۱۳۹۴/۷/۸

پناهجویان به اروپا - شش

۱۰ – عربستان
کشورِ عربستان که از آغازِ پیدایش و بنیانگزاریش توسطِ انگلیسیها خود رای مدیون و فرمانبر می‌دانست، با گذشتِ زمان،  تحولاتِ سی‌ سالِ اخیرِ منطقه‌،  بالا رفتنِ توانِ مالیش به خاطرِ فروشِ نفت و علاقهِ روزمرهِ کشور‌هایِ صنعتی‌ به فروشِ محصولاتِ مختلف به این کشور، نفوذِ مذهبی‌ِ این کشور بر رویِ مسلمانانِ کشورهایِ اسلامی به خاطرِ مقامِ پرده دارِ حرم بودن، خطر‌هایِ احتمالی‌ که در منطقه‌ خاورِ میانه شکل می‌گرفتند و منافع گروهی از کشور‌ها  را تهدید میکردند و یا میتوانستند تهدید کنند، پیوسته جایگاه و مقامِ ویژه تازه ای را نزدِ کشورهای غربی پیدا میکرد و در کنارِ بالا رفتنِ وزنِ اقتصادی بر وزنِ سیاسیش نیز افزوده می‌گشت بطوریکه‌ حتی بهمراه ترکیه در جمع  گروهِ ۲۰کشورِ صنعتی جهان ودر حال ظهور نیز پذیرفته شد.
در ابتدا میزانِ وابستگی و گردن نهیِ عربستان چنان زیاد بود که به عنوانِ یک کشورِ نو بنیاد و وسیع عربی‌ که رابطه قرابتیِ تنگی نیز با دیگر کشور‌هایِ نو بنیادِ منطقه‌ مانندِ سوریه و عراق داشت (پادشاهان این دو کشور فرزندانِ سعود بودند) زیرِ پیمانِ تأسیس و پشتیبانیِ کشورِ اسرائیل امضا نهاد.
اما موقعیتِ عربستان حالا دیگر تغییر کرده. دیگر نیازی نمی‌بیند که هر چیز را بدونِ چون و چرا بپذیرد و بدان گردن نهاد.
زمانیکه گروهِ طالبان با پشتیبانی مالی عربستان‌ و لجستیکی پاکستان پدید میآمدند همه جهان خوشنود از این بود که نیروهایِ ارتشِ سرخ به مخمصه افتاده اند و واقعا هم افتاده بودند و سرانجام نیز مجبور به عقب نشینی شدند. اینِ پیشرویِ طالبان در افغانستان بود به معنای پیشرویِ نفوذِ عربستان در منطقه‌ بود. ولی عربستان و متحدانش نقش خود را خیلی خوب بازی میکردند.
در حمله خلیجِ فارسِ یکِ آمریکا به عراق، ۸۰ کشورِ جهان بطورِ سمبلیک مقداری نیرو برایِ کمک به آمریکاییها فرستاده بودند. منجمله مجاهدینِ افغانی هم از جمله این ۸۰ کشور بودند.
بسیار طول کشید تا جهان متوجه این امر گردد و تا آنزمان کمتر کسی‌ نیز باور میکرد که چنین شود.  میخواهم بگویم که پذیرش و باورِ این موضوع که چنین ماجراهایی، عاقبتِ خوب برایِ منطقه‌ و حتی خودِ آمریکا هم ندارد، برایِ خودِ آمریکاییها هم مشکل بود.
اگر لورنس عربستان بیشتر زنده می‌ماند، شاید برایِ غرب روشنتر میکرد که قبایلِ عرب در ذات خویش سلطه جو هستند. حتی در برابرِ خودشان هم. زمانیکه در سال ۱۷۳۱ عبد الوهاب موسسِ فرقه وهابیگری ماموریتِ خویش را برایِ پاک کردنِ اسلام در نجدِ عربستان اعلام نمود، امیر محمد بن سعود و پسرش عبد العزیز که امیرِ شهر درعیه در عربستان بودند به او پیوستند.
در سالِ ۱۷۴۴ معاهده‌ای بستند که در آن‌ رهبریِ دینیِ جنبش به عبد الوهاب و رهبریِ سیاسی و نظامیِ آن به خاندان سعود واگذار شد. تا به امروز هم این معاهده میان آنها معتبر است.
تا سال ۱۷۸۶ آنها تمامیِ سرزمینِ نجد را تسخیر کردند. نجد دیگر به صورتِ ظاهر و سندی بخشی از امپراتوریِ عثمانی به شمار میرفت ولی‌ عملاً در اختیار آلِ سعود بود.
در سالِ ۱۸۰۴ وهابیون بر مکه و مدینه مسلط شدند و گورستان بقیع ‌ و آرامگاه‌هایِ امامانِ شیعیان مانندِ امام حسن، زین العابدین، محمدِ باقر و جعفرِ صادق را ویران و نابود کردند. گرفتنِ جشنِ میلادِ محمد و بدست گرفتنِ تسبیح ممنوع گردید. در سالِ ۱۸۰۶ خانه کعبه را دیگر با پارچه سیاه نه‌، بلکه پارچه قرمزی به رنگِ خون پوشاندند. اینگونه بود که وهابیت در مرکزِ توجهاتِ جهانِ اسلام قرار گرفت.
به ظاهر این جنگ‌ها بیشتر به خاطرِ اختلافاتِ میا‌‌نِ شیعه و سنی انجام میگرفتند اما جنگ‌های بعدی نشان دادند که آن‌ها تنها ماهیتِ قدرت طلبی داشتند.
در سال ۱۸۰۷ محمد علی‌ پاشا از سویِ عثمانیها که ادعایِ خلافت بر مسلمین رای داشتند، ماموریت یافت که مکه و مدینه را باز پس گیرد.  تا سالِ ۱۸۱۳ مکه و مدینه پس گرفته شدند و در سال ۱۸۱۶ حتی درعیه به اشغالِ دوباره عثمانیها در آمد. آلِ سعود به کویت گریختند و همانجا بودند تا اینکه توسطِ لورنس توانستند  بر ضدِّ عثمانیها قیام کرده و دوباره به صحنه سیاسی باز گردند. اینبار ولی‌ موفقتر از گذشته.
در سالِ ۱۹۲۶ میا‌‌نِ عربستان و مصر مشکلاتِ جدی پیش آمد. اینبار دیگر نمی‌شد  آنرا به گردنِ اختلافِ میانه سنی و شیعه انداخت. ماجرا از این قرار بود که موحدونِ عربستان به هنگام انجامِ مراسمِ حج، متعرضِ حاجیانِ مصری شدند و ماجرا بالا گرفت. عربستان بلافاصله کنفرانس جهانی اسلامی به راه انداخت تا در آن از کشورهای اسلامی برای اختیار دار بودن امورات سرزمین عربستان و مراسم حج بیعت بگیرد. از آن‌ زمان آلِ سعود با همسایگانش پیوسته در کشمکش به سر میبرد. تنها چیزی که باعث می‌گردید  این جدال‌ها حالتِ علنی به خود نگیرند، قدرتِ مالی‌ عربستان به خاطرِ فروش نفت که توسط آن مخالفین را خاموش میکرد و ضعفِ مالی‌ و گاهاً نظامی دیگر کشورها  (مانندِ بحرین) و وابستگیِ ایشان به  عربستان میباشد که این جدال‌ها را پنهان و هدایت شده باقی‌ میگذارد.
زمانیکه رژیمِ صدام حسین سرنگون شد و خلاء و سرگشتگیِ قدرتی‌ در عراق به وجود آمد  وجودِ  و حضورنیروهایِ آمریکای مانع از آن‌ می‌گشت که هم عربستان و هم ایران حضورِ جدی و علنی در آنجا به هم رسانند.
تنها ترکیه بود که بدونِ کسبِ رضایتِ آمریکا به شمالِ عراق وارد شد و بلافاصله اخطار گرفت و پس از چند هفته و انجامِ چند عملیات بر ضد مواضع کردها، دوباره باز گشت و تنها حضورِ اقتصادی خویش را حفظ نمود،
به هر حال عربستان که نمیتوانست و صلاح نمی‌دید در عراق ظاهر گردد (از نظرِ استراتژیک نیز برایش صرفی نمیکرد) موقعیت ری برای ریشه دواندن در سوریه مناسبتر دید تا از آنجا هم اسد را بر اندازد، هم عراق و هم ترکیه را زیرِ نظر داشته باشد.
مشکلِ بزرگ در این گوشه از دنیا اینست که در اینجا هیچ کس نمیتواند به دیگری اعتماد کند. عین همین حس را ترکیه نسبت به عربستان داشت و دارد.
وجود گروهی مانند داعش در کشور سوریه ضمن اینکه در نهایت مطلوب هر دو کشور نیست ولی در حالاتی میتواند بسیار دلچسب و موردنظر آنها نیز باشد. گاه به هوای مبارزه با آنها میتوان به عملیات دیگری دست زد مانند بمباران منظم مواضع کردها بعنوان خطر دائمی برای ترکیه در همین چندی پیش. گاه نیز میتوان دستش را باز گذاشت تا کار خویش را انجام دهد و منتظر به نتیجه رسیدن کارهایشان شد مانند چشم بر روی مبارزینی که از راه ترکیه به شمال سوریه میروند و چشم پوشی کردن آنها بر روی خیلی از واقعیات.

بهرحال علایقی که عربستان همانند دیگر کشورها (هر یک بنوع و روش خود) در سوریه داشت مانع از آن بودند که عربستان بتواند سوریه را به حال خود بگذارد. 

۱۳۹۴/۷/۷

پناهجویان به اروپا - پنج

۸ – کشورهایِ اسپانیا، ایتالیا و یونان
هر چند این سه‌ کشورِ مجزا میباشند ولی‌ هر سه‌ که جبهه‌ِ جنوبیِ اتحادیه اروپا را تشکیل میدهند سالیانِ درازیست که با مشکلِ چگونگیِ برخوردِ با پناهجویان و پذیرشِ پناهندگانی که عمدتاً از آفریقایِ مرکزی و شمالی‌ میآمدند، داشتند. این سه‌ کشور بزودی دریافتند که موقعیتِ ایشان به عنوانِ اعضاِ کشورهایِ عضوِ اتحادیه اروپا در برابرِ پناهجویان، نسبت به دیگر اعضاِ شمالیترِ این اتحادیه  بسیار شکننده و نااستوار میباشد. از یک سؤ نمیتوانستند اینهمه مهاجر را پذیرا باشند زیرا تمامِ شبکه‌هایِ اقتصادی و اجتمایی‌ ایشان مانندِ رسیدگی به امورِ ایشان و اسکانِ مناسب و مطابقِ استانداردهایِ غرب  برایِ آنها، این آمادگی‌ را نداشتند.
از طرفِ دیگر بنا به معاهده دابلین که منظور کرده بود، نخستین کشورِ عضوِ اتحادیه اروپا هست و پناهجو به آن‌ وارد می‌شود، مسئولِ رسیدگی به حالِ ایشان میباشد، موظف بودند که پذیرایِ ایشان باشند و کشورهایِ شمالیترِ اتحادیه اروپا بنا به معاهده دابلین این حق را  برایِ خود قایل بودند که پناهجویانی را  که به کشورشان وارد می‌شود به خطِ مقدمِ اتحادیه باز گرداند و به قولِ معروف شرِ بدنامی و کشمکش‌هایش را به گردن نگیرند.
واضح نیز می‌نمود که پناهجویانِ فراری و در قایق‌هایِ خراب نشسته بیشتر و زودتر به سواحلِ این سه‌ کشور میرسیدند کار به سواحلِ انگلستان و دانمارک و سوئد و غیره. معاهده دابلین که به ابتکارِ خانمِ تاچر برنامه ریزی شده بود همانطور که انتظار میرفت بیشتر حامی‌ِ منافع و احوالاتِ کشور‌هایِ شمالیترِ اتحادیه بود. اینان تنها خود رای موظف می‌دانستند که سالانه مبلغی به این سه‌ کشور کمکِ مالی‌ نمایند.
قابلِ تصور هست که با گذشتِ زمان این سیاست به مذاقِ کشورهایِ جنوبی دیگر خوش نمی‌آمد. این اعتراضات از اواسطِ زمان صدرِ اعظمیِ هلموت کهل در آلمان، واضح تر از پیش به گوش می‌رسیدند.
 ۹ -  ایران
دولتِ ایران پیوسته برایِ رهائی از انزوایِ بین المللی که تا حدِ زیادی نیز خودش مقصر آن‌ بود، پیوسته بدنبالِ یافتن و نگهداشتنِ متحدی در سطحِ منطقه‌ بود. نزدیکترین و نخستینِ متحدِ دولتِ ایران حزب الله در لبنان بود که برایِ رسیدن به آن‌ میبایست اجباراً و اجمالا از سوریه گذشت. شیعیانِ ایران از دیرباز با شیعیان لبنان و سوریه روابطِ بسیار نزدیک داشتند. برخی‌ از آخوندهای ایران پیوند و قرابتِ بسیار نزدیکی‌ با مجتهدین و معممینِ لبنانی داشته و هنوز هم دارند. این مربوط به دیروز و امروز نمیشود.
بطور مثال یکی‌ از  حکما و فقها و سرایندگان نامی‌ِ ایران در واقع از شهرِ بعلبک واقع در مرزِ سوریه و لبنان می‌آمد، شیخِ بهائی. اینگونه بود که سوریه برایِ ایران مطرح گردید. هرچند که در بسیاری از موارد این کشور بیشتر به سودِ دیگر کشورهایِ عربی‌ و بر ضدِّ ایران جبهه‌ گیری میکرد، ولی‌ دولت‌هایِ ایران آنرا مانع جدی برای ادامه داشتنِ مناسبات نمیدیدند. ضرر‌های ناشی‌ از آنرا هم مردمِ ایران متحمل میگردیدند.
این دوستی هرچند که خاری بر چشمِ دیگران بود ولی‌ هنوز آنچنان بطور جدی حالِ ایشان را پریشان نمیکرد تا اینکه زمانی‌ پیشنهاد ِ کشیدن خط لوله ‌ِ گازی به موازاتِ نابوکو که گازِ ایران و روسیه را (دومین و نخستین دارندگان ذخایرِ گازِ جهان که رویِ همرفته بیش از سه‌ چهارم ذخایرِ گازِ جهان رای در اختیار دارند) از غربِ ایران از راهِ شمالِ عراق و سوریه تا کرانه‌هایِ دریایِ مدیترانه را مطرح کرد. چیزی که حتی قطر صادر کننده گاز مایع را هم مشوش ساخت.
کرانه‌هایِ دریایِ مدیترانه سوریه یعنی همانجایی که روسیه تنها پایگاهِ نظامیِ خود را در خارج از مرز‌های روسیه دارد.
لوله گازی که آغازش در ایران و زیرِ نظرِ او بود و پایانش در نزدیکی‌ پایگاهِ نظامی روسیه.
زمانی‌ که نیروهایِ دولتِ اسلامی صاعقه وار رشد کردند و بخش‌هایی‌ از عراق و سوریه را به اختیار خود دراوردند، معلوم بود که پایِ حضورِ علنیِ ایران در ایندو کشور به منظورِ پشتیبانی از متحدینِ خود باز خواهد شد.
ایران با مشاهده رفتار و سلوکِ ترکیه در قبالِ مساله عراق و سوریه، گوشزد‌های‌ ملایم و دوستانه به ترکیه کرده بود.
رابطه ایران و عربستان در ظاهر بد نمینمود اما در باطن انقدر خراب بود که نه ایران بخود اجازه گوشزد ملایم کردن به عربستان را بدهد و نه اگر هم گوشزدی انجام میگرفت، شنونده جدی پیدا میکرد زیرا پشتیبانی واضح ایران از رژیم بشار اسد و حضور مشاوران نظامی ایران در این کشور خطوط سرخ عربستان و ترکیه را در منطقه و دیگر کشورهای جهان که اهداف خود را دنبال میکردند، رد کرده بودند.

