۱۳۹۲/۲/۱

غافلگیری


اقا عجب بدبختی گیر افتادیم ها.
فکر کردیم که حالا که همه بقولِ خودشون دموکرات شدن و می‌تونن انتقاد گوش بدن و احیانا با دلیل و منطق پاسخگو باشند، ما هم میتونیم چیزی که تویِ دلمون هست بنویسیم. بخاطرِ همینهم  حلوا  رانوشتم.

اینکه بجایِ پاسخ فحش بخوریم را فکرش را نکرده بودیم
غافلگیر شدیم اقا، غافلگیر.

راستش را بخواهید در واقع نباید شکایت بکنم چونکه غافلگیر شدن شغل و حرفه آبا و اجدادیمون هست.
امیر کبیر میاد، اصلاحات میاره، ما غافلگیر میشیم که این دیگه چیه. انقدر به غافلگیر بودنمون ادامه میدیم و انتقاد ازش می‌کنیم که میبرن رگش رو میزنن. ما دوباره غافلگیر میشیم که‌ای با با چرا کشتید این بیچاره رو ؟ داشت ما رو آدم میکرد، ولی‌ خوب دیگه دیره، بجز غافلگیری چیزی برامون نمیمونه.

اقا می‌گذره و کلنل پسیان میاد، باز ما غافلگیر میشیم که این بابای نظامی در مشهد از جونِ ما چی‌ میخواد؟ میزنن سرش را میبرند باز ما غافلگیر میشیم که‌ای بابا این بنده خدا داشت زور میزد مرزهایِ ما رو از قوایِ بیگانه که غافلگیرانه به مملکتِ ما آمده بودند، پاک کنه ولی‌ خوب بازم دیر شده، تنِ بی‌ سر دیگه نمیتونه کارِ زیادی برایِ ما انجام بده.

اینهم می‌گذره، اقا نوبت به مصدق می‌رسه که ما رو غافلگیر کنه، میاد میگه همتون آزادید که هر کاری که دلتون خواست بکنید، بشرطیکه حقوق بقیه را هم پامال نکنید و در ضمن گفت که نفت هم مالِ خودمونه و اعضایِ خانواده‌ سلطنتی هم محترمند ولی‌ نمیتونن هر کاری که دلشون خواست بکنن.
طبقه آخوند هم همینطور. توی روزنامه ها هم آزادید که هرچی دلتون خواست بمن فحش بدید ، اقا دیگه حسابی‌ غافلگیر شده بودیم ها.
تویِ مملکتِ ما کسی‌ از این حرف‌های ممنوعه میزنه؟ خوب معلومه که ما غافلگیر میشیم چونکه هضمش نمیتونیم بکنیم.
هر طبقه و هر کدوممون به یک دلیلی‌ نمیتونیم هضمش کنیم، بله اقا جان درست خوندید، نمیتونیم هضمش کنیم و نتونستیم هم.
نتیجه چی‌ شد؟ با کمک خارجی‌‌ها بنده خدا را میندازیمش و حمایتِ چندانی ازش نمی‌کنیم.
روزی که میفته و دار و دسته شعبانِ تاج بخش تویِ خیابونها پیداشون میشه و نسق میگیرن و هزار کار میکنن اقا بازم ما غافلگیر میشیم که‌ای بابا این چه وضعیه؟ همش باید در لفافه و دمِ گوشی با هم حرف بزنیم.
اصلا خدا انگار ما را برای غافلگیر شدن آفریده.

باز هم سالِ ۵۶ می‌رسه و ما غافلگیر از کارهایی که رژیمِ گذشته انجام داده، ایندفعه بلند میشیم و میاییم تویِ خیابونا. دیگه این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست که هی‌ برید و بیایید ما را غافلگیر کنید.
حالا نوبتِ ماست که شما رو غافلگیر کنیم، چکار کردیم؟ با یک پیرمرد پشت تمامِ یلان را به خاک مالیدیم و توی همون سه دقیقه اول ضربه فنیشون کردیم.
چنان مست از این پیروزی بودیم و حال میکردیم که یکدفعه دیدیم پیرمرد و دار دسته اش همه چیز رو دست گرفتند و به هیچ صراطی هم مستقیم نشدند. از بیرون هم که دار و دسته‌های مختلف لباسِ رزم پوشیده و آماده شده بودن که کلکمون را بکنن.
ایندفعه دیگه غافلگیرِ دوبله که چه عرض کنم غافلگیرِ سوبله یعنی سه‌ طرفه شده بودیم.
هم از دستِ خودی ها، هم از دست خارجیها و هم از دست نادانی‌ و ناآگاهی‌ خودمون.
حسابی‌ِ حسابی‌ غافلگیر شده بودیم.

پس می‌بینید غافلگیر شدن خصوصیت ذاتیِ ما هست، شکایت کردن هم نداره.
به‌خاطرِ همینهم  بندهِ حقیرِ فقیرِ سرا پا تقصیر اعلام می‌کنم  که با کمالِ خوش حالی‌ و خوش بختی از عکس‌العملِ شما در باره نوشته حلوا غافلگیر شدم چونکه فکر می‌کردم که دنبالِ توجیهِ کارهایِ ناپسند و ناشایست خود و دیگران نسیتید،  ولی‌ دیدم شکرِ خدا همگی‌ حالتون خوبه و همه چیز بر وفقِ مراد پیش میره. و هم شما و هم من هنوز میتونیم همدیگه رو غافلگیر کنیم. بهشته والله.
همین.

۱۳۹۲/۱/۲۶

حلوا

از مادر بزرگِ خدا بیامرزم زیاد براتون گفتم که چه آدمِ نازی بود و چه چیزهایی‌ میگفت که ما اونموقع نمی‌فهمیدیم ولی‌ بعدها فهمیدیم.
فقط حیف وقتی‌ فهمیدیم یا شروع کردیم به فهمیدن که اولا کلی‌ ضرر بخاطرِ گوش نکردنِ به حرفش، قبلش کرده بودیم ولی‌ اون فدایِ سرتون، مهمتر از اون اینبود که زمانیکه ما فهمیدیم اون دیگه نبودش.
خدا بیامرز نذر داشت. شبهایِ جمعه که میشد حلوایِ خرمایی درست میکرد و میداد به کارگرها و باغبانها که اونجا کار میکردند و میگفت ایمانشون قوی میشه و انصاف یادشون نمیره.
البته پدر بزرگِ خدا بیامرزم هم همینکار را میکرد یعنی حلوایِ خرمایی به باغبانها و کارگرها میداد ولی‌ میگفت که بازوشون قوی میشه و کار کردن یادشون نمیره.
به هر حال هر کدومشون به یک خاطری نذر میکردن و حلوا میدادن.
حالا ما بعد از گذشت اینهمه سال و از دنیا رفتن ایندو که برای ما خیلی بزرگوار هم بودند، دو سه‌ روز پیش دیدیم که مردمِ تونس  و مفتی هاشون هم دارند شبیهِ همین کار رو میکنند ولی‌ با یک نیتِ دیگه.

۱۳ تا دخترِ تونسی، نذر کردن که برن به سوریه و برایِ انقلابیونی که در سوریه ضدِّ  اسد می‌جنگند حلوا بشن. می‌فهمید که چی‌ میگم که؟  حلوا بشن، حلوا.
بچه این دور و برها نشسته، نمیشه واضح صحبت کرد.

مفتی هم گفته به به، نذرتون قبول. حالا که شما  ایمانتون خیلی‌ قوی هست، برید سوریه و حلوا بشید که بازویِ جنگنده‌هایِ ما هم قوی بشن. بازوشون قوی بشه؟؟!! یعنی چی؟؟ 
پس از این ماجرای فتوای آقا مفتی و اظهار دین این دوشیزگان،  کلی‌ دخترِ دیگه هم  نذر کردند و در صفِ تولیدات حلوا ایستادند و منتظرند که هم آنها حلوا بشن و هم مجاهدین قوی.
حالا شما هم از من نپرسید چطوری؟ من چه میدونم، برید از مفتی و قوطیهایِ حلوا بپرسید. منکه همه چیز را نمیدونم که. قرار هم نبوده که بدونم.

توی این گیر و دار یک چیز دیگه هم به کله مبارکم خطور نمود. فکر کنم که مریم رجوی هم اون زمان‌ها حلوا شده بود. میخواسته که مجاهدین قوی بشن.

اقا به ما میگفتند که در زندگی‌ همه چیز شیرین هست، ما باورمون نمی‌شد. قدرتِ خدا ببینید جنگ چطور شیرین میشه و بعضیها گیرشون حلوا میاد !!!
بی‌خود نیست که این بعضی‌ها هیچ اصراری ندارند که جنگ‌ها تموم بشند ویا صلح‌ها پایدار باقی‌ بمونن.
من یکی‌ که ایولا آوردم.
اگر هم باور نمی‌کنید این لینکش، خودتون بخونیدش.

http://banoosh.com/blog/2013/04/13/arab-girls-offer-free-sex-to-syrian-rebels-in-the-name-of-sexual-jihad/

البته من مسئولِ بی‌ تربیتهایِ توی لینک نیستم ها.

من خودم تازه بعد از چندین و چند سال پس از خوندن این خبر دو زاریم افتاد که ای بابا کشور ما خیلی‌ جلوتر از اینها بهشت رو فتح کرده بود.
خانمها و آقایونِ تونسی فکر کردند. اگه اونها توی بهار عربی هستند ما بهار را گذروندیم، تابستان را له له زدیم، پاییز هر چی برگ زرد بود ریخته بودن سر ما و حالا درست وسط زمستون نشستیم. انقدر ما از اونها جلوتر هستیم ها.  موضوع یک ذره و دو ذره نیست.

زمانِ جنگِ واقعا تحمیلی  شنیدیم که کلی‌ از دخترایِ ایرانی سر از دوبی در آوردند، حتماً و یقینًا برایِ همین منظورِ مقدس بوده. نذر داشتند و میخواستند که حلوا بشن. صد البته کاملا داوطلبانه و از صمیم قلب بدون داشتن هیچگونه دغدغه خاطری و فشار مالی خانوادگی.
آقا زده بود به سرشون که حلوا بشن. یکعده هم بلافاصه وسایل فرستادن اینها را فراهم آوردن.
فقط من نمی‌دونم جنگ تو مرزِ عراق بود، این حلوا ها  چرا سر از دوبی در آوردن؟
اون رو هم  حتماً ۳۰ – ۴۰ سالِ دیگه می‌فهمیم. آدم که نباید همه چیز را همین الآن بفهمه که.

فعلا بریم تویِ بالکن یک سیگار تا عیال نیامده بکشیم.
بد جور چشم غره میره.

۱۳۹۲/۱/۱۲

با ما شوخی میکردند و ما نفهمیدیم

امروز هم مثل همه روزها از خواب بیدار شدم. راستش رو بخواهید مثل هر سال ( یعنی هرسال از وقتیکه مهاجرت کردیم به اینجا) خوشحال بودم که امروز تعطیله. علتش هم برام مهم نبود. مهم این بود که تعطیله، فیتیله امروز تعطیله پیش خودم فکر میکردم. کیه که از تعطیلی ناراحت باشه؟
از دیروز توی رادیو و تلویزیون و اینها همش میگفتن که فردا مواظب باشید کلاه سرتون نره چونکه بنا برسم و رسوم اینجا اول آوریل معموله که دروغ بگن. البته به پای ما که نمیرسند. مال ما هر روز، روز دروغه ولی خب. اینجا حداقل انصاف داشتند و اعلام خطر کردن.

خلاصه توی این حال و هواها بودم که یکدفعه عیال یادم آورد که سی و چهارسال پیش درست در چنین روزی آقا نظام جمهوری اسلامی را رسما اعلام نمودند و گفتند که :
حكومتي كه در آن اقشار ملت به يك چشم ديده مي شوند و نور عدالت الهي برهمه و همه به يك طور مي تابد و باران رحمت قرآن و سنت بر همه كس به يكسان مي بارد. مبارك باد برشما كه در آن اختلاف نژاد مطرح نيست و همه برادر و برابرند.
خیلی چیزای دیگه هم گفتند و تبریک هم بهمون گفتند.
مبارك باد بر شما روزي كه در آن، تمام اقشار ملت به حقوق حقه مي رسد. كشور از دست چپاولگران و غارت پيشگان نجات يافت. مقدرات خودرا به دست گيريد. مجال به فرصت طلبان ندهيد. نگذاريد نفتخواران و مفتخواران به صفوف فشرده شما رخنه كنند.

ما هم خوشحال که بالاخره به مقاصدمون رسیدیم. روز بروز دیدیم مقدراتمان را از دستمون دارن در میارن. فرصت طلبان و مفتخواران و سپس چماقداران به صفوف فشرده مون چنان حمله یمین و یساری کردند که کار از رخنه گذشت.
چند وقتی گیج بودیم که اون چی بود این چیه؟

از وقتیکه به اینجا آمدم متوجه شدم بابا، حضرت آقا و همراهان مبارک توی نوفل لوشاتو که بوده یاد گرفته بودند که اول آوریل که شد یک دروغ رسمی بپرانند. حالا چرا شما جدیش گرفتید؟
بخاطر نزدیکی و احترام با مناسک و مراسم دیگر کشورها مجبور شد از این کارها بکنه. سیاستمدار به این میگن.

حالا شما نمیفهمید، دیگه تقصیر او نیست و نبوده. برید یاد بگیرید.