۱۳۹۶/۹/۱۳

جام جهانی و درد همیشگی خود بزرگ بینی ما

هنوز چند ساعت از اعلام گروه بندی مسابقات فوتبال جام جهانی نگذشته که ای وای و ای داد بلند شد که در گروه مرگ افتادیم. حدود نیمساعت برای در گروه مرگ بودنمان به سوگ نشستیم که یادمان آمد مراکش را که میزنیم و پرتغال با وجود همه سرسختی و مقاومتی که در برابر ما انجام میده ولی در دقایق پایانی تسلیم فوتبال ما میشه و تنها اسپانیا هست که میتونه با ما مساوی کنه. یعنی رفتن به دور بعدی روی شاخشه. خیلی ها که اصلا تعجب میکردند چرا ایران از همان اول میره به بازیها، خب صبر کنه مستقیم برای دور دوم بره روسیه. خلاصه تئوری بود که پشت تئوری میامد بیرون. برخی از جراید نامی و داخلی ما که اصلا مینوشتند فرانسویها دوست داشتند که با ایران همگروه شوند و از این چیزها.
دوستان من، سروران گرامی، مخترعین فوتبال عزیز اگر به سلولهای همیشه در حالت استراحت مغز خود تنها اندکی فشار بیاورید، ممکن است که به یاری حق متوجه شوید که کشور مراکش در جام جهانی 1986 مکزیک با تیمهای گردن کلفتی که هرکدامشان داعیه داشتند مانند لهستان و انگلستان و پرتغال در یک گروه قرار داشت.
بازیهای با لهستان و انگلستان را مساوی صفر برصفر کرد و پرتغال را سه بر یک شکست داد و به عنوان سرگروه به مرحله یک هشتم نهایی هم رسید. در یک هشتم نهایی هم بد شانسی آورد و با تیم قوی آلمان روبرو شد و آلمان هم بسختی توانست با نتیجه یک بر صفر شکستش دهد.
تیم ملی ایران تا کنون یکبار هم به مرحله یک هشتم نهائی نرسیده و سابقه بازی تیم ملی ایران با پرتغال هم دو صفر بسود پرتغال بود.
در حال حاضر لژیونرهای زیادی از مراکش در تیمهای درجه اول آلمانی، هلندی، ایتالیایی و انگلیسی بازی میکنند تیمهایی مانند جنوا و شالکه و بایرن مونیخ و مربی تیم ملی شان هم فرانسوی هست که گویا بسیار سختگیر و منظم میباشد و جوانگرائی هم به اندازه کافی کرده و میتوان حدس زد که تا شش هفت ماه دیگر سه تیم دسته خود را چنان برای بازیکنانش توضیح بدهد که بازیگران شبها هم حتی از فوتبال خواب ببینند.
اینرا تنها گفتم که زیاد بقیه را دست کم نگرفته باشید تا خدای نکرده دلسردی بعدیش حسابی سرنگونتان نکنه.


ولی باوجود همه اینها، امیدوارم که تیم ملی ایران نتایج بسیار خوبی بدست بیاره.

۱۳۹۶/۷/۲۹

بازهم پارانوئید شدم؟

نمیدونم که این بیماری کی دست از سر من بر میداره؟ پارانویایم را میگم.
همش فکر میکنم که یک تئوری توطئه در کاره. هرچی هم که ضمیر خودآگاهم بهم میگه که در اصل چیزی بنام  تئوری توطئه اصلا وجود نداره و اینرا تنها کسانی ساخته اند که تئوری متقابل ندارند و از زیر جواب میخواهند فرار کنند، باز هم میگم نه. تئوری توطئه وجود داره و بدتر از اون. میگم که خودم دارم تئوری توطئه را برای خودم درست میکنم.
خلاصه حسابی کلافه شدم.
احساس میکنم که یک دستهایی داعش را بوجود آوردند تا یک منطقه بخصوصی را یا برای کسی بگیره و یا اگر نشد دستکم برای دیگران به سرزمین سوخته تبدیل بکنه.  حالا که نشد یکدفعه در همان ناحیه یکدفعه اعلام استقلال میشه و یک دستهایی همزمان و از هر طرف به جریانهای شیعه و سنی دامن میزنند.
جالبیش هم اینستکه اگر در کاتالان اعلام خودمختاری و یا استقلال بشه و دولت مرکزی مخالفت کنه، همه مخالفند ولی اگر در منطقه خاورمیانه جایی اعلام استقلال کنه، این روند دموکراسی هست که داره خودش را به کرسی مینشاند.  
همزمان با اینها یکدفعه پلیس تعلیم دیده آمریکایی هست که دهها دهها در ایالت پکتیای افغانستان در کنار دهها دهها کودک کشته میشوند و مسجد شیعیان هست که در قلب کابل به هوا میره و در همان زمان همین اتفاق برای مسجد اهل تسنن در گور اتفاق میافتد.
در عراقی که همه داشتند همدوش و همسایه و در کنار هم بر ضد داعش مبارزه میکردند یکدفعه یادشان به شیعه و سنی افتاده و کرد و عرب شدند و اسلحه به روی هم کشیده اند.
کشوری که حدود و ثغور عراق را تضمین کرده بود حالا داره تنها هشدارهای ملایم میده.
کشوریکه مدتهای مدید تنها نظاره گر ویران شدن کشورهای پیرامونش بود یکدفعه احساس ناامنی میکنه و از بلندیهایی میگذره و پایگاههای مشکوک را بمباران میکنه. همین کشور زمانیکه جبهه نصره  کنارش ترق و توروق راه انداخته بود احساس ناامنی نمیکرد و مشکوک نمیشد که هیچ زخمیهایشان را هم برای مداوا به بیمارستانهای خود میبرد.
همه اش فکر میکنم که دستهایی در دستهایی قرار گرفته اند و کارهایی برای خراب کردن کارهایی میکنند. 
جنبشهای ملایم و مصلحی که در درون کشورهای منطقه به راه افتاده بودند را با اینکارها دارند به عقب میرانند و تندروترها را میدان میدهند. انگار که عمدی در کار باشه.

همه و همه اینها تنها زائیده پارانویای خودم هست و نمیدانم که چه کارش کنم.

۱۳۹۶/۷/۱۳

ایران چوبی در دست آمریکا یا کره چوبی در دست ایران؟

با سرِ کار آمدنِ ترامپ رییس جمهورِ آمریکا در کنار چیزهای دیگر فشارها بر رویِ کشورهایِ ایران و کره همزمان انجام گرفتند.
ظاهراً رییس جمهورِ جدید مفادِ قراردادِ برجام را در موردِ ایران کافی‌ نمیدانست ( البته ترامپ پیش از انتخاب گشتن این مطلب را بارها عنوان کرده بود.)
همزمان نیز گفتگوها با کره بیشتر از پیش به بن بست رسیده بودند زیرا فشارهایِ آمریکا بر کره آفزایش یافته بودند.

کشورهایِ دیگرِ جهان به این دو موضوع با نگرانی‌ِ زیاد مینگرند زیرا خشن برخورد کردنِ به ماجرا میتواند تمامِ رشته‌ها را به پنبه مبدل نماید.

به نظر می‌رسد که شیوه برخوردِ آمریکایِ پس از برجام با ایران حاملِ پیامی ناگفته برایِ رهبرانِ کرهِ شمالی‌ باشد که آمریکا حتی برجام را هم ناکافی میپندارد و در گفتگوهایِ احتمالی‌ با کرهِ شمالی‌، رهبرانِ این کشور باید آنرا مدِّ نظرِ خویش قرار دهند، چیزیکه رهبرانِ کره شمالی‌ را نه‌ تنها به ترس نینداخت بلکه به واکنشِ منفی‌ِ شدید هم واداشت بطوریکه حتی همپیمانانِ آمریکا چون چین و روسیه را نگران ساخت.

همین واکنشِ منفی‌ و خطرناکِ کرهِ شمالی‌ مبدل به زنگِ هشداری گشت برایِ آمریکا و هم پیمانانش که خروجِ از برجام و به قولِ معروف ایرادهایِ بنی‌ اسرائیلی از آن‌ گرفتن، میتواند به کجاها کشیده شود. چیزیکه آصلا قابلِ دستِ کم گرفتن نمیباشد.

آمریکایِ ترامپ از رویِ ناپختگی سیاستی  به  کار برد  که در آن‌ میخواست از ایران چوبی  برایِ تهدید و تحدیدِ کره شمالی درست نماید، از کره چوبی درست شد و دنیا را ترساند. هرچند که مقامهایِ رسمی‌ و غیرِ رسمی‌ِ ایران همواره عنوان کرده اند که این کشور بدنبالِ ساختِ سلاح‌هایِ هسته‌ای نیست و بر آن‌ نیز پیوسته تاکید ورزیده اند.

امروزه حتی برخی‌ از دموکراتهایِ آمریکا، می‌گویند با وجودِ کمبودهایی که آنها در برجام به ضررِ آمریکا می‌بینند، خروجِ از برجام را پیشنهاد نمینمایند.

سیاستهایِ آقایِ ترامپ از زمانِ به قدرت رسیدن همواره تحریک کننده بوده اند که در آن کوشش شده طرف مقابل را به لجبازی وادارند.

۱۳۹۶/۷/۱۱

ما، جهان و اقلیم کردستان

هر چند که این چیزی را که اکنون مینویسم خیلی وقت است که دلم میخواست بنویسم ولی همیشه چیزی پیش میآمد تا که امروز دیگه بخودم گفتم هرچه باداباد. برو و بنویس.
پس از اعلام اینکه بارزانی در اقلیم کردستان میخواهد دست به همه پرسی بزند ( این میان زد و تمام هم شد ) شعارهای له و علیه زیاد داده شد و هرکسی میخواست مردم را بسمتی بکشاند که بنظر من بایستی ریشه یابی شوند. پیش از اینکه هم ادامه دهم واضح و رک میگویم که هر گاه از دیگران صحبت کردم، منظورم حتما مردمان هستند و نه سرکردگان آنها. سرکردگان و دولتها میآیند و میروند. مردمان و ملل میمانند.
نخست باید دید که از میان ما ( هیچ کاری به دیگران، چه منطقه ای و چه فرامنطقه ای ندارم. آنها بدنبال منافع خویشند ) چه کسانی موافق و چه کسانی مخالف بودند. پس نقطه اصلی کانون " ما " میباشند. این " ما " نیز درونمرزی و برونمرزی ( مرزهای کشور ایران کنونی ) دارد.
خب موافقین که مشخصند. بیشترشان کردهای ساکن شمال عراق هستند و نیز باشندگانی در ایران که به کم و زیاد بودن تعدادشان اصلا کاری ندارم چونکه ربطی به ماجرا ندارد.
از بزرگترین مخالفان میتوان دولت ایران را نام برد که بایستی دید چرا مخالف است.
اینجا و در این جمله بخصوص مجبورم موافق و مخالف را یکجای گردآورم ( چونکه حقیقتا نیز یکجای هستند ) و آنها را "ما"ی درونمرزی بنامم.
ما با باشندگان کرد شمال عراق که از هم فرهنگان و هم ریشه گان ما هستند هیچگونه مشکلی نداریم که هیچ بلکه از وجودشان و بودنشان خوشنود و خوشحال هم هستیم. در برهه هایی از تاریخ از یکدیگر بدورمان نگاهداشتند ولی هیچگاه نتوانستند که پیوندهایمان را بکل از هم ببرند و ما را به نفی یکدیگر وادارند. هر چند که این آخری مطلوب خیلی ها بود و هنوز هم هست.
این از " ما " که شامل بخشهای بزرگی از دولتیان و حکومتیان و صاحبنظران درون ایران هم میشود.
اما دولت ایران. دولت ایران موظف میباشدن که رسما با جدایی بخشهایی از عراق از حکومت مرکزی مخالف باشد و این امری بسیار درست است.
بنا به توافقنامه ای که پس از اشغال عراق توسط ارتش آمریکا بعمل آمد بسیاری از کشورها از جمله ایران و آمریکا متعهد گشتند که تمامیت ارضی عراق را حفظ و پایداری نمایند. این امر را آمریکائیها مجبور شده بودند با فشار ایران در مورد افغانستان هم انجام دهند. یعنی تمامیت ارضی افغانستان از سوی کشورهای پیرامونش و کشورهای ناتو تضمین شده است.
تنها زمانیکه بخشی یا بخشهایی از این دو کشور با توافق حکومت مرکزیشان همه پرسی برای اعلام استقلال برگزار نمایند و نتایج این همه پرسی به جدایی و استقلال این بخش یا بخشها برسد است که دولت ایران میتواند مخالف رسمی خویش را بازپس گیرد. این امر نه در مورد افغانستان انجام گرفت و نه دولت مرکزی عراق موافقت خود را با انجام این همه پرسی اعلام نمود. بنابراین از لحاظ حقوق بین المللی دولت رسمی ایران نمیتواند موضعی جز پایبندی به اصل حفظ تمامیت کشور عراق اتخاذ نماید.
هر چند که کشوری مانند آمریکا از یکی دوسال پیش با آگاه شدن از قصد بارزانی دست به ایجاد کنسولگری بزرگی ( که بعدها سفارتخانه آمریکا در کشور اقلیم کردستان میشد ) زد اما با توجه به اصل تعهدش در پشتیبانی از اصل تمامیت ارضی عراق بعدها با انجام همه پرسی و نتایج آن مخالفت نمود.
برای دولت و ملت ایران هیچگاه مشکلی با باشندگان اقلیم کردستان که هم فرهنگان و همریشگان ما هستند، بوجود نخواهد آمد ( چه در قالب کشوری مستقل و چه بعنوان بخشی از کشور عراق ) مشروط بر اینکه دولت مرکزی عراق از نظر حقوقی با این همه پرسی و نتایج آن موافقت نماید و یا جامعه بین المللی رسما پشتیبانی خویش را از حفظ تمامیت ارضی این کشورها پس بگیرد که در این صورت راستی جامعه بین المللی شدیدا به زیر علامت سئوال خواهد رفت.
تنها همین را میخواستم بگویم.

اینکه هزار دلیل و برهان و سند و مدرک از اینطرف و آنطرف رو میشوند تا قصد اصلی این و آنرا از انجام اینگونه همه پرسیها نمایان و عریان کنند، مسئله دیگریست که ربطی به محتوای این نوشته ندارد و کسانیکه آنها را مینویسند و پخش میکنند، خودشان هم باید پاسخگو باشند.

۱۳۹۶/۷/۱

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

چند ماهِ پیش آقایِ نتانیاهو نخست وزیرِ کشورِ اسرائیل اعلام داشتند که ایرانی‌ها از دو هزار و پانصد سالِ پیش در پی‌ِ آزارِ ما بوده اند. البته ایشان مشخص نکردند که این ما که بوده است؟ به این مسئله بعدا میرسم. ولی گویی که ایشان یادشان رفته بود که در کتابِ عهدِ عتیق، کتابِ مقدسِ یهودیان از کوروش پادشاه ‌ایرانی به عنوانِ تنها پیامبرِ غیرِ عبری و غیرِ اسرائیلیِ قومِ یهود یاد شده است.
گوییی که ایشان نمیدانستند که مخارجِ ساختِ دیوارِ ندبه‌ای که یهودیان  به عنوانِ یک فریضه مذهبی و میهمانانِ رسمی‌ِ کشورِ اسرائیل بطورِ سمبلیک در پایش گرد میایند را کدام کشور  متقبل گردید و از خزانه کدام مردم پرداخته شد.
این بخشی از کتاب عزرا مربوط به عهد عتیق میباشد که برای یادآوری اینجا میآورمش.
در سال اول پادشاهی کورش پادشاه پارس برای عملی شدن سخن خداوند از دهانارمیا، خداوند روح کورش پادشاه پارس را گرفت تا او دستوری در سراسر پادشاهی خود فرستاد و آن را نیز نوشت به این مضمون: «بدینوسیله کورش پادشاه پارس اعلام می‌کند، خداوند، خداوند بهشت تمامی پادشاهیهای زمین را به من داده است و او مرا برانگیخته است که برای او خانه‌ای در اورشلیم که در یهودا است بسازم. هر یک از مردم او (قوم اسرائیل) می‌تواند به اورشلیم در یهودا برود و معبد خداوند را، خداوند اسرائیل، خدایی که در اورشلیم است، بسازد و امید است که خداوند با آنان باشد. در هر محلی که بازماندگان این قوم باشند، مردم وظیفه دارند که به آنان نقره و طلا، خوردنیها و آغل به دست خویش بدهند تا به عنوان هدیه برای خداوند اورشلیم استفاده شود.» - عهد عتیق، کتاب عزرا، ۱:۱–۴
گوییی که ایشان فراموش کردند که در طولِ تاریخِ طولانیِ ایران چه پیش از اسلام و چه پس از آن‌ وزیران و صدرِ اعظمانِی در ایران از قومِ یهود بودند و هم آنها از کار و مقامشان خشنود بودند و هم مردم با کارِ ایشان راحت و راضی‌. سعدالدوله یکی از آنها بود. حتی زمانیکه مغولها بر ایران فرمان میراندند وزیری یهودی راس کار بود و فرجامی بد چونان بسیاری دیگر از ایرانیان عهد مغول یافت.
زمانیکه در اثنایِ جنگِ جهانگیرِ دوم کودکانِ فراری یهودی‌ به ایران آمدند، همچنانکه لهستانیها آمدند و یا فراریانِ ناحیه قفقاز، مردمِ ایران با وجودِ مشکلاتِ خود، ایشان را پذیرا گشتند و پس از جنگ نیز به کشورهایی که خودشان میخواستند، روانشان نمودند.
بطور کلی در سه‌ چهار دهه اخیر هم، با وجود جنگ و تحریمها و کمبودها و نارساییها، مردمِ ایران پذیرایِ مهاجرین و فراریانِ زیادی ( حتی زمانی‌ تا سقفِ ۵،۷ میلیون ) از اقوام و کشور‌هایِ دیگر گردیدند و چیزی نگفتند ( اروپا با همه ثروتش با آمدنِ ۱،۵ میلیون جنگزده، متشنج گردید، ترکیه درخواستِ کمک‌هایِ مالی‌ِ میلیاردی کرد و از کوره در رفت ).
بطورِ کلی‌ مردمِ ایران با افراد و آحادِ دیگر کشورها واقوام مشکلِ کلی‌ و مستمر ندارند.
مسئله از آنجا آغاز میگردد که دولت‌ها و یا تندروانی مذهبی  نمیتوانند با هم کنار بیایند. آنگاه این دولت‌ها داعش وار از مردم به عنوان سپرِ انسانی‌ِ خود استفاده میکنند تا خود را مظلوم جلوه دهند و طرفِ مقابل را  ظالم.
چند روز پیش در مجمع عمومیِ سازمان ملل بناگاه از زبان آقایِ نتانیاهو به زبانِ فارسی‌ شنیدیم که ملتِ ایران دوستِ ملتِ اسرائیل است.
 جایِ خشنودیست که آقایِ نتانیاهو هم سرانجام متوجه این امر گردیدند و باید بدان جملهِ ایشان اینرا هم اضافه کرد که آقایِ نتانیاهو این دوستی و نزدیکی‌  با  شما و بی‌ شما هم  وجود  داشته  و هیچگاه  از میا‌‌ن  نرفته بود و نیز نخواهد هم رفت. ملل و حافظه‌هایِ  تاریخیِ آنها  بسیار  قویتر از آنی‌  هستند  که  بتوان  با  دستکاریهایی برهه‌ای  بدان صدمه های  جدی رساند. عهد عتیق و سرگذشتها و داستانهایِ گوناگونِ آن‌ نمونه ایست زنده که شما میبایستی  قاعدتا  آنرا خوب بشناسید.
پس کوشش در وارونه جلوه دادن حقایق و وقایع شاید بتواند مدتی‌ کاربرد داشته باشد ولی‌ نه‌ برایِ همیشه. خورشید  پیوسته در پشتِ ابر پنهان نمیماند و زمانی‌ آفتاب خواهد تابید.
این تجربه را بارها  و بارها  افراد  و کشورهایِ گوناگون و حتی دولتهای گوناگون در یک کشور انجام داده اند ولی خوشبختانه هیچگاه بگونه دائمی موفق نبودند.
شاید حتی این دوستی بدونِ وجودِ دولتمردانی که بیشتر بدنبال مقاصدِ تفوق گرایانه هستند، بیشتر هم متبلور و نمایان گردد واز آشوبها  بدور ماند.
دولتها میایند و میروند، ولی‌ ملتها باقی‌ میمانند.

۱۳۹۶/۶/۲۲

یک پرسش در مورد اشتغال زایی

دوستان من یک پرسش دارم که خوشحال میشم اگر یکنفر بتونه جواب بده. من مثل اینکه طبق معمول متوجه همه چیز نمیتوانم بشم. از اینرو به کمک شما شدیدا نیازمندم.
مساله بیکاری و اشتغال زایی در همه کشورها یک امرِ بسیار مهم تلقی‌ میشه و به خاطرِ همینهم هست که سرکردگانِ کشورها بسیار رویش تاکید کرده و اصرار میورزند.
بخصوس در زمانهایِ انتخاباتِ ریاستِ جمهوری و صدارت و وزارت و امثالهم. خوب طبیعی‌ هم هست.
اینکه آقایِ ترامپ هم رویِ این موضوع اصرار داشت هم از اینرو قابلِ فهمه ولی‌ دقیقا همینجاست که بندهِ کمترین پرسش‌هایِ عجیب و غریب به کله مبارکم میزنه.

آقایِ ترامپ رفت به کشور عربستان و قرار داد‌هایِ فروشِ اسلحهِ ۱۱۰ میلیاردی بست و برگشت وگفت برایِ آمریکا اشتغال زایی کرده. همه هم به به و چه چه.
ولی‌ همین آقایِ ترامپ از بابتِ فروشِ هواپیماهایِ مسافربری به ایران با مبلغی در همین حدود و حتی بیشتر ناراحته و مرتب تهدید پشت تهدید که لغوش میکنم. یا چنان میکنم و بهمان میکنم.  همه هم بر و بر نگاهش میکنند و برخی که حتی قند در دلشان هم آب میشه.
 پرسش اینجاست که ساخت و فروش هواپیماهایِ مسافربری که جنگی شمرده نمیشوند و روزانه در آسمان کشورهای جهان در پروازند و ایجاد صانحه هم نمیکنند،  اشتغال زایی محسوب نمیگردد؟
یا اینکه منظور ایشان تنها اشتغال زایی توسطِ فروش ابزارِ جنگی میباشد که شاملِ اشتغال زایی  توسطِ  کالاهایِ صلح طلبانه نمیشود.

بسیار سپاسگزار خواهم شد اگر کسی‌ این پرسشِ مرا پاسخ گوید تا منهم مانند دیگران روشن گشته و بتوانم همراه ایشان خوشحالی و پایکوبی نمایم.

۱۳۹۶/۴/۲۹

دو ملیتیها و پشتیبانی ناآگاهان

این چند سطر را برای همه آنهایی مینویسم که با کمال تاسف چیزی نمیدانند ولی از مدال آوران بی چون و چرای المپیک پرگویان، تئوری بیخود سازان، خالی بافان و ناجیان خیالی ملت هستند.
چند چیز هم در این نوشته هست که به مزاج مصلحین و انقلابیون دوآتشه چپ و راست خوش نمیاد ولی منهم نمیخوام که بیاد.
پدیده دوملیتی بودن چیست؟ این پرسشی هست که هرکس پیش از اظهار فضل کردن بایستی درموردش بداند و در نظر بگیرد.
کوتاه : پدیده دوملیتی را برای کسانی بوجود آوردند که بدلایلی ( حالا خواه اجتماعی، سیاسی، بازرگانی و یا هر چیز دیگری) کشور محل تولد خود را ترک کردند و مدتهای زیادی در کشور دیگر زندگی کرده و اقامت داشته اند. به اینان برای اینکه برایشان در کشور دوم اجحافی پیش نیاید ( عمدتا کاری، خانوادگی، اجازه اقامتی و و و ) تابعیت کشور دوم را نیز دادند ولی بسیاری از اینها نخواستند و نمیخواهند هم که از ریشه بریده شوند و هنوز پیوندهایی در کشور نخست دارند بنابراین تابعیت کشور نخست را هم بدون درخواست شخصی خود ایشان از آنها نمیگیرند.
مهمترین نکته در جریان دوملیتی ها چیست؟ سوای هزار جنبه که بیشتر موارد خصوصی دارند یک جنبه از همه مهمتر است. دو ملیتی ها در هر کدام از این دو کشور که باشند تابع بی چون و چرای قوانین آن مملکت میباشند و کشور دوم  مادامیکه این فرد دو ملیتی در کشور نخست بسر میبرد، هیچکونه حق اظهار نظری در مورد آن ندارد. همینطور هم میباشد زمانیکه فرد در کشور دوم باشد و تابع بی چون و چرای قوانین مملکت دوم شمرده میشود.
این نکته را از اینرو وارد جریان کردند تا موضوعات کشمکش میان کشورها کاهش یابند.
حالا اینکه بدلایلی (بیشتر تبلیغاتی و هوچیگری و سیاسی) کشوری مانند آمریکا از شهروندان آمریکایی ( !!!؟؟؟) زندانی در ایران سخن میگوید و قندهایی در دلهایی آب میشود را باید بحساب جسارت آمریکا و قند دلی دیگران گذاشت.
فکر میکنید که چرا کشوری مانند انگلیس با وجود داشتن زندانی دو تابعیتی در محبسه های ایران مانند آمریکا سخنی مستقیم بر زبان نمیآورد؟  پاسخ شاید خیلی راحت باشد. خانم ترزا می به بیسوادی ترامپ نیست. آبش با ایران به یک جوی نمیرود ولی مانند آمریکا هم پابرهنه در جمع نمیدود.
ما در این مملکت تنها دلواپسان را نداریم بلکه دل قندان را هم داریم که بهمان اندازه بی خاصیت میباشند ولی بهمان اندازه هم بد بو هستند.

خواهش هم میکنم که این نوشته  را به حساب پشتیبانی از زندانی کردنها نگذارید بلکه به حساب توضیحی کوتاه برای  لشکر بیسوادان بگذارید که همیشه چشم امید به دیگران دوخته اند و در یاوه و بی پایه گویی مدالهای طلا و نقره و برنز المپیک پرگویی  را یکجا برده اند و میبرند و خواهند برد. تعدادشان هم اصلا کم نیست.
اگر هم کسی میخواهد اقدامی کند و سخنی بزبان بیاورد ( که امیدوارم چنین کسانی پیدا شوند) ، خواهشا بگونه درست و منطقی و رعایت همه جوانب قوانین انجام دهد و نه گزافه گویی.

۱۳۹۶/۴/۲۸

وجه اشتراک آتنا اصلانی و مریم میرزا خانی

هم در مورد آتنا اصلانی میدانید و خواندید و احتمالا اینور و آنور پانویس نوشتید و هم در مورد مریم میرزا خانی.
اولی دختربچه ای بود در ایران که بنا به عرف و عادت فعلی ایران پوشاک داشت و دومی استادی بود در آمریکا که بی حجاب هم عکس گرفته بود.
اولی را پس از تجاوز کشتند و دومی هم به رحمت خدا رفت.
هر دو ماجرا دلخراش و غم انگیز ولی از هردوی آنها روی همرفته دلخراشتر و غم انگیزتر میزان درک و دانش برخی میباشد که این اواخر خیلی هو و جنجال به پا کرده اند.
گویا در آگهی های ترحیم خانم میرزاخانی عکسی بدون حجاب از او پخش شده بود و بلافاصله عده ای آنرا ناصواب دانستند و گفتند باعث تحریک مردان میشود.
وای بحال جامعه ای که مردانش عکس بی حجاب و کاملا معمولی درگذشته ای را ببینند و تحریک شوند. اینجاست که میفهمم مریم میرزا خانی چرا میبایست از ایران میرفت.
از آن گذشته ای مردان غیور و پرهمت این آب و خاک، مگر آتنا اصلانی دخترهفت ساله ایرانی بزرگسال و لوند و بی حجاب بود که برخی از مردان غیور این خاک را تحریک کرد؟ مگر آتنا اصلانی تنها موردی اینچنینی بود که در این مملکت پیش آمده؟
من نه روانشناسم و نه مددکار اجتماعی و نه جامعه شناس ولی باوجود این شدیدا حس میکنم که مشکل تنها خود مردان هستند و بافت اجتماعی شدیدا ناسالم که هم به آتنا اصلانیهای خردسال  نظر دارد و هم عکس ترحیم بی حجاب مریم میرزاخانی عذابش میدهد و تحریکش میکند.
همگی را بایستی به نزد روانکاوهای متخصص برد.

