۱۳۹۳/۱۰/۲۰

کدامیک از این دروغها بزرگتر است؟

بچه که بودیم و به دبستان میرفتیم برایمان قصه چوپان دروغگو را تعریف میکردند و اگر درست هم یادم باشه در کتاب درسی یکی از کلاسها هم آمده بود. خب چون بچه بودیم و زور همه به ما میرسید ( البته الآن هم زور همه به ما میرسه) هر چیزی که دلشان میشد به خوردمان میدادند. البته راستش را بگم قصه چوپان دروغگو داستان واقعا زیبا و با معنی بود و ارزش تعریف کردنش را برای کوچکترها واقعا داشت. خلاصه در این مدت دانش آموزی ما خیلی کوشش کردند که به ما چیز یاد بدن.
هم چیزهای خوب و هم چیزهای بی معنی. اینش برای این نوشته زیاد مهم نیست من چیز دیگه ای میخوام بگم.
بر خلاف تصور خیلی از بزرگترها بچه با وجودیکه کوچک هست و نمیتونه آزادنه اظهار نظر بکنه ولی خیلی چیزها را میفهمه. اینکه چه چیزی واقعا خوبه و چه چیزی را برای گول زدنش میارن. بخاطر همین هم اینکه چیزهای خوب میخواستند یادمان بدن یا چیزهای بی کیفیت تنها مسئله زمان بود که خودمان بهش پی ببریم. ولی چیزی که مهم بود و زود هم جلب نظر ما بچه ها را میکرد این بود که برخی از دبیرها و پدر و مادرها که مسئولین امور تربیتی ما بودند چیزهایی میگفتند و کارهای دیگری میکردند. این صادقانه بودن گفته های اونها رو خیلی زود برای ما زیر علامت سئوال میبرد.
شاید هم بخاطر همین بود که بعدها که بزرگتر شدیم و در دبیرستان میان آنهمه شعر و سرودی که کوشش کردند به ما یاد بدهند و نتوانستند، این سروده حافظ هیچوقت یادمون نرفت.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میرسند آن کار دیگر میکنند
این حالت همینطور بود تا اینکه ما کمی بزرگتر شدیم و تصورات و خیالاتمان در مورد چیزهای دنیا کمی مستقل تر شدند (حداقل خودمان اینجور فکر میکردیم) و بال و پر گرفتند. خب جوانی هست و شور بیشتر و شعور کمتر. فرق میان این دو لغت هم تنها یک حرف " ع " است و بس. ع مانند علم داشتن به چیزها و یا ع مانند عشق داشتن به انسانها و یا هم ع مانند علی بابا و چهل دزد بغداد که  صد البته داستانی بیش نیست و هرگونه مشابهتش با شخصیتهای این داستان کاملا تصادفیست.
یکی از این تصورات و خیالات که بعدها به واهی بودن بخشهای بزرگی از آن پی بردیم، این بود که فکر میکردیم  که خدا دو دوسته مردم و کشور آفریده. یکی کشورهاییکه مردمانش فقط و فقط با کلاهبرداری و پدرسوخته بازی ادامه بقا میدن که خب البته کشور عزیز ما هم میانشان میدرخشید و دیگه کشورهایی که آقا شما در آنها بالا بری و پائین بیایی اصلا و اصلا ناخالصی توش نمیبینی. مثلا داستانهایی از سویس برای ما تعریف میکردند که دهان ما از شگفتی چنان باز میشد که بند کفشمان و ریشمان بهم گره میخوردند. 
خب ما که تجربه عملی نداشتیم که تا حدی به حدود و ثغور این فرضیات و واقعیات پی ببریم. همه اش به این فکر بودیم که چه تکنیکی بخرج بدیم که معلم سر جلسه امتحان کاغذهای تقلبمان را کشف نکنه.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
واقعیت هم اینستکه واقعا هم مردمان این کشورها در خیلی جایها از ما چندین فرسنگ جلوتر بودند و هنوز هم هستند ولی کاش کار بهمین جای باقی میماند و سیاست و اقتصاد همه چیز را خراب نمیکردند. 
همه چیز داشت بحالت عادی خودش جلو میرفت و بنظر میرسید که همه چیز هم بهمین منوال باقی میماند.
زد و ما آمدیم اینجا. اینجا مرتب شنیدیم که آقا آزادی بیان وجود داره و واقعا چیز خوبی هم هست. خود من صدها بار مدیونش شدم. آزادی عقاید وجود داره و اونم واقعا چیز خوبی هست. تو را نمیگیرند بخاطر عقیده ای که داری، آویزانت کنند. آزادی ادیان وجود داره، اینش یک کم برای ما عجیب بود ولی خب شهری و رسمی.
مملکت مال اینها بوده و طبق شرایط و موقعیت مردم اجتماع خودشان هم قواعدش را درست کردند. ولی این آخری را میبایست کمی جدی تر میگرفتند. چرا؟ چونکه دیگرانی وجود دارند که به این قاره میان و آزادی دین را بسیار جدی تر از آنی میگیرند که اروپائیها فکر میکنند. همان دیگرانیکه بخاطر آن دو آزادی قبلی و در ضمن بخاطر مسایل مالی و کاری و همچنین بخاطر اینکه بدلایلی که اینوریها هم در اون بی تقصیر نیستند، ثبات و وضع کشور خودشون قاراشمیش شده، و در نتیجه تمایل پیدا میکنند که به اینجا بیان و آمدند و  میان هم و خواهند هم آمد. این امری کاملا طبیعی هست.
در طبیعت هم هرگاه که منطقه ای از نقطه نظر زیستی نامناسب بشه جیوانات آن منطقه شروع میکنند به کوچ کردن و کسی هم سرزنششان نمیکنه. این خلایق هم چون بواسطه هایی شرایط کشورهایشان خراب شده بود که البته این واسطه ها بیشتر اقتصادی و سیاسی بودند تا طبیعی در نتیجه باشندگان این کشورها مایل به رفتن از آن نواحی شدند. شعارهای آزادی را هم شنیده بودند و سریالهای تلویزیونی هم زیاد دیده بودند.
از طرفی تو نمیتونی به یکنفر بگی تو وقتی آمدی اینجا در دین خود آزادی ولی منهم در مسخره کردنش آزادم. من خودم فکر میکنم آزادی یکنفر جایی محدود میشه که آزادی طرف دیگه شروع میشه. 
میدونی؟ این مبحث درسته که قانونی هست یعنی در قانون به این آزادیها اشاره مستقیم شده ولی انسانی هم هست؟ و اگر انسانی هست (انسانی به این معنا که انسانها با طبع و سلوکشان راحت میپذیرنش؟) آیا همه انسانها در برابرش یکسان رفتار میکنند؟ ماجراهای اخیر پاریس نشون میدن نه. رفتار نمیکنند. این مشکل در اروپا بیشتر است تا در آمریکا. به چند دلیل یکی اینکه مرزهای جنوبی و جنوب شرقی اروپا بکل با کشورهای اسلامیست و بسیاری از اتباع این کشورها بخصوص پس از جنگ به کشورهای اروپایی آمدند. تعدادشان هم کم نبوده که در جوامع اروپایی حل شوند بلکه برای خود هیئت ها و کلنی هایی درست کردند و میان خودشان زندگی میکنند.
و در ضمن در آمریکا بر عکس اروپا کسی نیست که از هزاران سال پیش تا کنون نسل اندر نسل خود را وارث و مالک زمینهای آنجا بداند. یعنی هست ولی همکاران ژنرال کاستر باهاشون صحبت کردند و متقاعدشون کردند که برن یک جایی بنشینند و آب آتشین بخورند و دم نزنند.  
از اون گذشته این تعاملی را که جوامع اینجا از این مهاجران توقع دارند (جای توقع داشتن هم هست) خودشان هم انجام نمیدن. شما میگید بله میدن ولی من میگم نه نمیدن. دلیل هم دارم.
روزی که همین روزنامه ها به پاپ توهین کردند سر و صدای مردم متدین اینجا درآمد و آب هم از آب تکان نخورد.
روزیکه در یک فیلم در سالنهای سینمای اروپا عنوان شد که عیسی مسیح با ماریا ماگدالنا رابطه داشته چند سینما را خراب کردند و کسی کلیه مسیحیان را محکوم نکرد. خب هر چه باشه خودشان هم مسیحی بودند و اینرا باید در نظر داشت. ضمن اینکه مردم اینجا واقعا در این زمینه ها از مردمان ما جلوتر هستند. یعنی جامعه جلوتر هست.
روزیکه همین نشریه شارلی پسر آقای سارکوزی را بخاطر کارهایش استهزا کرد بنظر شما کی کارش را مچبور شد کنار بگذاره؟ پسر سارکوزی؟ نه. کاریکاتوریست شارلی.
روزیکه قاتل نروژی خودش را تا دندان مسلح کرد و در یکروز حدود صد نفر جوان و پیر را دانه دانه کشت و گفت اینرا برای نجات معیارهای دین مسیحیت در اروپا انجام داده و به او وحی شده، کسی نیامد سراغ همه مسیحیان و محکومشان کنه بلکه همگی گفتند طرف مشنگ بوده.
روزیکه عربستان السعودی پول میداد تا القاعده و داعش بوجود بیان، کسی سرزنشش نکرد و همچنان دوست باقی ماند ولی حالا که اعضای تیمش دارن یمین و یسار اروپا را به آتش میکشند یکدفعه تمام مسلمین جهان بد میشن بجز آشیخ سعودی. یعنی تمام زمینه ها فراهم میشه تا از هر کس که به اسلام معتقد هست تصویر یک جنایتکار تداعی بشه ولی با مسببینشان شب شامپانی نوشیده میشه و دوستی برقرار میشه.  
روزیکه سیا فهمید  یکی از بانیان و مسببین جنایات پاریس در اردوگاههای القاعده در یمن تعلیم دیده  و الآن هم داره راست راست توی فرانسه میگرده کسی مانع اینها نشد. آدم هم به اندازه کافی داشتند که جلویش را بگیرند. برای نمونه یک حساب سر انگشتی.
تعداد کل ارتش آلمان چیزی حدود 140000 نفر هست و آلمان ادعا میکنه با این ارتش قوی میتونه مسئولیتهای نظامی جهانی بعهده بگیره ولی تعداد تنها پلیسهای فرانسه 88000 نفر و نمیتونه یقه تروریستهای دوره دیده شناخته شده در کشور خودش را بگیره.
موضوع از چه قراره؟ از راه ترکیه که عضو ناتو هست، علنا و آشکارا آدم میره به شمال سوریه تا به داعش بپیونده و همه سازمانهای اطلاعاتی  کشورهای غرب هم خبر دارند ولی کسی هم چیزی نمیگه.  دولت آلمان تهدید میکنه که کسانیکه از راه ترکیه به شمال سوریه رفتند و به داعش پیوستند اگر برگردند یکسال ممنوع الخروج میشن. مردم اون مناطق به خاک و خون کشیده میشن ولی تنها یک وای وای از سوی رسانه ها پاسخ میشنوند و جهادیست های بازگشته یکسال ممنوع الخروج میشن و دیگر هیچ. 
برای خالی نبودن عریضه چهار تا هواپیما هم میرن یکجوری  این جهادیست ها را بمباران میکنند که تنها تعادل قوا میان اونها و مخالفینشان حفظ بشه. ولی آدمهای همون گروهها که میان اینجا و همون کارها را در معیارهای کوچکتر انجام میدن پرچم همه کشورها نیمه افراشته میشه. آزادیها به خطر میفته و مثل توی فیلم اسپارتاکوس اونجایی که تونی کرتیس بلند شد و گفت من اسپارتاکوس هستم یکدفعه همه میگن من شارلی هستم.
با احترام کامل به روان کشته شدگان این جنایت ولی در مجموع ما داریم راه درستی پیش میریم؟ یا اینکه یکجورایی دارن با ما بازی میکنند تا سرپوش بر سر ندانم کاریها و اهمالات گذشته و حال خودشون بگذارند؟ اگر چنین باشد و ما سکوت کنیم روان کشته شدگان این جنایتها بما نفرین میکنند.
من فکر میکنم که سیاستهای اروپایی سالهاست که دارند اشتباه میکنند و نتیجه این اشتباهات هم این شده که باشندگان اروپا الآن دارند در برابر هم صف میکشند.
در استرالیا یک احمق دیوانه به کشتن مردم پرداخت و نخست وزیرش بلافاصله در برابر مطبوعات چنان نطق منطقی کرد که زنان استرالیایی اعلام آمادگی کردند که با زنان محجبه مسلم در خیابان بروند تا اینها بدون ترس از دیگران به کارهایشان برسند.
شانسی که آوردیم اینه که مردم  اروپا واقعا از خیلی جهات اجتماعی جلوتر از ما هستند و نمیگذارند که دولتمردان و دولتزنانشان هرکاری که دلشان خواست بطور کامل انجام بدن وگرنه اگر این مردم نمیبودند سیاستمداران اینجا هم شناگران قابلی میبودند و میتونستند گوی سبقت را در دو دوزه بازی و کلاهبرداریهای سیاسی و اجتماعی  از خیلی از سیاستمدارهای شرقی شش دانگه بربایند.
کارهایی که این افراطیهای مسلمان میکنند را بهیچ وجه نمیشه توجیه کرد و کاملا و هزار درصد محکوم است ولی خانمها، آقایان سیاستمدار کشورهای محترم و انصافا خوب و راحت اروپایی، در مورد کارها و مسئولیتهایی که شما داشتید و دارید و خواهید داشت چگونه بایستی فکر کرد؟
پاسخ بعهده خودتون.


من تنها اینرا میدونم که داشتن تمام آزادیهای نامبره بالا، چیزهای بسیار خوبیست و این جوامع هم بهمین سادگی آنها را بدست نیاوردند که بخواهند خیلی ساده هم از دستش بدهند. از طرف دیگه هم  درک میکنم که بخاطر تعداد مهاجرین و بستگی شدیدشون به آداب و سلوک خودشون و رابطه های خانوادگی و اجتماعی و مذهبی و و و که هنوز با کشور مبدا دارند ، امر تطابق خیلی کندتر از اونیکه همه امید داشتند و فکرش را میکردند انجام میگیره علی الخصوص که همونطور که بالا گفتم عناصر افراطی توی اون کشورهای اونطرفی بطور مستقیم و یا غیر مستقیم از طرف اینوریها حمایت میشدند.
بهارهای عربی میان و میرن و عناصر افراطی بوجود میان، البته همه یواشکی و بدون خبر داشتن این و اون ( جون خودتون).
تاثیرات منفی این عناصرافراطی نه تنها در کشورهای خودشون بلکه بر روی مهاجرین از این کشورها به اروپا غیرقابل انکاره و دولتیهای کشورهای قاره اروپا وظیفه داشتند که اینها و تبعاتش را  بدانند.
همچنین نیز میدونم که وجود آزادیهای بیان و عقیده  برای جوامع مثل هوا و نیروی محرکه خودرو میمونه و اینرو هم میدونم که همه ماشینها به هوا احتیاج دارند ولی اینرا هم میدونم که به ماشین دیزلی بنزین سوپر تزریق نکنم و یا اینکه از ماشین سوپری توقع نداشته باشم که بخاطر همبستگی با بقیه پمپ بنزینها و ماشینها دوسه  لیتر دیزل هم حال کنه.
چون علیرغم هوایی که برای سوختن نیرو بهشان دادم ماشین ها نه تنها تکان نمیخورند بلکه خرج و دردسر هم  روی دستم هم میگذارند. چرا؟ چونکه نیروی محرکه را عوضی بهشان داده بودم. اینو هر مکانیکی میدونه ولی بنظر میرسه که هر پارلمنتاریستی نمیدونه. یا نمیخواد که بدونه.

در خاتمه، داستان چوپان دروغگوی اول نوشته یادتون هست؟

هیچ نظری موجود نیست: