۱۳۹۳/۱۰/۲۵

چی شد؟

آقا این جریانات اخیر در اروپا را که همه تون یا شنیدید یا خواندید یا اگر توش بودید خب دیدید. چی؟ توش بودید؟ یعنی شما هم بله؟؟ شما هم از اونهاش هستید؟ یا حضرت عباس.
برای اونهایی که نبودند و ندیدند و نشنیدند و نخواندند و نفهمیدند و نخواستند کوتاه شده کل ماجرا را میارم و کوشش هم میکنم که مختصر و مفید باشه.
یکعده  از دشمنان که گردن کلفت بودند دست به دست هم داده و برای دوستان شاخ شونه میکشیدند. مملکتشون هم پادشاهی نبود که شاه هر چی بگه پائینی مجبور بشه انجامش بده. حالا مثلا اسمشون را بگذاریم اتحاد جماهیر چونکه هم دست بدست هم داده بودند و هم پادشاهی نبودند. و یک چیزهایی میگفتند و یک کارهایی میکردند که خودبخود از اینها دشمن درست میکرد. مثلا کشتن 27 میلیون نفر آدم.
یکعده از دوستان هم میترسیدند که این هیولا یکدفعه نیاد کار و کاسبی شان را بهم بزنه. کار و کاسبی مردمان را بهم زدن که کار خوبی نیست که. چونکه اینها آزادنه و بدون اینکه بترسند میگفتند که این هیولاست و به آینه هم نگاه نمیکردند که یک خوش تیپ ترش را آنجا ببینند. مثلا به اینها هم میگیم آزادها.
پس تا اینجا چی شد؟  این شد که دو دسته یا دو دنیا داریم. تا اینجا دنیای هیولاها و دنیای آزاد. به آنهایی هم که نه جزو این بودند و نه جزو اون به اونها هم میگیم دنیای سوم.
این دنیای آزاد دید که اینجوری نمیشه که. آمد به دنیای سومیها با هزار کلک و من بمیرم و تو بمیری و قربون صدقه و مرگ من و جان تو یاد داد که باید ترتیب  دنیای این دیو را بدیم.  چونکه دیو موجود پلیدی هست و اصلا هم خوب نیست و انصافا این آقا دیوه چنگی هم بدل نمیزد بخاطر همینهم همه فکر میکردند که دیو چو بیرون رود فرشته درآید. غافل از اینکه این دیو که بره که نره خرترش میاد تو. بگذریم.
خب اون دنیای سومیها هم ساده و مشنگ به حرفهای اینها گوش دادند. یک گروههایی معتقدی درست کردند و بهشون پول و وسیله دادند تا ترتیب دیو را بده. چیزی هم حالیشون نبود به ظاهر معتقد بودند و در باطن متوصل به پول دوستانی که تازه دنیای سوم را ترک کرده بودند و در برزخ میان دنیای سوم و دنیای ازاد گیر افتاده بودند. هیچ چیز هم حالیشون نبود. یعنی از بیخ عرب بودند.
خلاصه دیو رفت ولی چشمتان روز بد نبیند. این گروه معتقدین دوستان بهتر از جان که حالا دیگه کوتاه نمیآمدند که. یعنی فشار جدی هم پشتشان نبود که کوتاه هم بیان. بگذریم این یک داستان دیگه هست.
خلاصه معتقدین فکر میکردند ( و هنوز هم میکنند ) که ناف عالم هستند و مرتب از بالا مالاها براشون دستورالعمل میاد و اینها هم باید بدون چون و چرا اجرایش کنند.
این اینطرف قضیه بود. از طرف دیگه در دنیای آزاد بعضی ها چنان آزادانه دست به کارهای یواشکی زده بودند و سرمردم کلاه گذاشته کرده بودند که مردم داشتند یواش یواش اظهار ناراحتی های خودشون را نشان میدادند. مثلا کمتر در انتخابات آزاد شرکت میکردند چونکه به کاندیدایی دیگه اعتقاد نداشتند. پس یواش یواش داشت وضع خراب میشد و اون ظاهر زیبای دنیای آزاد داشت یواش یواش در انظار عمومی خودشون هم رنگ میباخت.
از طرف دیگه قوم و خویشهای گروههای معتقدین به کشورهای اینها آمده بودند و دیگه هم تصمیم نداشتند که با زبان خوش برگردند. به اینها بگیییییم مثلا چی بگیم؟ مثلا بگیم مهاجرین. در این میان آدمهای گروههای معتقدین که در واقع بوسیله دوستان گروه دنیای آزاد حمایت مالی و یا لجستیکی میشدند دیگه به این نتیجه رسیده بودند که ما چرا تنها در این محدوده خودمان بمونیم؟ خب میریم بیرون سراغ دیگران و یک سری هم به اونها میزنیم. قوم و خویش هم که داریم.
ولی از اونجایی که رسم ادب نیست که همینطوری  به خانه کسی رفت پس باید منتظر موقعیت و دعوت نشست. برو بچه های صاحبخانه بخشی از دنیای آزاد یکدفعه در کمال آزادی شروع کردند به یک چیزهایی گفتن که دست پروردگان دوستان خودشان  یعنی معتقدین یکدفعه فکر کردند خب حالا دیگه دعوت شدیم.
آقا یکدفعه همینطوری سرشون را انداختند پائین و مانند بگم چی (نزدیک بود بگم خر، خوب شد نگفتم . بی تربیتی میشد) رفتند به خانه اینها و طبق رسم و رسوم خودشون شروع کردند مراسم گرفتن.
بر اثر این مراسم گرفتنها و عیدها و جشنهای گروههای معتقدین و داد و فریاد کردنها، نزدیک بود که همه از خواب بیدار شوند و شیر تو شیر بشه که یکدفعه بعضی از قوم و خویشهای گروههای معتقدین یعنی همون مهاجرین توی یک میدانی جمع شدند و همراه با صاحبخانه یکصدا گفتند که اینطور جشنها را اصلا دوست ندارند. صاحبخانه هم گفت که دمتون گرم ما هم احترام شما را داریم و شما هم قدمتان بر روی تخمان ماست. منظورشان تخم چشمان بود.
خلاصه هنوز اینها از میدان به خانه نرسیده بودند که یک عده از اهالی دنیای آزاد که مراسم را بدون اجازه درخانه شان برپا کرده بودند باز شروع کردند به تکه انداختن.
همین باعث شد که دوباره معتقدین هم از اینطرف دوباره شروع کنند به تیز کلنگ انداختن.
همه صاحبخانه ها هم که تا دیروز به دعوت مهاجرین در میدان جمع شده بودند لازم ندیدند که دخالت بکنند. گرچه که جلوی مردم کلی چیزها گفته بودند ولی باطنا پیش خودشان فکر میکردند که بهتره ما چیزی نگیم بالاخره حوصله یکطرفشان سر میره و کوتاه میاد.
تنها کسی که با کل اعمال افراطی این و اون صریحا و واضحا مخالفت کرد و نخواست یکی به میخ بزنه و یکی به نعل، بابای همه اینها بود که اینرا گفت :
پاپ از آزادی بیان دفاع کرد، اما گفت تحریک دیگران با توهین به دین، کاری اشتباهی است.
او گفت اگر یک نفر به مادر من توهین کند، باید منتظر یک مشت از طرف من باشد.
آقا این نشون میده که طرف از این بی منطقی خیلی عصبانی شده بودها. چنان عصبانی که دیگه دین و ایمان خودش را از دست داد. دیگه موضوع اگر اینور گوشم زدی گوش اونوری رو هم بهت میدم تا بزنی و خستگی درکنی نبود. بلکه کاملا واضح گفت اگر به مادرم توهین کنی توی سرت میزنم.
آقا این میان. من اردوان کوشا، فرزند بابام گیج شدم که موضوع حالا دیگه از چه قراره؟ مگر نمیگفتید بنی آدم اعضای یک پیکرند؟  مگر نمیگفتید میخواهید در کنار هم با احترام زندگی کنید؟ فقط میخواستید منرا گیجم کنید؟

ای والله. دمتون گرم. موفق شدید.



هیچ نظری موجود نیست: