۱۳۹۵/۱۰/۲

حلب یا کافهوف؟

قبل از هرچیز توضیح بدم که کافهوف چی‌ هست؟
کافهوف یک فروشگاهِ زنجیره‌ایِ نسبتا بزرگ و نسبتاً مجلل هست در آلمان که اجناسِ خوب و گرانی دارد. مردم دوست دارند که به این فروشگاه بروند.
زمانِ کریسمس که فرا میرسه و مردمِ همیشه در صحنهِ نبرد خرید بر ضدِّ باطل به شور و هیجان آمده و فشارِ خون و فشار میلِ به خریدشان هر فشار سنجی را منفجر میکنه، این فروشگاه هم میدان و عرضه یکه تازیهایِ لشکرِ متقاضیانِ خرید گشته که قدم به عرصه راهِ نورِ عالمِ مصرف میگذارند.
مردم در دکانها جنسی‌ به دست چنان از این سو به آنسو میدوند که اگر بادِ تنه‌شان به تو بخورد دستِ کم ۷ متر دورتر پرتابت می‌کند. صورتها چنان دژم میباشند که دعا میکنی‌ شب به خوابت نیایند و عجیب اینکه با وجودِ دژمیِ چهره ، همیشه لبخندی خسته نیز بر لب دارند.
ایامِ کریسمس در نیمکره غربی در فصلِ سرما و زمستان است و به خاطرِ همینهم مردمان با پوشاکِ کلفت در راه هستند. در دکانها ولی‌ هوا گرم است و مردمی که پوشاکِ کلفت بر تن دارند به هنگام راه رفتن در فروشگاه‌ها به مانندِ دیگِ زود پزی میمانند که بخار از کلّه‌شان و صدا از دهانشان بیرون میاید. با وجود خستگی تنوره میکشند و ادامه میدهند.
با وجودِ این شرایط دیگر به آنصورت هیچ کنترولی بر میزان و کیفیتِ خرید وجود ندارد و چیز‌هایی‌ میخری که پس از آن‌ پشیمان از خریدنشان میگردی.
تازه همه اینکارها را که کردی میبایستی فراموش نکنی‌ که دستِ کم سه‌ روز تمامیِ دکانها بسته هستند و تو باید موادِ غذایی هم بخری. نمیدانم چرا ولی‌ همه هم فکر میکنند که در این سه‌ روز اشتهایشان چهار برابر میشود و بنابراین باید چهار برابر معمول هم موادِ غذایی بخرند.
در فروشگاه‌های موادِ غذایی انسانهایی‌ میبینی‌ که لوله کالباس را مانندِ  آر پی‌ جی‌ ۷ بر دوش گرفته و میدوند. و اگر در برابرِ گاریِ خرید روانِ ایشان قرار بگیری تانکِ چیفتن برایت صندلی‌ چرخدار میشود. چنان با این گاریهای خرید میتازند که فرمول یک در برابرش به حرکتی حلزونی میماند.

اینها همه کافی نیستند که بناگاه متوجه میشوی هدیه کریسمس دخترعمه پسر برادر شوهر خاله عروس خانواده همسرت را هم فراموش کردی که بخری و انگار این را همه آنهایی که در دکان مشغول خرید مواد غذایی هستند، فراموش کرده اند که بناگاه با گاریهای لبریز از موادغذایی هجوم به سمت باجه فروشندگاه شروع میشود. در چنین حالتی بناگاه متوجه میشوی که حاضری ۵ بار در حلب میان خط آتش همگی گروههای متخاصم  باشی‌ تا یکبار در کافهوف.

۱۳۹۵/۹/۲۹

همگرایی یا انتگراسیون

آقا این واژه همگرایی خیلی‌ واژه باحالی‌ هست.
مثلِ کش میمونه هم میشه کشید و گشادش کرد و هم چنان بر اثرِ کششِ اولیه چنان تنگ و کوتاه میشه که شاخِ آدم از شگفتی در میاد.
به خاطرِ همین هم خیلی‌ واژه محبوبی هست برایِ کسانی که میخواهند به یک هدفِ بخصوصی برسند و یا اینکه از زیرِ بارِ بازخواست و پرسش‌هایِ بخصوصی در برن.
واژه ای هم هست که تقریباً همه جأ میشه ازش استفاده کرد.
همگرایی یا انتگراسیون در محیطِ کار، در جامعه، در اقتصاد، در سیاست، در فلسفه، در زندگی‌ِ خصوصی، در معاشرت با دوستان و آشنایان.
به نظر میرسه که تنها در یک جأ نمیشه ازش استفادهِ بهینه کرد. در واقیعت.
در واقیعت نمیشه به همین سادگی‌ و به زودی ازش استفاده بهینه کرد زیرا که پشتِ جریان انسانها هستند و انسانها در مجموع استعدادِ دگرگون شدنِ فوری را که ندارند هیچ، در برابر دگرگونیهای سریع مقاومت هم میکنند.
طبیعی‌ هم هست، تکامل یا به قولِ روشنفکرانِ امروزی که واژه‌هایِ قدیمی‌ را بخوبی نمیشناسند اوولوسیون، چه فیزیکی‌ باشه و چه فلسفی‌، زمانِ خودش را میطلبد.
خوب حالا ما کاری به این کارها نداریم و نمیخواهیم همه این موارد را بر رسی کنیم. اینجا فقط میخواستم اشاره کنم به تنها یک مورد و آنهم در رابطه با جذبِ نیرویِ کارِ پناهندگان در بازارِ کارِ کشورِ آلمان هست که بتازگی از سوی جراید این کشور منتشر شد. یعنی همین دو روز پیش.
در آغاز خیلیها ادعا میکردند که عملِ جذب و دعوتِ پناهندگان به آلمان طبقِ یک عمل و برنامه حساب شده بود و شهر در امن و امان است و دلیلی برای نگرانی وجود نداره چونکه همه چیز حساب شده و دقیق داره جلو میره.
پناهندگان یا دستِ کم بخشِ بزرگی‌ از ایشان پس از مدتی‌ با شرایطِ کار و بازارِ کاری کشورِ آلمان همگرا شده و به زودی جذبِ بازارِ کار خواهند شد و این نه تنها خرجی برای آلمان و آلمانیها ندارد بلکه با تولیداتشان توان صادراتی ما را بالا هم خواهند برد. کار زیاد داریم و کارکن کم.
آمارِ خبرهایِ جدید ولی‌ چیزِ دیگری می‌گویند.
بنا به خبرِ روزنامه های  معتبرِ اشپیگل و تسایت و چند تای دیگه از سالِ ۲۰۱۵ تا اکنون که آخرِ ۲۰۱۶ هستیم تنها ۳۴۰۰۰ نفر از پناهندگان کار یافتند.
از این عده پناهندگان که کار یافتند بیش از ۵۰%ِ ایشان جذبِ رستورانها و مراکزِ طبخ غذا مانند نانوایی و اغذیه فروشیها شدند که کار کردن در آنها به تخصصِ صنعتی و یا آکادمیک داشتن بخصوصی نیازی نیست..

لازم به تذکر نیز میباشد که بر اثر اورودِ پناهندگان به آلمان، حدود ۵۰ تا ۶۰ هزار کار در رشته‌هایِ ، آموزشِ زبان، نگهبانیِ ساختمان‌هایِ پناهندگان، کارهایِ وابسته به خدماتِ اجتمایی‌ و کارپردازی پدید آمدند که بیشترِ این کارها نیز طولانی مدت نمیباشند. نیروهای کار را هم بخصوص در زمینه نگهبانی و حتی آموزش زبان آلمانی به پناهندگان را از میان تحصیلکردگان برنگزیده اند.
آمارگران و نمودار سازان بلافاصله دست به کار شدند تا این رقم را هر یک به گونه‌ای تفسیر نمایند.
نمودارِ یک می‌گوید ۱۲۰۰۰۰۰ پناهنده وارد شدند و تنها ۳۴۰۰۰ نفر قابلیتِ کار دارند و یا کار یافته اند. این میشود چیزی برابرِ با ۲،۸۴%. همگرا شدن با بازارِ کار.
برخی‌ دیگر می‌گویند با توجه به سنِّ پناهندگان که نمیتوان از سالخوردگان، کودکان و بیشترِ مادران توقعِ کار داشت، میبایست تنها ۴۰۰۰۰۰  نفر را مدِ نظر قرار داد که این میشود چیزی حدودِ ۸،۵%  از پناهندگان که تا کنون جذبِ بازارِ کار شده اند. طبقِ این نمودار همگرایی در صدِ بالاتری را نشان میدهد.
گروهِ سوم می‌گوید، این  ۴۰۰۰۰۰ نفر درست ولی‌ بیشترِ آنها را بایستی‌ ابتدا به کلاس‌هایِ آموزشیِ گوناگون ( از زبان گرفته تا فنّ و رشته‌هایِ گوناگون ) فرستاد و تا زمانی‌ که اینها در این کلاس‌ها هستند نبایستی نیز در آمارها محاسبه شوند. با این حساب تنها ۱۶۰۰۰۰ نفر واجدِ شرایطِ کار هستند که ۳۴۰۰۰  نفرشان مشتغل گشته و این میشود ۲۱،۲۵% آنها. یعنی یک پنجم همگرایی تنها در مدتِ یک سال و نیم.
حزبِ دستِ راستی‌ متمایل به افراطی می‌گوید  ۲،۸۴% - ۱۰۰%  = ۹۷،۱۶%ِ  پناهندگان آمدند اینجا و به خرجِ مالیات‌هایِ ما زندگی‌ میکنند. تازه آن‌ ۲،۸۴% هم که کار میکنند، در واقع کارهایِ ما را اشغال کردند. نمودارِ این گروه می‌گوید همگرایی در بازار نیازمندِ کار را قربونش برم.  تقریباً ۱۰۰% افتادند رویِ کیسهِ ما و دارند حال میکنند. این گروه‌ها در انتخاباتِ یالتی چند استانِ شرقی‌ِ آلمان چیزی حدودِ ۲۴% آرایِ مردم را کسب کردند و پشتِ احزابِ بزرگ و با سابقهِ آلمان را حسابی‌ لرزاندند.
حالا متوجهِ منظورم شدید؟ همگرایی، درست این یک تئوری هست که اگر هم بخواهد به ثمر برسد، مستلزم زمان و نیروی زیادیست ولی‌ مفسرینِ چگونگیِ همگرایی‌ها انسانها هستند. و انسانها واقیعت دارند، تئوری نیستند.
این واقعیات که زنده و حاضر هستند بیشتر به تفاسیر خود از آمارهای خود پایبندند.

۱۳۹۵/۸/۲۱

ترامپ، هر کسی از ظن خود شد یار او

بالاخره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هم به پایان رسید و نام کسی که از بیست و دوم ژانویه آینده جانشین باراک اوباما خواهد شد مشخص گردید.
من بر عکس دیگران که تقریبا همگی پس از اعلام نتایج و نه پیش از آن آمدنش را پیش بینی کرده بودند، ریاست جمهوری دونالد ترامپ را پیش بینی نکرده بودم. ریاست جمهوری هیلاری کلینتون را هم پیش بینی نکرده بودم. راستش را بخواهید کل جریان انتخابات ایندفعه ریاست جمهوری آمریکا چنان برایم بی تفاوت شده بود که حال و حوصله پیش بینی کردن ریاست جمهوری این و آن  را نداشتم.
به کلینتون به دید سیاستمداری مینگریستم که دروغ زیاد میگوید، ترفند زیاد میزند و برای رسیدن به قدرت با انواع و اقسام لطایف الحیل حتی هم حزبی خود سندرز را از گردونه رقابتها بیرون میکند تا تنها خودش نامزد حزب مطبوعش باقی بماند و حزب و حتی خود سندرز هم مجبور میگردند برای حفظ آبروی  حزب در پشت سرش قرار بگیرند. عطش و میل رسیدن به قدرت کاملا در او مشخص بود. متمایلین به دستیابی به قدرت همیشه زنگ خطر را در دیگران بصدا درمیآورند زیرا همه میدانند که اینها از قدرت سوءاستفاده های خود را خواهند کرد.
اینرا هم میدانم که مسئله پذیریش سیاستمدار دروغگوی از سوی مردم امری بدیهی شده است و کار به اینجا رسیده که اگر سیاستمداری دروغ نگوید، نشان میدهد که عرضه ندارد. به این واقعیت موجود در سیاست و سیاستمداران جهان از کشورهای گوناگون چیزی ندارم اضافه کنم بجز اینکه بگویم تفو بر تو ای چرخ گردون تفو.
ترامپ هم در تمام مدت انتخابات برای همه نقش یک کمدین را بازی میکرد که به سخنانش گوش میدادند تا چیزی برای خنده داشته باشند ولی عاقبت گریستند. این کمدین برای ایفای نقش خویش حتی نیازی هم به دروغ گفتن نداشت. در هیچ زمانی مطبوعات به این زیادی برنامه های خود را مختص یک نامزد ریاست جمهوری نکرده بودند. نشان دادن پیوسته وی تعداد تماشاگران را بالا میبرد. برنامه های تلویزیونی وی همیشه چیزی برای بحثهای طنزآمیز پس از پایان برنامه عرضه میکردند.
میزان هواداری، یاری و طرفداری از ترامپ چنان وابسته به تصورات مردمان و سیاستمداران دیگر کشورها و بازتابی  و نمایش شخصیت ترامپ در مطبوعات اینان داشت که سرانجام ایشان را به حیرانی و انگشت بدهانی کشاند و از روز بعد از مشخص گشتن رئیس جمهور به تدوین متن گونه ای پوزش نامه های مودبانه و نادمانه پرداختند.
من شخصا فکر نمیکنم که سیاست خارجی آمریکا با روی کارآمدن آقای ترامپ تغییر بسیاربزرگی بکند. آقای ترامپ بقول آمریکائیها یک بیزنیس من است و با دادن شعارهایی کوشش خواهد کرد تا برای حضور آمریکا در صحنه های بین المللی  بهای بیشتری از دیگران مطالبه کند. اینرا از بیاناتش در مورد ناتو و میزان سهیم گشتن کشورهای عضو ناتو بخوبی میتوان دریافت. ضمن اینکه همه هم میدانند که اگر آمریکا حضور فعالی در ناتو نداشته باشد، موقعیت کشورهای عضو ناتو که به یمن اختلافات با ترکیه و روسیه و بیرون رفتن انگلیس و نبود اتحاد میان کشورهای شمال و جنوب اروپا از هر زمانی متزلزل تر هست، بخطر خواهد افتاد و تخم های ترس هم از مدتها پیش در دل این کشورها کاشته شده. بنابراین هم اکنون با کمی پرخاشجویی میتوان بهترین قیمتها را مطالبه کرد.
در زمینه مماشات آمریکا با کشورهایی مانند عربستان هم که این اواخر یاغی شده بودند، ترامپ روی چندان خوشی به آنها نشان نداد تا از همان آغاز مشخص نماید که خروس این مرغدانی کیست.
کوتاه سخن، هر کسی نسبت به سطح دید و خواهش خویش تصویری از ترامپ برای خود درست کرده بود و به آن باور و اعتقاد داشت و کمتر کسی هم روی کار آمدن او را جدی میگرفت تا اینکه پرده ها از چهره ها بر افتادند. از اینرو هر کسی از ظن خود شد یار او.  بنظر من تنها نارضایتی و ناآگاهی مردم آمریکا از سیستمهایی که اوباما در مورد مسائل داخلی مطرح و پیاده کرده بود سبب روی کار آمدن ترامپ شد. مردم هنوز ماهیت چیزهای نو را بدرستی درنیافته اند و یا شاید هم در زمینه پیاده کردن این سیستمها در اجتماع اشتباهاتی نیز رخ داده باشد، اینرا نمیدانم. اینرا ساکنین آمریکا خیلی بهتر میدانند. وقوع و وجود چنین مواردی و نیز اینکه کنسرنها و شرکتهای بزرگی مانند فورد که از حدود یکسال و نیم پیش حمایت علنی خود را از او اعلام کرده بودند کار وی را آسانتر کردند.

ترامپ در راس سیستمی قرار دارد که برنامه های خویش را از پیش ریخته و اکنون تنها میبایست توسط ترامپ پیاده شود. آمریکا بهیچ وجه مایل نیست که نقش راهبردی خود را در جهان به کسی واگذارد و یا دیگر بر روی چیزی نفوذ نداشته باشد. آمریکا به ذم خویش تنها از پدیدار گشتن طفیلی هایی که گستاخ و خودمختار شده و حرفش را نیز گوش نمیدهند دلخور است. دو راه نیز برای نشان دادن این دلخوری وجود دارد. راه حل نظامی، که همگی میدانند کاربرد موثر و پایدار و قابل کنترلی نخواهد داشت و بسیار نیز گران تمام میشود و راه حل اقتصادی. برای راه حل دوم یک بیزنس من از همه مناسبتر بنظر میرسد.  

آینده مسلما چیزهای بسیار بسیار بیشتری به همگی خواهد آموخت، اگر مایل به آموختن باشیم. 

۱۳۹۵/۸/۱۰

دم خروس و پناهندگان افغانی در آلمان


آقا قدیمها یک ضرب المثلهایی داشتیم که با یک جمله خیلی ساده و کوتاه به اندازه یک کتاب سخن میگفت.
خب بچه بودیم و معناها را نمیفهمیدیم ولی تا دلتون بخواد دست به خنده مان به همه چیز و همه کس خوب بود. بخاطر همینهم برخی از این ضرب المثلها را که میشنیدیم نیشمان تا بناگوش باز میشد.
یکی از این ضرب المثلها این بود : قسم حضرت عباست را باور کنم یا دم خروس را؟
که البته پشتش یک داستان کوتاه و زیبا و پرمعنی خوابیده بود. ولی کو چشم و گوش حکمت.
حکیمی میخواست که اینرا به گوش و چشم دیگران برساند. بگذریم.
از جریان پناهجویانی که به آلمان آمده اند و بفرمایی که صدراعظم اینجا زد و بعدش فهمید که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها و  تقاضای پناهندگی این پناهجویان و اینها همگی خبر دارید و نیازی هم نیست که من تکرارش کنم.
از جمله کسانیکه به اینجا آمده یک گروه هم افغانها بودند که بعضا هم از ایران و نه از افغانستان به راه افتادند و به اینجا آمدند.
آقا بحران پناهجویان و استقبال برخی و اعتراض برخی دیگر که در اینجا بالا گرفت و احزاب بالا و پائین و چپ و راست اینجا هم مجبور به موضع گیری شدند و احزاب جدیدالتاسیس شروع کردند به از آب گل آلود ماهی گرفتن، دولت و دولتیان اینجا فهمیدند که ای دل غافل. در مسجد جای باد کاشتن نیست که طوفان درو میکنی.
شروع کردند بدنبال راه گریز گشتن.
یکی از این راههای گریز خیلی جالب بود. وزیر امور داخله اینجا بلند شد و رفت افغانستان. از افغانها هم آخه خیلیها اینجا به پناهجویی آمده بودند. بهر حال، این آقای وزیر که از آشنایان قدیمی و شخصی و خانوادگی صدراعظم هم هست بلند شد و رفت کابل.
خیلی با جدیت و مصمم گفت که در جایی که سربازان ما میجنگند شرط انصاف نباشد که مردم خودشان جبهه های جنگ حق علیه باطل را ترک کرده و به کشور ما بیایند.
آقا، همه ساکت شدند. صدا از کسی در نیامد. بلافاصله هم اعلام شد که افغانستان کشوری امن است و نیازی نیست که به کسانیکه امن و امان هستند پناهندگی داده بشه. چند وقت بعدش هم قرار داد امضا شد که به امور این پناهندگان افغانی بسرعت برق رسیدگی بشه و آنها را به آغوش مام وطن بازگردانند. بخصوص که گند کار خیلی از افغانها که اصلا در ایران بودند و از ایران اقدام به مهاجرت کرده بودند، در آمد و یکدفعه معلوم شد که به به به. تقلب هم کرده اند این پناهجویان عزیز.
آقا از اینهمه دقت و سرعت عمل و ارگانیزاسیون غربیها آدم واقعا مات و حیران میمونه و اینکه چطور بلافاصله از بدترین شرایط میتوانند شرایط خوب درست کنند. من یکی که ایوالله آوردم.
آفرین. آفرین و صد آفرین. نمیدونم که چی بگم. جدا.
ولی صبر کن یکی دو تا سئوال همین الآن برام پیش آمد.
در رابطه با جنگ سربازان آلمانی در افغانستان برای آزاد کردن افغانها، این سربازها برای افغانستان آنجا بودند یا برای آلمان؟ من اینرا درست نفهمیدم. تا آنجائیکه عقل ناقص من قد میده، اگر اشتباه نکنم زمانیکه ایالات متحده آمریکا میخواست به ایالات متحده طالبان در افغانستان حمله کنه، آمریکائیها مرتب به متحدان ناتو میگفتند بابا نیائید، خودمون درستش میکنیم و متحدین ناتو منجمله آلمان میگفتند ما اهل کوفه نیستیم که جرج تنها بماند. از اون گذشته وزیر دفاع وقت آلمان جمله معروف را گفت که دفاع از مرزهای آلمان در هندوکش شروع میشود. باور نمیکنید؟ اینهم لینکش.
اینرا آقای پتر اشتروک از حزب اس پ د در روز چهارم دسامبر سال 2002 بیان کرد.
پس اظهارات وزیر امورداخله فعلی آلمان بی معنی میشه که حالا که سربازهای ما هستند شما هم فرار نکنید.  بنا به بیانات صریح و واضح وزیر وقت دفاع آلمان، سربازهای آلمانی برای منظور دیگه آنجا هستند و این کاری به امنیت افغانستان نداره. وضع امنیت از سابق هم خرابتر شده.
تا آنجائیکه من خواندم و در تلویزیونها دیدم و از رادیوها شنیدم در مدت استقرار سربازان آمریکائی در افغانستان تا کنون حدود هزار و چند صد نفر سرباز آمریکائی کشته شدند و آمریکا مرتب دم از نبود امنیت در افغانستان میزنه و همین را دلیل اقامت طولانیش در آنجا میدانه.
بنا به گزارش خبرگزاریها در هشت ماه نخست سال جاری میلادی حدود 5600 سرباز و پلیس افغانی در مبارزه با تروریستهای القاعده و طالب و داعش که همگی نیز از سوی نورچشمان متحدان کشورهای غربی یعنی عربستان و پاکستان پشتیبانی میشوند، کشته شده اند. حالا چطور میشه از پناهجوها توقع داشت که به آغوش امن مام وطن بازگردند؟
یکی میگفت که بیشتر اینها از ایران آمده اند، اینکه شد عذر بدتر از گناه که.
از یکطرف مرتب در خبرگزاریهایتان خبر ناامن و غیرانسانی بودن شرایط زیست در ایران و نارضایتی مردم مینویسید و از طرف دیگه کسانی را که بدعوت مستقیم و غیرمستقیم خودتان و با نشان دادن در باغ سبز به آنها بلند شدند و آمدند، میخواهید به این کشور به گفته شما غیرانسانی و ناامن بفرستید؟ کمک هم  نه به کشور مذکور میکنید و نه به پناهجو.
این روش همیشگی شماست. سالهای سال با وجود جنگ و با وجود تحریم بیشتر از پنج میلیون پناهنده افغانی و کرد و عراقی آنجا بودند و شما اصلا به روی خودتان نیاوردید و یکبار هم در موردش صحبت نکردید.
کشوریکه سالها تحریمش کردید و هنوز هم تهدید به ادامه تحریمات میشه و خیلی چیزها را ندارد، میخواهید حالا با لطایف الحیل پناهنده هایی که به سوی شما آمدند را به آنجا بفرستید؟ اینها اصلا چرا مجبور شدند بروند ایران؟ برای اینکه وضع کشورشان خیلی خوب و امن بود و اینها هم خوشی به زیر دلشان زد و گفتند بریم ایران یک کم بدبختی حال کنیم؟ حالا چرا میخواهند از ایران بیرون بروند و به سوی شما بیایند؟
در مورد بالا رفتن صادرات نظامی آلمان در سال گذشته و رابطه آن با وضعیت موجود منطقه که سبب فراری شدن مردم میشود، چیزی نمینویسم که مثنوی هفتاد هزار من کاغذ نشه.
خلاصه از این سئوالها که خیلیهاشون را اصلا مطرح نکردم چونکه حوصله نوشتن زیادتر را ندارم زیاد برایم  پیش آمدند.
خب بابا یکدفعه بگوئید که دروغ گفتیم دیگه. بار اولتان که نیست که.
یکبار هم که شده راستش را بگید و بعدش هم بگوئید گردنمان کلفته نمیکنیم. دو سه تا شعار دادیم ولی شما چرا جدیشان گرفتید.
خلاصه به این ضرب المثلهای نیاکان باید با دقت بیشتری نگریست. همین.

۱۳۹۵/۷/۲۷

شیوه های نوین متقاعد نمودن

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در پیش است و نامزدان این مقام عجیب در حال مجاب کردن مخالفان و طرفداران خود هستند که لیاقت بعهده گرفتن این مقام را دارند.
در اینگونه مواقع معمولا توانائیهای خود و ضعف حریف را مرتب به نمایش میگذارند تا دیگران را متقاعد کنند.
من نمیدانم که یکی از نامزدان چه کار کرده که این رای دهنده اینطوری متقاعد شده و نمیخوام هم بدونم که متقاعدین رئیس جمهور هشت سال پیش آمریکا چه گونه متقاعد بودن خود را در عکس بنمایش میگذاشتند.
  


شیوه های نوین متقاعد نمودن

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در پیش است و نامزدان این مقام عجیب در حال مجاب کردن مخالفان و طرفداران خود هستند که لیاقت بعهده گرفتن این مقام را دارند.
در اینگونه مواقع معمولا توانائیهای خود و ضعف حریف را مرتب به نمایش میگذارند تا دیگران را متقاعد کنند.
من نمیدانم که یکی از نامزدان چه کار کرده که این رای دهنده اینطوری متقاعد شده و نمیخوام هم بدونم که متقاعدین رئیس جمهور هشت سال پیش آمریکا چه گونه متقاعد بودن خود را در عکس بنمایش میگذاشتند.
  


۱۳۹۵/۷/۱۷

هر که نقش خویشتن بیند برآب

بتازگی دو ویدیو کلیپ از سوی دوستی بدستم رسید که بسیار جالب بودند.
موضوع هر دو کلیپ سوگواری ماه محرم بودند. میدانم که عده ای مخالف و عده ای موافق جریانات دینی هستند و از میان موافقان باز هم گروهی موافق و گروهی مخالف مراسم سوگواری ماه محرم میباشند.
به همه این گروهها هیچ کاری ندارم و خودشان باید بدانند که چه میخواهند و چه میکنند. چیزیکه در این دو ویدیو برایم بسیار جالب بودند نحوه های عرضه نمودن بودند.
همگی میدانیم که بسیاری از شرقیها خواستار فراهم گشتن موقعیتی هستند که بتوانند به کشورهای غربی بیایند و بگفته خودشان راحت و بیدردسر زندگی کنند. اگر هم از ایشان بپرسید چرا؟ یکی از دلایلی که عنوان مینمایند نرمخویی مردمان اینجا میباشد.
دقیقا همین نیز موضوع این نوشته در مورد دو ویدیوکلیپ میباشد. در ویدیوی نخست مرد جوانی را میبینید که در کلیسا ایستاده و بهمراهی کلیسائیان که مسیحی هم میباشند ( اینرا ظاهر ایشان و نحوه پوشاکشان نشان میدهد ) و نیز دیگر یارانش در مدح و سوگ ماجرای کربلا و عاشورا سرودی میخوانند و سرود هم با موسیقی مناسبی همراه است. اینجا نه کسی به سر و کله خود میزند و نه خاک و گل به سر و روی خود میمالد و نه نعره میکشد و نه عربده. اینرا خود مسیحیان اینجا هم که پیامبرشان را به میخ و سیخ کشیدند، در سوگش انجام نمیدهند. در پایان هم همگی میخوانند که ما ماجرای کربلا و عاشورا و و و را بیاد میآوریم و ارج مینهیم.
اگر از من بپرسید، این تاثیر تعامل غربیها بر مومنی شرقیست و همچنین گشوده نظر بودن مومن شرقی در برابر غربیها که توانسته اعتمادشان را چنان جلب کرده و در این زمانه ای که نام مسلمان بودن و اسلام حساسیتهایی بوجود آورده، برخی از ایشان و علی الخصوص کلیسائیانشان حاضر گشته اند تا این معتقد شرقی را همراهی نمایند. یادمان هم نرود که همین چند وقت پیش بود که یکی از وابستگان داعش به کلیسائی در فرانسه رفته و قتل  بعمل آورد.
کلیپ دوم نیز جالب است و آن ظاهرا مسیحیان عراقی را نشان میدهد که علامت چلیپا را بر روی سینه خود نصبت نموده اند و در عاشورا سیاه پوشیده و نوحه خوانان به سینه زنی میپردازند. اینگونه نزدیک گشتنها پیروان ادیان گوناگون را اگر افراطیون و طرفداران منطقه ای و فرامنطقه ایشان بگذارند زیاد میتوان در خاورمیانه دید. نمونه بارز آن زمانی بود که انقلابیون مسلمان مصری میخواستند در میدان تحریر نماز بگزارند و مسیحیان (قبطیها) پیرامون ایشان دایره ای زدند تا کسی متعرض و معترض ایشان نگردد. بهر جهت.
سینه زنی این مسیحیان عراقی نیز نمایانگر تاثیر فرهنگهای منطقه بر روی این مردمان است.
حال اگر کسی این میان پیدا میشود که مخالف سینه زنی و زنجیرزنی و قمه زنی و غیره میباشد، میباید در واقع ریشه های این خشونتها را در میان فرهنگ خود همین مردم و نه الزاما در رابطه با ادیان بجوید.
این کاستی فرهنگی و نماد فرهنگی است که در اینجا به اینصورت  و در آنجا به آنصورت فرصت پرداختن به لحاظات دینی را میدهد. در اینجا فرهنگ حاضر مسیحی را به سینه زنی میکشاند و در آنجا نحوه ادای مومن شیعی را تلطیف میکند.

اگر این گونه عرضه گشتن و عرضه کردن ملاحظات دینی، سیاسی، اجتماعی و و و را که در کشورهای منطقه ادا میشوند دوست ندارید و نمیخواهید پس کوشش در به روز کردن فرهنگ عامه مردم نمائید که جهاد اکبر است و راه  معامله و معادله و معاوضه را برای مردمان شرق با دیگر مردمان جهان میگشاید و تفاهم دیگران را هم برای شرقیان بیشتر میکند.

۱۳۹۵/۶/۲۵

نگاهی کوتاه به روندی با تبعات طولانی

یادم میاد که چند سال پیش که روزنامه ای در دانمارک به چاپ کاریکاتورهایی مبادرت ورزیده بود که خشم یک عده را برانگیخت تمام به اصطلاح روشنفکران و از ما بهتران اروپایی جمع شدند و گفتند بله ما اینجا یک رشته ارزشهای مدنی و اجتماعی را بدست آوردیم که حاضر نیستیم به هیچ وجه از دستشان بدیم. این جمله خیلی زیبا بنظر میآمد. سیاستمداران اینجا هم مستقیما دخالت نکردند ولی خیلی فیلسوفانه و با دید از بالا به پائین و لبخند ملیح بر لبان این جمله را تائید و همراهی کردند. درضمن ذات خود جمله " ما اینجا یک رشته ارزشهایی اجتماعی و مدنی را بدست آوردیم که حاضر نیستیم به هیچ وجه از دستشان بدهیم" بسیار درست و معقول هست ولی بین خودمان بماند تفسیر و تعبیر و سوء استفاده ای از آن انجام گرفت. بنظر من آزادی معنای اینرا نمیده که به اعتقادات دیگران توهین کنند. میتوانند نفی کنند، میتوانند نپذیرند ولی توهین کردن؟
فرقی هم نمیکنه که کدام گروه و از کدام کشور. ضمن اینکه توقعات از کشورها و دولتهایی که خود را دموکرات وبانی و حامی آن میدانند مسلما بمراتب بالاتر از دیگر کشورها میباشد.
به نشریه چارلی ابدو که حمله شد و یک مشت انسان را کشتند باز هم یک عده از روشنفکران و ایندفعه حتی سیاستمداران جمع شدند و گفتند ما از نظر آزادی مطبوعات و آزادیهای اجتماعی به جائی رسیدیم که حاضر نیستیم همینطوری از دستش بدیم و بعدش هم شروع کردند مانند فیلم اسپارتاکوس، شعار دادن که چارلی منم و چارلی منم. این جمله حاضر نیستیم آزادیهای اجتماعی و مطبوعاتی را از دست بدیم خیلی زیبا بنظر میآمد. بین خودمان بماند ،یادم افتاد که اولریش تیلگنر  Ulrich Tilgner  که بیست و پنج سال خبرنگار در خاورمیانه بود و زمانی گزارش اتفاقاتی که در افغانستان می افتند را میداد، وادار کردند تا بخشهایی از گزارشش را در مورد نحوه و عملکرد نیروهای ناتو و آمریکا در افغانستان حذف کند. طرف هم کانال دولتی تلویزیون آلمان را رها کرد و شروع به کار در تلویزیون سویس نمود و بعدش هم وجودش کمرنگتر شد. وقتی که یادم به این داستان افتاد زیبایی جمله بالا کمی برایم متزلزل شد.
چند وقت بعدش چند کودک دبستانی مسلمان در پایان درس روزانه از دست دادن به آموزگار خود که یک زن بود خودداری کردند. این جریان در سویس اتفاق افتاد. گویا در سویس در پایان کلاس و پیش از آنکه  شاگردان به خانه بروند به صف ایستاده و ضمن دست دادن به آموزگار خویش خداحافظی میکنند و به خانه میروند. چندین دهه همه همینکار را میکردند و مشکلی نبود ولی حالا یکدفعه  یکعده یادشان افتاد که این کارها گناه هستند و نباید انجامشان داد. باز هم جوامع و کشورهای اروپائی گرد آمدند و گفتند ما ارزشهایی داریم که برای بدست آوردنشان سالها و سده ها جنگیدیم و تلاش کردیم تا سر انجام بدستشان آوردیم و حالا هم نه میخواهیم و نه باید که از دستشان بدهیم. بنظر من جمله زیبایی بود. آخر سر هم برنامه یکجورهایی ماست مالی شد و رفت و صدای کسی هم دیگه درنمیاد. منهم دیگر خبر ندارم که مراسم خداحافظی حالا بالاخره انجام میشه یا نه.
ولی بعدش گروههایی آمدند و کارهای نابکارانه ای انجام دادند و بر مقدار خشونت و عدم اعتماد اجتماعی (مردم به مردم)  در جوامع اروپایی افزودند و در اینطرف هم گروههای افراطی بوجود آمدند و در مقام پاسخگوئی در همان سطح برآمدند. در همین گیر و دار یکعده هم یکدفعه یادشان افتاد که میخواهند به کنار دریا و استخرها  بروند و آنهم با بورکینا و یکعده دیگر هم یادشان افتاد که وای آزادیها دارند از دست میروند. سیاستمداران اینجا ( آلمان ) هم که دو سه بار طعم لجبازیها و سماجتهای اردوغان را چشیده بودند گفتند برای ما مشکلی نیست که عده ای با بورکینا شنا کنند بلکه برای مهم اینستکه آنها شنا کنند. بنظر من اینهم جمله زیبایی بود چونکه معتقدم این مسئله را باید به خود خانمها واگذاشت که چه دوست دارند بپوشند و چه چیز را نه و مسئولیتهای نتایجشان را هم خودشان بعهده بگیرند.
در کنار همه این کشمکشها بنظر میرسد که سیاست تنها به بده و بستانها و نه خود اصولها و ضوابط دلچسبی دارد. یعنی بعبارتی روابط پر زورتر گشته اند از ضوابط. بخاطر همینهم اینجا و آنجا زیرسبیلی از کنار خیلی از چیزها میگذرند. چیزهایی که خودشان در واقع پایه و اساس اغتشاشات و بی نظمیهای اجتماعی بعدی هستند.
زمانی که سرویس اطلاعاتی آلمان گزارش داد که کشور عربستان بخشی از سلاح هایی را که از آلمان دریافت میکند در اختیار گروههای داعش میگذارد، صدراعظم اینجا گفت ما روابط اقتصادی خوبی با عربستان داریم و سرویسهای اطلاعاتی هم کار خودشان را بکنند و به کار خودشان برسند و این مسائل را رها کنند.
زمانی هم که پارلمان آلمان نسل کشی ارمنیها را محکوم نمود، کشور ترکیه بلافاصله ملاقات سیاستمداران آلمانی را با نیروهای ارتش آلمان که جزو ناتو بودند و در یک پایگاه ناتو در ترکیه مستقر بودند، ممنوع کرد و دولت آلمان بلافاصله اعلام نمود مصوبات مجلس آلمان برای دولتی الزامی نیستند. خیلی جمله زیبایی بود. مجلسی که مردم انتخاب کردند و میبایستی قوانین را تائید و یا تکذیب کنند مصوباتشان برای دولتی که از میان خودشان انتخاب شده الزامی نیستند. جمله در ذات خود منفی است ولی زیبا هم هست و زیبائیش هم در اینستکه به راحتی مفهوم  عمو برو برس به کارت اینجا حرف آخر را من میزنم را تفهیم میکند.
چیزیکه بنظر من از همه جالبتر و زیباتر بود این بود که این جملات زیبا از ابتدا تا بحال همه شان هم موید اعمال و رفتار استفاده کنندگانشان نبودند و وزنهایشان نهایتا کمی جابجا شد.

اینوریها شروع کردند به تعامل و اونوریها دیگه خواستهایشان را در محدوده جغرافیایی خاصی مطرح نمیکنند. هنوز هم یکعده اینرا زیبا میدانند ولی یکعده هم افراطی و عصبی و شدند.

۱۳۹۵/۵/۲۷

درخشیدم

بعد از اینکه خبر رسید که پس از درخششِ کیانوشِ رستمی وزنه بردار ایرانی در المپیک بانو جو کالوینو وزنه بردارِ انگلیسی به او ابرازِ علاقه کرده، تصمیم گرفتم که منهم بختِ خودم را به چالش بکشم.
زود رفتم دو سه‌ تا دمبلِ سه‌ کیلویی خریدم و با نفس بریده و هیکل داغون و عرق ریزان شروع کردم به درخشیدن. دیگه از جام نمیتونستم بلند بشم. انقدر درخشیده بودم. خوشبختانه اینهمه درخشش زود نتایج خودش را نشان داد.
تا حالا مادر بزرگِ پدری (مادر بزرگِ مادری نه‌ ها، او سه‌ سال پیش در خانه سالمندان جان به جهان آفرین تسلیم کرد) بچه همسایه که داره خودش را برایِ ورودِ به دانشگاه آماده میکنه، به من لبخندِ ملیح میزنه تا هم ابرازِ علاقه کرده باشه و هم دندان مصنوعی هاش را به رخم بکشه.
عجب درخشیدم.
ما آزموده ایم در این شهر بختِ خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش


ما اگه شانس داشتیم، روز اول با کت و شلوار دنیا میآمدیم.

۱۳۹۵/۵/۸

مبادله جوایز

آقا ببخشید که جسارت می‌کنم ولی‌ گاهی‌ آدم از شدتِ خوش حالی‌ و غافلگیر شدن از رفتارِ خوبِ دیگران چنان هیجان زده میشه که حد نداره.
دیروز در اخبارِ اینجا نشان دادند که حتی یک رئیسِ جمهور هم میتونه راستگو و فروتن باشه.
دیشب نشان دادند که اقایِ اوباما در مراسمی که برایِ خانمِ کلینتون برگزار شد، گفت تا کنون کسی‌ به اندازه خانمِ کلینتون آمادگی‌ِ پذیرشِ مقامِ ریاستِ جمهوریِ آمریکا را نداشته. نه‌ همسرِ ایشان و نه حتی‌ بنده.

آقا، ما رو میگی احساسات بهمان غالب گشت و‌ اشک از چشمانمان جاری شد از اینهمه اخلاص و راستی و درستی‌. زبانمان بند افتاده بود از اینهمه بیریایی و درستی‌ِ گفتار و از خودگذشتگی. تا  ده دقیقه شاید هم بیشتر چونکه ساعت دستم نبود  منگِ این کنشِ بزرگوارانه بودم.
بعدش نشستم و یک چایی با اجازه تان نوشیدم و با خود ‌ای دل  غافل گویان زیرِ لب زمزمه می‌کردم که ما کجاییم در این بهرِ تفکر تو کجا؟
نیمه استکان که رسیدم یادم افتاد که هشت  سالِ پیش همین خانمِ کلینتون رقیبِ انتخاباتیِ همین آقایِ اوباما بود. چرا این حرف را آنوقت نزد؟ نزد و رفت شد رئیسِ جمهور و یکماه بعدش جایزه نوبلِ حقوقِ بشر را هم گرفت ولی‌ باز هم در اینمورد چیزی نگفت. یک خورده شادیِ قبلیمان فروکش کرد و بفکر رفتم و باز هم یادم افتاد به جلوگیری خانمِ کلینتون از رسیدن کمک‌هایِ انتخابیِ حزبِ دموکرات‌ها به اقایِ سندرز رقیبِ ایشان در همین اواخر. دیگه حسابی شادیِ قبلی‌ رفت که رفت. خورد به کاسه کوزه مان. حالمان گرفته شد که چقدر ساده بودیم و احساساتی شدیم.
پیش از اینکه بیشتر بفکر برم و بیشتر ناراحت بشم کانالِ اخبار را عوض کردم نشستم مثلِ بچه آدم فیلم نگاه کردم.

فکر کنم تویِ چای من چیزی ریخته بودند. حیف که اینجا سریالِ ترکی‌ِ حریمِ سلطان نداره وگرنه حسابی‌ سرِ خودم را گرم می‌کردم تا اینهمه دوروئی نبینم.  با وجودیکه ریگان هنرپیشه بود ولی نوبل را باید از اینها پس بگیرند و اسکار بهشان بدن. من مطمئنم که در صورت انتخاب خانم کلینتون به ریاست جمهوری آمریکا، یکماه بعدش جایزه دیگه از اسلو نمیاد به کاخ سفید. از هالیوود میاد.

۱۳۹۵/۴/۲۸

باز هم سئوال

ببخشید ها، یک سئوال دیگه برای من پیش آمده که امیدوارم شما به بزرگی خودتان ببخشید و پاسخ بدید.
خبر دارید که در ترکیه کودتا شد و دولت این کشور بلافاصله قادرانه و به یاری امت همیشه در صحنه جلویش را گرفت.
البته در این گیر و دار و درست پس از بیست و چهار ساعت دولت ترکیه توانست تشخیص بده که سه هزار قاضی و هشت هزار پلیس این کشور افراد نامناسب هستند و باید از کار برکنار شوند وگرنه زرت و زورت توی این مملکت کودتا میشه.
من فقط توی این فکرم که معمولا پس از دفع کودتا مردم و دولتها هنوز کمی گیج و منگ هستند. اینکه دولت ترکیه نه تنها منگ نبود بلکه توانست بفاصله بیست وچهار ساعت تشخیص بده که این سه هزار قاضی به درد مملکت نمیخورند و برکنارشان کرد واقعا نمونه هست.

ولی نمونه تر اینه که این سه هزار مسلما همه در یک ساختمان و یک شهر و یک استان کار نمیکردند ولی با وجود این کشف شدند. نمونه به حد اعلا اینه که تا قبل از کودتا دولت متوجه نبود که اینها ناباب هستند. شاید بخاطر همین هست که آقای اردوغان گفت این کودتا یک هدیه الهی بوده.

۱۳۹۵/۴/۲۷

آقا ما یک سئوال داریم

ببخشیدها ولی یک سئوال برای من پیش آمده.
شنیدم که صدراعظم آلمان رفته در یازدهمین گردهم آئی اروپا و آسیا در مغولستان بعنوان نماینده اتحادیه اروپا شرکت کرده. موضوع اصلی این نشست ادامه تنش ها در دریای جنوبی چین است و نمایندگان سی کشور هم در آن شرکت دارند.  بلافاصله یک سئوال برای من پیش آمد.
این صدراعظم ما با چند تا شاهکاری که این اواخر انجام داد وضع خود اتحادیه اروپا و داخلی آلمان را متزلزل کرد حالا میخواد در کنفرانس نشست نمایندگان آسیا و اروپا چه چیز را نجات بده؟ متاسفانه بخاطر جریانات جنایت نیس و کودتای ترکیه خبرگزاریها در مورد این نشست زیاد صحبت نکردند و ما هم برایمان سئوال درست شد. جالبیش اینجاست که اتحادیه اروپا هیچ مرز مشترکی با کشورهای آسیایی شرکت کننده در کنفرانس ندارد مگر اینکه بخواهد از راه روسیه تماس زمینی برقرار کند. نقشه پائین را نگاه کنید.

ببخشید که سئوال کردم ها. همینطور یکدفعه پیش آمد.

                                               کشورهای عضو آسم

۱۳۹۵/۴/۲۳

تشابهات

می‌گویند روزی خروشچف با یک خودروی مسکویچ ِ ساختِ روسیه در یک پیستِ اتومبیلرانی با رئیسِ جمهورِ آمریکا کندی به مسابقه دادن پرداخت و تنها همین دو نفر در این مسابقه شرکت داشتند.
پس از هشت دور، خروشچف که حسابی‌ عقب افتاده بود، مسابقه را باخت.
فردایِ آنروز در روزنامه‌هایِ شوروی نوشتند، خروشچف در یک مسابقه اتومبیلرانی شرکت کرد و قهرمانانه دوم شد در حالیکه رئیسِ جمهورِ آمریکا مقامِ یکی‌ مانده به آخر را کسب نمود.
روزنامه‌ها دروغ نگفتند ولی‌ حقایق را هم به گونه‌ای به گوشِ مردم رساندند که کاملاً چیز دیگری از آن‌ برداشت میشد.
این داستان یک جورهایی مرا به یادِ دنیایِ امروزه و مردمان، دولتها و سیاست‌هایشان میاندازد.
فقط همین را میخواستم بگم.    
خب گفتم دیگه.

۱۳۹۵/۴/۱۶

کمدی جدی یا جدی کمدی؟


میدانید که ۱۷۹ و ۴۴۸۷ و تا به حال بیش از ۱۷۹۱۴۹ چه معنی‌ میدهند؟
ها، حدس میزدم. این ارقام چیزِ عجیبی‌ نیستند. خودتان را ناراحت نکنید. به اعصابتان فشار نیاورید.
این ارقام تنها به ترتیب میزانِ تلفاتِ انگلیسیها، آمریکاییها و کشته شدگانِ غیرِ نظامی را در عراق نشان میدهند که بر اثرِ اسنادِ اشتباهی که یک عده درست کردند، چند نفر منتشر و جهانی‌ هم بدونِ اینکه اعتراض بکند و بدونِ هیچگونه پرسش و سئوالی باورش کردند.

اعتراض جدی بعمل نیامد. تنها صدراعظم وقت آلمان مخالفت کرد که پاسخش را بعدها گرفت.
مردمِ اینجا که آزادی و حقِ اعتراض دارند ولی‌ حال و حوصله انجامش را ندارند، ادعا داشتن واقف بودن به همه چیز را هم کنار نمیگذارند.
ما هنوز نیمه سالِ ۲۰۱۶ هستیم و این ارقام به احتمال زیاد بیشتر هم خواهند شد (منظور بخشِ مربوط به کشته شدگان غیرِ نظامی در عراق هست). اینکه خودِ ارتشِ عراق چند کشته داده در این ارقام ذکر نشده.

جالب اینجاست که پیش از حمله به عراق همه سیاستمدارانِ اینجا مطمئن اندر مطمئن بودند.
آقایِ وستر وله وزیرِ امورِ خارجه پیشینِ آلمان در عراق موشک‌هایی‌ میدید که تا برلین میامدند. این موشک‌ها پس از اشغالِ عراق هیچوقت پیدا نشدند.
آقایِ بلر نخست وزیرِ پیشینِ انگلیس وضعیتِ خاورمیانه را با وجودِ صدام حسین شدیداً متزلزل و آشفته میدید و میخواست که از این آشفتگی جلوگیری کند. او چنان به این امر معتقد بود و هنوز هم هست که می‌گوید حاضر است که پس از گذشتِ ۷ سال اگر لازم باشد این تصمیم را دوباره اتخاذ کند و وجدانش ( ! ! ؟ ؟ ) معذب نیست. تونی بلر پس از اینکه دیگر از سویِ مردمِ انگلیس به نخست وزیری برگزیده نشد، تازه از سویِ اتحادیه اروپا به عنوانِ کارشناسِ امورِ خاورمیانه مشغول به کار شد تا مبادا وضع خاورمیانه به هم بریزد.
آمریکا و بازها در صورت حمله نکردن به عراق جهان را در یک جنگِ اتمی‌ میدیدند که بیش از ۴۵ دقیقه دوام پیدا نمیکند چونکه پس از ۴۵ دقیقه کّلِ ابنأً بشر در این جنگ کشته شده بودند وجلویِ قادرِ متعال ایستاده. جالب اینجاست که در این گیر و دار یکی دو نفر از ژنرالهای ارشدش میپرسیدند که بغداد در کجای افغانستان است؟
همه هم یادشان رفته بود که این آقایِ صدام حسین تا همین چند وقت قبلش یارِ غارشان بوده و حتی خلبان‌هایِ نیرویِ هواییِ فرانسه برایش جیت‌هایِ سوپر انتاندارد میپراندند و رامسفلدها به دیدارش میشتافتند. چیزی شبیه ماجرای سرهنگ قذافی که بیکباره دشمن تشخیص داده شد.

امروز از آغاز آن جنگ ۷ سال گذشت، نه‌ موشکی پیدا شد که تا برلین می‌رسید و نه‌ وضع خاورمیانه آرام گرفت و نه‌ جهان از خطرِ یک جنگِ جهانی اتمی‌ دور شد.
درست بر عکس، سلاح‌هایِ کشتارِ دستِ جمعی پیدا نشدند زیرا صدام حسین آخرینهایش را که از خودِ کشورهایِ غرب دریافت کرده بود،  بر ضدِّ کرد‌ها و سربازانِ ایرانی به کار برده بود و دیگر چیزی نداشت.  موشکی نیز که بتواند بصورتِ کارآمد حتی تا مرز‌هایِ عراق هم برسد یافت نشد و خطرِ جنگِ اتمی‌ نه‌ تنها کم نشد بلکه با بالا گرفتنِ تنش‌ها میا‌‌ن روسیه و غرب هر دو طرف پنهان و آشکار به تجهیزِ هرچه بیشترِ خود افتاده اند.
تنش‌ها هم که در خاورِ میانه روز به روز بیشتر و بیشتر میگردند. انسان نمیداند که آقای بلر در کارش موفق شده یا ناموفق؟
این میا‌‌ن دو پرسش پیش میاید و آن‌ اینکه آیا همه اینها آگاهانه انجام گرفتند؟ که اگر پاسخ مثبت باشد که دیگر هیچ اعتمادی به سیاستمداران غرب در میا‌‌ن نخواهد ماند و اگر پاسخ منفی‌ باشد که بلافاصله پرسشِ دوم مطرح میگردد که پس چطور این سیاستمداران از توده‌ مردم متوقع هستند که دوباره به ایشان اعتماد کنند؟

                               نمودار کشته شدگان غیرنظامی تنها در عراق از زمان حمله به عراق

۱۳۹۵/۴/۱۰

نگرشی دیگر به انگلیس و اتحادیه اروپا

این روز‌ها همه از جریانِ خروجِ انگلیس از اتحادیه اروپا میگن و میشنوند. هزاران تئوری هم منتشر میشه که تقریباً همگی‌ هم مربوط به آینده اینجا و آنجا میشه و اینکه در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد.
منهم به مصداقِ ضرب المثلِ خواهی نشوی رسوا، همرنگِ جماعت شو میخواهم یک چیز در این مورد بنویسم ولی‌ از آنجایی که مانندِ بقیه پیغمبر نبوده و علمِ غیب هم ندارم، کوشش می‌کنم که تنها در موردِ گذشته بنویسم و اینکه من چه میبینم.
راستش را بخواهید چیزِ زیادی برایِ نوشتن نیست ولی‌ برایِ من یکی‌ که خیلی‌ پر معنی بود.
دیروز در اخبار گفتند که اکثریتِ اعضایِ پارلمانِ بریتانیا موافقِ بودن در اتحادیه اروپا بودند، ولی‌ مردم مخالف.
در پارلمانِ آلمان هم اکثریتِ نمایندگان موافقِ چیزی هستند ولی‌ مردم مخالف. مثلا جریان TTIP .
در کشورهایِ دیگرِ اروپا هم همینطور.
این دو چیز را نشان میده، یکی‌ اینکه اگر آرایِ مردم را در نظر بگیرند ( مثلِ انتخاباتِ اخیرِ بریتانیا ) نتیجه چیزِ دیگری بجز از آنچه که نمایندگانشان در اخبار و هنگام امضای قراردادها نشان میدهند از آب در میاد.
دوم اینکه یا نمایندگانِ مردم خبر ندارند که موکلینشان چه میخواهند و یا اینکه موکلین خبر ندارند که وکلا چه محشری هستند و چه کارهای جالبی میکنند تا قدرشان را بدانند.
در هر دو حالت هم وکلا مقصرند که در حالت اول خودخواهی کردند و یا در حالت دوم کوتاهی.
این میا‌‌ن هنوز هستند برخی‌ از رهبرانِ کشورهایِ اتحادیه اروپا که به کامرون این ایراد را میگیرند که میبایست چنین رفراندومی را جلوگیری میکرد.
اینان هنوز متوجه نگشته اند که مردم در اروپا در این اواخر هر روز بیشتر از خطِ مشیِ سیاستمدارانِ خود روی برمیگردانند و به نمایندگانشان پشت میکنند. تا جائیکه تعداد کسانیکه دیگر در انتخابات مجلس یا شوراهای شهری به پای صندوقهای رای نمیروند بسیار زیاد شده. برخی نیز علنا به احزاب دست راستی افراطی روی میآورند. اینها بیشتر لجبازها هستند.
این خطرِ بسیار بزرگیست و موقعیت‌هایِ مناسبی برایِ احزابِ دستِ راستی‌ فراهم میاورد.
احزابی که حقیقتاً نیز هیچ برنامه مناسبی ندارند و تنها بوسیله همین نارضایتی مردم از کارهای نمایندگانشان‌ تغذیه میگردند.
این بسویِ راست رفتنها همزمان فرصت مناسبیست برایِ احزابِ حاکمه تا با نپرداختن درست به مسائل و موضوعات بصورت قانع کننده برای مردم، از این حالت استفاده کرده و با مقایسه خویش با احزابِ دستِ راستی‌، کارهای خود را منزه جلوه دهند و منتقدین خود را تنها در جبهه دست راستی های افراطی ببینند.

همین. عرضِ بنده تمام شد ولی‌ قرضِ باقی‌ ماند.

۱۳۹۵/۴/۹

من از بیگانگان هرگز ننالم

رفته بودیم به دکانی که محصولاتِ ایرانی میفروشد. با همراهم به جستجو در میا‌‌نِ قفسه‌ها پرداختیم.
قوطیی را برداشت و گفت جانمی خورشتِ قیمهِ آماده.
پرسیدم : چی‌؟
گفت : خورشتِ قیمه.
باز پرسیدم : چی‌؟
اینمرتبه بلند تر گفت : خورشتِ قیمه.
گفتم : منظورت خورشِ قیمه هست؟ خورشت غلطه.
لبخند بر لب و با لحنی تمسخر آمیز گفت : همه میگن. بیا رویش را ببین. نوشته خورشت.
واقعا هم با کمال افتخارنوشته بود خورشت.
گفتم : نویسنده هم یک بیسوادی بوده مثلِ تو. طرف پول داشته، ایده ساختن و تولید کردن هم داشته، پشتکار هم داشته ولی‌ سواد نداشته.
اینجا هم برایِ اینکه این مشکلات پیش نیایند برایِ چنین چیز‌هایی‌ باسوادان و با فرهنگ ها را استخدام میکنند تا دستِ کم آگهیِ درست برایشان انجام دهند. بیخود نیست که وضع مملکت آنجوری هست که همه مینالند ولی من اگر جای شما میبودم همیشه این سروده را میخواندم :
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

فکر کنم که از دستم ناراحت شد. بشه.

۱۳۹۵/۴/۵

یک احساس

در جایی‌ خواندم که هزار روز از عمرِ دولت اقایِ روحانی گذشت و چه نمره ای باید به او داد؟
والله نمره دولت به نظرِ من از ۹۶۷۵۴۹۸۱-  زمانِ دکتر مموتی  به ۱+  تغییر پیدا کرده یعنی هنوز تا ۲۰ خیلی‌ راه در پیشِ رو داریم ولی‌ یادمان نره که راهِ زیادتری را هم پشتِ سر گذاشتیم و دست کمش هم نباید گرفت. بنا به عادت و سنت ایرانی بلافاصله اغراق هم نباید کرد.
اما اگر کسی‌ نظرِ منرا درباره اینکه به اپوزیسیون چه نمره ای باید داد بخواد ( که شکرِ خدا کسی‌ نمیخواد) نمره اپوزیسیون از  ۰ مطلق زمانهای پیشین به  ۱۵-   عقب نشینی کرده، نمی‌دونم هم چرا؟

همینجوری یک احساسه. شما کمافی السابق جدیش نگیرید.

۱۳۹۵/۴/۴

بریتانیا و اتحادیه اروپا

به نظر میرسد که چیزی که در مقاله پیش به آن‌ اشاره کرده بودم زود تر از انتظار به وقوع پیوست.
بریتانیاییها تصمیم به خروجِ از اتحادیه اروپا گرفتند.
اگر بخواهیم واقع نگر باشیم، بریتانیاییها از همان آغاز نیز چندان محکم با اتحادیه همدل نبودند.
برایِ چندی منافع اقتصادی و اهدافِ دراز مدتِ سیاسیشان ایجاب میکرد که عضوِ اتحادیهِ اروپا باشند و بودند.
امروزه آن‌ منافعِ اقتصادیِ دراز مدت برایِ بریتانیاییها دیگر در معرضِ دید قرار ندارند و با تشنجاتِ اجتمایی‌ِ اخیر در داخلِ کشورهایِ قاره و مشخصتر شدنِ کلی خطوطِ سیاسیِ پیگیری شونده در سیاست‌های بزرگِ جهانی‌، بودنِ در اتحادیه نیز چندان برگِ برنده‌ای نیست که بر طبقِ آن‌ بریتانیا بخواهد حتماً در اتحادیه بماند.
پرسشِ اصلی‌ اکنون در اینست که آیا این آخرین خروجِ از اتحادیه اروپا بود یا اینکه دیگران نیز مایل به پیمودنِ این راه هستند؟
نبودِ یک سیاستِ جامع و قاطع برایِ همه  و نه‌ تنها برایِ برخی از کشورها که به نارضایتی  دیگر کشورهای عضو اتحادیه می انجامد، اینگونه تمایلات را تشدید می‌کند.
از طرفی‌ نبودِ اتحادیه اروپا  اکنون میتواند یکی‌ از خواستهایِ پنهانِ بریتانیا نیز باشد زیرا برخی‌ از اعضایِ آن‌ مانندِ اسکاتلند که به منابع نفتی‌ دسترسی دارد، خواهان ماندنِ در اتحادیه میباشد و این میتواند بریتانیا را در برابرِ این پرسش قرار دهد که ما از هم فرو میپاشیم یا اتحادیه اروپا؟

بایستی‌ نشست و منتظر ماند.

۱۳۹۵/۳/۱۸

یک یادآوریِ کوتاه از تاریخ معاصر - بخش پایانی

پایه‌هایِ عمارت اتحادیه اروپا که ابتدا بسیار محکم مینمودند،  با چند اتفاقِ به ظاهر ساده، سخت شروع به لرزیدن کردند.
برخی‌ از کشورهایِ اتحادیه از رفتارِ اقتصادیِ برخی‌ دیگر از اعضایِ اتحادیه راضی‌ نبودند و آنرا منافی و در تلاقی با علایقِ ملی خویش میافتند ولی‌ یا به خاطرِ ناتوانیِ مالی‌ و یا به خاطرِ قرار دادهایی که پیشتر بدونِ مطالعهِ کافی‌ امضا کرده بودند، مجبور و محکوم به سکوت بودند. سکوت اما همیشه به معنایِ موافقت و رضا نیست.
دو نمونه بر این مدعا : تاخیرِ آلمان در تصویبِ داخلی‌ِ تعیینِ حدِ اقلِ دستمزد‌ها که در دیگر کشورهایِ عضو اتحادیه اروپا پس از تصویب قانونی در پارلمانهایشان اجرا می‌گشت و  دومی پیمان دابلین بود که در آن‌ کشورهایِ جنوبیِ اتحادیه در برابرِ فشارِ مستقیمِ مهاجرینِ غیرِ قانونی از قاره آفریقا قرار گرفته و با مشکلاتِ مربوطِ به آن‌ بیشتر به حالِ خویش رها گشته بودند.  کشور‌هایی‌ چون اسپانیا، ایتالیا و یونان که خطِ مقدمِ قاره اروپا را از جانبِ جنوب تشکیل میدادند.
به یکبار آن‌ حسِ اشتراک و تعلق و همبستگی‌ که برایِ وحدت اجتناب ناپذیر و لازم است به چالش کشیده شد و بی‌ اعتمادی میرفت که بسرعت جایِ آنرا پر کند.
دستاورد‌هایِ رهبران پیشینِ کشورهایِ اروپایی در خطرِ از دست رفتن قرار گرفتند. از گوشه و کنار آوایِ تمایل به خارج شدنِ از عضویتِ اتحادیهِ اروپا بلند شد.
زمانیکه در سوئد مردم در رفراندومی به باقی‌ ماندنِ در اتحادیه رای دادند هنوز دلنگرانیهای اتحادیه به پایان نرسیده بودند، دانمارک هم میخواست رفراندوم بگذارد، هلند همچنین، در انگلیس عده‌ای سرِ نا سازگاری گذاشته بودند.
به نظر می‌رسید که ایده باهمی هنوز در دل تک تکِ کشورهایِ عضوِ اتحادیه نهادینه نشده بود.
همگام بودن با همدل بودن یکی‌ نباشد. همگام چون دل بگرداند راهِ دیگر پوید.
اینطور بود که هنوز هم اعضای اتحادیه اروپا به منافعِ ملی خود میاندیشیدند. برایِ آلمان بدست آوردنِ یک کرسی در کنارِ صاحبانِ حقِ وتو در سازمان ملل متحد خیلی مهم بنظر می‌رسید، در حالیکه برایِ پرتغال مهم اینبود که جوانانش کار داشته باشند، همزمان ایتالیا و اسپانیا نمیدانستند که با سیلِ پناهجویان آفریقایی چه کنند و چاره را در آن‌ می‌دیدند که به تقاضایِ پناهندگیشان پاسخِ مثبت دهند تا اینان بتوانند بصورتِ قانونی این کشورها را ترک نموده و برایِ کار به دیگر کشورهایِ اتحادیه بروند. چیزیکه اعضای شمالیتر اتحادیه اروپا فکرش را هم نمیکردند. 
آمریکائیها بارها علاقه نشان دادند که اتحادیه اروپا، ترکیه را بعضویت خود درآورد درحالیکه اعضای اتحادیه ملاحظات دیگری داشتند.
در همین اثنا بود که کشورِ اوکرایین در آستانه انتخاباتِ ریاست جمهوریش در سالِ ۲۰۰۴ با انقلابِ نارنجی (زمانی‌ انقلابهایِ رنگارنگی اینجا و آنجا به یکدفعه سر براوردند و هیچکدامشان هم عاقبت به خیر نشدند) مواجه گشت.
بزودی مشخص گردید که این انقلابِ نارنجی برایِ اتحادیه اروپا دردِ سرها و مسئولیت‌هایِ جدیدی به ارمغان میاورد که هم ماهیتِ سیاسی دارد و هم اقتصادی.  در این ماجرا هم پایِ اتحادیه اروپا به میا‌‌ن کشیده میشد و هم پایِ روسیه و ایندو را بار دیگر در برابرِ هم قرار میداد.
بدبختی آنجا بود که گازِ صادراتیِ روسیه به اروپا درست از میا‌‌نِ اوکرایین می‌گذشت و از آن گذشته بخش بزرگی از زمینهای کشاورزی کشور اوکرائین به اجاره دراز مدت شرکتهایی مانند مونسانتو درآمده بودند.
اروپا از که به تازگی کمی‌ از دردِ سرهایِ حاصله ناشی‌ از تجزیهِ یوگوسلاوی راحت شده بود دفعتا با دردِ سرِ تازهِ دیگری از جانبِ خاور روبرو شد. روسیه نیز به همچنین. روسیه که خود را حالا بخشی پذیرفته شده از دنیای صنعتی غرب میدانست، میبایست فراگیرد که چندان عضوی هم نبوده و ماجراهای بعدی بلافاصله نشان دادند که از مجمع کشورهای هشت بیرون گذاشته شد و مجمع دوباره همان هفت کشور صنعتی نامیده شد. 
اما این تازه آغازِ ماجراهایِ درگیر شدنِ این دو قطب (اروپا و روسیه) در مسایلِ جهانی‌ و منطقه‌ای بود. پایِ ایندو به صحنه‌هایِ درگیری دیگر هم کشیده شد و آنها را که از نظر جغرافیایی در کنار هم هستند، الزاما روبروی هم قرار داد.
با آغازِ بهارِ عربی‌ و متزلزل شدنِ وضع کشورهایِ کرانه‌هایِ جنوبیِ مدیترانه راه برایِ کسانیکه از سمتِ آفریقا رو به شمال نهاده بودند تا بصورتِ غیرِ قانونی کشورهایِ اروپایی را هدفِ امواجِ مهاجرت‌هایِ خویش قرار دهند، هموار تر گشت و بر اثرِ آن‌ دردسرهایِ اروپا افزایش یافت و بی‌ اعتمادیها و میزانِ تنش‌هایِ پنهان میا‌‌نِ اعضایِ اتحادیه بالا گرفت.
بحرانِ مالی‌ِ یونان نیز مزیدِ بر آن‌ گشت و اعضایِ اتحادیه را در برابرِ هم قرار داد.
آفتابِ پدید آمدنِ دردِ سرهایِ تازه پیوسته در حالِ طلوع کردن بود و غروبی نمیافت. به زودی پایِ بهار عربی‌ به سوریه هم کشیده شد و به خاطرِ موقعیتِ خاصی‌ که سوریه داشت تبعاتش در چارچوبِ مرز‌هایِ سوریه باقی‌ نماندند و پایِ کشور‌هایِ زیادی را به گونه‌هایِ مختلف به‌‌‌ میا‌‌ن کشیدند و ایشان را در برابرِ هم قرار دادند. منجمله روسیه و اتحادیه اروپا را از نو در یک درگیریِ جدید مقابلِ هم قرار گرفتند.
زمانیکه در سال ۲۰۱۵ پناهجویان عمدتا سوری بصورتِ میلیونی ترکیه را ترک کردند و راه اروپا را در پیش گرفتند، اروپا چنان به کارِ حل مشکلات  خود مشغول شد که دیگر نمیتوانست رقیبِ پرنفس اقتصادی و صنعتی‌ِ جدی برایِ کسی‌ باشد به خصوص اینکه رابطه ا‌ش با روسیه نیز دوباره به سردی گرائیده بود و یادآورِ دورانِ جنگِ سرد میشد.
بدینوسیله مسئله رساندن مواد خام سوختی از سوی روسیه به سمت اروپا آغاز عملی نیافته، حل گردید و ترکیه دوباره بعنوان کشور ترانزیت خط لوله گاز نابوکو مورد توجه قرار گرفت. کشوری که نه با آن میشد زندگی کرد و نه بی آن.
همچنین مفکوره ایجاد ارتش ضربت سریع سی هزار نفره هم موقتا به فراموشی گرائید و بجای آن میل احیای ناتو که زمانی پس از فروپاشی پیمان ورشو بیکاره قلمداد شده بود، افزایش یافت و ایده انجام مانورهای مشترک  برای مقابله با خطر از سوی خاور (!!) مطرح گشتند.
 وضع برایِ روسیه هم بهتر از آن‌ نبود.  روسیه که زمانی‌ با پذیرفته شدن در سازمان اقتصادِ جهانی‌ امیدوار بود تا دوباره به قطبی اقتصادی و سیاسی مبدل گردد و صنایعش را بتواند با مشارکت کشورهای اروپائی بخصوص به روز کند و بازارهای نو را هم بیابد و هم بازارهای خود را به دیگران عرضه کند،  به انزوا رفت و دوباره در انظار عمومی کشورهای غرب همان چهره عبوس زمان اتحاد جماهیر شوری را پیدا کرد و چنان در بخشِ باختریِ کشورِ خویش به چالش کشیده شد و نیروهایش بسیج گشتند که در خاورِ مملکت خویش هم نمیتوانست شریکِ قدری برایِ چین در پیمانِ شانگهای باشد. 
بدینگونه چین نیز در میا‌‌نِ کشورهایِ ژاپن، استرالیا، تایپه، فیلیپین و دیگران عملا شروع به منزوی و محدود گشتن شد.
برایِ در یک صف قرار دادنِ کشورهایِ محاصره کننده چین و منظم کردن ایشان، عمده آنها را به عضویت پیمانِ اقتصادی تپ TTP درآوردند تا هماهنگ کردن و کنترل اقتصادی آنها آسانتر باشد. 
بدین طریق سه قطب  چین، روسیه و اتحادیه اروپا که هر کدام میتوانست برای خودش خطری را جلوه دهد بکار یکدیگر مشغول گشتند و آغاز به رقابتهای تنش دار میان خود نمودند.

این بود چکیده‌ از خلاصهِ کوتاه شدهِ گوشه ای ناچیز از یک بخشِ کوچک مربوط به یک حقیقتِ بسیار بزرگِ گوشه از تاریخِ معاصرِ در حال جریانِ دنیای ما.