۱۳۹۵/۳/۱۴

یک یادآوریِ کوتاه از تاریخ معاصر - بخش دو

تا اینجا همه چیز  برایِ اروپایی که مستقلا میبایست عمل کند و شخصا نیز مسائلش را حل کند با وجودیکه تازگی داشت و نا مانوس می‌نمود هنوز‌ قابلِ تحمل بود زیرا دیگر  فشار  و ترسِ از هیولایی بنام اتحاد جماهیرشوروی به صورتِ پیشتر وجود نداشت و ضمنا کشورهایی مانند چین ( از سالِ ۱۹۹۵) و هند خواستار و متمایل به دنیایِ اقتصادِ غرب شده بودند.
همه فکر میکردند که  بالاخره پس از فرو پاشیِ شوروی صلح و آرامش دوباره به جهان باز گشته و همه در نوعی حالتِ رمانتیک و شاعرانه سیاسی اجتمایی‌ بسر می‌بردند. همه چیز رویایی گشته بود.
وضعِ کار هم بهتر شده بود و بازار‌هایِ چین و هند هم بتازگی درهایشان باز شده بودند و کالا‌هایِ غربی میطلبیدند.
اتحادیه اروپا هم که با کوشش و تدبیرِ سیاستمدارهایِ اروپا به خصوص فرانسه و آلمان پیشنهاد و تشکیل شده بود، داشت سیرِ طبیعی‌ِ رشدِ خودش را طی‌ میکرد. خلاصه همه چیز به نظر می‌رسید که دارد راحت پیش میرود.
ولی‌ ‌با گذشت زمان اندک اندک جمع مستان رسیدند و گل عذاران را هم زین جهانِ هست و نیست از گلستان با خودشان آوردند.
این رشدِ طبیعی‌  اتحادیه اروپا همراه با  نزدیک بودنِ آن به بازارهایِ فروشِ کالاهای تولید شده اش و خریدِ آسانتر موادِ اولیه عمده ازهمان کشورها  میتوانست از اتحادیه اروپا رقیبِ اقتصادیِ قوی، کارکشته، مستقل و خوشنامی درست کند که رقابت با آن‌ بهیچ وجه آسان نمیبود.
چاره چه بود؟
بردنِ کنترل شده صنایع و تکنولوژی به سمتِ خاورِ دور به هوایِ ارزان بودنِ دستمزد‌ها و نزدیک بودنِ به محلِ فروش. بدینگونه خودِ سرمایه دارانِ کشورهایِ اروپایی هم به هوایِ رسیدنِ به سود‌هایِ سریع‌ و زیاد حاضر به همکاری بودند.  همزمان چینی‌ها هم در خاور دور مایل به باز نمودنِ درها بودند. آنها از سالِ ۱۹۷۸ یعنی دو سال پس از مرگِ مائو اصلاحاتِ اقتصادیِ خود را آغاز کرده بودند و در سالِ ۲۰۰۱ به عضویتِ سازمان تجارتِ جهانی‌ پذیرفته گشتند.
ایده گلوبالیزم نه‌ تنها بناگاه نطفهِ بارور گرفت بلکه پیش هنگام هم بدنیا آمد تا نسلی را در برابرِ عملِ انجام گرفته قرار دهد. نا‌گفته نماند که روشن اندیشانی هم بودند که همان زمان خطر را حس کردند و هشدارهایشان را دادند ولی بهمن در حال فرو غلتیدن را نمیتوان بازداشت.
مفکوره گلوبالیزم بسیار جالب بود، هر چه باشد برای چند مدتی‌ میشد با متوجه نمودن سرمایه داران و سرمایه گذاران به سرمایه گذاری در کشورهای خاور دور این رقیبِ اروپایی را با روبرو ساختنِ با کالاهایِ ارزانقیمت و کم کیفیتِ ساختِ برخی‌ از کشورهایِ آسیایی از پیشرویهایِ سریع اقتصادی باز نگاه داشت، ولی‌ این پایانِ کارِ آن‌ نمیبود بلکه زمانی میرسید که با دلسرد گشتنِ مردمان از کالاهایِ ارزانقیمت ( جنبشی که هم اکنون در جریان افتاده است و روز به روز تندتر هم میشود) رقیب  میتوانست خود را قویتر و از نظر کیفی  خود را برایِ دیگران قابلِ اعتماد تر عرضه نموده و از اینرو خطرناکتر از پیش هم میشد.
خطر زمانی‌ بیشتر حس شد که اعضایِ اتحادیه اروپا گپی از ایجاد نیرویِ نظامیِ دفاعی‌ مشترک زدند که در آغاز از سی‌ هزار نفر تشکیل میبایست شود. همه نیز میدانند که در همه سیستمها و به خصوص در سیستمِ سرمایه داری ارتش در خدمت سیاست و سیاست در خدمتِ اقتصاد است. اتحادیه اروپا با نیروی نظامی ضربتی که خود را از سوی همپالکی هایش در خطر نمیدید. ماجرا داشت میرفت تا مسیرِ پیشبینی‌ نشده ِ دیگری را بپماید.
در خاور زمین هم کشورهایی مانندِ چین و هند خود را لایقتر از آنی‌ که تصور میشد نشان دادند و رشد‌هایِ اقتصادی بالایِ ۷% در سال را به ثبت میرساندند.
چینی‌ها دیگر فرمانبرِ تکنیکی‌ نبودند بلکه در مدت زمانِ نسبتاً کوتاهی به آن‌ اندازه از دانشِ فنی‌ به روز شده و اعتمادِ به نفس دست یافته بودند که ایده‌هایِ مشترکِ صنعتی‌ را هم  که موافقِ حالِ خویش نمیافتند به راحتی‌ رد میکردند.
چین به خود باوری بزرگی‌ دست یافته بود آرام ولی‌ مطمئن به پیش میرفت دیگر خود را به جغرافیایِ صنعتی‌ خویش محدود نمیکرد.
سرمایه گذاریهایِ آرام در دیگر کشورها، کشیدنِ کانالی به موازاتِ کانالِ پاناما ولی‌ بسیار پهنتر در قاره نو، خواستِ خریدِ بنادرِ اروپایی، علاقه نشان دادن به منابع زیرزمینی کشورهای آفریقایی، علاقه نشان دادن به ساختن ناوهای هواپیمابر و و و و جمله معروفِ ناپلئون را به یاد آورد که میگفت بایستی‌ از بیدار شدنِ اژدهایِ زرد ترسید.
منتهی نوع نگرش و برخورد با این پیشرفت چین در غرب یکسان نبود. اتحادیه اروپا به موضوعات عمدتا از بعد اقتصادی آن مینگریست در حالیکه برای ایالات متحده آمریکا که رهبری جهان را میخواست جریان ابعاد دیگری داشت.
همین نیز سبب گردید که تمرکز بر رویِ ناوگانِ ششم که در مدیترانه بود کمتر گشته و بر رویِ ناوگانِ هفتم که در حوزه اقیانوسِ هند و اقیانوسِ آرام ماموریت داشت نهاده شود. از اینرو نیز بر تعدادِ پایگاه‌هایِ فعال در استرالیا افزوده گشت. این در حالی بود که در اروپا همگی خوشحال و سرمست از این بودند که از تعداد پایگاههای آمریکایی در اروپا کاسته شده و کاسته میشود و حتما اینها نشانه های صلح هستند.

گذشته از آن موضوع استراتژیک دیگری که توجه لازم به آن مبذول نگشت این بود که متحد اروپا بمراتب وابستگی بسیار کمتری به منابع انرژی خاورمیانه و گاز روسیه داشت تا اتحادیه اروپا. از آن گذشته اعضای اتحادیه اروپا خود را به میثاقات و پیمانهای زیست محیطی و تبعات آن پایبندتر میدانستند تا آمریکا. این دست اعضای اتحادیه را در تولید کالاهای ارزان تا حد زیادی میبست و سرمایه داران و سرمایه گذاران را محدود مینمود.

هیچ نظری موجود نیست: