۱۳۹۵/۴/۹

من از بیگانگان هرگز ننالم

رفته بودیم به دکانی که محصولاتِ ایرانی میفروشد. با همراهم به جستجو در میا‌‌نِ قفسه‌ها پرداختیم.
قوطیی را برداشت و گفت جانمی خورشتِ قیمهِ آماده.
پرسیدم : چی‌؟
گفت : خورشتِ قیمه.
باز پرسیدم : چی‌؟
اینمرتبه بلند تر گفت : خورشتِ قیمه.
گفتم : منظورت خورشِ قیمه هست؟ خورشت غلطه.
لبخند بر لب و با لحنی تمسخر آمیز گفت : همه میگن. بیا رویش را ببین. نوشته خورشت.
واقعا هم با کمال افتخارنوشته بود خورشت.
گفتم : نویسنده هم یک بیسوادی بوده مثلِ تو. طرف پول داشته، ایده ساختن و تولید کردن هم داشته، پشتکار هم داشته ولی‌ سواد نداشته.
اینجا هم برایِ اینکه این مشکلات پیش نیایند برایِ چنین چیز‌هایی‌ باسوادان و با فرهنگ ها را استخدام میکنند تا دستِ کم آگهیِ درست برایشان انجام دهند. بیخود نیست که وضع مملکت آنجوری هست که همه مینالند ولی من اگر جای شما میبودم همیشه این سروده را میخواندم :
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

فکر کنم که از دستم ناراحت شد. بشه.

هیچ نظری موجود نیست: