۱۳۹۲/۴/۲

مرده و حرفش

خدابیامرز مادربزرگ مرحومم (خدا رفته گان شما رو هم بیامرزه) همیشه تا یک مسئله ای پیش میامد که کسی میخواست خلاف وعده اش عمل بکنه، بلافاصله میگفت مرده و قولش. یعنی اگر پای حرفی که میزنی نایستی اصلا مرد نیستی.
بگذریم که الآن دیگه دوره و زمونه عوض شده و دیگه زن و مردی وجود نداره. بعضی جاها حتی زنها لولهنگشون بیشتر آب ور میداره. کاری ندارم.
حالا اگه این حرف مادر بزرگ مرحومم ( خدا رفته گان شما رو هم بیامرزه ) بخواهیم به زبان امروز ترجمه کنیم میشه : مرده و قولش یعنی اگر پای حرفی که میزنی نایستی اصلا آدم نیستی و چه مثبت و چه منفی نمیشه روت حساب کرد.
بعضیها میگن خب که چی؟ آدم نباشیم.  طرف صحبت من البته با این اشراف نیست. بگذریم.

حالا چرا یادم به این حرف مادر بزرگ مرحومم ( خدا رفته گان شما رو هم بیامرزه ) افتاد؟ راستش یادم افتاد که فردا یعنی سوم تیر روزی هست که طلبه ها و آخوندها به سرکردگی شیخ فضل الله نوری تو شهرری جمع شدند و گفتند ما مشروطه نمیخواهیم بلکه مشروعه میخواهیم. 
اینکار رو سال  ۱۲۷۶  انجام دادن یعنی به حساب دو دو تا چهارتا میشه صد و پنج سال پیش.
وارد این بحث هم نمیشیم که دو دوتای بعضی ها همیشه میشه چهارصدتا در حالیکه دو دوتای بقیه حتی بمرز یک هم نمیرسه.

الآن هم که صد و پنج سال از این ماجرا میگذره هنوز هم که هنوزه صحبتی غیر از این نمیکنن. پس پای حرفشون ایستادن. نه نظر عوض کردن، نه کوتاه آمدن و نه چیز دیگری. یک راه را انتخاب کردند و تا به امروز هم بدون هیچ تزلزلی به پایش ایستادن. اگر هم زمانی کمی آرامتر بودند و زمانی کمی تندتر این مربوط به دسته بندیها و زد و بندهای داخل خودشون بود نه ضعف و قدرت بقیه. این از اینها.

حالا ملت چی؟ ملت در این میون یکمدت مشروطه طلب شدن، یکمدت غربی شدن، یکمدت ناسیونالیست شدن و بدنبال پیرمرد راه افتادن و تونستن نفت ملی کنن، سه چهار روز بعدش به پیرمرد فحش خواهر و مادر میدادن و یا اگر نمیدادن یواشکی از پشت پرده پنجره خونه نگاه میکردن که بیرون چه خبره و چی داره میشه بدون اینکه خواست و یا توان عوض کردن مسیرش را داشته باشند، یکمدت داشتن کلید دروازه های تمدن را در قفل دروازه ای خیالی میکردن و چنان میچرخوندن که خودشون هم سرگیجه میگرفتن،  یکمدت دیگه فهمیدن که این دروازه اصلا برای اونها قفلی نداره و اون چیزی هم که دستشون دادن اصلا کلید نیست، یکمدت انقلابی شدن، یکمدت پس از پیروزی انقلاب هم الکی خوشحال شدن ولی با پیش آمدن چند چیز بلافاصله یکمدت هاج و واج شدن، یکمدت ضد انقلاب شدن، یکمدت پشیمون از انقلابی بودن قبلشون شدن، یکمدت انصافا و واقعا وطنپرست شدن و تقریبا با دست خالی به جنگ عراقی رفتند که تا بیخ دندان مسلحش کرده بودن و بمعنای واقعی کلمه حماسه آفریدن، یکمدت دیگه دیدن جنگ چندان دکان بدی هم برای بعضیهاشون نیست و ول کن دیگه نبودن، یکمدت از شدت خشم برعلیه رژیم جمهوری اسلامی عاشق مجاهدین خلق شدن و یک مدت دیگه که دیدن مجاهدین خودشون سر توی آخور دیگران دارن و کاه دیگران را میخورند از مجاهدین متنفر شدن، یکمدت از اومدن امریکا به عراق و افغانستان خوشحال شدن، یک سال بعدش که دیدن ایندو کشور چه بهشتهای برینی شدند از همین موضوع ناراحت شدن و شروع کردن به فحش دادن به آمریکا، یکمدت عبد و عبید محمد خاتمی شدن،  یکمدت فشار پشت فشار که خاتمی باید یکدفعه شب را روز کنه و با سه سوت از ایران سویس بسازه، دانشجوها و خبرنگاراشون که کشته شدن دشمن خاتمی شدن، یکمدتی مثل بچه ادم رفتن سر سفره نشستن تا پول نفت بیاد، یکمدت بعدش فروشنده کلیه شدن خلاصه دیگه سرتون رو درد نمیارم توی این صد و پنج سال گذشته همه چیز شدن ولی چون پای حرفشون نایستادن، پس معلومه که هنوز آدم نشدن.

ببخشیدها ولی یک سئوال هم این میون به ذهنم رسید. این ملت اصلا حرفی برای گفتن داره که بخواد پاش بایسته یا نایسته؟ کسی حرفی برای گفتن داره که پیش از اون آگاهی داشته باشه.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

و گوسفندان خوشحال شدند كه به گرگ ديگرى رأى داده اند.