گذشته از آن حمله و بمب گذاری و تخریب اماکن و مقابر مقدس شیعیان مانند امامان دهم و یازدهم شیعیان سرسوزن تحریکات را به ریشه دندان ایران رسانده بود. همچنین ایران اسلامی که زمانی علیرغم جنگ هشت ساله و تحریمها پذیرای تا پنج میلیون پناهجوی افغانی و کرد و عراقی شده و پیوسته توسط گروههای وابسته مانند ریگی، مجاهدین، ارتش آزادیبخش تیمسار آریانا و حزب توده تهدید میشد، برای خود این حق را قائل بود که در منطقه نقش پررنگ تری را بعهده بگیرد. در جنگ با عراق عملا تجربه کرده بود که کشورهای دیگر نه تنها پشتیبانی مالی از صدام حسین میکنند (مانند عربستان و کویت) بلکه مشاورین نظامی هم برایش میفرستند مانند مصر که زمانی پانزده هزار مشاور نظامی در عراق صدام حسین داشت.

۱۳۹۴/۷/۵

پناهجویان به اروپا - چهار

۵ – عراق
با وجود تشابهاتِ زیادی که میا‌‌نِ حال پناهجویانِ سوری و افغانی با همتایانِ عراقیشان یافت میشه، چه در رابطه با صدمه دیدن در زمینه با تشنجاتِ قومی و مذ هبی و چه غیره، ولی‌ تعدادِ پناهجویانِ عراقی در میا‌‌ن موجِ پناهجویان بصورتِ تعجب آوری نسبتاً کم است. این شاید به خاطرِ این باشد که بخش‌هایِ بزرگی‌ از ایشان پیشتر از این به کشورهایی مانند ایران مهاجرت کرده اند.
شاید هم به خاطر اینکه گروه‌ها و دسته‌های مختلفِ مذ هبی و نژادیِ این مملکت میدانند که بیرون آمدن از میا‌‌نِ اجتماعاتشان و واردِ منطقه‌ نفوذِ دیگری شدن مرگِ بی‌ تردید را بدنبال دارد.  چیزی که مسلم است اینستکه بخشِ زیادی از مردمانِ کشورِ عراق عملاً در اسارتِ گروه‌هایی‌ مانندِ داعش هستند و فرصتِ تکان خوردن ندارند.
به هر حال این‌ها همه حدس و گمانها هستند ولی‌ واقیعت نشان میدهد که تعداد ایشان در میا‌‌نِ پناهجویان نسبتاً کم است.

۶ – دیگر کشورها
مسلماً در میا‌‌نِ سیلِ پناهجویانی که به سویِ اروپا روان هستند، میشه افرادی از ملیّت‌هایِ دیگه مانند پاکستانی، ایرانی و بخصوص اهالی آلبانی و کوزوو که اینان حدود بیست و پنج تا سی درصد تعداد کل پناهجویانی را تشکیل میدهند که به سوی اروپای مرکزی و اروپای غربی سرازیر شده اند.
در کنار خواستِ فرار از حالتِ نارضایتی‌ عمومی و نبودِ چشم اندازی برایِ آینده نسبتاً مشخص محرکهای بزرگی برایِ جلای وطن بوده اند (اینو میشه از فرارِ ایرانی‌ها به استرالیا مشاهده کرد)، تک و توکی هم پیدا میشن که جوّ گیر شده و راهی‌ میگردند. در کّل اینها قشرِ پناهجویان اجتماعی‌ و اقتصادی را تشکیل میدان و حالتشان با پناهجویان جنگی و یا جنگی‌اجتماعی‌ اقتصادی فرق می‌کند.
برخی‌ از آنها (اقلیّتِ کمی‌ که نباید ملاک برخورد با همهِ پناهجویان قرار گیرند) حتی از موقعیتِ خوبِ مالی‌ برخوردارند.
در اینجا کشورهایِ مبدا را رها می‌کنم وبه کشورهایِ مقصد بطورِ بسیار مختصر می‌پردازم.
اکبر آقا اگر میخواهی چیزی بگی‌، برو خودت بنویس یا اینجا پیام و پاسخ بگذار ولی مرتب‌ تویِ ذوقِ ما  نزن. بگذار حرفمان را بزنیم.
کوشش میکنم که در اینجا نشان دهم که وجود این پناهنجویان چندان امر ناخوشایندی هم برای دیگر کشورها نبوده بلکه هر کدامشان کوشش میکند که از وجود اینها استفاده های اقتصادی، سیاسی، استراتژیک خودش را بکند. حتی گاهی بر ضد یکدیگر و برای اینکه یکدیگر را در فشار قرار دهند.

۷ – ترکیه
نقش ترکیه در رابطه با پناهجویانی که گذارشان به ترکیه میافتد بسیار مدبرانه با قابلیت انعطاف به هر سویی میباشد که بی شک دست کشور ترکیه را در خیلی جایها عملا باز نگاه میدارد.
زمانی‌ بسیاری از آنها را پذیرا گشت به امیدِ اینکه هنگامی در کشورهایِ مبدا ایشان جایِ پایی‌ محکم کند.
گاهی هم ‌ سببِ پذیرایِ آنها بودن دلایلِ کنترولی و نظارتی داشت و اینکه این افراد سر از سنگر‌هایِ رقیب درنیاورند.
ترکیه نیز مانندِ اروپا می‌دانست که دیر یا زود سیلِ پناهندگان به راه خواهند افتاد و طولانی بودنِ مرز‌هایِ ترکیه با سوریه و عراق خود به خود این کشور را به مقصدی برایِ مهاجرت تبدیل میکرد، به خصوص اینکه این کشور مرزِ مشترک با کشورهایِ اروپایی دارد.
علتِ آگاهی‌ داشتن ترکیه از این ماجرا نیز در کنار نزدیکی و نفوذی که این کشور در کشورهای مجاور خود داشت کارهایی مانند زدن سد‌هایِ آتاتورک، قره کایا و بیرچیک بر سرچشمه های دجله و فرات بودند که عملاً به خشک و بایر گشتنِ کشورهایِ عراق و سوریه انجامید.
قابلِ توجه است که بدانیم در پیرامون سد‌هایِ نامبرده شده، ترکیه موشک‌هایِ زمین به هوا نصب و تعبیه کرده هست و این خود گواهی بر این میدهد که ترکیه از نتایجِ کارِ خود به خوبی آگاه بوده و آنرا پیشبینی‌ میکرده. درگیریهای بین المللی و منطقه ای نیز عملا  به کشورهای عراق و سوریه فرصت و امکان اعتراض و مخالفت جدی به وجود این سدها را نمیدادند.
از طرفِ دیگر وجودِ این فراریان در ترکیه و جلوگیری از رفتنِ آنها به سویِ اروپا، مقامِ ویژه ای  برایِ او در نزدِ اروپا درست کرده بود و فرصتِ چانه زنی‌ با اروپا را در جایهایِ دیگر برایش فراهم میکرد.
ترکیه همچنین دارایِ علایق و منافع بارزی در کشورهایِ عراق و سوریه میباشد و برایِ خودش این حق را قائل است که سرزمینهایِ از دست رفته امپراتوریِ عثمانی (!!)  را دوباره به خود وابسته و دستکم از نظر اقتصادی به منطقه نفوذی خویش ملحق کند.

در کنار همه اینها ترکیه نگرانی دیگری نیز داشت و آن نیز وجود مناطق کردنشین در دوسوی مرزهای این کشور با عراق و سوریه بودند. ترکیه از اول امسال مسیحی خود را ظاهرا مایل به مذاکره با احزاب کرد نشان میدادند (کنارش اینرا هم اضافه کنم که خود همین احزاب کرد هم عناصر سالم و قابل اعتمادی نیستند و نبودند هم).  شاید از همینرو نیز بود که ترکیه عملا (هرچند زبانی نه) از جریاناتی مانند داعش پشتیبانی موثر میکرد. اینرا متحدین ناتوی ترکیه نیز درک کردند ولی کاری در برابرش انجام ندادند. 
در آینده نیز ترکیه خود را بعنوان ناجی و جلوگیری کننده از هجوم پناهندگان به اروپا عرضه خواهد کرد و شرایط خود را به آنها تحمیل میکند. 

۱۳۹۴/۶/۳۱

پناهجویان به اروپا - سه

۳ – افغانستان
در مرحله نخست انسان انتظار نباید داشته باشد که عراقی و یا افغان را میان پناهجویان ببیند زیرا ایندو کشور هر دو پروسه دموکرات شدن و آزاد شدن توسط غربیها را پشت سرگذاشته اند ولی حقایق چیز دیگری هستند.
کشورِ افغانستان تا حدودی شرایطی مشابه با سوریه دارد. تشنجات قومی در آن همیشه وجود داشته ولی  تا پیش از ورود نیروهای اتحاد جماهیر شوروی دولتهایش توانسته بودند یکجوری با قهر و شدت و سیاست یک آرامش نسبی در آن بوجود بیاورند. چیز مطلوبی نبود ولی به گونه امروزی هم نبود. 
آزمایش‌های کشمکش های  قدرتی دیگران  با حضور مردمانش و  بر رویِ مردمانش چند دهه زود تر از سوریه آغاز گشته بودند.
در آغاز به چهره مدافعینی در برابرِ متجاوزی چون روسیه بودند که دلِ جهانیان را هم به رحم آورده بودند. از همان زمان حدود پنج شش میلیون افغان آواره کشورهای مجاور شده بودند و در شرایط سختی با محدودیت های فراوان و عمدتا در حاشیه زندگی میکردند. ‌ چون متجاوز شکست خورده برفت، نقابها از چهره ها بر افتادند و بزودی معلوم گردید که منافع  دیگری بجز منافع ملی‌ افغانستان در این کشور و میان مردمان آن مطرح هستند و به کرسی نشانده می‌شوند.
فراریانِ به کشورهای دیگر از زمانِ حمله اتحادِ جماهیرِ شوروی با وجود خروج نیروهای خارجی و آمدن و رفتن رژیم طالبان هنوز میلی به بازگشت به مملکتی که در آن همه چیز  خرابتر و نامناسبتر از حتی زمان پیش بود، نداشتند و این عجب که با وجود حضورِ نیروهایِ غربی در این کشور، مردم حالشان پیوسته خرابتر میشد و ناراضیتر می‌گشتند. خرابیِ حال و اوضاع افغانستان تنها از منظرِ اقتصادی نبوده بلکه در این کشور اجتماعیات به سرعت در حالِ سقوطِ مداوم هست و خودشان را هم حیران کرده. کاشتِ خشخاش و تولید و فروشِ موادِ مخدره از زمان آزاد گشتنِ افغانستان از دستِ مجاهدین ۱۷ برابر گشته و برزگرانِ اینکشور مجبور به مهاجرت از روستا به شهر شده اند چونکه محصولاتِ تولید شده به شیوه سنتی‌ِ ایشان از نظرِ قیمتی تابِ برابری با محصولاتِ خارجی‌ که بصورت انبوه و بی‌ اندازه به این کشور وارد می‌شوند را ندارند. شما بالاترین مقامات و رده های دولتی را هم میتوانید بمانند کفش و کلاه خرید و فروش کنید، رفتن و مهاجرت و کوچ از روستا به شهر در کشورهایی که شبکه دولتی اجتماعی قوی برای مردم ندارند، افق آینده و حال مردمان را تیره تر از تیره میکند و پایه هزاران آمادگی برای برای بزهکاری هست.


آنهایی هم که هنوز درون هستند به نسبت توان های خود سازِ فرار را به این کشور و آن کشور کوک کرده‌اند. به خاطرِ همینهم امروز در میا‌‌نِ گروه‌هایِ پناهجو به سوی اروپا، تعدادِ زیادی افغان مشاهده می‌شوند که بعضا سالها در کشور ترکیه در حال تدارک وسایل سفر به اتحادیه اروپا بودند و اجحافها دیده اند. تعدادِ فراریان افغان پخش شده در کشورهای گوناگون  را چیزی حدودِ ۶ میلیون نفر تخمین میزنند.

۴- کشورهای آفریقایی
هر چند کشورهایِ آفریقایی که پناهجویانی از آنها میایند متعدد میباشند و شرایطِ داخلی‌ و اجتمایی‌ میا‌‌نِ آنها با هم فرق‌هایِ اساسی‌ دارند ولی‌ همگی‌ِ آنها در دو چیز مشترکند، یکی‌ خشکسالی و دیگری فقر.
در هر دویِ این امور نیز ردِ پایِ کشورهایِ غربی را میتوان به وضوح دید. از ماهیگیری‌هایِ بیرویه گرفته تا ایجادِ کشتزارهایی برایِ کشت و پرورشِ گل و صادر نمودنشان به اروپا برایِ تزئین میز‌هایِ صبحانه و شام.
کشتزارهایی که آبِ فروان میخواهند و منابع آبی‌ را قصب میکنند. اینها نمونه‌هایِ کوچک هستند. در اینجا نیز کشاورزان نخواسته مجبور به مهاجرتِ از روستا به شهرها می‌شوند و اساس و پایه‌هایِ جوامع سنتی‌ شدیداً متزلزل میگردند.
در بیشترِ این کشور‌ها نیز دیکتاتورهایی با پشتیبانیها یا چشم بر هم نهادنهایِ مستقیمِ دیگران بر سرِ کار هستند. اینجا هم حفظِ منافع مالی‌ِ کشورهایِ پشتیبان حرفِ نخست را میزنند. اشاره کوتاه می‌کنم به سفرِ اخیرِ رئس جمهورِ مصر به آلمان و ملاقات با صدرِ اعظم این کشور مرکل و عقدِ قراردادِ ۸ میلیارد یورویی.
این ملاقات با اعتراضاتِ زیادی از سویِ مصریها و آلمانیها مواجه شد که بی‌ پاسخ ماندند.
اصولا قاعده به تازگی بر این شده، جایی‌ که کاری را درست انجام نمی‌دهی و اعتراض می‌شود، تو خاموش باش تا صدایِ اعتراضات کم کم فروکش کند و ماجرا به خاموشی سپرده شود.
در نیجریه ۱۲۰۰۰۰ نفر آهنگ فرار و کوچ از مملکتشان را دارند و هدف ایشان عمدتا کشورهای اروپایی است.
در کشتی های کهنه و فرسوده بصورت انبوه نشستن و از دریا گذر کردن را کسی برای تفریح و تفنن انجام نمیدهد. بایستی زمینه های اجبارهای پشت صحنه را بررسی نمود و ریشه ای و عمیق با آن برخورد کرد. با کمک انسانی کردن این یا آن هنرپیشه و قهرمان ورزشی هم کار بصورت بنیادی درست نمیشود هرچند که  از اینگونه اقدامات بایستی قدردانی و سپاسگزاری کرد. 

۱۳۹۴/۶/۳۰

پناهجویان به اروپا - دو

۲ – سوریه
کشور سوریه را لازم نیست من برایتان تشریحش کنم. خودتان بهتر از من میشناسیدش. کشوری ساخته شده پس از جنگ جهانی اول توسط متفقین و تنها و تنها در راستای حفظ و تامین منافع ایشان بدون در نظر گرفتن روابط داخلی قومیتهای درونی. همه اینهایی را که با هزار زحمت کوشش کردم بصورت ادبی بنویسم به زبان ساده میشه بمب ساعتی. یعنی چیزی که هر آن و هر لحظه میتونه منفجر بشه. اینکه در هفتاد هشتاد سال گذشته تا حالا منفجر نشده بود برای اینبود که :

یک – فرامنطقه ای ها جلوی منطقه ایها را گرفته بودند که زیاده روی نکنند و خود منطقه ایها هم خودشان را در حد و قواره ای نمیدیدند که بخواهند چنین کاری انجام بدن (شرایط امروز کاملا عوض شده).
دو – نزدیک بودن برخی از کشورهای ذینفع بیکدیگر. بخاطر همینهم یک توافق نانوشته وجود داشت که مواظب بمب ساعتی که همان تمامیت و موقعیت کشور سوریه بود، باشند تا منفجر نشه. (شرایط اینهم امروزه کاملا عوض شده).

بهرحال کشورِ سوریه که در واقع یک کشورِ درست شده توسطِ متفقین پس از جنگِ جهانی‌ِ اول هست مثلِ تمامی کشورهایِ درست شده توسطِ دیگران خاصیت و صفتِ فرانکنشتاینی داره که در ذاتِ خود بدکار و کریه است ولی‌ خواسته یا ناخواسته در خدمتِ پشتیبانی هست که او را  درست کرده.
حالا چرا مقایسه با فرانکنشتاین؟ برایِ اینکه این کشورها را مانند بدن فرانکنشتاین هر تکه ا‌ش را از جایی‌ و کسی‌ کنده وقرض گرفتند تا حضرتِ فرانکنشتاین  ارضی سیاسی را بسازند. قطعاتی که با گذشت زمان اصلا کنار هم رشد و نمو نکرده و بایکدیگر خو نگرفته اند و همیشه فرصتی برای دیگران فراهم نموده اند تا این حالت را تشدید کرده و استفاده خود را ببرند.
کشورهایِ عراق، پاکستان، سوریه نمونه‌هایِ بارزِ این فرانکنشتاینهایِ سیاسی جغرافیایی هستند.
فرانکنشتاینِ جغرافیایی راهِ دیگری هم نداره چونکه محدودیت های عملیش بسیار زیاد هستند. فوقش بتونه با سلام و صلوات پشتیبان عوض کنه. پشتیبان  جدید هم در درجه نخست بیشتر به منافع خودش فکر میکنه تا منافع فرانکنشتاین سیاسی جغرافیایی.
اینطور بود که سوریه ناراضی‌ از غرب که میبایست پایگاهی برایِ فرانسویها در منطقه‌ باشد، به سمتِ اتحادِ جماهیرِ شوروی رفت. شوروی هم بلافاصله پایگاهی برایِ خودش آنجا درست کرد در عوض به پشتیبانی از دیکتاتور اسد پدر و پسر پرداخت، حتی در زمانی‌ که خودش ضعیف بود این پشتیبانی محدود تر شد ولی‌ هیچگاه به صورتِ کامل قطع نشد.
زمانیکه پس از وزشِ نسیمِ بهارِ عربی‌ که در واقِع زمستان سلفی گری و وهابیسم بود، شرایط مناسب می‌نمود یکدفعه چیزی یا شاید هم آیه‌ای غیبی  یکی‌ نبودنِ اقوام و گروه‌هایِ قومی و مذهبی سوریها‌ را به یادِ این ملتِ مستعد انداخت و نا آرمیها در سوریه شروع شدند.
با شروعِ نا آرامیها به ناگاه پشتیبان‌هایِ جدید هم پیدا شدند (یادمان نره که پشتیبان در چنین حالتی‌ بیشتر به منافع خودش میندیشه). همه هم میخواستند و میخواهند که سوریه را به دموکراسی برسانند. همانطور که عراق و افغانستان را رساندند.
یکدفعه پایِ هوادارانِ ترکیه و عربستان هم در کنارِ ایران که دهه‌ها بود آنجا بود، در سوریه باز شد. فرامنطقه ای‌ها هم که هنوز وجود داشتند و در آنجا  هم نظاره گر بودند و هم راهنما.
اوضاع در هم بر هم شد و بزودی مشخص شد در سوریه با یک گروه و دو گروه انسان سر و کار نداریم، بلکه چندین و چند گروه از آنها  موجود هستند که هم با خود و هم با رژیمِ اسد در جنگ میباشند. حتی برخی‌ که پشتیبانِ مشترک هم داشتند باز هم به خاطر رقابت بر سرِ قدرت، با یکدیگر می‌جنگیدند مانند داعشیان و گروه های افراطی ساکن کوهپایه های جولان. شبیه اینرا در افغانستان هم میبینیم. هم طالبان و هم داعشی ها از سوی عربستان هدایت و پشتیبانی میشوند ولی بایکدیگر هم در جدالند.
بنأً به گزارشِ سومِ اوتِ سالِ ۲۰۱۱ یعنی پنج ماه پس از شروعِ نا آرامیها  سازمانِ مللِ متحد اعلام کرد که در سوریه تا کنون ۱۵۰۰ نفر کشته و ۳۰۰۰ نفر ناپدید شده اند.
ادامه ماجرا و بکارگیریِ وسایلِ کشتارِ دستجمعی مانندِ بمبهایِ شیمیایی‌ که هنوز هم بصورتِ کامل و واضح و مشخص نیست از سویِ کدام طرف و کدام گروه موردِ استفاده قرار گرفته بودند  (۲۱ اوتِ ۲۰۱۳ در حومهِ شهرِ دمشق، ۱۴۰۰ نفر کشته) ، سبب شدند که بیش از سه‌ میلیون سوری از مملکتشان فرار کنند و بیش از ۹ میلیون نفر درونِ خودِ سوریه آواره گردند و پیوسته در حالِ فرار از این سوی کشور به آن سوی آن باشند.
بیشتر این سوریها به ترکیه و اردن فراری شدند. در آینده کوشش خواهم کرد که نشان دهم ترکیه برداشت و شیوه خود را از پذیرش این سوریها داشت و هنوز هم دارد.

۱۳۹۴/۶/۲۸

پناهجویان به اروپا - یک

امروز نشستم و با خودم خلوت کردم.
از خودم پرسیدم، وقتش رسیده که تو هم در این مورد اظهار نظر کنی‌ یا اینکه هنوز زوده و باید بنشینی و ببینی‌ که بالاخره آرامی میاد یا نه‌؟  ولی‌ بعدش دوباره خودم به خودم گفتم  حالا نظرت را بگی‌ که چی‌ بشه؟
نظراتت خیلی‌ با قاطعیت درست هستند و تو هم از درست بودنشان خیلی مطمئنی که حالا هم میخواهی مطرح بکنی‌ و بقیه هم گوش بکنند؟
اصلا بقیه بطورِ کلی‌ عادت به گوش دادن دارند؟
اگر هم گوش بدن و چیزی به نظرشان درست بیاد، قادر به قبول کردنش هستند بدونِ اینکه بهشان  این احساس دست بده که باید حتما ردش کنند تا اظهار وجود کرده باشند؟
آقا ما تویِ زندگی‌ فهمیدیم که دو چیز را نمیشه که نشنیده گرفت.
یکی‌  سورِ اصرافیله که در آن دنیا روزِ رسیدگیِ به نامه‌هایِ اعمال انسانها در شیپورش میدمه و همه مردگان را از خوابِ ابدی بیدار میکنه که بروند پایِ میزِ دادگاهِ خدایی ( هر چی‌ هم بخوای خودتو به خواب بزنی‌، نمیشه. ایندفعه دیگه مالیده). اونجا هم گویا موی را از ماست میکشند بیرون.
دوم فریاد نارضایتی کسانیستکه علیرغم میلشان بخواهند چیزی بهشان حقنه کنند.
بگذریم.
حتماً شنیدید یا دیدید یا شاید هم خودتان در بطنش بودید که که این اواخر سیلِ پناهجویان و فراریان هست که به خاطرِ نا امن بودنِ کشورهایشان به اروپا سرازیر شده و  همه را هم به شگفتی انداخته اند.
راستش اگر را بخواهید جایِ حیران شدن و حیران ماندن نبود چونکه این موضوع را بسیاری از سرانِ کشورهایِ اروپایی از پیش می‌دانستند که روزی روزگاری موجِ پناهندگان و فراریان به سویِ اروپا راه میفته و بگذریم که حالا هیچ کس نمیخواد یادش بیاد ولی‌ شواهد مطمئن و محکمی در دست هستند که به این امر گواهی بدن.
یکیش مثلا ویلی برانت صدرِ اعظمِ سابقِ آلمان بود که حدودِ ۲۲ سال هست که به دیارِ باقی‌ شتافته.
ویلی برانت پس از به راه افتادنِ اروپایِ شرقیها به غرب یکبار گفته بود که ما همیشه می‌دانستیم که اقوام سرانجام از جنوب (آفریقا) به سمتِ شمال (اروپا) به راه می‌افتند ولی‌ هرگز فکر نمی‌کردیم که این مهاجرت از جانبِ خاور هم انجام بگیره.
یعنی میخواستم بگم که این موضوع ناشناخته ای برایِ کشورهای غربی نبود و اینها دقیقا میدانستند که سیاستهای اقتصادیشان به چه واکنشهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در کشورهای دیگه می انجامد.
بگذریم، این یک بحثِ دیگه هست که دیگران باید انجامش بدن.
من دوست دارم اینجا بیشتر به قضیه پناهندگان از زوایایِ گوناگون  نگاه کنم. به خاطرِ همینم یک گروهبندی شتابان انجام میدم تآ کارِ خودم را راحت کنم.
خودم هم از همین الان میگم که این طبقه بندی حکمِ الهی نیست و کامل هم نمیباشد.  اینرا هم بلافاصله بنویسم که برای نشان دادن واقعیتهای هر کدام از گروه ها میبایستی کتابها نوشت و به دو سه خط نوشتن من ماجرا تمام نمیشه.  
چونکه هم با وجود مختصر کردن باز هم حجم نوشته ها زیاد میشه بخاطر همین در چند قطعه مینویسمشان.
۱ – خودِ پناهندگان
عمده این پناهندگان را سوریها، عراقیها، آفریقائیها و افغانها تشکیل میدهند. از ملیت های دیگر هم در آنها هستند ولی بیشتر آنها از این چهار حوزه میآیند. میشه با اطمینانِ قریب به یقین گفت و نوشت و ادعا کرد که بیشترِ این پناهندگان واقعا در حالِ فرار از چیزهایی هستند. از جمله این چیزها میشه بدبختی و اعمالِ خشونت و  مورد تحقیر و تهدید جانی دیگران و بازیچه و اجحافها قرار گرفتن نام برد همراه با نداشتنِ امیدی برایِ آینده  مشخص و واضح نبودنِ موقعیت حالشان.
تحمل کردنِ همه این بدبختیها هم از عهده توانِ انسانهای معمولی‌ خارج است. اگر هم شما خواننده محترم میفرمائید هست، پس جایتان را برای مدتی با اینها عوض کرده و بعدش ادعای خود را تکرار کنید. 
باید بلافاصله اینرا هم از همان ابتدا به ان اضافه کنم  که سیاستهای کشورهایِ غربی در چندین دهه گذشته در قبال کشورهایی که پناهجویان از آنجا به راه افتاده اند یعنی رک و راست  در به وجود آمدنِ این حالت متشنج اجتماعی در کشورهای خاورمیانه و آفریقایی بطورمستقیم و غیرِ مستقیم به صورتِ بسیارچشمگیری دخیل بوده است. در این هم نبایستی ذره ای شک کرد. همینهم باعث سخت گشتن زندگی در این کشورها گردیده.
بگذریم. یعنی فعلا بگذریم ولی بعدا دوباره بهش میرسیم.
به خاطرِ همین شرایطِ ‌ سخت زندگی هست که این پناهجویان تمامِ بدبختیها و مصائبِ مهاجرت را که اصلا هم کم نیستند به جان می‌خرند و کوشش میکنند که حتی با زن و بچه‌هایِ خرد خود راهی‌ جایهایی شوند تا در آنجا دوباره از صفر شروع کنند. کم نیستند میان اینها کسانیکه در کشورِ خودشان برایِ خودشان سر و سامانی داشتند.
مسلما کسانی هم میان اینها یافت میشوند که متقلب هستند و بقول معروف خود را در میان خیل پناهجویان انداخته اند تا به اینطرف که به گمانشان بهشت موعود است بیایند ولی این ادعا را نمیتوان در مورد همگی آنها کرد. در ضمن آینده نیز مشخص خواهد کرد که آیا این بخش زمین واقعا همان بهشت موعود آنها  بوده است یا نه.
بسیاری از اینها تا دو سه سال در کشوری مانند ترکیه سرگردان و ویلان بودند و منتظر موقعیتی و راهی میگشتند تا خود را به یکی از کشورهای اتحادیه اروپا برسانند و تقاضای پناهندگی کنند.
بسیاری از این پناهجویان بخوبی میدانند که دستکم تا دو سه نسل بعد هم در کشورهای مقصد با آنها بصورت انسانهای درجه دوم و سوم برخورد خواهد شد.
بسیاری از این پناهجویان برای تغییر افکار سیاسی و بینش های اجتماعی و مذهبی خود به اینجا نیامده اند بلکه تنها و تنها میخواهند آرام زندگی کنند.
هر کسی هم از هزاران هزار انسان که بصورت نیمه خودجوش و با شرایط بسیار بد و بعضا با پای پیاده مرز به مرز را پشت سر گذاشته و بر سر هر مرز هم برای اجازه عبور دادن یا ندادن اشکشان را در آوردند، انتظار دارد زمانیکه اینان به کشور نهائی رسیدند مانند یک فیلسوف رفتار کنند، توقعش بیخود است.
برای بیان کردن عصبی بودن اینها یک  اشاره کوتاه میکنم. بنا به آمار تلویزیون دولتی آلمان چهل درصد از این پناهجویان به راه حل خودکشی برای رها شدن از حالت کنونیشان اندیشیده اند. از هر سه کودک یک کودک نمیخواهد که زنده باشد.
کودکان سی و پنج درصد تعداد این پناهندگان را تشکیل میدهند. زود میتوان شادشان کرد و بسیار زودتر ناامید و دلسرد از همه چیز و همه جا و همه کس.
همه اینها شاهد بر این هستند که اکثریت این پناهجویان به راه نیفتاده بودند زیرا در کشورهای که زندگی میکردند خوشی به زیر دلشان زده بود و حوصله شان سر رفته بود و وضعشان خراب بود و صدراعظم اینجا هم هول شد و قولی داد و خبر هم رسید که ملت اینجا با شکلات جلوی در ایستگاههای قطار منتظر ورودتان هستند، آنها هم که از خدا چنین چیزی را میخواستند و در رفتن هیچ تردیدی به خودشان راه ندادند و پای پیاده دوهزار کیلومتر را پشت سر گذاشتند  و حالا هم که به مقصد رسیده اند انسانهای معمولی نیستند که بتوان بلافاصله از آنها همه چیز را توقع داشت بلکه فشارهای روحی سنگین و فراوانی را متحمل شده اند. گذشتن از هر مرزی را میتوان با خوانی مقایسه کرد. هفت مرز را که رد کرده باشند از هفت خوان گذشتند. بعد از گذشتن از هفت خوان هم حال و حواسها سرجایشان نیستند.
این حالا اول کار هست. مهمتر اینه که بدانیم که چه چیزهایی در بوجود آمدن این پناهجویان سهیم بودند و دست چه کسانی را میتوان در پشت پرده مشاهده کرد و اینها چه علایقی را دنبال میکنند.
اینها را که میبینم یادم به دو چیز میافتد.
یکی فیلم میخواهم زنده بمانم و دیگری سروده حافظ میفته که میگه:
من به این در نه‌ پی‌ِ حشمت و جاه آمده ام
از بدِ حادثه اینجا به پناه آمده ام

۱۳۹۴/۶/۱۷

پیشنهاد بهبودی برای حال پناهجویان

آقا حتماً شما هم از جریانِ سیلِ مهاجرین و فراریان به اروپا در این یکی‌ دو هفته اخیر چیزی شنیدید.
البته خیلیها خیلی‌ چیز‌ها شنیدند ولی‌ اینکه ماجرا را واقعا فهمیدند یا نه یک مساله دیگه هست. خوب به ما چه؟ ما به آن‌ کاری نداریم یا بهتر بگم در این نوشته هنوز با آن‌ کاری نداریم.
اگر فردا پس فردا شیطان گولمان زد و وسوسه مان کرد که چیز بنویسیم، یقه مان را نچسبید ها. گفتم فعلا با جوانبِ ماجرا کاری نداریم.
تنها چیزی که اینجا مطرح می‌کنم یک سوالِ ساده هست.
آقا ما شنیدیم و در تلویزیون هم از بعضی از پناهجویان شنیدیم که برایِ فرار از ترکیه و رفتن به جزایرِ یونان نفری ۱۵۰۰ یورو میپردازن که سوارِ قایق بعدی بشن و ۵ کیلومتر آنطرفتر پیاده بشن.
از آنجا به بعدش را یا باید پیاده یا اگر هم هنوز پول مولی تویِ جیبشان باقی‌ مانده با قطار و با اتوبوس برن به شمالِ یونان. از آنجا با بدبختی برن مقدونیه و از آنجا با هزار دوز و کلک برن صربستان تا بتونن برن مجارستان. خورد و خسته و ریش و پیش و له‌ و لورده میرسند به  اتریش و آلمان تا موردِ استقبالِ مردمانِ بشر دوستی قرار بگیرند که به بچه هایشان که در طی‌ِ سفر دچار عذاب و بدبختی و بیماری شدند، یک بسته شکلات میدن و عکسهای یادگاری میگیرن.
حالا ببخشید که من سئوال میکنما ولی‌ راحت تر نمیبود که کشورهایِ آلمان و اتریش هوپیماهایِ لوفت هانزا و اتریش ار لاین یا دستکم قطارهایشان را میفرستادند ترکیه و پناهجویان هم مثلِ بچه آدم بلیط میخریدند (به جای پول بیخود به قاچاقچی دادن و به سفر سندباد رفتن) و سوار می‌شدند و بدونِ تویِ دشت و صحرا راه رفتنهایِ طولانی و گرسنگی کشیدن می‌رسیدند به آغوشِ بازِ بومیانِ این دو تاکشور آلمان و اتریش؟ نیازی هم به سیم خاردار کشیدن و برداشتن و پلیس آوردن و بردن و آبروریزی هم نمیبود. هم از نظر اقتصادی بصرف همه میبود، هم از نظر سلامتی و انسانی و هم اینکه بالاخره توی فرودگاه یک بازرسی و ثبت ضمنی هم انجام میشد.
حتماً باید صحنه‌هایِ دراماتیک و تراژیک بازی میشد تا آدم یادش به فیلمهایِ هندی بیفته؟
البته خوبیش اینه که آخرِ فیلمهایِ هندی همیشه با خوبی و شادی تمام میشه. انشاء الله در موردِ پناهجویانِ عزیز هم همینطور باشه.

آمین یا رب العالمین.


۱۳۹۴/۶/۱۱

حافظه تاریخی ؟؟

آقا مثلِ هر روز سوارِ مترو شدیم که بریم سرِ کارمان که یک لقمه نانِ حلال در آریم و به غفلت نخوریم.
مترو پر بود و ما هم که عادت کردیم به ایستادن و انتظار کشیدن که کی‌ به مقصد می‌رسیم.
چند ردیف پایینتر دو تا جوان داشتند با هم صحبت میکردند. نمی‌شنیدم که چی‌ میگن ولی‌ دیدم که یکی‌ از آنها پاکتِ سیگاری درآورد و به دوستش نشان داد. رویِ پاکتِ سیگار که نمی‌دونم چه مارکی‌ بود، عکسِ چه گوارا را کشیده بودند.  یعنی همان دکتری که کمونیست بود و در مزارع تنباکویِ آمریکایِ جنوبی بر ضدِّ به قولِ خودش امپریالیست میجنگید.  سر انجام هم با کمکِ سیا و یاری برادرانِ ارتشِ بولیوی در سالِ ۱۹۶۷ کشتندش. از طنز روزگار عکسش را روی پاکت سیگار کشیده بودند.
در موردش تنها بگم که مدت‌ها نامش را بردن  در خیلی‌ از کشورهایِ دموکراتِ غربی برابر بود با به خطر انداختنِ موقعیت‌هایِ اجتمایی‌ و کاری.
ولی‌ خوب میدونید که خیلی‌ از اسرار سیا پس از ۳۰ سال آزاد میشن.
فلسفه این سی‌ سال اینه که عاقلان میدانند که پس از سی‌ سال حافظه تاریخی خیلی‌ از وقایع و افراد دیگه عملاً در جامعه وجود نداره و یا اگر هم وجود داشته باشه باشه ماهیت خودش را از دست داده و نقشش بسیار کمرنگ تر شده.
القصه این دو تا جوان از همدیگه می‌پرسیدن که این عکسِ کی‌ هست؟ و سرِ این موضوع با هم شرط بندی هم میکردن تا اینکه با کمکِ موبایل و یاریِ اینترنت و مددِ سلام و صلوات توانستند اسمش را پیدا کنند و دو سه‌ سطر هم در موردش بخوانند.
این اکبر آقا هی‌ تکه میندازه که راجع به تختی هم بنویس. خودت بنویس. مگر من منشی‌ِ تو هستم؟
خلاصه تویِ دیدن و شگفت زده شدن از ماجرایِ عکسِ چه گوارا بر رویِ پاکت سیگار و سی‌ سال مخفی نگاهداشتن اطلاعات و بعد آزاد کردنشان و بی‌ اطلاعی دو جوان در موردِ نگاره و اینها بودم که به مقصد رسیدیم.
خوشحال هم شدم چونکه هوا گرم بود و تویِ مترو هم دم کرده بود. داشتیم میرفتیم بیرون که یک دفعه یک بابایی را با دامن دیدم که پشتِ ساغِ بلورینش عکسِ مرحومِ چه گوارا  را خالکوبی کرده بود.
از مترو که پیاده شد اتفاقاً جلویِ من راه میرفت و دوستش بهش رسید و ایندو بلافاصله راجع به خالکوبی جدیدشان با هم گفتگو کردند. دوستِ این ساغ بلورین هم نمیدونست که چه گوارا کی‌ هست. جالبتر اینکه خود ساقه طلائی هم نمیدونست.
پس از ده بیست متر آنها رفتند پی‌ کارِ خودشان و منرا با حدودِ یکصد و نود و شش هزرار هفتصد و سی‌ و چهار تا سئوال تنها گذاشتند.
از خودم می‌پرسیدم که این بابا را که یک زمانی‌ جنگِ مسلحانه بر ضدِّ سیستم‌هایِ حکومتیِ غربی کرده و مدتها الگویِ مبارزین و پرخاشگران بود، آزاد میگذارند که عکس و سخنانش پخش بشه چونکه مطمئن هستند که حافظه تاریخی چندان خطرناکی دیگه در مورد او وجود نداره ولی همان سرویس‌های اطلاعاتی‌ در موردِ دکتر مصدق میگن انتشارِ اسناد مربوط به او را تا  ۱۰۰ سال به عقب میندازیم.
آخه بابا جان خدا هم گفته که اگر یک شکر خواری کردی روزِ یکشنبه‌ برو در کلیسا و اقرار کن و حلال بودی بطلب نه‌ اینکه ۱۰۰ سال اصلا در موردش حرف نزن. مگر میخوای دوباره از همان شکر خوارگی کنی‌ که پنهانش میکنی‌ که کسی‌ نفهمه؟ خوبه که دموکراسی هم داریم.
 اکبر جان راجع به تختی خودت بنویس، راحتمان میگذاری یا نه‌؟
چی‌ داشتم می‌گفتم؟؟ یادم رفت. ولش کنید اصلا. برید داستانهای اکبر آقا را گوش بدید.

اکبر آقا راحت شدی حالا؟ از وسطِ حرفِ دیگران پریدن لذت بردی حالا؟ خوبه که این ایراد‌ها را به بقیه هم میگیری ولی خودت از همه بیشتر انجامش میدی.