۱۳۹۲/۲/۱۴

تاریخ تکرار میشود


خدا بیامرز مادربزرگ من (خدا رفتگان همه را بیامرزه) رو که میشناسید. مادربزرگم  از پدربزرگم یاد گرفته بود که بگه تاریخ تکرار میشه و عجیب هم بهش معتقد شده بود و میخواست که ما هم حتما یادش بگیریم.
وقتی هم که ازش میپرسیدیم حالا منظورت چیه که تاریخ تکرار میشود؟ خب بشود. بیچاره میگفت بدبختی ها تکرار میشن و کسی هم خوش نخواهد ماند.
ما بازهم نمیفهمیدیم که این بنده خدا چی میگه. ته دلمون میگفتیم خب شد که شد یا خواهد شد که خواهد شد. ولمون کن بریم بازیمون را بکنیم. این بنده خدا هرچی میخواست حالیمون کنه که از گذشته یادبگیریم و همون اشتباه ها رو تکرار نکنیم تا تاریخ تکرار نشه ما بخرجمون نمیرفت.
تا اینکه یواش یواش از دبستان بیرون آمدیم و رفتیم دبیرستان. درسها اینجا دیگه کمی مشکلتر بودند و بجای یک معلم چند تا دبیر داشتیم چونکه درسها دیگه بسادگی سابق نبودند و هر دبیری متخصص یک رشته بود.
آقا یواش یواش با پوست و گوشتمون احساس کردیم که بله، حرف مادربزرگ خدا بیامرزمون (خدا رفتگان همه را بیامرزه) درسته و تاریخ تکرار میشه.
آخر هر سال ما تجدید میشدیم و این جریان تکرار میشد. یکسال که انقدر تاریخ سفت و سخت تکرار شد که رفوزه هم شدیم. ای داد و بیداد حالا دیگه کی این خبر رو به خونه میبره؟ تا اینکه به عقلمون رسید که به مادر بزرگ خدابیامرزمون (خدا رفتگان همه را بیامرزه) پناه ببریم.
رفتیم خونه و خبر تکرار فجیع تاریخ را براش بردیم. یک کم نگه کردن عاقل اندر سفیه به ما کرد و با چشمانی که ازش هم حقته و هم منکه بهت گفته بودم و هم حالا باش تا صبح دولتت بدمد و هم هزارتا چیز دیگه میبارید بهمون اشاره کرد که بشین. بعدش هم خیلی آروم به من گفت که باید روشت را عوض کنی منهم نمیدونم چطوری ولی باید عوضش کنی.
بعدش هم آب پاکی را ریخت روی دستمون که کاری هم از دست او برای ما برنمیاد و باید با سرزنش و سرکوفت پدر و مادرمون خودمون کنار بیایم.
هنوز که هنوز گاهی یادم به این تاریخ تکرار میشود میفته و هم خنده ام میگیره و هم ناراحت میشم آخه اون سال بد سرکوفتی خوردم.
آخرین باری که تاریخ تکرار میشود به یادم افتاد وقتی بود که یک خبر در دویچه وله خوندم. اینم لینکش خودتون برید بخونیدش.


آقا ما که سرکوفت هنوز یادمون نرفته که. اینکه یکسال تمام جلو همه همسایه سرمون را نمیتونستیم بالا بگیریم هم یادمون نرفته. بخاطر همین اینجا که فکر کردیم یعنی تا حدی فهمیدیم که یک تاریخهایی میخوان دوباره تکرار بشن، از شما چه پنهان چهار ستون فقراتمون (البته توی عکسهای دکتر ارتوپد ما یک ستون بیشتر ندیدیم ولی همه میگن نخیر چهارتاست) شروع کرد به لرزیدن.
خلاصه خبر اینه که بر اثر تحریمات مقدار دارو در ایران کم شده. حالا دولتهای غربی پیشنهاد میکنن که اجازه فروش یکمقدار نفت را به ایران بدن تا بتونه با پولش دارو بخره.
این تجربه رو عراق هم در زمان صدام حسین انجام داد. صدام حسین هم همون مقدار کم نفت را که میفروخت پولش را خرج آدمهای دور و بر خودش میکرد که ولش نکنن. اینها بودند که تا لحظه اخر مواظب بودند که مردم به صدام حسین تعرضی نکنن و نگهش داشتن تا آزادکنندگان امریکایی بیان و ملت عراق را نجات بدن و دموکرات بکنن. اون طرفیها هم یعنی همون دموکرات کن ها، دقیقا میدونستن که پول فروش این مقدار کم نفت به حساب هیچ داروخانه ای واریز نمیشه.
منتظر بودن تا بقول معروف برنج دم بکشه و شرایط برای ورود قهرمانانه شون فراهم بشه. بله دیگه دردم از یار است و درمان نیز هم.
حالا بنظر میرسه که همون تاریخ داره تکرار میشه ولی ایندفعه توی ایران. آخه یکجوری باید زمینه رو حسابی آماده کرد تا میوه خودش برسه و خودش از بالای شاخه بلند بیفته پایین توی دامن کسیکه اون زیر منتظره. فعلا که بهمون میخوان اجازه بدن برای خرید دارو یک مقدار کمی نفت بفروشیم.
شاید هم من اشتباه میکنم.
دعوا نکنید با ما. ما که خودمون داوطلبانه سیگارمون رو ورداشتیم و رفتیم تو بالکن.
تا هوا خوبه باید استفاده بکنیم. 

هیچ نظری موجود نیست: