۱۳۹۴/۶/۱۱

حافظه تاریخی ؟؟

آقا مثلِ هر روز سوارِ مترو شدیم که بریم سرِ کارمان که یک لقمه نانِ حلال در آریم و به غفلت نخوریم.
مترو پر بود و ما هم که عادت کردیم به ایستادن و انتظار کشیدن که کی‌ به مقصد می‌رسیم.
چند ردیف پایینتر دو تا جوان داشتند با هم صحبت میکردند. نمی‌شنیدم که چی‌ میگن ولی‌ دیدم که یکی‌ از آنها پاکتِ سیگاری درآورد و به دوستش نشان داد. رویِ پاکتِ سیگار که نمی‌دونم چه مارکی‌ بود، عکسِ چه گوارا را کشیده بودند.  یعنی همان دکتری که کمونیست بود و در مزارع تنباکویِ آمریکایِ جنوبی بر ضدِّ به قولِ خودش امپریالیست میجنگید.  سر انجام هم با کمکِ سیا و یاری برادرانِ ارتشِ بولیوی در سالِ ۱۹۶۷ کشتندش. از طنز روزگار عکسش را روی پاکت سیگار کشیده بودند.
در موردش تنها بگم که مدت‌ها نامش را بردن  در خیلی‌ از کشورهایِ دموکراتِ غربی برابر بود با به خطر انداختنِ موقعیت‌هایِ اجتمایی‌ و کاری.
ولی‌ خوب میدونید که خیلی‌ از اسرار سیا پس از ۳۰ سال آزاد میشن.
فلسفه این سی‌ سال اینه که عاقلان میدانند که پس از سی‌ سال حافظه تاریخی خیلی‌ از وقایع و افراد دیگه عملاً در جامعه وجود نداره و یا اگر هم وجود داشته باشه باشه ماهیت خودش را از دست داده و نقشش بسیار کمرنگ تر شده.
القصه این دو تا جوان از همدیگه می‌پرسیدن که این عکسِ کی‌ هست؟ و سرِ این موضوع با هم شرط بندی هم میکردن تا اینکه با کمکِ موبایل و یاریِ اینترنت و مددِ سلام و صلوات توانستند اسمش را پیدا کنند و دو سه‌ سطر هم در موردش بخوانند.
این اکبر آقا هی‌ تکه میندازه که راجع به تختی هم بنویس. خودت بنویس. مگر من منشی‌ِ تو هستم؟
خلاصه تویِ دیدن و شگفت زده شدن از ماجرایِ عکسِ چه گوارا بر رویِ پاکت سیگار و سی‌ سال مخفی نگاهداشتن اطلاعات و بعد آزاد کردنشان و بی‌ اطلاعی دو جوان در موردِ نگاره و اینها بودم که به مقصد رسیدیم.
خوشحال هم شدم چونکه هوا گرم بود و تویِ مترو هم دم کرده بود. داشتیم میرفتیم بیرون که یک دفعه یک بابایی را با دامن دیدم که پشتِ ساغِ بلورینش عکسِ مرحومِ چه گوارا  را خالکوبی کرده بود.
از مترو که پیاده شد اتفاقاً جلویِ من راه میرفت و دوستش بهش رسید و ایندو بلافاصله راجع به خالکوبی جدیدشان با هم گفتگو کردند. دوستِ این ساغ بلورین هم نمیدونست که چه گوارا کی‌ هست. جالبتر اینکه خود ساقه طلائی هم نمیدونست.
پس از ده بیست متر آنها رفتند پی‌ کارِ خودشان و منرا با حدودِ یکصد و نود و شش هزرار هفتصد و سی‌ و چهار تا سئوال تنها گذاشتند.
از خودم می‌پرسیدم که این بابا را که یک زمانی‌ جنگِ مسلحانه بر ضدِّ سیستم‌هایِ حکومتیِ غربی کرده و مدتها الگویِ مبارزین و پرخاشگران بود، آزاد میگذارند که عکس و سخنانش پخش بشه چونکه مطمئن هستند که حافظه تاریخی چندان خطرناکی دیگه در مورد او وجود نداره ولی همان سرویس‌های اطلاعاتی‌ در موردِ دکتر مصدق میگن انتشارِ اسناد مربوط به او را تا  ۱۰۰ سال به عقب میندازیم.
آخه بابا جان خدا هم گفته که اگر یک شکر خواری کردی روزِ یکشنبه‌ برو در کلیسا و اقرار کن و حلال بودی بطلب نه‌ اینکه ۱۰۰ سال اصلا در موردش حرف نزن. مگر میخوای دوباره از همان شکر خوارگی کنی‌ که پنهانش میکنی‌ که کسی‌ نفهمه؟ خوبه که دموکراسی هم داریم.
 اکبر جان راجع به تختی خودت بنویس، راحتمان میگذاری یا نه‌؟
چی‌ داشتم می‌گفتم؟؟ یادم رفت. ولش کنید اصلا. برید داستانهای اکبر آقا را گوش بدید.

اکبر آقا راحت شدی حالا؟ از وسطِ حرفِ دیگران پریدن لذت بردی حالا؟ خوبه که این ایراد‌ها را به بقیه هم میگیری ولی خودت از همه بیشتر انجامش میدی.

هیچ نظری موجود نیست: