه بدست اینوریها بدن که خودشان را کنار بکشند. از این زرنگیها و بازی دادنها و تحریک و تشویق کردنها برای یافتن بهانه برای انجام اقدامات بعدی  با صدام حسین هم سر جریان کویت انجام دادند.
حالا سود اینگونه شعارها  برای شعاردهنده ها چیه؟ دوباره در صحنه سیاسی و اقتصادی مطرح میشن. آینده توشه.
پس بزن بریم.یعنی چیزِ بی‌ مسئولیت گفتن و دیگران را در مشکل انداختن تنها برایِ مطرح شدن. بعبارتی جانفشانی به شیوهِ مموتی. یعنی انقراضِ کامل به خرج خود.


در ضمن حالا حوصله ندارم ولی حالم که سر جاش آمد میخوام در مورد کاریکاتور و آزادی براتون بگم و اینکه موضوع چقدر جدی هست؟