۱۳۹۵/۱/۲۹

طنز؟ هجو؟

پیش از اینکه زحمت خواندن این نوشته را به شما متحمل شوم، خیلی دوستانه مینویسم که اگر حوصله خواندن همه آنرا ندارید چونکه ممکن است استدلالی داشته باشد که مد روز نیست  و یا زیرا این نوشته برعکس داستانهای جیمزباندی برایتان اکشن و بپر بالا و پائین ندارد، همینجا تمامش کنید زیرا مهیج ترین بخش این نوشته همین بود که تا حالا خواندید و از اینجا ببعدش بخش کسل کننده اش شروع میشه. نگید نگفته بودمها.
ماجرا در واقع چیز عجیب و غریبی نیست و چیزی هم نیست که روند و پیشروی آنرا من کشف کرده باشم باشم بلکه چیزیست که در طول سالها انقدر انجام گرفته و تکرار شده که برای خیلیها عادی شده بود و از اینرو نیز بفراموشی سپرده گشته بود تا اینکه....
تا اینکه ماجراهای اخیر پیش آمدند. چیزی تا حدی از گردونه کنترل بعضی ها خارج شد و معمولا در چنین مواردی اشخاص کنترل خود را از دست داده و چون چیزی برای باختن ندارند فرار به سوی جلو گاها بهترین راه حل جلوه مینماید.
تاریخ هم نشان داده که اینگونه  فرار حمله های بسوی جلو گاهی میتوانند به پیروزی هم بکشند. این حمله های رو بجلو حتما نظامی نیستند بلکه بازیها و ترفندهای سیاسی نیز میتوانند باشند.
خب، پس از مقدمه دیگه برم سر اصل مطلب. اصل مطلب بنظر من چیزی نبود بجز خود بالا بینی عده ای که همیشه همه چیز را مطابق میل خود میدیدند زیرا فاصله اجتماعی که میان خود و دیگران میدیدند غیر قابل انکار بود ( منظور اینجا غربیها و بخصوص اروپائیها میباشد و این امر باعث گردید که بمرور زمان اینها تا حدی از واقعیات فاصله بگیرند) و دیگرانی که بگونه ای قلبا این برتری را پذبرفته بودند و هرچند که زبانی با آن مخالفت میکردند ولی در عمل بطور کلی بسیار محتاط بودند ( اینجا هم منظور اتباع کشورهای در حال توسعه غیر اروپائی و آمریکائی هستند).
آفتاب ولی همیشه زیر ابر پنهان نمیماند و این در همیشه هم بر روی یک پاشنه نمیچرخد.
در دهه پنجاه قرن گذشته ( یعنی زمان کوتاهی پس از جنگ جهانی دوم) نیاز به نیروهای کار برای بازسازی خرابیها و راه اندازی کارخانجات نو چنان زیاد شد که برای اروپائیها (بخصوص آلمانیها) راه دیگری باقی نمانده بود بجز به استخدام درآوردن نیروهای کار خارجی که ایشان عمدتا یا شهروندان ترکیه ( اعم از کرد و ترک و دیگر اقوام ساکن ترکیه) بودند یا شهروندان شمال آفریقا و بعضا نیز فراریان خاوردور. کسانیکه بهنگام ورود به کشورهای اروپائی شدیدا مشغول کار شدند و پیوسته به آنها نیز بدیده انسانهای درجه دو و سه نگریسته میشد. یعنی تفاوتهای فرهنگی در اینجا و در این برهه کاملا آشکار بودند.
این نیروهای کار خارجی با وجودیکه بیشترشان از اقشار بسیار ساده و روستایی ممالک خویش بودند ولی پیوندهای عاطفی و فرهنگی عمیق خویش را با کشورهای مبدا حفظ نموده بودند و زمامداران این کشورها نیز بگونه ای رفتار نمیکردند که این پیوندها بکلی قطع گردند بلکه بیشتر در صدد بودند تا هرچه بیشتر حفظ گردند. این نیروهای کار نیز عمدتا میان خودشان زندگی میکردند و در اوقات فراغت بدور یکدیگر گرد میآمدند تا هم حمیت خود را حفظ نمایند و هم اینکه تنها نمانده باشند.  این خط مشی، ثمرات خود را برای این کشورهای در حال توسعه که شهروندان زیادی در اروپا داشتند، دهه ها بعد نشان داد.
زمان میگذشت و فرزندان این نیروهای کار عمدتا یا در اینجا بدنیا آمدند و یا در اینجا دوران کودکی خود را گذراندند و به دبستانها و دبیرستانهای اینجا رفتند. اینها دیگر به سادگی پدر و مادران خود نبودند و به قوانین و امکانات و محدودیتهای اینجا آشنایی کامل داشتند ولی پیوندشان با سرزمین مادری هنوز برقرار بود و هست.
 اینها چون نمیخواستند در همان مقامی باقی بمانند که پدرانشان بودند، در زمینه های گوناگون کوشش بیشتر از خود نشان میدادند و انگیزه بسیار بالاتری داشتند. اگر نانوا میبودند، کوشش میکردند که نان را بهتر و ارزانتر خبز کنند. اگر تحصیل میکردند کوشش مینمودند که مدارک و مدارج بالاتری را در مدت زمان کمتری طی نمایند اگر هم  به ورزش روی مینمودند کوشش میکردند تا تمرین بیشتری انجام دهند تا مطرح گردند. و چون در جامعه کمتر انفرادی حاضر میگشتند و بیشتر گروهی و مشارکتی  در کنار هم و با هم زندگی میکردند، رفته رفته به طبقه غیر قابل انکاری در جوامع اروپایی مبدل گشتند که هم عضو جامعه بودند و هم استقلال فرهنگی و اجتماعی خویش را تا حد زیادی حفظ کرده بودند.
شما امروز که در زمینه های ورزش ملی کشورهای اروپائی نگاه کنید؛ بسیاری از اینها را در تیم های ملی میبینید. اگر به احزاب سیاسی کشورهای اروپائی بنگرید، بسیاری از اینها یا در صدر احزاب ( مانند حزب سبز آلمان) میبیند یا در پستهای کلیدی و حساس. در زمینه های هنری، اجتماعی، آموزشی و و و و..
اینها دیگر بسادگی کلاه سرشان نمیرود و به قوانین اینجا بسیار بهتر و بیشتر از خود بومیان اینجا آشنایی دارند.

در رابطه با طنزی ( من شخصا آنرا طنز نمیخوانم بلکه هجونامه میدانم، در پایان نیز فرق میان طنز و هجو را از دید خود خواهم آورد) که اخیرا در یکی از برنامه های تلویزیونی آلمان پخش شد و از قهقهه به سونامی مبدل گشت، این آشنایی به قوانین و تاکید بر آنها در زمانیکه سودی از آن نصیب میگردد عملا به نمایش گذاشته شد.
این طنز نیاز جدی به بازنگری عمیق به خیلی از نظریات و دیدگاهها و قوانین را ضروری و بلکه واجب میسازد.
بنا به قوانین کشور آلمان توهین به رهبران کشورهای دیگر جایز نبوده و در صورت شکایت به دادگاه این رهبران و پیروزی آنها در دادگاه عواقب قانونی برای توهین کننده در بر دارد.
پیش از این نیز از سوی  طنز پردازان و گروههای سیاسی ( بیشتر سیاسی – اعتراضی تا حزب سیاسی) به رهبران دیگر کشورها توهین میگشت. مانند برهنه راه رفتن زنان معترض در برابر پوتین و غیره ولی اینبار یکی از کمدینهای آلمان بنام طنز مرزهایی را درنوردید که شاید از سوی جوامع اینجا و مردمان اینجا قابل تحمل و گذشت باشد ولی در کشورهای دیگر بعنوان توهین محض قلمداد میگردد.  
این طنز پرداز گویا در یکی از برنامه های تلویزیونی خود از اردوغان با کلمات مستقیم و رکیک بعنوان کسیکه با شتر همبستر میشود نام برد. ( شتر سوار یا شترچران یا شتردار از کنایه ها و نسبتهایی هستند که مردمان غرب راحت به شرقیها میدهند. اینجا طرف را با شتر هم همبستر کردند)
واضح بود که اردوغان این موقعیت تبلیغاتی را بهیچ وجه از دست نداده و حتی از دید قوانین اینجا خیلی هم قانونی بمقابله برخیزد. کاری که او هم کرد. فرار به سمت جلو. بخصوص که او مشکلات داخلی و منطقه ای نیز دارد.
اینجا هر دو طرف داشتند با قوانین و موازین دموکراسی ( فرض را بر این قرار میدهیم که قوانین کشورهای اروپایی مبنای دموکراتیک دارند) بازی میکردند، تنها  ترکیه استفاده عملی تری از آن انجام داد. 
بلافاصله توسط  ترکیه از این طنز پرداز بصورت قانونی شکایت بعمل آمد و جریان این شکایت مراحل قانونی خود را میپیماید.
جامعه آلمان بیکباره متوجه شد که از بیرون مورد شکایت  قرار میگیرد و حتی پس از کمی تامل متوجه شد که این شکایت بنا به قوانین خودشان ماهیت کاملا قانونی دارد و از آن بیشتر باز هم متوجه شد که فرزندان این انسانهای درجه دوم و سوم جوامع خودشان از فرزندان خودشان به فوت و فن قوانین کشورشان واردتر هستند و میتوانند در مواقع ضروری آنها را آگاهانه بسود خود بکار بگیرند.
تا کنون بنام طنز و ساتیر به خدا و پیغمبر دیگران و حتی خود دشنام میدادند و توهین میکردند ولی مدعی خصوصی نداشتند و بنا به قوانین اینجا فرد حقیقی وجود نداشت که از آنها شکایت کند ولی حالا رئیس جمهور یک کشور همه آنها و قوانینشان را به چالش میکشد. با اینکار اردوغان میتواند دوباره به سمبلی برای دیگران مبدل گردد. کاری مشابه را او در کنفرانس داووس انجام داده بود و زمانی به بت مبدل شده بود.
اینجا و در این نوشته بهیچ وجه قصد دفاع از اردوغان نیست. در نوشته های پیشتر به اندازه کافی از او و کارهایش انتقاد کرده ام و باز هم خواهم کرد.
اینجا تنها اشاره به این مطلب است که این شهروندان اروپائی و قوانینشان هستند که حقیقتا در گفتار و در کنششان با هم به تضاد افتاده اند و بنظر میرسد که یک چیز را درست نفهمیده و در موردش به اندازه کافی کنکاش نکرده اند. آن اینکه طنزنویس هستند یا هجا گوی؟
اینگونه آنها توپ را پیوسته به زمین بازی مقابل می اندازند.

با توضیح فرق میان طنز و هجو از دید خود این نوشته را بپایان میرسانم.
طنز مسخره کردن چیزیست و میتواند انتقاد کلی یا جزئی مستقیم و یا غیرمستقیم به یک جریان اجتماعی، مذهبی یا سیاسی باشد. در تاریخ ما طنز و طنز نویس بسیار داشته ایم. مانند عبید زاکانی. طنز نویسها معمولا حدی برای واضح نویسی خود قائلند تا بمرز رکیک نویسی کشیده نشوند. شاید بتوان به آن کنایه هم گفت. اینگونه از آنها نقل میشود ولی مقامشان هم در جامعه محترم و مرجعی باقی میماند.

هجو هم همان به سخره گرفتن است ولی میتواند با کلمات  واضح تری بیان گردد و به نفرین نامه و یا بعبارت دیگر توهین نامه هم مبدل گردد که در اینصورت واکنش شدیدتری را نسبت به خود برمی انگیزد. اینجا دیگر نوشته یا گفته کنایه ای نیست بلکه براحتی میتواند به پرخاش هم مبدل گردد. هرزنامه هم میتوان خواندش. نمونه اینگونه هجو نویسها هم ایرج میرزاست. مرجعیت اشعار ایرج میرزا محدود به موارد خاص است و همه به آن متمایل نمیباشند.
هر کودک دبستانی فرق میان اشعار عبید زاکانی و ایرج میرزا میفهمد و میشناسد و میداند که جای بکار بردنشان کجا میتواند باشد.

دموکراسی غرب و دموکراتهایشان در برابر این پرسش قرار گرفته اند که میخواهند عبید بمانند یا ایرج میشوند؟

هیچ نظری موجود نیست: