۱۳۹۴/۶/۲۸

پناهجویان به اروپا - یک

امروز نشستم و با خودم خلوت کردم.
از خودم پرسیدم، وقتش رسیده که تو هم در این مورد اظهار نظر کنی‌ یا اینکه هنوز زوده و باید بنشینی و ببینی‌ که بالاخره آرامی میاد یا نه‌؟  ولی‌ بعدش دوباره خودم به خودم گفتم  حالا نظرت را بگی‌ که چی‌ بشه؟
نظراتت خیلی‌ با قاطعیت درست هستند و تو هم از درست بودنشان خیلی مطمئنی که حالا هم میخواهی مطرح بکنی‌ و بقیه هم گوش بکنند؟
اصلا بقیه بطورِ کلی‌ عادت به گوش دادن دارند؟
اگر هم گوش بدن و چیزی به نظرشان درست بیاد، قادر به قبول کردنش هستند بدونِ اینکه بهشان  این احساس دست بده که باید حتما ردش کنند تا اظهار وجود کرده باشند؟
آقا ما تویِ زندگی‌ فهمیدیم که دو چیز را نمیشه که نشنیده گرفت.
یکی‌  سورِ اصرافیله که در آن دنیا روزِ رسیدگیِ به نامه‌هایِ اعمال انسانها در شیپورش میدمه و همه مردگان را از خوابِ ابدی بیدار میکنه که بروند پایِ میزِ دادگاهِ خدایی ( هر چی‌ هم بخوای خودتو به خواب بزنی‌، نمیشه. ایندفعه دیگه مالیده). اونجا هم گویا موی را از ماست میکشند بیرون.
دوم فریاد نارضایتی کسانیستکه علیرغم میلشان بخواهند چیزی بهشان حقنه کنند.
بگذریم.
حتماً شنیدید یا دیدید یا شاید هم خودتان در بطنش بودید که که این اواخر سیلِ پناهجویان و فراریان هست که به خاطرِ نا امن بودنِ کشورهایشان به اروپا سرازیر شده و  همه را هم به شگفتی انداخته اند.
راستش اگر را بخواهید جایِ حیران شدن و حیران ماندن نبود چونکه این موضوع را بسیاری از سرانِ کشورهایِ اروپایی از پیش می‌دانستند که روزی روزگاری موجِ پناهندگان و فراریان به سویِ اروپا راه میفته و بگذریم که حالا هیچ کس نمیخواد یادش بیاد ولی‌ شواهد مطمئن و محکمی در دست هستند که به این امر گواهی بدن.
یکیش مثلا ویلی برانت صدرِ اعظمِ سابقِ آلمان بود که حدودِ ۲۲ سال هست که به دیارِ باقی‌ شتافته.
ویلی برانت پس از به راه افتادنِ اروپایِ شرقیها به غرب یکبار گفته بود که ما همیشه می‌دانستیم که اقوام سرانجام از جنوب (آفریقا) به سمتِ شمال (اروپا) به راه می‌افتند ولی‌ هرگز فکر نمی‌کردیم که این مهاجرت از جانبِ خاور هم انجام بگیره.
یعنی میخواستم بگم که این موضوع ناشناخته ای برایِ کشورهای غربی نبود و اینها دقیقا میدانستند که سیاستهای اقتصادیشان به چه واکنشهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در کشورهای دیگه می انجامد.
بگذریم، این یک بحثِ دیگه هست که دیگران باید انجامش بدن.
من دوست دارم اینجا بیشتر به قضیه پناهندگان از زوایایِ گوناگون  نگاه کنم. به خاطرِ همینم یک گروهبندی شتابان انجام میدم تآ کارِ خودم را راحت کنم.
خودم هم از همین الان میگم که این طبقه بندی حکمِ الهی نیست و کامل هم نمیباشد.  اینرا هم بلافاصله بنویسم که برای نشان دادن واقعیتهای هر کدام از گروه ها میبایستی کتابها نوشت و به دو سه خط نوشتن من ماجرا تمام نمیشه.  
چونکه هم با وجود مختصر کردن باز هم حجم نوشته ها زیاد میشه بخاطر همین در چند قطعه مینویسمشان.
۱ – خودِ پناهندگان
عمده این پناهندگان را سوریها، عراقیها، آفریقائیها و افغانها تشکیل میدهند. از ملیت های دیگر هم در آنها هستند ولی بیشتر آنها از این چهار حوزه میآیند. میشه با اطمینانِ قریب به یقین گفت و نوشت و ادعا کرد که بیشترِ این پناهندگان واقعا در حالِ فرار از چیزهایی هستند. از جمله این چیزها میشه بدبختی و اعمالِ خشونت و  مورد تحقیر و تهدید جانی دیگران و بازیچه و اجحافها قرار گرفتن نام برد همراه با نداشتنِ امیدی برایِ آینده  مشخص و واضح نبودنِ موقعیت حالشان.
تحمل کردنِ همه این بدبختیها هم از عهده توانِ انسانهای معمولی‌ خارج است. اگر هم شما خواننده محترم میفرمائید هست، پس جایتان را برای مدتی با اینها عوض کرده و بعدش ادعای خود را تکرار کنید. 
باید بلافاصله اینرا هم از همان ابتدا به ان اضافه کنم  که سیاستهای کشورهایِ غربی در چندین دهه گذشته در قبال کشورهایی که پناهجویان از آنجا به راه افتاده اند یعنی رک و راست  در به وجود آمدنِ این حالت متشنج اجتماعی در کشورهای خاورمیانه و آفریقایی بطورمستقیم و غیرِ مستقیم به صورتِ بسیارچشمگیری دخیل بوده است. در این هم نبایستی ذره ای شک کرد. همینهم باعث سخت گشتن زندگی در این کشورها گردیده.
بگذریم. یعنی فعلا بگذریم ولی بعدا دوباره بهش میرسیم.
به خاطرِ همین شرایطِ ‌ سخت زندگی هست که این پناهجویان تمامِ بدبختیها و مصائبِ مهاجرت را که اصلا هم کم نیستند به جان می‌خرند و کوشش میکنند که حتی با زن و بچه‌هایِ خرد خود راهی‌ جایهایی شوند تا در آنجا دوباره از صفر شروع کنند. کم نیستند میان اینها کسانیکه در کشورِ خودشان برایِ خودشان سر و سامانی داشتند.
مسلما کسانی هم میان اینها یافت میشوند که متقلب هستند و بقول معروف خود را در میان خیل پناهجویان انداخته اند تا به اینطرف که به گمانشان بهشت موعود است بیایند ولی این ادعا را نمیتوان در مورد همگی آنها کرد. در ضمن آینده نیز مشخص خواهد کرد که آیا این بخش زمین واقعا همان بهشت موعود آنها  بوده است یا نه.
بسیاری از اینها تا دو سه سال در کشوری مانند ترکیه سرگردان و ویلان بودند و منتظر موقعیتی و راهی میگشتند تا خود را به یکی از کشورهای اتحادیه اروپا برسانند و تقاضای پناهندگی کنند.
بسیاری از این پناهجویان بخوبی میدانند که دستکم تا دو سه نسل بعد هم در کشورهای مقصد با آنها بصورت انسانهای درجه دوم و سوم برخورد خواهد شد.
بسیاری از این پناهجویان برای تغییر افکار سیاسی و بینش های اجتماعی و مذهبی خود به اینجا نیامده اند بلکه تنها و تنها میخواهند آرام زندگی کنند.
هر کسی هم از هزاران هزار انسان که بصورت نیمه خودجوش و با شرایط بسیار بد و بعضا با پای پیاده مرز به مرز را پشت سر گذاشته و بر سر هر مرز هم برای اجازه عبور دادن یا ندادن اشکشان را در آوردند، انتظار دارد زمانیکه اینان به کشور نهائی رسیدند مانند یک فیلسوف رفتار کنند، توقعش بیخود است.
برای بیان کردن عصبی بودن اینها یک  اشاره کوتاه میکنم. بنا به آمار تلویزیون دولتی آلمان چهل درصد از این پناهجویان به راه حل خودکشی برای رها شدن از حالت کنونیشان اندیشیده اند. از هر سه کودک یک کودک نمیخواهد که زنده باشد.
کودکان سی و پنج درصد تعداد این پناهندگان را تشکیل میدهند. زود میتوان شادشان کرد و بسیار زودتر ناامید و دلسرد از همه چیز و همه جا و همه کس.
همه اینها شاهد بر این هستند که اکثریت این پناهجویان به راه نیفتاده بودند زیرا در کشورهای که زندگی میکردند خوشی به زیر دلشان زده بود و حوصله شان سر رفته بود و وضعشان خراب بود و صدراعظم اینجا هم هول شد و قولی داد و خبر هم رسید که ملت اینجا با شکلات جلوی در ایستگاههای قطار منتظر ورودتان هستند، آنها هم که از خدا چنین چیزی را میخواستند و در رفتن هیچ تردیدی به خودشان راه ندادند و پای پیاده دوهزار کیلومتر را پشت سر گذاشتند  و حالا هم که به مقصد رسیده اند انسانهای معمولی نیستند که بتوان بلافاصله از آنها همه چیز را توقع داشت بلکه فشارهای روحی سنگین و فراوانی را متحمل شده اند. گذشتن از هر مرزی را میتوان با خوانی مقایسه کرد. هفت مرز را که رد کرده باشند از هفت خوان گذشتند. بعد از گذشتن از هفت خوان هم حال و حواسها سرجایشان نیستند.
این حالا اول کار هست. مهمتر اینه که بدانیم که چه چیزهایی در بوجود آمدن این پناهجویان سهیم بودند و دست چه کسانی را میتوان در پشت پرده مشاهده کرد و اینها چه علایقی را دنبال میکنند.
اینها را که میبینم یادم به دو چیز میافتد.
یکی فیلم میخواهم زنده بمانم و دیگری سروده حافظ میفته که میگه:
من به این در نه‌ پی‌ِ حشمت و جاه آمده ام
از بدِ حادثه اینجا به پناه آمده ام

هیچ نظری موجود نیست: