۱۳۹۵/۱/۲۴

حرف و عمل

میگن یکی‌ از فلاسفهِ قدیمِ یونان که زبانش می‌گرفته ولی‌ سیاستمدارِ خوبی بوده باوجود این همیشه امتناع میکرده که بره مثلاً تویِ مجلسِ نمایندگانِ یونان.
مردم خیلی‌ بهش اصرار میکردن که پاشو برو مرد. تو نظراتت خوبه و به یک درد بیدرمان ما میخوره. برو و از منافع و حقوق ما دفاع کن. این فیلسوفِ ما هم بالاخره مجاب میشه ولی اول میره تویِ کوه و بیابان انقدر تمرینِ سخنسرایی میکنه که دیگه راحت میتونسته فلسفهِ سیاستِ خودش را برایِ هم مردم و هم مجلسیان خوب و قابلِ فهم توضیح بده.
از اون موقع به بعد فلاسفه و سیاستمدارها دیگه حسابی‌ تمرینِ حرف زدن میکردن
ولی‌ از آنجائی که جهان پیر است و بی‌ بنیاد از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم
آقا با گذشت   زمان، جهان هم پیر شد و آلزایمر گرفت و بلافاصله از این موضوع سوء استفاده شد و هم فلاسفه و هم سیاستمدارها زدند به کاسه و کوزه هر چه مکتب بود.
فلاسفه انقدر تمرینِ حرف زدن کردند و انقدر هم بعدش حرفهایِ عجیب و غریب و پیچیده زدند که دیگه خودِ طایفه فلاسفه هم باید مترجمِ رسمی‌ استخدام میکرد تا حرفِ فیلسوفِ بغل دستیش را بفهمه. انگار نه‌ انگار که باید حرف را برایِ مردم زد و نه‌ برایِ هیئت منصفه جایزهِ نوبل.
طایفه سیاستمدار هم که بلافاصله یاد گرفت که با حرّافیِ شیرین ولی‌ بی‌خود  دلِ مردم را بدست بیاره تا انتخابش کنند ولی‌ دقیقاً یک دقیقه پس از انتخابات کفشِ خودش را با کفش‌هایِ نوک تیز عوض میکنه تا ببخشیدا ولی یک اردنگ‌ به نشیمنگاهِ انتخاب کننده‌ها بزنه.
زود هم نپرسید اونجا هم؟ اینور و انور هم نداره همگی‌ اهلِ دلند.
البته این چیزی نیست که من کشفش کرده باشم، نخیر، اصلا. اینرا خیلی‌ پیشتر از من چارلی چاپلین در عصرِ جدید بصورتِ تکنیکی‌ و برادرانِ مارکس بصورتِ اجتمایی‌ مطرحش کردند. مخصوصا اون یکی‌ که سبیله مستطیلی داشت و اسمش هم گروچو بود.
گرچه که بی انصافی هست که در این رابطه چارلی و گروچو را کنار هم قرار داد. سبک چارلی اینبود که مردم را متوجه چیزهایی بکنه که یا هستند و یا در آینده میآیند و نظام عاطفی جامعه را بهم میزنه. الآن همه چارلی را میشناسند ولی به روشش کمتر کسی عمل میکنه.
بر عکس گروچو را خیلی ها نمیشناسند ولی سبکش را خودآگاه یا ناخودآگاه تقریبا همه دارند دنبال میکنن. حالا این گروچو کی بود؟
این گروچو نمونهِ متعالی سیاستمدارها و فلاسفه امروزی بود. برات سه ساعت حرف میزد بدونِ اینکه چیزی گفته باشه.  همه هم از خنده روده بره می‌شدند و کلی‌ هم حال میکردند. هیچکس هم حاضر نبود بره یک فیلمِ دیگه نگاه کنه. همه میخواستند که بیخود حرف زدنهایِ گروچو را نگاه کنند.
این سبک و روش آروم آروم یواش یواش رسید به درِ خونمون و الان هم جزِ جدایی‌ ناپذیرِ زندگی‌ اجتمایی‌ و سیاسی همهِ ما شد بدونِ اینکه خودمان خبردار شویم.
براتون یک مثال حی و حاضر میارم. نترسید از خانم صدراعظم نمیخوام بگم.
اینجا از وزیرِ داخله یکی‌ از استانها می‌‌پرسند شبِ سالِ نو وقتیکه طوائفِ بربرِ شمالِ آفریقا ( چیه؟ به خدا نامِ طایفه‌شان بربر هست. شما نا آگاهید، به من چه؟ )  در خیابان‌ها به زنها و دختر‌ها انگشت میرسانند و اقدام به تجاوز هم کرده بودند، پلیس به مرکز بیسیم زد و تقاضایِ اعزامِ نیرویِ کمکی‌ از شما کرد، چرا شما نیرو نفرستادید؟ آقایِ وزیر میگه برایِ اینکه پلیس در بیسیم به جایِ واژه تجاوزِ تنها از واژه عنف استفاده کرده بود. آقا دقت و موشکافی را ببینید. بی‌خود نیست میگن آلمانیها کارشون دقیقه.
وقتی که میخواد از زیرش  در بره، ببینید چه جفنگِ ادبی‌ِ سطحِ بالا میگه. حرف میزنه بدون اینکه چیزی گفته باشه. ولی بی جواب و ساکت نماند. به به، خوشم آمد از آقایِ وزیر. دمش گرم.
شانس آوردیم که آقایِ وزیر به جایِ فرستادن نیرویِ کمکی، ‌ پلیس را به نوشتنِ مشقِ شب و ۱۰۰ مرتبه با خطِ خوب بنویسند که ما دیگه انشاها را درست مینویسیم جریمه نکرد.
البته این میا‌‌ن اصل مساله هم ماست مالی‌ شد رفت پی‌ِ کارش. 
یعنی میخوام بگم، ببینید یک چیزی که ۲۰۰۰ سالِ پیش راه انداختند چنان به بیراههِ سفسطه  و بازی با واژه‌ها کشاندندش که آدم میگه، نخواستیم بابا ولمون کنید. یعنی یک جوری بیتفاوت میشه آدم.
هنرِ پدرسوخته بازی هم  دقیقا همینه، آدمها را نسبت به سرنوشتِ خودشان و کلا وقایعی که اتفاق میافتند مایوس و بیتفاوت بکن.
دورانِ تفرقه بینداز و حکومت کن، دوران استعمارِ نظامی بود و امروزه دیگه کاربرد سابقش را نداره و آبروریزی هم بار میاره، بجاش استعمار فرهنگی و اخلاقی کن.
استعمارِ فرهنگی‌ و اجتمایی‌ همینه که خدمتتون عرض کردم.  با همه را نا امید و بیتفاوت کردن و جلو رفتن شروع میشه.
آدمیان نا امید و بیتفاوت که بشن دیگه زمینه برایِ بقیه کارها آماده هست و اگر تو هم نخواهی استعمارشون کنی‌، آنها وادارت می‌کنن که بکنی‌.  چرا؟ برای اینکه فکر میکنند هر چیز دیگری ناامید کننده هست پس باید کار تو و راه تو درست باشه.  
اینکه بعد از یک مدت به این نتیجه میرسند که راه تو هم درست نبوده، مسئله ای نیست. اگر تمرین حرافی کرده باشی، بلافاصله با یک مشت دلایل و استدلالهای پوچ دیگه میبندیشان به رگبار و دوباره زمان میبری. تا آنها دوباره بخواهند بفهمند که سرشان کلاه رفته، تو وقت به اندازه کافی داشتی که زمینه یک مشت حرف بی عمل دیگه را فراهم کنی و یا اینکه جانشین خلفی برای خودت دست و پا نمایی.
درست مثل گروچو. گروچو هم راستش از نیروی هنر اون لاله و کار اون کلاه داره زندگی میکرد. ولی خود اون دوتا همیشه ویا اکثر مواقع دنباله رو گروچو حراف بودند که هر لحظه هم یک چیز دیگه در یک راستای دیگه میگفت.  تمرین حرف زدن داشت البته در کمیت ولی نه مثل اون فیلسوف یونانی که در واقع سرمشق همه اینها میبایست باشه. اینها خودشان نمیخواهند که در کیفیت از فیلسوف ما الگوبرداری کنند.
حالا‌ها خوابم گرفت، تا اینجاش را من فکر کردم، از اینجا به بعدش را شما فکر کنید و نظر بدید و برایِ رضایِ خدا هم که شده غلط‌هایِ نظرِ بنده را تصحیح کنید.

هیچ نظری موجود نیست: