۱۳۹۴/۱۰/۲۵

وفای به عهد

در نوشته پیش قول دادم که به صدر اعظممان راه حل هایی را پیشنهاد کنم. بنا به گفته شیخ اجل سعدی علیه الرحمه  " الکریم اذا وعده وفا"  بنا براین منهم به وعده ای که کردم وفا میکنم.  
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی.
برای اینکه اصلا مشخص بشه که من اصلا چی میگم و منظورم چیه باید اولش متاسفانه کمی حوصله تان سر ببرم و اندکی به ریشه برگردم. بقول دندانپزشکها یک عصب کشی راه بندازم.
این صدراعظم ما پیوسته از سه موضوع حرف میزنه و اشاره میکنه که خیلی مهم هستند. اینکه حرفش با عملش یکراه را میروند یا نه فعلا بماند. ولی این سه موضوع چی هستند؟
یکی پایدار ماندن اتحادیه اروپا هست.
دومی مسئله صلح و امنیت در جهان است
سومی هم مسئله پناهجویان و چگونگی کمک به آنهاست.
انصافا که هر سه هم خیلی مهم هستند و ابعاد جهانی دارند و اگر این صدر اعظم ما بتونه این مسائل را عاقلانه و بدون ایجاد مشکلات دیگر حل کنه در کتابهای تاریخ نشان طلا که بماند نشان الماس بهش میدن. بخاطر همینهم من بعنوان یک شهروند آلمانی که کار میکنه و مالیات میده وظیفه خودم میدانم که در این زمینه بهش کمک کنم و چیزی که بنظرم میرسه را بهش پیشنهاد کنم. حالا هم وقتم را نگیرید و بگذارید کمکم را بکنم.
آقا، نشستم و کلی فکر کردم و به این چیزیکه میان دو شقیقه نشسته و بهش مغز میگن فشار آوردم و آوردم و آوردم که کله ام سوت کشید و از دماغم مثل دیگ زودپز بخار و صدا زد بیرون.
آخرش به این نتیجه رسیدم که دو پیشنهاد بدم برای حل سه مشکل.
برای پیشبرد جنبش صلح و تامین امنیت در جهان که سبب اصلی فراری شدن مردمان و مهاجرت از کشور و ترک خانه و زندگیشان هست  بنده ناچیز پیشنهاد میکنم که صدراعظم محبوب ما تنها مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم را برای ما بالا نبره بلکه مثلا از قدرت خودش استفاده کنه و افکار عمومی را بسیج کنه و ممنوع کنه که کارخانه های اسلحه فروشی اینهمه آت و آشغال به کشورهای بی جنبه صادر کنند و همه را به دردسر بیندازند چونکه میخواهند جیبشان پر بشه. بحث مفصلی هست ولی خوشبختانه همه میدانند که چی میگم. چوب را که بلند کنی گربه دزده فرار میکنه. اینجوری دیگه توده های میلیونی از اونطرف فرار نمیکنند و اینطرف هم دیگه لازم نیست کسی بخواد نقش رامبو اخلاقی و اجتماعی و سیاسی را به زور بازی کنه.
حالا اگر رونالد ریگان میبود باز هم یک چیزی. لامصب تو هر رلی میرفت و بازیش میکرد و مردم هم الکی کیف میکردند.
با پیشنهاد دومم  دو مسئله دیگه را حل میکنم. یعنی با یک تیر دو نشان میزنم. از عهده همه کس هم برنمیاد. اکبرآقا ساکت بنشین چای تو بخور و بگذار ما کارمون را بکنیم.
والله تا آنجاییکه من خبر دارم کشورهایی مانند ایتالیا، اسپانیا و یونان که نزدیکترین فاصله ها را با کشورهای شمال آفریقا (وای یادم به جریان شب سال نو مسیحی در آلمان افتاد و دلم کباب شد) دارند و بخاطر همینهم شمال آفریقائیها (                                              اون قسمت خالی یعنی سانسور یادآوری جریان شب سال نو تا بتونم به کارم برسم) داشتم میگفتم، بخاطر همین  شمال آفریقائیها (                        ) با قایق های قراضه خودشان را هی به این سه کشور میرساندند و این سه کشور هم همیشه  شاکی بودند و مینالیدند که بقیه کشورهای اروپا پشتشان را خالی کرده اند ودر این امر تنهایشان گذاشتند و کمک درخوری به آنها نمیکنند.  بخاطر همینهم صدر اعظم ما که تعارف کرد و پناهنده دعوت نمود و بعدش به بقیه گفت همسایه ها یاری کنید تا من شوهر داری کنم، همسایه ها هم گفتند مگر ما دعوت کردیم؟ یادت میاد در لامپدوزا هم تو کمکی به ما نمیکردی؟ از طرف دیگه پناهجوبان آمده را هم نه میشه و نه باید همینطوری به حال خودشان رها کرد. باید به آنها کمک نمود تا بتوانند جذب جوامع اروپائی شوند.
من پیشنهادی میکنم که با توجه به واقعیات موجود و احساسات ظریف صدراعظم ما، درهای اروپا را تنها تا حد معقول باز بگذارند و صدراعظم ما هم بخشی از کمکهایی که میخواست به همه بکنه به این سه کشور بفرسته تا هم عواطف عضو اتحادیه اروپا بودن حفظ بشه و هم به پناهندگانی که آمدند موقعیت و راه داده باشند.
بهمین سادگی.

حالا هم بروید و به عرض صدراعظممان برسانید و بگویید خدا یک در دنیا و هزار در آخرت عوضت بده. زودی میفهمه. پدرش کشیش بوده.

هیچ نظری موجود نیست: