۱۳۹۰/۱۱/۵

دیگه داریم آزاد میشیم

به به دیگه داریم آزاد میشیم، دیگه میتونیم به خودمون بنازیم که ترتیبِ این یکی‌ رو هم دادیم، دیگه میریم که همون کاری را بکنیم که همیشه دلمون میخواست بکنیم.
میگن که کشتیها آمدن تا ما رو آزاد کنن، دولتِ ایران نمیگه کشتی‌، میگه اینها لگن هستن. لگن هم که ترس نداره.
دردِ سرتون ندم لگن‌ها آمدن، اونهم چه لگنهایی. لگنهایِ توپدار و موشک دار.
قیمتِ ارز و طلا هم که داره میره بالا و مردمِ ایران اگر جنگ هم نشه،  جنگی میشن.
من اگر جایِ دولت میبودم، می‌گفتم که ما میخواستیم دوباره یارانه بدیم ولی‌ نمیگذارن که نفت بفروشیم و پولِ یارانه دادن رو در بیاریم.
بعدش ببینیم که این ملت به جانِ کی‌ خواهند افتاد.

الان ولی‌ داریم آزاد میشیم. هر کاری هم که دلمون خواست می‌کنیم.
ولی‌ صبر کنید ببینم، دلمون چی‌ میخواست؟ شوخی نکن، دلمون چیزی نمیخواست که. اذیت چرا میکنی‌؟
یک عده پولدار بودن و دلشون میخواست که با این پولها برایِ بقیه قیافه بگیرن که می‌گرفتند و خوب برایِ این پولدار شدن با توجه به شرایطِ روزِ مملکت یک کارهایی هم کرده بودن، حالا یا بساز و بفروشی یا دلالی، یا پدرسوخته بازی و غیره
.
نسل بعد از اونا هم با وجودی که زیاد اهلِ کار نبودن و پولی به سرمایه به ارث گذاشته شده پدری اضافه نمیکردن، ولی‌ تویِ قیافه گرفتن برایِ بقیه دیگه دستِ نسل پیشِ خودشون رو از پشت میبستن و انقدر این کار رو ادامه دادن که اون سرمایه یواش یواش از بین رفت و نسلِ سوم برگشت به همونجایی که نسلِ اول در ابتدا بود.
خوب این حسابِ پولدارامون یا اینکه بگیم اکثرِ پولدارامون. آونهایی هم که به قول معروف یک خورده عقلشون بیشتر میرسید و امکاناتی داشتن، نسلِ دوم را میفرستادن به خارج تا زود هدر نرن، شاید اونجاییها یک خورده عقل به سرشون بیارن.
حالا زنی‌ باشه بهشون بدن ، شوهری باشه گیرشون بیاد ، خودِ جوامع اونجا.
 تا حدِ زیادی هم موفّق بودن.

بی‌ پولهامون هم که دلشون میخواست پولدار بشن ولی‌ نه‌ از طریقِ کار.
 کار مالِ تراکتوره.  آدم کار نمیکنه، مخصوصا اگر اون آدم  ایرانی‌ هم باشه و  بیشتر از ۲۵۰۰ سال سابقِ تمدن (؟) داشته باشه.
بی‌ پولها باید یک راهی‌ پیدا کنن که در کوتاهترین مدت اونها رو به پول برسونه، چه کار می‌کنن رو هم که خوب همه میدونن، دیگه لازم نیست که من توضیح بدم.
بی‌ پولهایِ امروز  که  میخوان بیان بالا درست همنجایی هستن که نسلِ اولِ پولدارهای امروز  و بی‌ پولهایِ سابق بر این بودن.
 

به عبارتِ دیگه این دو طبقه اجتمایی‌ به ترتیب جاشون را با هم عوض می‌کنن. حالا این میان خانواده‌‌ها و آدمهایِ استثنأ هم وجود دارن،
 زود جوش نیارید.  ما رو هم هی‌ نزنید.
خدا ما رو زده، بسّه.

پس می‌بینید که همه به چیزی که دلشون خواسته و در راهش ثابت قدم برداشتن، رسیدن.
حالا دیگه موضوع چیه؟ میشه یکی‌ تعریف کنه تا ما هم بفهمیم؟

پس دیگران بیان تا ما به خواستِ همیشگی‌ دلمان برسیم چه معنی میده؟
 ترتیبِ این یکی‌ رو هم ما نمی‌دیم، بلکه این یکی‌ هم مثلِ اسلافش و اخلافش ترتیبِ ما رو قبل از رفتن میده.

اونوری‌ها هم به جانِ عزیزتان اصلا دلشان به حالِ شما نسوخته. اونوریها مثلِ سمسار میمونن که اونوقتا با دوچرخه یا با گاری میامدن تویِ محله‌ها و اشغالهایِ خودشون رو میفروختن و به اصطلاح اشغالهایِ ما را (که بیشتر عبارت بودن از وسایلِ آنتیک و قدیمی‌) میخریدن و میبردن که ما بتونیم نفسِ راحت بکشیم. مثلا بشقابِ مسی را میبردن تا ما بتونیم بشقابِ ملامین بخریم.

سینی و ‌ستِ چایی خوری نقره را میبردن تا ما پول جمع کنیم و طلا بخریم، تا اون موقع هم از استکان نعلبکی معمولی استفاده میکردیم.
عمدتاً سینی طلا جانشینِ سینی نقره نمی‌شد و پولِ فروشِ سینی نقره زود خرج میشد و همه هم راضی‌ به نظر میرسیدن، تا موقعیکه پول تمام میشد و دیگه نه‌ پولی مانده بود و نه‌ سینی نقره.

الان این کار رو تویِ منطقهٔ خاور میانه دارن کشورهایِ غربی انجام میدان.

الان که به گذشته فکر می‌کنم، میبینم که اون موقع بهتر می‌بود که بزرگِ خانواده از قبل یک برنامه برایِ خریدِ سینی طلا درست میکرد و در آخرین مرحله سینی نقره رو میفروخت تا با پولش کمبودِ قیمتِ سینیِ طلا  را تکمیل کنه، ولی‌ خوب  بزرگتر‌هایِ ما اصلا  به این فکرها نبودن.
خودِ ما هم که اون موقع بچه بودیم  و بیشتر خوشحال میشدیم که وقتِ ظرف شویی، بشقاب‌هایِ سبکتر را بلند کنیم و از اون گذشته،  پولِ سینی نقره را که خرج میکردن، همیشه  ته مونده اش  یک چیزی هم گیر ما می‌آمد که هر چند نسبت به سهمِ بزرگانِ خانواده‌  چیزِ قابل توجهی نبود، ولی‌ برایِ ما بچه‌ها و نوجوانها انقدر بود که به رویِ خودمون نیاریم.
بچه بودیم به همه چیز هم فکر میکردیم به غیر از به آینده. در موردِ آینده فقط آرزو داشتیم و رویا.

هر وقت هم که کفگیر به تهِ دیگ میخورد (که این هم دیر یا زود داشت ولی‌ ساخت و سوز نداشت) ما هم مثلِ بقیه شروع میکردیم به نق زدن و دنبالِ مقصر گشتن
بچه گی‌‌ هم عالمی داره ها، والله به خدا

۱۳۹۰/۱۱/۳

خوب حرف بزن دیگه


از مادر بزرگِ مرحومم تا حالا چند بار براتون نوشتم. خدا بیامرزدش بعضی وقتها چیزای جالبی‌ میگفت. یعنی اگر الان بخوام درست به گذشته نگاه کنم و یک کمی‌ هم انصاف به خرج بدم میبینم  بعضی  وقتها که چه عرض کنم بیشترِ وقتها چیزای جالبی‌ میگفت.
شاید چونکه زیاد حرف نمی‌زد و بیشتر گوش میداد و نگاه میکرد؟
بر عکسِ الان که تو هنوز جمله اولِ حرفِ خودتو به نیمه نرسوندی که جوابها  و نظرها  میان. اونم چه جوابها  و چه نظرهایی. هر چی‌ هم داد بزنی‌، بابا  صبر کنید، من اصلا نمیخواستم اینو بگم، منظورِ من اصلا  یک چیزِ  دیگه بود، اونا  که دیگه ول کنِ  معامله نیستند که. نخیر آقا.
تو باید  جواب رو گوش بدی، اینجورها نیست که. آشِ کشکِ خالته، بخوری پاته، نخوری پاته.
گوش نمیدم؟ چه غلط ها، مثلِ اینکه اینجا شهرِ هرته.
آقا یکدفه میبینی‌ مسیر گفتگو‌ها رفت به یک جایی‌ که اصلا نظرت نبوده.‌ ای باباتون خوب، ننتون خوب، برگردید. ولی‌ نخیر. همون که گفتم.
برگردیم؟  مگه زده به سرت؟  ما ۲۵۰۰ سال صبرِ تاریخی کردیم که الان این حرف‌ها رو بزنیم، حالا تو میگی‌ برگردیم؟
تازه اونم چی‌؟ چه نوع حرفی‌؟ مثل حرفهایی‌ که اون سیبیلوه  که  یکی از برادرانِ مارکس هنرپیشه بود  میزد.
یعنی کلی‌ حرف بزنه و چیز بگه بدونِ اینکه چیزی گفته باشه، یا مثلِ رئیسِ جمهورِ منتسب، با حرف زدنهاش بیشتر وضعیتِ فعلی و سابق رو خرابتر کنه تا درست تر.
همه از خداشون باشه که طرف حرف نزنه چونکه خطر داره.

می‌بینید؟ این حرف زدن و گفتگو کردن و به قولِ قدیمیها گپ زدن  الان دیگه شده  برایِ مردم یک فشارِ روحی. همه هم که ماشالله ماشالله علامه دهر و باوجود تحت فشار روحی خود و دیگران قرار داشتن، بازم اهل کوتاه امدن نیستن.

آقا، زحمتت ندم، حرف زدن با بقیه بر عکسِ سابق که  دردِ دل‌ بود  و تبادلِ نظر  امروز شده یک عاملِ فشارِ روحی خارجی‌.
حالا این از فشار‌هایِ خارجیش.

از درون هم که عیال همش میگه، آقا چرا تو حرف نمی‌زنی؟  چرا وقتیکه پابرهنه (مادر بزرگِ خدا بیامرزم یک چیزِ دیگه برهنه میگفت) وسطِ حرفات میپرن، تو هم حرفِ اونها رو قطع نمیکنی‌؟   چرا از خودت ابهت نشان نمیدی؟
هر چی‌ میگم بابا این ابهت نیست کاری که اونها می‌کنن، ببخشیدا خریت هست که مثلِ همه میمونها تویِ باغِ وحشِ آلمان دورِ هم جمع بشیم و جیغ بکشیم  و داد بزنیم، به خرجش نمی‌ره که نمی‌ره.
میگه من موقعیکه با تو ازدواج کردم، فکر کردم که دارم با یک مرد ازدواج می‌کنم.
آخرش هم ول می‌کنم میرم تویِ بالکن سیگار می‌کشم، اگر من یک روز بر اثرِ سیگار کشیدن مردم، آقا مسئولش شماها هستید.  حالا با همین عیال اگر یکروزی روی مواضعمون زیادی پافشاری کنیم دیگه مرد با  ابهت نیستیم بلکه ظالم و جبار و زن ستیز میشم. بگذریم.
حالا همه اینها به کنار، به خاطرِ همین هم یک مدتی‌ دست و دلمان طرفِ کامپیوتر و اینترنت نرفت. بعد از چند مدت که آمدم میبینم  وای ددم وای، ‌ای داد و بیداد.
پریسا هم داد میزنه که بنویس.
آخه خواهر، قربونت برم (قربونت برم به چشم خواهر برادری، یکدفعه همسرِ گرامی‌ بهش بر نخوره) از دل‌ و دماغ انداخته بودنم.  دیگه چی‌ بگم آخه؟  چه گویم که ناگفتنم بهتر است.
اینجا شده استادیومِ مسابقه ورراجی. یعنی همه جا دارن مسابقه ورراجی میدن، نه‌ تنها اینجا.
خوب خواهر، ما هم که دروغ چرا؟ گردِ این میدان نیستیم،  چی‌ بگم؟ چی‌ بنویسم؟
حالا محضِ گلِ رویِ تو هم که شده به خودمون هی‌ فشار پشت فشار آوردیم تا این دو سه‌ تا خط رو بنویسیم، ولی‌ بازم بگم، هی‌ یادِ اون مرحوم میفتم که میگفت، آدم نباید بی‌خود حرف بزنه.
تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.
حالا ما موندیم این میان، بنا به حسابِ اون خدا بیامرز ما مرد هستیم، تازه هنر هم داریم چونکه هی‌ حرفِ بی‌خود نمیزنیم
به حسابِ عیال ما میرزا مزلف هستیم.
پریسا هم که میگه ما تنبلیم. خب البته بگم که بعنوان ایرانی تنبلی حق مسلم ماست. هر چی باشه دارندگی هست و برازندگی. ما رو که بهمون بگن تنبل بدمون نمیاد بلکه باطنا بهش افتخار میکنیم. چونکه ما میدونیم که همه مشاهیر و عالمان خبر دارن که ادم زرنگ کسی هست که کاراشو انجام بدن  بدون  اینکه او خودش دست به اب سیاه و سفید زده باشه. خارجکیها بهش میگن منیج بکنه.
خلاصه دردسرتون ندم خودمون هم دیگه نمیدونیم که  چی‌ هستیم.
خواستیم از ملت بپرسیم، دیدیم ‌ای وای، اونا  انقدرمشغول حرف زدن هستن که کسی‌ وقت نمیکنه حرفِ ما رو گوش بده.


الان دیگه هیچ کاری به غیر از صبر کردن برامون نمونده

۱۳۹۰/۱۰/۲۹

بدو بدو


آقا شیر توی شیرِ عجیبی‌ شده.
همه دارن دنبال یک چیزی میدوند. حالا اون چیز چی‌ هست، خودشون هم نمیدونن، ولی‌ میدون. حالا ندو و کی بدو.
میدوند تا عقب نیفتن، از چی‌ عقب نیفتن؟ خودشون هم نمیدونن، ولی‌ تو چه کار داری به اینکارها؟ همه میدوند، تو هم بدو. نمیمیری که؟
از اون گذشته توجهِ بقیه روهم به خودت جلب نمیکنی‌. بهت اعتماد می‌کنن، خارج از نت نمی‌زنی. از قدیم هم گفتن، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
حالا اینکه جماعت خودشون همگی‌ رسوا هستند این چیز دیگه هست.
معمولاً آدمهایِ رسوا هوایِ هم‌دیگه رو خیلی‌ دارن، با هم همبستگی‌ دارن، مواظبند که یک غیر رسوا نیاد و بساطِشون رو به هم بزنه، چرا، برایِ اینکه اگر بساطِ یکیشون به هم بخوره بساطِ بقیه هم به لرزه میفته.
پس هزار کار می‌کنن که سفید  رو سیاه  و سیاه  رو سفید جلوه بدن، مرتب هم هم‌دیگه رو تائید می‌کنن و به بقیه میگن ببین، فلانی‌ هم همینو میگه.
ملت و امتِ همیشه در صحنه هم نگاه میکنن که ببینن اکثریت با کی‌ هست، که اونا هم همون طرف برن. میدوند تا عقب نیفتن.
یادمه اولین بار در المپیکِ لس آنجلس بود که شعارِ همراه که باشی‌ همه کار را کردی
داده شد.  فقط همراه باش تا این گوشه پر نشون داده  بشه،  بقیه اش هم  بی‌خیال، خدا کریمه.

امروز تویِ  روزنامه  خواندم که آقایِ اوباما  گفته  بابا  اون لوله نفت از آلاسکا به تگزاس رو ممنوع کنید، چونکه هم به  محیطِ زیست  ضربه  میزانه و هم اینکه امنیت نداره.
اینو رئیس جمهورِ یک  کشور ثروتمندِ دنیا گفته  و مخالفِ رساندنِ نفت  از یک استان به یک استانِ دیگه داخلِ آمریکا هست.
رئیس جمهورِ منتسبِ ما میگه  لوله گاز بکشید از جنوبِ ایران به هند که از وسطِ قبایلِ تحریک شده و جنگ طِلبِ پاکستان رد بشه و به مرز هند، دشمنِ قدیمی‌ پاکستان برسه تا ما بتونیم گاز ارزون و با ضرر تحویلِ هند بدیم.

بنازم این مغز اقتصادی رو. من فقط میترسم که بدزدنش ببرنش توی سویس به زور رئیس بانکش بکنن.
 ملت هم داران ذوق می‌کنن، که ببین با وجودِ مخالفت‌ها داریم نقشمونو عملی‌ می‌کنیم.
 از اون طرف هم ترکمنستان و افغانستان بهشون احساس رقابت دست داده و میخواهند که سبقت بگیرن. توی چی‌ سبقت بگیرن؟ توی هیچ چی‌.
آخه ترکمنستان هم میخواهد که از وسطِ کشورِ آشوب زده و تحریک شده افغانستان که شمالش با جنوبش جنگ داره و مشرقش با مغربش  لوله گاز بکشه به طرفِ پاکستان تا اونها هم با کمال صداقت بگذارنش توی سینی اخلاص و بدنش به دشمنِ قدیمیشان‌ هند.
یکعده هم نشستن و دارن مقدار پولی که گاز نفروخته شده و تحویل داده نشده و خط لوله اش اصلا کشیده نشده را مرتب حساب میکنن و براورد میکنند که با این پولها چه چیزها نمیشه که خرید.
والله اون ملتی که من میبینم با اون پولها  وافور میخرن.  اون دولتهایی را هم که من میبینم با اون پولها اسلحه میخرن.
پس بهتره که این نوع خط لوله ها صرف نظر از ضد محیط زیست بودن و ناامن بودنشان اصلا ساخته نشن تا نه اینها وافور بخرن و نه اونها اسلحه.

البته ببخشیدا این فقط یک نظر بود. منهم میدونم که ازادی بیان داریم ولی چونکه میدونم که ازادی پس از بیان نداریم گفتم از پیش معذرتم را بخوام.
یک خورده که نگاه میکنی‌ میبینی‌ پشتِ تمامِ این نقشه‌ها ایدهِ آمریکایی‌ها و منافع اونها قرار گرفته. حالا تو هی‌ بشین و برایِ خودت آسمون ریسمونش کن.
پس ببین، تو باید فقط بدوی و کاری هم به این کارها نداشته باشی‌.
میندازنت تویِ رقابت در دویدن. تو هم که ماشاالله آهو، حالا ندو و کی‌ بدو.
رندان هم بالا نشستن و کار خودشون رو می‌کنن.
هر از گاهی‌ هم که سرعتت کم شد یک اطوار می‌ریزن تا تو سرعتت را بالا ببری.
البته همه برای خودشون دلایلِ کاملا موجه دارن که این دلایل فقط دو تا عیب دارن. بیشتر هم نه.
اول اینکه تو این دلایل رو هیچوقت نمی‌فهمی و درکشون نمیکنی‌. یعنی نمیتونی بکنی چونکه از ما بهتران نییستی.
دوم اینکه حال و وضع تو رو هیچوقت بهتر نمیکنن. قرار هم نیست که بکنن.
ولی‌ خودمونیم، اصلا تو کی‌ هستی؟؟؟