۱۳۹۶/۴/۲۴

مریم میرزاخانی – سرطان – ایران

امروز اخبار ناگوار مریم میرزاخانی همه شبکه های اجتماعی ایرانی و بعضا غیر ایرانی را پر کرده بودند. مسلم است که با وجود ناگوار بودن آن خبر بسیار مهمی بود.
خانم میرزاخانی چه در ابعاد داخلی و چه در ابعاد خارجی مرزهایی را درنوردیده بود که پیش از او زن دیگری طی نکرده بود. از اینرو خود او بعنوان شخص فردی و شخصیت علمی بسیار مهم بود و هست.
اما چیزی که اندیشه مرا بناگاه مشغول کرد این بود که در دو دهه اخیر تعداد مبتلایان به سرطان در ایران یکباره رو به افزایش گذاشته و در دهه اخیر به نقطه اوج خود رسیده است. خانم میرزاخانی هم تا چندی پیش ساکن ایران بود و میتوان او را نیز شامل اصل دو دهه کرد.
بدبختانه درگذشت یکی از مشاهیر ایران و جهان باز سبب گشته تا این پرسش دوباره مطرح گردد که آیا عوامل سرطانزا در ایران واقعا آنقدر زیاد هستند که حد نصاب میانگین های جهانی را مدتهاست پشت سرگذاشته اند؟
چیزهایی شبیه پخش امواج پارازیت یا بنزین و سوخت پالایش داخل و و و ؟

بهر جهت هر چه هست شیوع وحشتناک انواع و اقسام بیماریهای سرطان در ایران بحث برانگیز و قابل تامل میباشد و میبایستی پژوهشهای جدی در این زمینه بعمل آیند.

۱۳۹۶/۳/۶

بزرگان کوچک یا کوچکانی که بزرگ مینمودند

نخستین پرسش اینستکه آیا آنها واقعا بزرگ بودند؟
زمانیکه رئیس جمهور اخیر آمریکا بر مسند ریاست جمهوری کاخ سفید نشست کمتر کسی بود که با دید مثبت به او بنگرد. بنظر میرسید که ماجراجویی ساده و ندانم کار به قدرت رسیده و قریب به اکثر سیاستمداران اروپای کهنه و تا حدی آمریکا نو بر این باور بودند زمانیکه رئیس جمهور جدید در برابر قوانین و واقعیات جهانی قرار گرفت هر چقدر هم که او خود نخواهد، مشاورانش راضیش خواهند کرد تا برخی از تصمیمات خود را یا به تعویق بیندازد و یا بکل فراموش نماید.
در آغاز چند نمونه هم همینطور شد. اما او روش خود را تغییر نداد.
آهسته آهسته از مردی که همه منتظر بودند تا یاد بگیرد و فرمان قوانین ببرد، مردی بوجود آمد که خود قانون شد. همه چیزهای پیشین را نفی میکرد و جان وین گونه به پیش میتازید و کارهای خود را با چند مزاح جان وینی نیز مزین میکرد تا بر مزه کارهای خود بیفزاید.
زمانیکه صدراعظم آلمان به عربستان رفت و تنها در یک دیدار بیست دقیقه ای قراردادهای تجاری شش هفت میلیاردی با ایشان بست، همگی خیال میکردند که بانوی دوم آهنین اروپا کاری خارق العاده انجام داده. بیشتر قراردادها هم بازرگانی و صنعتی بودند و تقریبا هیچ جنبه نظامی نداشتند.  مرکل با لبی خندان و دستی پر به آلمان باز گشت تا مژده ایجاد کار را برای نسل جوان اروپا با خود بهمراه برده باشد.
رئیس جمهور آمریکا هم به عربستان رفت ولی او در یک دیدار یک روزه با پادشاه عربستان و رقص بیست دقیقه ای ( تقریبا بهمان اندازه حضور صدراعظم آلمان در پیشگاه پادشاه عربستان) یک قرارداد نظامی صد و ده میلیارد دلاری با عربستانی که همه میدانند  پدرخوانده داعش و القاعده است (حتی سازمان اطلاعاتی آلمان در اینمورد گزارشی به صدراعظم آلمان داد که از سوی خانم صدراعظم به او حکم سکوت داده شد) بست و همزمان هم یکی از اعضای همان داعش فرزند خلف عربستان در منچستر جوانان اروپایی را به خاک و خون کشید.
ترامپ در جراید با اهالی منچستر ابراز همدردی کرد ولی همزمان هم در توئیت شخصی خود نوشت که پول خاورمیانه را به آمریکا آورد و این یعنی ایجاد شعل، ایجاد شغل و ایجاد شغل. البته برای آمریکا وگرنه برای دیگران ایجاد دردسر، ایجاد دردسر و ایجاد دردسر.
چند روز پس از آن همان رئیس جمهور در کنفرانس سران هفت کشور بزرگ و پس از آن سران ناتو حضور یافت و گستاخانه از قراردادهای بازرگانی سودآور آلمان با ایالت پنجاه و چهارم آمریکا یعنی عربستان سخن گفت و ابراز نمود که اگر کشورهای اروپایی میخواهند در برابر داعش  دفاع  لازم  و کافی داشته باشند میبایستی سر کیسه را شل نمایند.
اینجا دیگر این سران کشورهای متمدن اروپا نبودند که به او از بالا به پائین نگاه میکردند. وضعیت حسابی دگرگون شده بود. حالا این ترامپ بود که به آنها نگه کردن عاقل اندر سفیه داشت. حالا این سران همین کشورهای پیشرفته اروپا بودند که مجبور گشتند بله قربان گویان مخارج نظامی بیشتری را بعهده بگیرند تا پیمان آتلانتیک شمالی بتواند دربرابر داعشی مقاومت کنند که از سوی عربستان پشتیبانی لجستیکی و مالی میشود. همان عربستانی که در شش سال گذشته رکورد خرید اسلحه را در جهان در دست داشته.
این تنها شاهکار ترامپ در نخستین سفر رسمی خارجیش نبود. پشتیبانی از طرح ایجاد ناتوی اسلامی که بلافاصله به ناتوی سنی تغییر نام داد. یک اتحاد جدید نظامی که هم امنیت اروپای مجاور با منطقه ناتوی سنی را به چالش کشید و هم علیرغم کوششهای خیلیها برای جلوگیری از تشنج های قومی و مذهبی در خاورمیانه، کشورهای این منطقه را در برابر یکدیگر قرار داد و در برابر خود قرار داد.
بلافاصله ماجرای بحرین پیش آمد. بحرین همانجائیست که هم ناوگان پنجم آمریکا پایگاه دارد و هم بریتانیا. کسی هم نبود که بپرسد حالا با بوجود آمدن این ناتوی سنی مثلا کشور ترکیه میباید در برابر کشور جمهوری آذربایجان موضع بگیرد؟
کشور افغانستان میباید با وجود اینهمه تشنجهای داخلی که دست پخت قدرتهای منطقه ای و فرامنطقه ای هستند حالا در برابر شیعیان خود هم جبهه باز کند؟
عراق دموکرات و آزاد شده توسط آمریکا بازهم باید با خود به چانه زنی بپردازد؟ پاکستان مشکل و تضاد کم دارد که حالا دولتش که جزو ناتوی سنی است باید با بخشی از ملت خود بجنگد؟ ماجرای یمن چنانچه از همان ابتدا نیز مشخص شده بود نباید مشکلش از راه دیپلماسی بلکه از راه نبرد حل شود؟
لبنان باز باید به آشوب فرو رود؟ شرق ترکیه و غرب ترکیه میباید در برابر هم بایستند؟ منطقه شیعه نشین عربستان که چاههای نفت عربستان در آنجا قرار دارند میباید در داخل خود عربستان به عنوان منطقه دشمن نشین شناخته شود؟
ولی اسلحه فروخته میشود و ناتوی اسلامی بوجود میآید آنهم توسط کسی که سالها پس از فروریزی دیوار برلین میخواهد میان آمریکا و مکزیک دیوار بکشد.
ولی همه اینها اینقدر ناراحت کننده نیستند تا رفتار بزرگان در واقع کوچک اروپا.
این بزرگان که سالها برنامه هایی مانند   TTIP را پشت درهای بسته و بدور از گوش مردمان خود در نهان با آمریکا مذاکره میکردند امروزه که ترامپ به این قراردادها پشت کرده دیگر بوضوح به التماس می افتند و بر روی انجام آنها پافشاری میکنند.
گیجی و منگی در کشورهای غربی چنان زیاد و بزرگ است که مردمانی هم که زمانی گریبان دولتهای خود را چسبیده بودند، اینرا میبینند و دم نمیزنند. بنظر میرسد که رئیس جمهمور ترامپ همه را به مرگ گرفته تا به تب راضی شوند.
اما این هنوز همه ماجرا نیست. ماجرا ادامه دارد.
این بزرگان در واقع کوچک کشورهای اروپایی که زمانی مسئله حفاظت از محیط زیست را مدالی کرده و بر سینه خود چسبانده بودند امروزه ماجرای پیمان محیط زیستشان به راحتی و خونسردانه از سوی رئیس جمهور ترامپ پس زده میشود و حضرتش زمان میطلبد تا در موردش فکر کند و این بزرگان در واقع کوچک میبایست تنها امیدوار باشند که ترامپ دستکم بخشی از قرار داد را برسمیت بشناسد. قراردادی که در زمان تصویب بعنوان حداقل درخواستها نامیده شده بود.

خود بزرگ بینی و دست کم گرفتن دیگران اشتباهی بس فاحش است. اروپا اینرا در برابر مرزهای شرق و غرب و جنوب خویش انجام داد.

۱۳۹۶/۲/۲۲

دشواری عملی کردن یک نظر

این روزها مثل اینکه میان نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در ایران بحث و مرافعه بالا گرفته و با توجه به نیاز جوانان به کار، بازار وعده و وعید عجیب گرم شده است.
خب، اولندش که به ما چه؟ دومندش هم به ما چه؟ سومندش هم به ما چه؟ ولی اگر با وجود این یکنفر بازهم سماجت بخرج داد و نظر ما را پرسید باید بعرضش برسانم که نظر من اینست :
نخست بایستی کار را تعریف کرد. کار چیست؟ چیزیست که مدتی سر یک عده را گرم میکند ولی تولیدی نیست و بازدهی ملی اصلا ندارد؟ اگر اینست، پس این کار نیست.
این گونه ای سهمیه بندی مودبانه شاید هم بیشتر موذیانه از ثروتهای ملی است تا مردم آرام گیرند. همانند پستانک که در دهان نوزاد میگذارند تا آرام بگیرد ولی نیازهای غذائیش را تامین نمیکند.
این یک باتلاق تاریخیست که هر چه نیز از تاریخش بگذرد هم این نسل و هم نسلهای آینده در آن بیشتر فروخواهند رفت تا اینکه دیگر روزی اصلا اثری از آنها نباشد.
مثلا میشه بیست و سه میلیون و هفتصد و شصت و سه هزار و دویست و چهل و هفت شغل آبدارچی با حقوق ماهی هشت میلیون تومان ایجاد کرد و خزانه دولت را خالی نمود.  باور کنید  هیچکدام  از این عده هم ناراضی نخواهند  بود  بلکه برعکس خیلی هم خوشحال خواهند شد ولی همه آگاهان میدانند که این بیچارگان با خوشی قدم اول را تا زانو در باتلاق برداشته اند و بقیه اش هم خواهد آمد.
ولی اگر کار را بصورت همان چیزی که در مجامع  بین المللی  تعریف شده است، بپذیریم بایستی نخست اینرا در نظر داشت که کارهای امروز بیشتر ماشینه شده اند. ماشینه شدن یک کار هم بمعنی نیاز نداشتن و یا نیاز کمتر داشتن به نیروی انسانیست است مگر اینکه این نیروهای انسانی متخصص باشند. منکه خودم خبر ندارم ولی اینجایی ها کنکاش کردند و دریافته اند که هر دستگاه بطور متوسط شش نیروی کار انسانی را جایگزین میکند ( در برخی مشاغل بیشتر در برخی کمتر). دستگاه بعد از هشت ساعت هم خسته نمیشود. بیمار هم نمیشود و یا اینکه کم  و کم خرج میشود. تعطیلات تابستانی نمیرود و زمستانها هم سرما نمیخورد. بچه اش هم پوشاک عید نمیخواهد. سر سال هم عیدی نمیخواهد. سال بعدش اضافه کردن دستمزد هم نمیخواهد و و و و.
با وجود این در کشوری مانند ایران میتوان به اندازه کافی و البته نه همین فردا کار ایجاد نمود اما بدو شرط. شرط نخست اینکه مانند رئیس جمهور پیشین بدنبال جمعیت صد و پنجاه میلیونی نباشیم. زیرا برای همین تعداد جمعیت هم مشکل تولید کار وجود دارد.
شرط دوم هم اینستکه برای تولید کارهای ماشینی که کیفیت بالا و قابل رقابت با تولیدات جهانی داشته باشند ( کار با کیفیت پائین میشه همان آبدارچی که بالا گفتیم. محصولاتش بدرد خودش میخوره) نیاز به سرمایه و شرکتهای خارجی داریم که بیایند و در ایران سرمایه گذاری و تولید کار کنند. فرقی هم نمیکند که این سرمایه گذاری و تولید کار جنبه صنعتی داشته باشد یا کشاورزی.  اینگونه دو سود خواهیم برد. یکی اینکه دانش و نوآوری به ما منتقل خواهد شد و دوم اینکه دیگران جائی را که سرمایه خودشان در آنجا کار میکند بمباران نخواهند کرد. البته برای آوردنشان بایستی سیاست بخرج داد و درست همینجاست که گویا بحث های درون ایران هنوز بپایان نرسیده اند.
باقی بقا.

همین.

۱۳۹۶/۱/۲۸

سر دموکراسی غرب در ترکیه بر نیزه بی کسی

همه شما حتما از رفراندوم جدید ترکیه و چگونگی آرای مردم خبر دارید. کوتاه میگویم و از آن رد میشوم چونکه در اینجا آنرا به چالش نمیکشم. طرفداران اردوغان پیروز از این انتخابات بیرون آمدند. در کشورهایی مانند آلمان، هلند، بلژیک و اتریش هم ترکهای دو تابعیتی و یا یک تابعیتی بترتیب با ۶۳ و ۷۰ و ۷۰ و ۷۰ درصد به رفرم اردوغان پاسخ مثبت دادند.
و دقیقا از همینجاست که پرسشهای من شروع میشوند. این غربی که میخواست دموکراسی را نه تنها به افغانستان و عراق برده و بلکه با الهام دادن به بهاران عربی دیگران را نیز دموکرات کند چرا در مورد متحد خویش ناکام ماند؟
این مگر همان ترکیه و همان اردوغانی نیست که جزو جمع بیست کشور برتر جهان با آنها سر یک میز مینشست و با هم رفیق گرمابه و گلستان بودند؟
مگر همان کشوری نیست که آمریکا برایش به اروپا فشار میآورد تا وارد اتحادیه اروپایش کند و اتحادیه میگفت در این زمینه هنوز اختلافات دموکراتیکی وجود دارند ولی هر روز دارند این اختلافات کمتر شده و مواضعشان بیکدیگر نزدیک میشود؟
مگر این کشورهای غربی که پیوسته  دم از ادغام و یکپارچه کردن یا انتگراسیون خارجیها در کشورهایشان میزنند نمیبینند که بیشتر ترکهای نسل سوم و چهارم ( یعنی اینها ترکهایی نیستند که طی ده سال اخیر به این کشورها آمدند بلکه برخی از آنها اینجا دنیا آمدند و اینجا بزرگ شدند و به دبستان و دبیرستان و دانشگاه رفتند و اکنون هم در بطن جامعه در مقاطع گوناگون  کارهای گوناگون میکنند اما بنظر میرسد که با وجود این با پذیرش ضوابط این جوامع مشکلات جدی دارند) بر بازگشت سیاسی و اجتماعی کشورشان و قانون اساسیشان به عقب صحه میگذارند؟ در مورد ناکارآمد بودن و بدور از واقعیت و عملی بودن  روشهای یکپارچه کردن و انتگراسیون غیربومیها در کشورهای غربی پیشترها هم هشدارهایی داده، ایراداتی گرفته و گوشزدهایی کرده بودم.
آیا تمام این مدت این کشورها وجود این پتانسیل ها را نمیدیدند؟
اگر چیزی به این واضحی و آشکاری را در کنار خود و در بطن خود نمیدیدند چگونه مدعی همه چیز دیدن و دانستن از دیگر کشورها میباشند و اگر میدیدند و ساکت مانده بودند چگونه میتوان به ایشان در چنین مواردی اعتماد نمود؟

اینها پرسشهایی هستند که امروزه بیشتر مردم پنهان و آشکار از خود و از سیاستمداران و سیستمهای مطبوعشان میکنند.

۱۳۹۶/۱/۲۷

مادر بمبها

آقا زدها.
حسابی زد و درب و داغونشان کرد. تا دفعه دیگه کارهای ناشایسته انجام ندهند و مردم را آرام بگذارند. میدونید که منظورم چیه؟ همان مادر بمبها را که زد تو یکی از دره های افغانستان. دیگه موش هم از سوراخش نمیتونست بیاد بیرون. اینجوری زده بود. ای که دستت درد نکنه. اینجوری نسلشان را از بین بردی. تا دیگه فکر نکنند که با کم کسی طرفند. خلاصه من که خیلی خوشم آمد. به این میگن آدم درست و حسابی. اون صدام حسین یادتون میاد؟ جنگی را که از همان آغاز باختش معلوم بود را ام الاحراب یا مادر جنگها مینامید و هیچ کاری هم نکرد و آخرش رفت توی سوراخ موش. این بابا آمد و ام الابماب (یعنی مادر بمبها بزبان بیزبانی) را انداخت و همه رفتند توی سوراخ. 
صبرکنید. چیه؟ بله؟ اکبرآقا، به به  الآن میام.
ببخشید بازهم این اکبرآقا میهمان ما هست و داره تکه میپرانه. شما هرچی بگوئیدها، این بشر مخالفش هست.
خیلی خوب بابا. صبرکن آمدم.
نیام؟ منظورت چیه اکبرآقا که نیام؟
چه کار کنم؟ بازهم بنویسم؟ نوشتم. تمام شد. دارم جمع میکنم که بیام.
بله؟ تمام نشد؟ یعنی چی تمام نشد؟ من میدونم یا تو؟
خب، چی را بهش اضافه کنم؟ تمام شد که.
نه ! !
نه ! ؟ !
اینرا بهش اضافه کنم؟ یعنی چه؟ خب مرد حسابی. به ما چه؟ آنها این روش را بیشتر پسندیدند و انجامش هم دادند. تازه رئیس جمهور منتخب افغانستان هم موافق بود. حالا این چه سئوالی هست که من بکنم. خودت برو وبلاگ باز کن و سئوالهایت را هم خودت بکن. بمن چه؟ خودت بنویسش.
یعنی چی که چی را بنویسی؟ خب همان را که همین الآن گفتی خودت بنویس.
بله همان.
همان دیگه، که الآن گفتی زیر کاسه این مادر بمبهای آمریکا بازهم نیم کاسه ای هست. همان که گفتی باور نمیکنی که مقصدشان طالبان و داعش بوده باشه بلکه از افغانستان آزمایشگاه درست کردند که هر چیز جنگی و غیرجنگی دارند در آنجا آزمایش کنند تا آمادگی داشته باشند برای مواقع جدی. همان که گفتی برای کشتن چهل طالب نیازی نبود که چنین بمب گرانی را از آنور دنیا بیارند و بندازند بلکه کافی بود یک واحد هوایی بفرستند سراغ کشتزارهای خشخاش و آنجا را بمباران کنند تا هم طالب و داعش از بین بره و هم مادر فسادها.  مادر بمبها به چه دردی میخورد اینجا؟  از همه راحتتر این میبود که حمایت کننده های مالی آنها را متوقف کنند.  و اینکه رئیس جمهور افغانستان که موافق بوده، جرات پدرش هم نیست که مخالفتی با خواسته آنها بکند. وابستگیش به آنها خیلی بیشتر از این حرفها هست. و اینکه رئیس جمهور افغانستان در برابر تمام فشارهای خارجی ضعیف هست. او که کار برای داخلی ها نداره و نیم مملکت در جنگ میان طالب و داعش و قبایل و روسا هست به وزیر داخله آلمان هم گفته بود پناهنده های افغانی را برگردان چونکه مملکت امن است و بهانه بدستش داده بود تا افغانهای پناهنده را برگرداند در حالیکه کلاشان شمال آفریقایی که در ممالکشان هیچ خبری نیست اجازه ماندن دارند چونکه روسای ممالکشان چنین حرفی را نزده بودند. و جالبش اینجاست که از این مملکت امن همه دارند فرار میکنند. بخاطر همین هم موافقتش بدرد خودش میخورد.  
همه اینها را خودت برو بنویس. چرا من بنویسم؟ میخواهی به دردسر بندازی مرا؟ دردسر کم دارم که این اراجیف ترا هم بنویسم؟

نخیر، اعصابم هم خورد نیست اگر تو خوردش نکنی. حالا هم اون چایی را بریز تا بیام.

۱۳۹۶/۱/۲۲

وقوع معجزات هنوز هم ادامه دارند

حتما شما سروده
گرنگهدار من آنستکه من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
را یا خوانده اید و یا شنیده اید. اگر هم نه. خب من همین الآن برایتان نوشتمش، بنشینید و بخوانیدش. ولی چیزیکه من میخواستم بگم و به این سروده و سرخط بالا ربطش بدم اینستکه نباید ناامید شد. معجزات الهی هنوز هم ادامه دارند و ادامه خواهند داشت. تنها در مرحله اول ما العوام کالانعام نمیفهمیم که موضوع از چه قراره.  مثلا زمانی مهر موسی را در دل فرعون وقت انداخت و یا یوسف را پس از به بدبختی انداختن عزیز مصر کرد و امثالهم که شما خیلی بهتر از من میدانید. اینها کارهایی بود که امداد الهی خیلی به آرامی و با گذشت زمان  انجام میداد ولی گاهی هم میشد که لطف الهی وقت نمیگرفت بلکه بلافاصله عمل میکرد. مثلا جریان ابرهه را که میشناسید.
نه؟ یعنی اینرا هم برایتان تعریف کنم؟ ای بابا. ولی خب. کوتاهش میکنم.
ابرهه حاکم یمن و دست نشانده نجاشی پادشاه اکسوم یا اتیوپی بود. این آقای ابرهه یک مدت که گذشت در یک جنبش آزادیخواهی بسبک فیدل کاسترو اعلام استقلال کرد و از اتیوپی جدا شد و کشور حمیر یا همین یمن امروزی را تشکیل داد که شامل مناطق صنعا و عدن وظفار و شبوا ونجران و و و میشد. او در صنعا یک کلیسای بزرگ بپا کرد و کوشش نمود که کسانیرا که به طرف مکه برای حج میرفتند به طرف معبد خود جلب کند. مردی از کنانه از این ماجرا خوشش نیامد و شبانه به در کلیسا سرگین مالید و فرار کرد. یعنی میتونیم بگیم یکنوع حمله شیمیایی به کلیسا کرد. ابرهه هم خشمناک شد و با لشکریانی که سوار فیل بودند قصد مکه را نمود تا کعبه را ویران کند. خداوند هم طیرابابیل را که پرندگانی به اندازه چلچله بودند بر سر آنها فرستاد و اینها هم که هر کدام سه سنگ به اندازه خردل بهمراه داشتند به بمباران سپاه ابرهه پرداختند و لشکرش را نابود کردند. اصلا این یمنیها از همان اولش هم با سعودیها مشکل داشتند. این بود داستان ابرهه.

حالا هم بنظر میرسه که الطاف الهی بازهم کار خودشان را دارند میکنند. یک بابایی بنام ترامپ پیدا میشه و شروع میکنه به رجز خواندن و ناوگان به اینور و اونور فرستادن و با همه درگیر شدن. عجله هم دارد که زود به میدان جنگ برسد. مثل رستم در راه  جنگ با اشکبوس کشانی.
درنگی نبودش به راه اندکی
دو منزل همی کرد رخشش یکی
زمانیکه رستم زمان شنید که مردم بیچاره سوریه و کودکان زیبای سوری بر اثر بمباران شیمیایی کسیکه بمیهای شیمیائیش را خودشان جمع کرده بودند، شده دیگه منتظر وکالت سازمان ملل نشد و اصلا یادش رفت که دو هفته پیشش طی فرمانی دستور داده بود این سوریها آدم نیستند و نباید بهمراه اهالی پنج کشور دیگر وارد ایالات متحده شوند. زود به ناوگان خودش دستور داد که مراتب غضب ما را به ایشان ابلاغ نمایید. اینها هم که طیرابابیل نداشتند ولی بجایش توماهاوک را فرستادند و زدند به کاسه و کوزه لشکریان جرار بشار اسد.

یعنی میخواستم بگم که از اینگونه معجزات هنوز هم وجود دارند و هنوز هم میتونه مهر بر دلان کسانیکه باور نمیکنید بیفته و یکشبه حرف و نظرشان را عوض کنند.
خدا را چه دیدید؟ شاید هم فردا پس فردا هواپیمایی رفت بالای حریم سوریه و ویزا و روادید هم برای سوریها از آسمان ریخت پائین تا زود به مناطق امن بروند. کسی چه میداند؟ یا اینکه سیمهای خارداری که گذاشتند تا سوریها به اروپا نیایند را برداشتند. همه چیز امکان دارد.
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی؟ خموش

۱۳۹۶/۱/۷

روندهای گوناگون تکامل

جایتان خالی‌ چندی پیش با یکی‌ از دوستانِ گفتگویی داشتم که خیلی هم دلچسب و‌ زیبا بود.
میدانید؟ سنِّ انسانها که بالا بره به مسایل با یک دیدِ دیگری نگاه میکنند و این کاملاً هم طبیعی‌ هست.
به هر حال، یکی‌ از موضوعاتِ گفتگویِ ما در کنارِ جوک تعریف کردن و متلک پراندن، مبحثِ تکامل بود.
و به این نتیجه رسیدیم که با گدشتِ زمان، تکامل چه فیزیکی‌ و چه روحی در انسان انجام می‌گیرد و بخش تکامل روحی میتونه هم مثبت باشه و هم منفی‌. یعنی شخص میتونه تکاملِ منفی‌ داشته باشه و یا اینکه تکاملِ مثبت.
در زمینه فیزیکی‌ تکامل نهایتا منفی‌ست، اینطور که با گذشتِ سالها، در انسانها نهایتا ضعف پدیدار میشود. این امر اما در زمینه روحی میتواند که اینطور نباشد. یعنی گهرِ وجودیِ شخص غنی‌ تر شده و سنگین از بار تجربه و نگرش درست، ارجمندتر خود را ظاهر نماید. گهرِ وجودیی که بنایش عمدتا از کودکی و خردی هم در شخص موجود بوده ولی‌ بخاطرِ راهبرد‌هایِ مربیان (پدر و مادر و یا آموزگار و گاه نیز خواهران و برادران بزرگتر)، وابستگی به شرایطی که کودک توان کنار زدنشان را ندارد  و همچنین نداشتنِ تجربه‌هایِ شخصی‌ و هم نشاطِ کودکی بعضا، فرصتِ خودنمایی نداشته.
این حالت دگرگون میشود، وقتیکه انسانها مرحله کودکی را پشتِ سر میگذارند و مستقلتر می‌شوند و راهبرد  زندگی خود را هم عمدتاً  خود برنامه ریزی کرده و مشخص میکنند.
به هر حال همه این داستان را گفتم که برسم به مطلب.
برنامه تکامل به نظرِ من تنها محدود به شخص و انسان نمیشود بلکه چیز‌هایِ دیگر را هم شامل میگردد. چیز‌هایی‌ که شاید عمدتاً از انسان‌ها هم تاثیر پذیرفته و شکل میگیرند. اینها هم میتوانند هم تکامل منفی داشته باشند و هم مثبت. بعدها مشخص میشه که تکامل چه بوده و چرا بوده و چه بر سرش آمده.
تکامل میتواند همه چیز را هم شامل گردد. تکامل صنعت مثلا کامپیوتر سازی، تکامل در رشته کشاورزی که اگر درست برنامه ریزی و اجرا بشه که به به و اگر خراب عمل بشه، میشه پیرامون دریاچه های بختگان و پریشان و مهارلو و  اورومیه و غیره که یک روند تکامل منفی در پیش گرفتند و تا آخرش هم که نابودی کامل یا معرض نابودی کامل بود، پایش ایستادند.
همانطور که گفتم تکامل مثبت داریم و تکامل منفی. یعنی در جبهه های مثبت و منفی به حد کمال رسیدن و یا مثلاً اگر برنامه سیاسی باشه که عملکرد خود را سرانجام نشان میده.  در این زمینه میتوان  برنامه بودجه نظامیِ اخیرِ آمریکا که رئیس جمهورِ جدید مطرحش کرد را مثال آورد.  اتفاقا شاید مثال خوبی هم باشد.
اینهم خودش تکامل یک چیزی و یک روشی بود.
پیشتر هم گفتم که تکامل میتواند مثبت و یا منفی باشد. البته تعاریف مثبت و منفی را بعهده انسانها میباشد. افزایش بودجه نظامی برای خیلیها تعریف مثبت داره و برای خیلیها منفی. ولی خب بماند. مگر چی شده؟
بنده خدا ترامپ میخواهد تنها ۱۰% بودجه نظامی آمریکا را کشوری که بزرگترین ارتشِ دنیا را دارد، افزایش دهد. یادمان هم نره که این بودجه نظامی در چند سالِ آخیرِ اوباما کمی کاهش پیدا کرده بود و خیلیها از این تکامل منفی ناراضی‌ بودند.
آخه اینجوری بود که پس از جنگِ ویتنام درسته که بودجه نظامی آمریکا کم نشد ولی‌ همانهم که بود بیشتر خرج خریدِ سلاح‌هایِ پیشرفته و الکترونیکی میشد که برای استفاده از آنها نیاز به چندین متخصص بود و نه یک هنگ و لشکر.
یک مثال براتون بزنم.
در زمان جنگِ ویتنام بیشترین بودجه به نیرویِ زمینی‌ آمریکا داده میشد که بیشترین نفرات ارتش را هم داشت که خوب طبیعی‌ هست بیشترین تعدادِ ژنرال هم از همین نیرو می‌آمد. ژنرال ارتشِ آمریکا هم که باشی‌ برو و بیایی برایِ خودت داری و با روزنامه فروشِ کنارِ خیابان قابلِ مقایسه نیستی‌.
این اواخر ولی‌ اگر آمریکا میخواست به جایی‌ حمله کنه، بیشتر حملاتِ هوایی و موشکی بودند که خوب خرجشان زیاده و بودجه نظامی را میبلعند.
در چنین مواقعی بدیهیست که بودجه نیروی زمینی‌ و یا تفنگداران دریایی محدود میشه. بودجه نیروی زمینی  و امثالهم‌ که محدود بشه، زندگی‌ پر رونقِ نظامیانِ  نیز‌ کمرنگتر میشه. و دیگه نمیشه خرج زیاد راه انداخت.
در جنگِ با عراق ارتشِ آمریکا سربازانِ کرایه ای از کشورهایِ آفریقایی استخدام میکرد که در نبردهایِ زمینی‌ شرکت کنند. یک سازمانهایی هم می‌رفتند و این سربازانِ اجاره‌ای را میاوردند.
تازه بعد از یک مدت پیش هم می‌آمد که این سازمانها پولِ سربازانِ اجاره‌ای را پرداخت نمی‌کردند و همینطوری به خانه میفرستادنشان.
به خاطرِ همین چیزها هم میبینیم که در جنگِ با عراق در حاد ترین دورانِ خودش تنها ۲۰% تعدادِ سربازانِ اعزام شده به ویتنام حضور داشتند. چیزی که ارتشیان آمریکایی را اصلا خوش نمی‌آمد. مخصوصا یگانهای زمینی.
ژنرال ریموند اودیرنو   Raymond Thomas Odierno  که در سالِ ۲۰۰۸ به عنوانِ فرمانده نیروهایِ متفقِ عراق جانشینِ ژنرال پتروس گشته بود ضمن کاووش‌هایِ خود در زمانِ ریاستِ ستادِ ارتش که از سال ۲۰۱۱ تاا ۲۰۱۵ بطول انجامید، گفت: ارتش به زحمت میتواند بیش از یک سومِ نیروهایِ خود را عازمِ نبرد کند. در حالیکه این نیروها میبایست در عرضِ کمتر از یکماه آماده مبارزه باشند.
در هنگامِ مبارزاتِ انتخابی ترامپ، رئیسِ جمهورِ پیشین را متهم کرد که مایل به کاهشِ افرادِ نیروهایِ مسلح به ۴۵۰۰۰۰  نفر میباشد. ارتشِ آمریکا حسابی‌ خسته و مانده است و اگر ترامپ انتخاب شود تعدادِ این نیروها را به ۵۴۰۰۰۰  نفر افزایش خواهد داده و از ارتشیان خواهد خواست که در عرضِ ۳۰ روز نقشهِ حمله به داعشیان را رویِ میز بگذارند.  ولی‌ مساله تامینِ هزینه هم مطرح بود که بعدها مشخص شد تماس‌هایی‌ در این راستا انجام گرفته شده بودند. همه هم راضی‌، ارتش راضی‌، عربستان راضی‌، کارخانجاتِ اسلحه سازی راضی. ‌ تنها امکانش وجود میداشت که بقول آقای رامسفلد قاره قدیم صدایش بلند شود که میبایستی خاموشش کرد.
بی‌خود هم نیست که ترامپ به کشورهایِ اروپایی و ژاپن و دیگران میگه باید سرِ کیسه را شل کنید.
پیشتر از اینهم ژنرالهای آمریکایی با تائید پنتاگون و کاخ سفید به ترساندن اروپائیها میپرداختند تا بقول هفته نامه اشپیگل آلمان، اینان ترغیب به افزایش بودجه نظامی خود شوند. افرادی مانند آقای فیلیپ بریدلاو فرمانده سازمان پیمان آتلانتیک شمالی و یا ژنرال بن هوجز فرمانده نیروهای زمینی ارتش آمریکا در اروپا که پیوسته عنوان میکردند روسها با چهل هزار سرباز در مرزهای اروپا کمین کرده اند.
این روندی موفق بود زیرا در پی آن بسیاری از کشورهای عضو ناتو منجمله آلمان بلافاصله هزینه های نظامی خود را افزایش دادند و دست نظامیان آمریکایی از لحاظ اقتصادی بازتر شد.
حالا اینکه بعدش یکدفعه صورتحسابهایی برای دستگاه قهوه 7000 دلاری یا کاسه توالت 640 دلاری ارتش آمریکا رو شدند بنظر میرسد که چندان مسئله انگیز نبوده باشند زیرا ساز و دهلی در پی آنها نواخته نشد.
حالا و در حال حاضرحمایت مالی از جای دیگری برای ارتشیان آمریکا مطرح میشه و اینها هم که بدشان نمیاد. این میا‌‌ن عربستان هست که به عنوان ناجی مالی‌ می‌پره وسط و میگه از آمریکا در جنگ شرکت و از ما حمایتِ مالی‌ که بلافاصله میشه محبوبِ رئیس جمهور و نظامیانِ آمریکا. بلافاصله بازارِ شعاردادنها داغ می‌شوند.
داعشیانی که با حمایتِ مالی‌ِ عربستان و لجستیکیِ ترکیه ِ شیعیان و نه تنها ایشان را مثلِ گوسفند سر میبرند، یکدفعه میشوند همکارانِ ایران و به خاطرِ همینهم ایران میره جزِٔ لیستِ سیاه.
اینکه هم عراق در ابتدا جزو لیست سیاه بود و به لیست سفیدها پیوست بیشتر بخاطر اینستکه کسی نپرسد بعد از اینهمه مدت در عراق بودن و به اصطلاح دموکرات کردن مردم آخر سر نتیجه کارت این شد که عراقیها به لیست سیاه بروند؟
خلاصه تکامل چهره ها و ابعاد مختلفی داره و در زمنیه های گوناگونی هم وجود داره.
صرف اینکه بگوییم تکاملی در حال تکوین هست، کافی نیست. باید بلافاصله پرسید چه تکاملی و به کجا میانجامد این روند تکامل.

خودمانیم، منهم کمتر از داروین نیستم ها.

۱۳۹۵/۱۲/۳۰

نوروزتان پیروز

کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها؟


                           
                          
 

۱۳۹۵/۱۲/۲۷

نوبت کیه؟

در قدیما میگفتند که فلانی چهار تا پیرهن بیشتر از بقیه پاره کرده. این به زبان عامیانه به این معنی بود که طرف سنش بیشتر و بخاطر همینهم به احتمال زیاد در چند جر و بحث بیشتر شرکت کرده و از این جر و بحثها چند تجربه بیشتر اندوخته.
آنهایی که کمی سنشان بیشتر هست و هنوز هم دچار آلزایمر و مشابهاتش نگشتند شاید یادشان باشه که در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان، آمریکا بمناسباتی سهمیه عضویتش را در سازمان ملل قطع کرد و دیگه حق عضویت پرداخت نکرد. اینرا هم بگم که سهمیه آمریکا کم هم نبود. همینجوری قهر کرد. کاملا همینجوری هم نه چونکه بعدها دلایلش کمی واضحتر گشتند. گویا آمریکا با روشها و شیوه های بکار گرفته شده از سوی سازمان ملل متحد که سیاستهای خود آمریکا را هم به چالش میکشید و زیر علامت پرسش میبرد چندان موافق نبود. یعنی اصلا موافق نبود.  البته نماینده آمریکا در سازمان ملل در تمامی جلساتی که برای آمریکا مهم میبود شرکت میکرد و اگر هم در رای گیری و چیزی شبیه این پایش هم میافتاد و برای آمریکا لازم میبود قطعنامه را وتو هم میکرد و یا بر پیشبرد قطعنامه بخصوصی پافشاری هم مینمود.
خب این یعنی چه؟ یعنی اینکه منابع درآمد سازمان ملل شدیدا محدود شدند و این امر میتوانست که پرداخت حقوق کارمندان و کارکنان سازمان ملل و سازمانها و نهادهای وابسه به آنرا مانند فائو (سازمان خواربار و کشاورزی سازمان ملل)، یونسکو، یونیسف و و و و و  تاثیر منفی داشته باشه و از کار بیندازدشان.
آنزمان کشورهایی مانند لیبی (دومین کشور مستفیذ شده از جنبش پرشکوه بهار عربی) و ایران ( دومین عضو محور شرارت) جبران این کمبود مالی را متقبل شدند تا اینکه سران سازمان ملل متوجه شدند که در مسجد خیلی از کارها  را نمیشه انجام داد.
در عمل که متوجه شدند سر کیسه برایشان شل شد و اینها هم توانستند نفس راحتی بکشند. بعد از آنهم از فرط خوشحالی سئوالهای بیمورد دیگه نکردند و حتی مدتها بعد، زمانیکه آمریکا یکسال بود که به عراق رفته و رژیم صدام حسین را ساقط و کشور را اشغال کرده بود تازه سازمان ملل برایش جواز ورود به عراق را صادر کرد تا همه چیز به صورت قانونی باشه.
دیشب که اخبار را میخواندم دیدم که رئیس جمهور جدید آمریکا بخاطر صرفه جویی در هزینه ها خیلی از مخارج را کم کرد (بجز ارتش که بخاطر خوش اخلاقی جایزه گرفت) از جمله این مخارج کم شده باز هم سهمیه سازمان ملل جزوش بود. 
خب راستش را بخواهید به ما چه؟ صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
من فقط میخواستم اینجا بگویم که در صورت نیاز برای جبران کمبودهای بودجه سازمان ملل ایندفعه بروند سراغ یکی دیگه.
بنظر من الآن دیگه نوبت عربستان و ترکیه هست که به ابقای مالی سازمان ملل متحد کمک نمایند.
فعلا همین را مینویسم.

در مورد بودجه نظامی آقای ترامپ و بازتابهای جهانیش یک زمان دیگه اگر فرصت شد چند سطری مینویسم.

۱۳۹۵/۱۲/۳

رب انار

نمی‌دونم که چند نفر از شماها بافتِ قدیمی‌ِ خانواده‌‌ها در شرق را یادش میاد.
والله من نه‌ اینکه بیکارم و هر روز هم چیزِ تازه و جدیدی  تجربه نمیکنم راهِ دیگری ندارم که اوقات را سپری کنم بجز یادِ گذشته کردن.
هر چقدر هم به خودم میگم، هر کس که در گذشته درجا بزنه، اصلا جلو نمیره باز یادم به گفته امه سزار میفته که گفته بود گذشته چراغِ راهِ آینده هست.
خلاصه گیج شدیم رفت. بماند، از داستان دور نشیم.  بافتِ قدیمی‌ترِ خانواده‌ در کشورهایِ شرقی‌ به اینصورت بود که بیشتر از دو فرزند داشتن نه‌ تنها اشکالی نداشت بلکه به گونه‌ای هم برکت حساب میشد.
برکت از همه جهت. هم پدرِ خانواده‌ احساسِ متولیگری و مدیریت بهش دست میداد، هم مادرِ خانواده‌ دادِ حاصلخیزیِ جهان را سر میداد و هم اینکه پدر بزرگ‌ها و مخصوصا مادر بزرگ‌ها سرشان با کودکان گرم میشد و کودکان هم با آنها.
ولی‌ خب جلویِ طبیعت را هم که نمیشه گرفت، میشه؟ نه‌.
کودکان همیشه به مناسبتِ ذاتِ طبیعتیشان پر نیرو بودند و توانِ پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌ها هم محدود.
در نتیجه برایِ آرام کردنِ کودکان دست به ترفندی می‌زدند که خیلی‌ هم موثر بود تا کودک را برایِ مدتی‌ آرام و جام کنند.
این ترفند هم چیزی نبود بجز از ترساندن کودکان از موجوداتِ واهی و خیالی که همیشه هم تهِ پستو و زیرزمین ورایِ تاریکیها بودند و همیشه احتمال داشت عصبانی که شوند و بیرون بیایند و یک کارهایی بکنند که دیگه واویلا. هیچوقت هم گفته نمی‌شد که اینکارهایِ واویلایی چی‌ هستند ولی‌ همیشه کوشش میشد که نقش و رسالتِ تاریخیِ این ساکنینِ پستو و آب انبار حفظ بشه.
موجوداتی ماندِ دیگ به سر و مادرِ فولاد زره، لولو خور خوره و ننه اندر قربا و اینطور چیزها.
نامِ اینها که برده میشد، کودک یکدفعه آرام میگرفت و از ترس به اقداماتِ دفاعیی‌ که پدر بزرگ و مادر بزرگ پیشنهاد میکردند مانندِ بعد از ظهر خوابیدن و آرام شدن و غیره دست میزد.
درست شبیهِ همین حالتی‌ که هم آکنون میا‌‌نِ برخی‌ کشورهایِ کرانهِ جنوبیِ شاخابِ پارس دست داده.
یک دیگ به سری مانندِ ایران پیدا شده که از ما بهتران هم نمیگذارند  این نقش و رسالتِ تاریخیش را از دست بده، برایِ اینکه اگر از دست بده دیگه دکانِ خیلیها تخته میشه.
در سالِ گذشته ۳۰ در صدِ سلاح‌هایِ جهان به کشورهایِ خاورِ میانه فروخته شد.
امسال نه تنها کشورهای غربی بلکه حتی روس‌ها در نمایشگاهِ سلاح و ادواتِ جنگی در ابوظبی‌  هم میخواهند موشک‌هایِ سامانه دفاعی اس‌۴۰۰ را به عربستان بی پناه و تنها رها شده بفروشند.
این اس‌۴۰۰ یک سامانه دفاعی بسیار گرانقیمت هست که میتونه همزمان جلوی حمله هواپیماها و موشک‌هایِ جنگی را بگیره.
حالا دشمنِ عربستان کی‌ هست؟ ایران. کشور خطرناکی که هنوز داره با فانتومِ اف‌‌۵ که مربوط به چهل سال پیش هست پرواز عقابی میکنه، در حالیکه بقیه دنیا دارند با اف۱۷ و اف۱۸ تمرین میکنند تا بعدش اف سی وچهار بخرند.
موشک‌هایِ مهاجم و ویرانگر و خانمان براندازِ ایران که حتی تا لندن و واشنگتن را هم میتوانند هدف قرار بدهند چیست؟ چیزی نیست، همانهایی هستند که دو سه‌ هفته پیش که داشتند آزمایششان میکردند یکی از این موشک‌هایِ ویرانگرِ قاره پیما که لرزه براندام همه جهانیان انداخته به هنگام آزمایش پس از طی‌ مسافتِ ۶۰۰ کیلومتر با مغز آمد پائین و خورد زمین. یعنی حتی نمیتونه از مرز ایران بگذره.  یعنی اس‌۴۰۰ که چه عرض کنم اس‌ ۰،۰۰۴ هم براش زیاده.
خوب بابا جان اگر دروغ هم میخواهید بگید، یکجوری بگید مثل پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌هایِ قدیم که ما تا سنّ ۲۵ سالگی هم باورشان میکردیم مردم باورشان بشه.
بگویید میخواهیم یک مقدار سلاح بفروشیم و به بهانه و تبلیغ نیاز داریم. نه اینکه یک چیزهای دروغ بگویید و خودتان هم بعد از یکمدتی باورش کنید.
یک بابایی رفت در دکان عطاری و پرسید ربع عنار داری؟ عطار پرسید منظورت رب انار هست؟ گفت بعععله.
عطار هم گفت داریم ولی نه به اون غلیظی که تو میگی.

حالا ایران هم کشوری هست که گرفتنش بسادگی عراق و افغانستان نیست ولی چیزی هم نیست که لازم بشه سالانه سی درصد سلاحهای تولیدی جهان را به کشورهای همسایه اش که مبتکر و حامی تروریست بین المللی هم هستند، فروخت.