۱۳۹۳/۶/۹

من و قول نوشتن دادن من قسمت دوم

گفته بودم که در اینمورد دوباره مینویسم. حالا میخواهم به اندازه چند سطر پای گفته خودم بایستم.
توی بخش پیش گفتیم که این اروپائیها دیگه جنگ نمیخواستند در خانه شان داشته باشند ولی خب بازرگانی جنگی هم چیزی نبود که بتوانند و بخواهند از آن چشم پوشی کنند. آخه لامذهب خیلی پول توشه. شوخی بردار هم نیست.
بقول قدیمیها ننه بابا هم نداره که توی رودرواسی گیرت بندازه. تا آنجاییکه میتونی بزن و ببر. بخصوص اینکه یک کشوری مثل آمریکا پیدا بشه و بگه آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم ولی توی خوابت سر کیسه را هم شل تا ما بتونیم به کارمون برسیم.
دیگه چی میخواهی از این بهتر؟ هتله والله. ماهانه یا سالانه یک مبلغی میدی و جلوی پیشروی کمونیسم را میگیری، به گسترش دموکراسی کمک میکنی و هزار چیز دیگه. به هیچ کاری هم هیچ کاری نداری. درست مثل حاجی های خودمون که هزار دغل بازی و کثافت کاری میکنن و آخر سر با هفت بار دور کعبه دویدن همه چیز درست میشه. انگار که تازه از مادر دوباره دنیا آمده باشن.
البته بگذریم از اینکه حد اقل من موردی سراغ ندارم که کسی با سه من پشم و ریش از مادر دنیا بیاد تا دوباره همون شیطنت های قبلی خودش را ادامه بده و کسی هم نتونه باهاش حرفی بزنه. چرا؟ چون آقا دیگه آقای معمولی که نیست. حاج آقاست. یا همینطور خانمها. یکدفعه نگید رعایت برابری حقوق زن و مرد را نکردم. البته میدونم اینجا از آن جایهای نادر است که خانمها داوطلبانه چندان رغبتی به مساوی بودن نشان نمیدن.
خب ندن. ما که رسوای جهانیم غم عالم پشم است. حرفمون را میزنیم. خودمون هم خبر داریم که نیمساعت پس از انتشار این مقاله بوسیله عیال از اتاق به بالکن تبعید خواهیم شد و سیگارمون را روی بالکن میکشیم. ولی بشیم. حرفمون رو با وجود این میزنیم.
ما که حرفی به کسی مستقیما نزدیم که. گفتیم زنان  و مردان دارای حقوق برابر هستند. حالا بیا و ما را بکش.
البته اقرار میکنم که در مورد مثبتی اینرا نگفتم ولی خب این که دلیل نمیشه چشممون را بر روی حقایق ببندیم. آقا، خانم. دوباره میگم حاج آقا و حاج خانم با هم برابر هستند.
نمیگذارم مرا به بحث های بیخودی بکشانید. حرفم را ادامه میدم.
موضوع سر دلاوری آمریکا و دست و دلبازی اروپا و مالیخولیا گرفتن کشورهای کمونیستی به سرکردگی شوروی بود که فکر میکردن میتوانند دنیا را بهشت برین بکنند در حالیکه هشت خودشان در گرو نه بود. پس از جنگ هم سازمان ملل متحدی بوجود آوردند که به قضاوت مینشست و رای قانونی صادر میکرد. البته پنج کشور اجازه داشتند که این آرا را رد کنند. سازمان ملل هم اعلامیه پشت اعلامیه صادر میکرد. حالا کمی دیرتر و یا کمی زودترش چندان مسئله مهمی نیست. صادر میکرد. برای نمونه یکسال پس از اینکه آمریکا با لشکریانش پیروزمندانه وارد عراق شد، سازمان ملل اعلامیه داد که آمریکا اجازه ورود به عراق را دارد.
آقا اینها هم حسابی گیج شده بودند. آخه داشتند اسباب و اثاثیه شان را میبستند که بیرون بیان، که تازه سازمان ملل بهشون میگه، برید تو.  شبیه همین جریان را در اهدای جایزه صلح نوبل به آقای اوباما داشتیم. طرف خودش از همه بیشتر گیج شده بود. بگذریم. برگردیم به یکخورده عقب تر.
آقا تمام این برنامه ها داشت طبق روال جلو میرفت. فقط شوروی دیگه یواش یواش هم داشت زیادی قوی میشد و هم خیلی ضربه پذیر گشته بود. آخه اینهمه جنگ افزار سازی خرج داشت و این ها انقدری در آمد و پول نداشتند. پس میشد با به دام کشیدنشون راحت ترتیبشان را داد. ولی در ضمن میبایست حفظ ظاهر را هم کرد. انداختنش به دام مردابی بنام افغانستان.
ورود روسها به افغانستان یک دوران جدیدی را در این روابط قدیمی که پس از جنگ جهانی دوم برقرار گشته بود، بوجود آورد. این درست همون چیزی بود که رندان سلامت میکنند خود را غلامت میکنند، منتظرش بودند.
این سروده مولوی این جا این میان چه کار میکرد؟ مواظب نباشی هر چیزی اینجا اتفاق میفته. فکر کنم کار انگلیسها باشه.
ورود ارتش سرخ به افغانستان همان ضربه اقتصادی لازم را به پیکر اقتصاد شوروی زد و از پای انداختش. بقیه جریانها را هم دیگه خودتون بهتر از من میدونید. اگر هم نمیدونید که ای وای بر من و دل امیدوار من.
یک مدت همه دیگه از خوشحالی داشتند میترکیدند ولی ببخشیدا. مجبورم که دوباره اینرا بگم. ندانستند که این دریا چه موج خون فشان دارد.
یکعده را مسلح کردند که به اصطلاح در برابر دشمن جرار و مشترکی بنام اتحاد جماهیر شوروی بجنگند. جنگ تمام شد و حالا دیگه اسلحه را چطور میتوانند از دستشان بگیرند؟
البته پرسش منطقی تر و درست تر اینستکه اصلا میخواهند اسلحه را از دستشان بگیرند یا اینکه برنامه های دیگری در کار است؟ میدونی. عملکردن تنوع در سیاست اینها مانند عملکردن تنوع در جنبه های عقلی ماست. چندهزار بعدی است. البته در مورد سیاست آنها کاملا مطمئنم. ( خودمونیم این تکه را شبیه اینشتین آمدم، خودم خیلی خوشم آمد، پیشنهاد میکنم ده دوازده مرتبه بخوانیدش ).
نتیجه این شد که روسها افتادند. دشمنی دیگر وجود نداشت. پس اینهمه کارخانجات و بانکها و سرمایه گذاریها حالا دیگه باید چه کار بکنند؟ تعطیل کنند؟ از اون گذشته، دشمن دیگه نبود ولی بجایش رقیب که بود.
رقیب چی؟ رقیب هیچی. پس اروپا چیست اگر رقیب نیست؟ حالا دیگه باید گذاشت که اتحادیه اروپا که بتازگی با هم متحد شدند، بنشینند و به راحتی بازارهای جهانی را یکی پس از دیگری تسخیر کنند؟ جالبیش اینه که از نظر جغرافیایی به بازار خیلی نزدیکتر هستند تا آمریکائیها.
اتفاقا همین هم خودش یک پاشنه آشیل بود برای اروپا. البته من نمیدانم پاشنه آشیل چی هست ولی این خانم همسایه ما یک کفشهای قشنگ با پاشنه های بلند داره که آدم سرش گیج میره وقتیکه میبیندشان. شاید پاشنه آشیل هم یک چیزی شبیه همین باشه که مردم سرشان گیج بره.
بهر حال نزدیکی اروپا با بازار فروش که عمدتا کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا هستند مبدل شد به پاشنه خانم همسایه نه ببخشید ببخشید عوضی گفتم منظورم پاشنه آشیل بود. چقدر شماها حواس آدم را پرت میکنید.
بچه که بودم و نام پاشنه آشیل را میشنیدم فکر میکردم مخفف آش و پاتیل است که شده آشیل بخاطر همینهم خیلی خوشم میآمد. منظورم پاشنه کفش خانم همسایه نیست ها. برای آدم زود حرف درنیارید. والله، ملت بیکار چیزی که نفهمند شروع میکنند حرف درآوردن.
بگذریم. آقا یکدفعه نسیم بهاری وزید و همه مست شدند. بهش هم گفتند بهار عربی. تمام کشورهای عربی بنوعی درگیر این مستی شدند. در این بهار چنانچه خاصیت بهار است گیاهان روئیدند. در بهار عربی هم تا دلتان بخواد از زمین گلهای بد بوی ریش و پشم دار از زمین زد بیرون. همه هم با یکدیگر دشمن.
دشمنی که ریشه های تاریخی، قومی، نژادی، مذهبی، عقیدتی و سیاسی داشتند و بسادگی میتوانستند ابزار دست رندان سلامت میکنند مستی ز جامت میکنند، بشوند. دنبال هر کدام از این دسته ها هم همیشه یکعده روان بودند و هستند و خواهند بود. از نظر مالی هم اکثرشان تابع خلیفه المسلم و والمسلین، العربستان السعود هستند. کافیه که شما فقط بتونید از هر گروهی یکنفر را پیدا کنید و مقید به خودتون نمایید و دستش را از نظر مالی کمی باز کنید. آقا دیگه ملت پشت سرش میدوندها.
مثل گروه داعش. اولش آمد در هر خانه ای کیسه ای برنج و سطلی روغن داد و ملت را دنبال خودش کشاند. توی ایران گروه ساندیس خورها همین خاصیت را دارند. البته انصافا با داعش نباید مقایسه شون کرد ولی از نظر وابسته و پیرو کردنشان شباهتهایی هست. عین همین رو شما در نوار غزه میبینید که با عمدتا با پول قطر پشتیبانی میشن و بیشتر از پنجاه روز توی هزار تا سوراخ قایم میشن تا سربازان قوم برگزیده یهوه  ترتیبشان را ندن و با وجود این دو هزار کشته بجا میگذارن و بعدش که همه چیز نسبتا آرام شد دست بالا هم میگیرند و حرف از پیروزی میزنند.
انبوه را سرگردان کردن، مهار کردن و وسیله قرار دادن هم همیشه راحت تر بوده  تا آنها را کنترل کردن. اینرا آقای برژینسکی هم میدانست و پیش از او هم خیلیهای دیگر.
آقای برژینسکی یکبار بیان کرد که یک میلیون انسان را کشتن راحت تر است تا آنها را کنترل کردن. بهمین سادگی.  حالا تمام این برنامه ها کجا پیاده میشه؟ خب معلومه دیگه در خاورمیانه و شمال آفریقا و شرق اروپا. همه این مناطق در نزدیکی اروپا قرار دارند، مهاجرینی در اروپا دارند، کنترل کردن آنها بهمین سادگیها هم نیست. اینجوری هم نیست که باید اقیانوسی را طی کنی تا به آنجا برسی. بخاطر همین نزدیکی هم مرتب گله گله آدم از همین مناطق بحران زده بطرف اروپا میان. میان چه کار؟ میان که خود را تغییر بدن؟ عمدتا نخیر. میان تا وضع زندگی و مالی مناسبتری پیدا کنند.
پس اتحادیه اروپا، بعنوان رقیب اقتصادی شدیدا در معرض آسیب دیدن است. نیست؟ از یکطرف مشکلات داخلی خودش را داره. با وجود متحد بودنشان ولی تفاوتها میان کشورها و ملتهای این اتحادیه کاملا واضح و روشن هستند و هنوز عادت به یکی بودن نکردند که خیل مهاجرینی که با هیچکدام از اینها طبیعتا و سنتی هماهنگی ندارند به طرفشان سرازیر هست. نیروی سوختشان از محلهایی میان که خودشان بحران زده هستند. از جنوب به آتش از شمال به یخ، از غرب به اقیانوس و از شرق به منطقه های عقب افتاده اقتصادی و بحرانی مانند رومانی و اوکرائین و لهستان محدود میشن. جالبیش هم اینه که وزیر دفاع کشوری مانند آلمان که خانمی است که تا چندی پیش وزیر کار بود و آنجا چندان موفقیتی نداشت و حالا وزیر دفاع شده، صحبت از قدرت جهانی شدن آلمان میزنه.
بنده خدا مثل اینکه خبر نداره، این قدرت جهانی روز بروز داره تعداد جمعیتش کم میشه و در اینمورد که باهاش حرف بزنی میگه : کی؟ کجا؟ من خودم هفت تا بچه بدنیا آوردم. آقا اوضاعی شده که دیگه هیچکس هیچکس را نمیشناسه، نمیفهمه، درک نمیکنه و به هیچکس هم اعتماد نمیکنه. همه هم راه حل همه چیز را در جیب کتشان دارند و به کسی نشان نمیدن.
آقا جان نخند به این گفته. اگر میدانستی چه حکمتی پشتش خوابیده.
جنگ بظاهر از اروپا دور شد ولی بنظر من اروپا در جنگ است و خودش خبر نداره. جنگی که در بیرون که همان کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا باشه همان خصوصیت سنتی (یعنی توپ و تانک و تیر و تفنگ) را داره و در درون خصوصیت اقتصادی که کاملا وابسته به همان مناطق بحران زده، هست.
خلاصه جانم براتون بگه که میخوام برم توی بالکن با اجازه تون سیگاری دود کنم.

شاید بعدش دوباره چیزی بهش اضافه کنم. ولی گفتم شاید. نکشیدمان بعدا.

Maybe to be continued. maybe ham nah.

۱۳۹۳/۶/۴

من و قول نوشتن دادن من.

اگر درست یادتون باشه دفعه پیش گفتم میخوام یک چیزی بنویسم. خودم هم نمیدونم چی ولی میخوام بنویسم.
( اگر یادتون نیست که اول ماشاءالله به اون حافظه و قربون اون یادتون برم و دوم برید پایین همین مقاله میبیندیش. شاید یادتون بیاد).
حالا یک چیزی گفتیم و توش ماندیم و باید بنویسیم. از طرف دیگه چیز بیخود هم نمیتونیم و نمی خواهیم هم بنویسیم. اگر سیاستمدار میبودم مسئله خیلی آسان میشد. نه لازم بود پای قولم بایستم. نه مردم چنین توقعی از من میداشتند و نه اینکه توی بهانه برای ننوشتن آوردن، کم میآوردم. هزار و یک آسمان و ریسمان میکردم تا تقصیر بیندازم گردن مثلا گالیله که اگر او با قاطعیت حرفش را زده بود من الآن میتوانستم راجع به مسائل مثلا خاورمیانه اظهار فضل کنم.
چون نام گالیله هم یک نام آشنا بود و مردم هم همیشه کشته و مرده این هستند که یک بابای مشهوری یک جایی گند زده باشه، تا اینها هم با وجدان آسوده به گند زدنهای سطح پایین تر خود ادامه بدن، بخاطر همینهم زود تمام بهانه های مرا در مورد قادر نبودن به نوشتن زیرا گالیله در آنزمان پای گردش زمین به دور خورشید، محکم نایستاد، میپذیرفتند و شروع میکردند پشت سر مرحوم گالیله بد و بیراه گفتن.
ولی خب همانطور که گفتم سیاستمدار نیستم بخاطر همین هم چنین امتیازی نصیب من نمیشه.
طبق معمول اینهمه نوشتم و هنوز به اصل مطلب نرسیدم. میخواستم یک چیزی بنویسم.
حالا مثلا اینهایی را که شما دارید مطالعه میفرمایید، نمیشه جزو نوشتجات بنده به حساب آورد؟ اینها تحریری نیستند؟ تقریری هستند؟ بابا ما یک چیزی گفتیم حالا چرا شما یقه مان را چسبیدید؟ اگر یقه چسبی میخواهید بکنید خب بروید یقه دوسه تا مقصر اصلی را بچسبید. دیواری از دیوار ما کوتاهتر پیدا نکردید؟ عجب بدبختی گیر افتادیم ها. ولی خب از قدیم هم میگفتند زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.
پیش از اینکه کله سبزم به باد بره باید یک چیزی بنویسم. این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.
بنویسم.
آها. یادم افتاد به یک مطلبی که مدتهاست به ذهن من خطور کرده بود ولی من خطر نکرده بودم که ابرازش کنم. حالا هم از روی ناچاری چونکه چیز دیگری برای نوشتن ندارم، از اجبار مینویسمش دیگه.
هر چه پیش آید خوش آید.
به سرم زده بود که آقا نتایج و دستاوردهای جنگ جهانی دوم توی این قاره ای که ما توش نشستیم برای خود این اروپائیها چی بود؟ چه چیزی دگرگون شد؟  البته اگه بشه به آنها دستاورد گفت اصلا.
بنظر من پس از جنگ جهانی دوم که تنها بفاصله سه دهه پس از جنگ جهانی اول صورت گرفته بود، اوضاع این قاره چنان به هم ریخته بود و تمام محاسبه های آنها را به هم زده بود که دیگه هیچ کس نمیخواست به هیچ وجهی به دنبال اینطور چیزها بره.
همه مردم قاره بنوعی از این بازیهای احمقانه خسته شده بودند و نتایج منفی آنرا مکرر و عمیق لمس و تجربه کرده بودند. آقا کی دوست داره که مثلا با هزار بدبختی یک چیزی درست کنه، کشتزاری آباد کنه، مدرسه ای بنا کنه، بیمارستان بسازه و یکدفعه در عرض نیمساعت یک عده بریزند و همه آنها را خراب کنند و یا به یغما ببرند؟ هیچکس. هیچکس بجز کسانیکه سودهای دیگری در آن دارند. مثلا کارخانجات اسلحه سازی. یا کنسرنهایی که پس از جنگ دوباره قراردادهای حسابی برای ساخت چیزی گیرشان میاد. از طرف دیگه هم همین کارخانجات و کنسرنها هستند که تولید کار میکنند و مردم بوسیله آنها امرار معاش میکنند. مردم بیکار هم نمیخوان باشن.
ای وای عجب بدبختی گیر افتادندها. از یکطرف جنگ نمیخواستند این اروپایی ها چونکه بلای جنگ را دیده بودند و بر عکس ما شرقیها تا دم مرگ هم پای دشمنیهاشون نمی ایستند بلکه کوشش میکنند یک راه حل دیگه پیدا کنند و از طرف دیگه حاضر هم نیستند که بیکار یک جایی بنشینند و منتظر باشند تا خدا بهشون کمک کنه. اینهم برعکس ما شرقیها.
ولی هم خدا و هم خرما را میخواستند. تنها راه نجات چی بود؟ جنگ.
چی؟ جنگ؟ همین الآن گفتیم که جنگ نمیخوان که.
نه از این جنگها. پس از کدوم جنگها؟ از اون جنگهایی که خارج از مرزهای اروپا اتفاق بیفتند.  
این یک طرف قضیه بود. طرف دیگه قضیه این بود که کشوری مانند اتحاد جماهیر شوروی واقعا بوجود آمده بود و واقعا قوی شده بود. مملکت پهناوری هم بود که از شیرمرغ و جان آدمیزاد توش پیدا میشد. اقوام مختلف هم توش بودند. کاملا هم اروپایی به اون مفهوم هم نبودند. یعنی میشد ازش یک دشمن درست کرد. خودشون هم از این نقش جدید چندان بدشان نمیآمد. یکجورایی دور کله خودشان هاله مقدس حامی ضعفای جهان را نصب کرده بودند و خوششان هم میآمد. عین مموتی خودمون که سازمان ملل که میرفت البته با خانواده و دوستان، دکتر مموتی در سازمان ملل هاله مقدس میدید در حالیکه دوستان و اعضای خانواده در نیویورک در فروشگاهها چیزهای دیگه میدیدند. فرقشان هم با مموتی این بود که اونا چیزی که در فروشگاه ها میدیدند میتوانستند بخرند ولی دکتر مموتی هاله نور که میدید تازه مسخره اش هم میکردند.
آدم همه چیز بشه ولی مسخره دست عالم و آدم نشه.
آها داشتیم چی میگفتیم؟ اروپا. بله اروپا. اروپا بودیم یکدفعه نفهمیدیم چطور سر از سازمان ملل و احوالات دکتر مموتی درآوردیم؟
بله، جانم براتون بگه. اروپا و آمریکا دیدند این بازار جنگ دکان خوبی هست ها. و حالا که اروپائیها از جنگ خسته شدند خب بشوند. کمک مالی که میتونن بکنند خبر مرگشون.
اینطوری شد که آقا یکدفعه آمریکا افتاد جلو و بخش اعظم بلکه همه کمک و دفاع از جهان را بعهده گرفت. اروپائیها هم بیشتر کمک مالی میکردند تا معاونت و کمک. مطبوعات هم که کار شریف تبلیغات و توجیحات را با کمال میل بعهده گرفته بود.
نمونه جالبش مثلا جنگ ویتنام. این جنگ ویتنام که اولش جنگ هندوچین نام داشت در واقع کار فرانسویها بود. فرانسویها ولی داشتند زیرش میزائیدند بقول مادربزرگ خدابیامرزم که یکدفعه آمریکائیها در دین بین فو بسرشون زد که برن کمک. البته تنشان هم میخارید. پیشتر از اون ناوگان جنگی آمریکا که زیادی توی آب ویتنام رفته بود مورد حمله قایق های جنگی ویتنام قرار گرفت. حالا ما که میگیم قایق جنگی شما فکر نکنید که وای چه چیز مخوفی بوده. نه بابا. بلم بودند. ولی همین سبب شد که آقای لیندن جانسون بلافاصله در تلویزیون بیاد و جمله معروفش را  We have been attacked.  بگه. وای که چی شد. مردم آمریکا دیگه خونشون به جوش رسیده بود. 
به این میگن استفاده آگاهانه از وسایل ارتباطات جمعی بمنظور بسیج و تشویق و جهت دادن به افکار عمومی خودی.
از این جمله آخری خودم خیلی خوشم آمد. دو سه بار خواندمش. شما هم پنج شش بار بخوانیدش. انقدر خوبه که نگو.
ببخشیدا ولی من اینجا یادم به آهنگ پرویز صیاد افتاد. نمیدونم هم چرا. همون آهنگی که میخواند تجاوز، تجاوز به ما شده تجاوز.
ای بابا باز هم که از مرحله پرت افتادیم. تا میخواهیم یک چیزی بگیم شما حواسمون را اینطرف و اونطرف میکشید. خب راحت بگید، نگو بابا. نمیخواهیم بشنویم. دیگه این کلک ها چیه؟
لب کلام این بود که بابا هم جنگ میخواستند و هم نمیخواستند. پس فکر کردند کجا؟ گفتند هرجا ولی اینجا نه. ما هم خودمون حال و حوصله جنگ و منگ نداریم ولی بنگ باشه هستیم.
اینجوری قرعه فال بنام آمریکای عاقل زدند. اینکارها خرج برمیداره؟ خب میدن. مهرشون حلال، جونشون آزاد.
فقط این برنامه یک ایراد کلی داشت. چو عاشق میشدند گفتند که بردند گوهر مقصود ولی بفرما، ندانستند که این دریا چه موج خون فشان دارد.
اونش را هم الآن نمینویسم چونکه شما هی حواس آدم را پرت میکنید و بعدش هم به آدم میخندید. یک روزی و روزگاری که حالم از دست شما سر جاش آمد، شاید بنویسم.

گفتم شایدها. فردا دوباره یقه آدم را نچسبیدا.

۱۳۹۳/۵/۲۶

میگم که

میگم که میخوام بازم یک چیزی بنویسم.
حالا چه چیزش را خودم هم درست نمیدانم ولی میخوام بنویسم.
بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است هم حرف مفته. شما ای غافلین عجله نکنید چونکه اهل پشیمون شدن که نیستید که حالا دیگه عجله تون برای چی هست؟
آروم، آروم چه عجله ای هست؟
هر وقت من نوشتم، شما هم سر فرصت اول به کارهای دیگه تون برسید و بعدش هم اگر کار دیگه ای نداشتید و حوصله تون داشت حسابی تا حدی سر میرفت که خدای نکرده بفکر خودکشی مودکشی افتادید، بنشینید و بخونیدش.
قول میدم بعدش چنان اعصابتون سر من بیچاره خرد و خمیر بشه که کارهای مهمی مثل خودکشی و مودکشی و اینطور چیزها یادتون میره، چونکه دلتون میخواد حسابی جواب منو بدید.
پس ببینید، عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. اینرا به حساب کار نیک پیشاهنگی من بگذارید.
تا بعد.
تا کی؟ نمیدونم. تا بعد.

۱۳۹۳/۳/۲۹

تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد

 

چندین سال پیش زمانیکه نیروهای ارتش آمریکا وارد عراق شدند تا هم صدام حسین این گرگ خون آشام را برکنار کنند (مثل اینکه یادشان رفته بود که تا دو سال پیشترش با او دل میدادند و قلوه میگرفتند) و هم دموکراسی را به این کشور تزریق نمایند، در این کشور هیچ اثری از القاعده نبود. هرچیزی که بگویید بود ولی القاعده نبود. سرکوب بود، اجحاف بود، فشار بر دیگر اقوام بود، کشتار شیمیایی کردها در حلبچه که بیشتر از چهارهزار و پانصد نفر در یکروز و بر اثر بمباران شیمایی کشته شدند، کشتار شیعیان در هویزه و امثالهم بودند ولی القاعده نبود.
تا آنزمان هم که صدام چهارپای نشده بوده و به کویت حمله نکرده بود، همه موارد ذکر شده بالا گویی که از دید منابع بین المللی چندان اشکال بزرگی نبودند چونکه همانطور که گفتم تمام آنها با صدام دل میدادند و قلوه میگرفتند. آقای رامسفلد یکیش. هیچکس به او نمیگفت که بابا جان حقوق بقیه را رعایت بفرما. نخیر، درست واژگون آن. تازه دستهایی غیبی پیدا میشدند که به او اسلحه میدادند تا بتواند به اینکارهای خیریه خود ادامه دهد ولی حیف. حیف که مردک چهارپای شد و به کویت حمله کرد. آقا زد همه چیز را خراب نمود.
راستش را بخواهید من فکر کنم که صدام حسین یک حالت بدوی تر و ابتدایی تر ( اینجایی ها میگویند پریمیتیو تر، خب بگذارید منهم کمی با پراندن واژه های خارجی قیافه بگیرم، مگه چی میشه؟ دنیا که به آخر نمیرسه که) خلاصه برگردم به سر مطلب. صدام حسین یک گونه بسیار ابتدایی تر از مارشال تیتو در یوگوسلاوی بود. تا مارشال به لقاءالله پیوست در این کشور هر ماری شال خود را بدور گردنش پیچید (گاهی هم محکم بدور گردن دیگران) و خواست مستقل بشه.
صدام هم همینطور بود. تا زمانیکه بود، خب بود دیگه. 
از زمانیکه برخی از مابهتران به سرشان زد که دموکراسی ( ! ! ! ) خود را به دیگران منتقل نمایند، پیش خودشان فکر کردند باید اولین کاری که میکنند این باشد که این مردم نادان را از گذشته خود جدا کنند ( شاید بخاطر همینهم بود که ریختند و موزه بغداد را بتاراج بردند و در بازارها بفروش رساندند، تا مردم حسابی از گذشته خودشان جدا شوند) وای خدا باز هم از مسئله دور شدم.
بهرحال خواستند این مردم را از گذشته خودشان جدا کنند تا بنای نو آباد سازند. خب، این کار بسیار معقولی هم هست. حتی خواجه حافظ هم آنرا پیش بینی کرده بود و گفته بود : عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی.
آقا بعد از مدتی انتخابات گذاشتند و زیر سایه خودشان این انتخابات را پیش بردند. نتیجه چی شد؟ آقای مالکی برنده شد. حالا اینجا دو مسئله پیش میاد.
یا اینکه انتخابات آزاد بوده و مالکی واقعا با اکثریت آرا برنده شده که باید گفت خیلی خوب. نیروهایی که آمده بودند درون و وعده و وعید کرده بودند که کمک میکنند میبایست کمکش میکردند. همه ما میدانیم که بفرما.
یا اینکه در این انتخابات آزاد آقای مالکی با لطایف الحیل به اکثریت دست یافته که اینجا باید پرسید دموکراسی به کجای عراق تزریق شد؟
همینکه مالکی به قدرت رسید زدند و دو مقبره امامان شیعه را منفجر کردند به این امید که کشور همسایه چهارپای شود و مداخله کند.
دیدند نه نمیشه. نه تنها نمیشه بلکه بسرش هم زده که با همکاری روسیه یک خط لوله گاز از شمال عراق به سوریه و از آنجا به دریای مدیترانه بکشه تا گاز به اروپا صادر کنه.
بله؟ چه کار کنه؟ گاز به اروپا صادر کنه؟ چه غلطها. مگر الکی هست؟ گاز را که هر کسی از هر راهی اجازه نداره به اروپا صادر کنه. تنها حواریون. اوکرائین، ترکیه که آدمهای حرف شنوی هستند. البته ترکیه این اواخر دیگه نه.
وای خدا، جریان داره پیچیده میشه.
حالا همه اینها چه کار به جریانات اخیر عراق دارند؟
هیچی بابا، توی این دنیای هیر و ویر همه تئوری میدهند، ما هم به سرمان زده که نغمه سرایی کنیم. حالش را نداری، برو یک چیز دیگه بخوان.
باز هم از مسئله دور شدم. ببخشید. 

خلاصه پس برای این شمال عراق یک برنامه های دیگری هم در نظر گرفته شده بود. به به. دست همه دست اندرکاران درد نکنه. چه غلطها. حالا دیگه برنامه دارند. صبر کنید تا ببینید برنامه این طرفی ها چی هست؟
آها، یادم رفت که بگم این شمال عراق به بازار بازرگانی خوبی برای ترکیه مبدل شده بود. در آن هم نفت بود و هم نیاز به خرید و ساختن. درست هم مرز ترکیه هم بود. میشد کالاهای ترکی را براحتی به آنجا برد و بفروش رساند. شرکتهای و سازمانهای نیمه دولتی و خصوصی ترکیه هم اجازه داشتند در شمال عراق معاهده های کاری ببندند. همینکار را هم کردند. یکی از معاهده ها مثلا خرید مستقل نفت از کردستان عراق بدون اجازه دولت دموکرات شده مرکزی توسط ترکیه و فروختن آن به اسرائیل که بنده به هیچ وجه موافق حذف این کشور از صحنه جغرافیای بین المللی نمیباشم، بود.
باور نمیکنی اینهم لینکش.

خدایا چنان کن سر انجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار. یعنی دنیا گل و گلزار. همه راضی. به به.

ولی این مردک رجب طیب اردوغان یکدفعه زد بسرش. در میان کنفرانسهای بین المللی یقه وزیر یک کشور کوچک را چسبید و قهر کرد و رفت. کشتی مواد غذایی برای نواره غزه فرستاد و در جریانات سوریه یکدفعه رقیب المملکت الاسلامیه و العربستان آل السعود، الرفیق الغرب  و ام النفت  از آب درآمد و این طور چیزها. من شخصا فکر میکنم که چیز خورش کردند.
اونطرفیها هم پیش خودشان فکر کردند خب که اینطور، حالا دیگه باید تف کرد در کاسه شوربایش. موقعیت بازرگانیش باید بهم بخوره. کردها باید دوباره قلقلک شوند و همزمان تهدیدی برای دو کشور همسایه گردند. تا دفعه دیگه فیل کسی یاد هندوستان نکنه. شاهزاده بندر هم چندان بی تمایل نبود که اینجوری بشه.
بخاطر همین هم قدرت خدا، آقا یکدفعه القاعده این امداد غیبی برای بعضی ها دوباره پیدایش شد. نخستین پرسشی که برای من مطرح شد این بود که این آقایان القاعده اسلحه از کجا آوردند آنهم به این زیادی؟ تیرکمان که نیست که کسی جدی نگیردش و متوجه نشه.
این لشکر یکدفعه از کجا گرد هم آمد؟ بهمین سادگی نیست که اینهمه آدم را دور هم جمع کنند.
آقا شما آخر هفته که هوا خوبست با دوستان میخواهید بروید یکجا برای یک بعداز ظهر کباب درست کنید. این رفتن و درست کردن کباب با دوستان اینهمه دنگ و فنگ  و بگیر نگیر داره. آنهم برای چند نفر؟ فوقش ده نفر که میخواهند بروند بخورند و برقصند. حالا یک لشکر را میخواهند بفرستند به جنگ پشه با حبشه و آمادگی نمیگیرند؟ کسی هم متوجه نمیشه؟ خرج هم نداره؟
من یک گاو میشناختم که وسط هفته شیر آبی و آخر هفته ها هم شیرنارنجی رنگ میداد. اینرا هم باور میکنید؟ چرا نه؟ خب اینرا هم باور کنید دیگه.
کاری ندارم. هر کس خودش بره دنبال چگونگی ماجرا.
چیز آخری که میخواستم بپرسم این بود که واقعا جنگ میان شیعه و سنی هست یا منافع دیگری در کارند؟ این ظلم شیعیان به سنی ها و یا سنی ها به شیعیان بوده که کار را به اینجا رسانده یا دخالت دیگران؟ 
القاعده در افغانستان که وارد عمل شد میخواست با شیعیان افغانستان مبارزه کنه؟ بعدش هم که بقدرت رسید این بیشتر شیعیان افغانستان بودند که از دست این ها فرارکردند و مملکتشان را ترک نمودند؟
حالا هم گروه داعش راه حل مناسبی برای آینده عراق بنظر میرسد؟ تازه این چه نوع دموکراسی بود که به این کشور تزریق شد که کار به القاعده کشید؟ 
در افغانستان هم همینطور. این چه نوع دموکراسی بود که به مردم افغانستان حقنه کردند که از الآن که برنامه رفتن ( ؟ ! ) غربیها داره اجرا میشه، طالبان قویتر و سرحالتر از پیش، به طرف جلو میآیند؟
من فکر کنم ( با اجازه تان هر از گاهی فکر میکنم که فکر هم میتوانم بکنم ) که آخر و عاقبت افغانستان و عراق مثل جریان یوگوسلاوی بشه. 
ممکنه که برخی از کشورها در آغاز کمی هم کمک ظاهر نمایند ( واضح است که از روی دلسوزی و کمک به دیگران و پیشبرد تمدن و دموکراسی و نجات ملل و رهایی ..... وای مردم از بیان کردن اینهمه نعمت. از دست و زبان که برآید؟ کز عهده شکرش بدرآید؟) ولی در نهایت بموقع خود را از جریان بیرون میکشند و تمام زحمات، بدنامیها و مخارج را بگردن دیگران میگذارند.


بخاطر همینهم وقتیکه میشنوم و یا میخوانم که میخواهند به دیگران کمک نمایند تا دموکرات گردند بلافاصله میگم : تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد.

۱۳۹۲/۸/۲۸

در مورد سنودن

گفت  آن یار کزو گشت سر  دار  بلند
جرمش اینبود که اسرار هویدا میکرد


فکر میکنم همه ما انقدر بهش بدهکار هستیم که حداقل یک یادی ازش بکنیم.

۱۳۹۲/۸/۱۸

باز هم کار گیر کرد

هرچی‌ میخوام چیزی ننویسم، نمی‌شه. باز هم یک ماجرایی پیش میاد که یکجورایی آدم روا به حرف زدن میکشونه.
البته میدونم که خیلی‌ها میگن حرف زدنِ  زیادی ورراجی هست و واقعا هم هست ولی‌ حرف نزدن هم، موقعی که چیزی برایِ  گفتن و تبادلِ  نظر وجود داشته باشه، خود سانسوری بی‌مزه هست.
حالا چی‌ میخوام بگم؟
چیزی نیست که کسی‌ ندونه، اختراعی هم نکردم، قاره ماره‌ای هم کشف نکردم، فقط یادم به یک نکته افتاده.
این کشورِ  اسرائیل که بر عکسِ  بقیه بنده نمیخوام از هیچ نقشه‌ای پاکش کنم بلکه خواهانِ  همکاریِ  درست و همزیستی‌ مسالمت آمیز با آن هستم، گاهی‌ یک کارهایی از رویِ  شیطنت میکنه که آدم باید بگه.
چند دهه پیش زمانیکه کشورهایِ  صاحبِ  حقِ  وتو در سازمانِ  ملل زیر یک قرارداد را امضأ کردن که موجودیتِ  اسرائیل را تضمین میکنند، اصلا به این فکر نیفتادند که همین ممکنه برایِ  خودشون دردسر ایجاد کنه.
الان سیاستمدارهایِ  افراطی این کشور هر وقت که بخواهند چیزی رو با ترفند پیش ببرند زود داد میزنند که بله موجودیتِ  ما در خطره، برسید که داریم از کف میریم. البته این کار را هر کشوری که بتونه میکنه ولی‌ اگر در اینکار اغراق بشه، وضعیت را از چیزی که هست خیلی‌ خیلی‌ خرابتر میکنه و هیچگونه پیشرفت و بهبودی رو باعث نمیشه. همه اینها هم کمک به رشدِ  افراطی‌گری چپ و راست میکنه.
افراطیون هم که دو جور هستند، یکیشون سر میبره با پنبه، ولی‌ میبره. گرچه اولش کسی نمیفهمه و متوجه نمیشه ولی نتایج دراز مدتش اصلا قابل چشم پوشی نیستن.
جورِ  دوم هم که اصلا سر نمیبره بلکه مستقیم چنان میزنه تویِ  مغزت که از دهنت بزنه بیرون.
حالا اگر کسی‌ جرات داره بیاد از این حرفها بزنه. افراطیون هر دو طرف به خونش تشنه میشن.
ایندفعه دیگه رژیم اسرائیل خشن تر صحبت کرد و از همون اول اعلام کرد که اسرائیل خودش را به توافقات احتمالی که در ژنو ممکن انجام بگیره، متعهد نمیدونه.
ولی اسرائیل دیروز شانس داشت. اتفاقاتی افتاد که لازم نشد اسرائیل تهدیدهاش را عملی کنه. دیروز هم که گروه شش و ایران به نتیجه ای که همه فکر میکردند، نرسیدن. علتش هم فرانسه بود. یک گذر خیلی کوتاه به کل ماجرا.
اگر درست یادمون باشه جریان حاد شدن مسئله نیروی هسته ای ایران هم از همین فرانسه شروع شد. اونموقع با ایران به توافق رسیده بودند که سوخت هسته ای در فرانسه تولید بشه و به ایران فروخته. ایران هم حدود دوسه میلیارد دلار در شرکتی که باید اینکار را میکرد سرمایه گذاری کرد.
بعد از یکی دوسال پول ایران را بالاکشیدند. سهام کارخانه را خوردند و طرف را فرستادند پی کارش. طرف هم  رفت دنبال خودسازی.
دنبال خودسازی که رفت، گفتند نه نه نساز. بیا از خودمان بخر. ولی طرف دیگه اعتماد نداشت. بجاش رئیس جمهور منتسب / منتخب (؟) وقت یعنی دکتر مموتی چنان شلوغش میکرد که خود داخلی ها ایولله آورده بودن.
حالا هم شبیه همین ماجرا در ژنو پیش آمده همه میگن بریم پای بحث و صحبت و بنظر میرسه که مشکلات دارن حل میشن که وسط کار یکی بلند میشه میگه نه؟ اینطوری نمیشه؟ کی؟ فرانسه.
میدونم سئوالتون الآن چی هست. من طرفدار رژیم ایران نیستم. نخیر. ولی بخاطر اینکه نشون بدم مخالف اونها هستم، حاضر هم نیستم که به هر چی که ضد رژیم ایران باشه اتوماتیک بله بگم. اشتباه های بزرگ از هر دو طرف انجام گرفته و  هنوز هم داره میگیره.
بالاخره موفّق شدم که چیزی ننویسم.

۱۳۹۲/۷/۲۷

چرا عیدِ قربان را به کسی‌ تبریک نمیگم؟



آقا نمیگم، زوره؟ دلم نمیخواد که بگم. اصلا بگم که چی‌؟ باید در واقع تسلیت گفت. تبریک چیه دیگه؟ از اون حیوونه که هم بارتون رو میبره و هم بدنامش کردید هم، بدتر خودتونید.
خودتون یک صدمش کار نمی‌کنید و یک ده هزارمش فکر نمی‌کنید و به اندازه یک ۱۰۰ میلیونمش هم صادق نیستید. من از اون حیوونه که اسمش خره حاضرم باشم ولی‌ از شما نمیشم.

دیروز با سلام و صلوات حدودِ  ۶ – ۷ میلیون حیوانِ  بیچاره رو در مکّه کشتن تا به اصطلاح خودشون به خدا نزدیک بشن.  عجب خدایِ  شکمویی، سالی‌ یکبار می‌خوره. ولی‌ می‌خوره ها.  
مصرفِ  سالانه همه گیگاسور‌ها که بزرگترین گوشتخوار‌ها میا‌‌نِ دایناسورها بودن، لقمه چپش هم نمیشه.

تازه اسمش را می‌گذارن به فقیرها کمک کردن، یکی‌ هم نیست به اینا بگه آخه نادان، تویِ  کشورِ  عربستان، ملکِ  مطلقِ  خانواده‌ سعود که زیرِ  پایِ هر کس یک فواره نفتی‌ وجود داره، فقیر کجا بود؟

فقیر تویِ  کشورهایِ  خودتون وجود داره، همونجایی که خانمها و آقایونِ حاجی پولها رو یا پارو کردن یا قرض نمودند که بتوانند به مکّه برن، سر بتراشن و حیوان بکشند تا بتونن بعدش برای بقیه پز بدن و ادعا بکنن که چه نورهایی بود که ندیدن.

البته عجیب هم نیست ها. رئیسِ  جمهورِ  منتخب/منتسبشون هم حتی وسطِ سالن سازمانِ  ملل از اون نورها دیده بود. 
تویِ  محله پدربزرگم یک مش باقری بود که بقولِ  خودش عملی‌ بود. این مش باقر هم هر وقت که پایِ  بساط تریاکش می‌نشست، نور که چه عرض کنم  خورشید میدید.

در ضمن تویِ  این مرزِ  پر گوهر هر وقت که یک بابائی معتاد بشه و توانِ کاریش از اون چیزِ  بسیار کمی‌ هم که هست پایین تر بیاد، میگن عملی‌ شده. چه معیار‌هایِ  مناسبی.  طرف عملی‌ شده.

بدینوسیله بریم کار عملی بکنیم، ابعادِ  معنوییِ  دیگری رو بخودش میگیره. یعنی دیگه از مقامِ  معظمِ  رهبری تا مقاماتِ  کمتر معظمِ  ساندیس خور همه می‌تونن با سرنگ یا با ذغال کارِ عملی‌ بکنن که البته  در نظر مردم خیلی‌ هم خوب دیده میشه. چونکه بعدش همه نورانی هستند و یک گوشه میفتند و از خودشون نور میدن بیرون.

بگذریم، خلاصه این عیدتون بدردِ  همون خودتون میخوره.  یک مشت آدمِ دروغ‌ گو که پولشان معلوم نیست از کجا آمده و کدام بدبخت رو چاپیدن، به کدام بیچاره ظلم کردن، بلند میشن می‌رن یک شهری که مردمِ  توش از فرطِ پر خوری دارن می‌میرن و اونجا یک مشتِ  حیوانِ  بیچاره رو بطورِ  دستجمعی سر میبرن و گوشتش رو با کمک غربیها منجمد می‌کنن تا بعدا بدن به کسانی که خانواده سعود صلاح میدونه ( یعنی‌ پولِ  غذایِ  ساندیس خورایِ  اونا رو هم باید ما بدیم) و بعدش این حاجیهای مشنگ ما میگن که طاهر شدن. یعنی‌ قبلش هر غلطی میخوای بکنی‌، بکن، آخرش برو اونجا سنگ بازی و مسابقه خرید آت و آشغال و اینطور چیزها راه بینداز و پس از آن تو دیگه فرشته میشی‌، به مملکتِ  خودت هم که برگشتی‌ همه قربون و صدقه ‌ات می‌رن.

البته یک لیتر آب زمزم هم باید با خودت بیاری و قطره قطره بریزی تو حلق دیوانه های اینوری. در ضمن خدمتون عرض کنم این آب زمزم تمام شده و خانواده سعود برایتان در کرانه های دریای سرخ آب تصفیه میکنه و با لوله منتقل میکنه به مکه و میریزه توی چاه زمزم که شما بیرون بکشید و منور بشید.

ببینم، شما اصلا خجالت نمیکشید از اینهمه ریا و دروغ‌ و حقه بازی به اسمِ  خدا و دین؟
هنوزم تبریک میخواهید؟ بفرما.

۱۳۹۲/۷/۱۳

فکر نمیکردم به این زودی ....

فکر نمیکردم که به این زودی لابئیست ها در آمریکا بتونن انقدر فعال بشن. به پست قبلیم یک نگاه بندازید تا بفهمید منظورم چی هست.
لابی های اینها از ملت همیشه در صحنه ما هم قرقی تر هستند. 
همه تون خبر دارید که الآن چند وقته که جمهوریخواهان یقه حسین آقا اوباما را چسبیدن که ما لایحه خدمات اجتماعی را امضاء نمیکنیم و بخاطر همینهم در کل آمریکا خیلی از چیزها بحالت نیمه تعطیل درآمده و مردم در مضیقه قرار گرفتند.
آمریکا هم که ایران نیست زود سر مردم را با یک سفره در یک مسجد و دوتا ساندیس کنار خیابون گرم کنی. درنتیجه فشار بمردم زیاد میشه. فشار بمردم که زیاد بشه سر و صداشون به آسمون بلند میشه و یقه دولت را میچسبن. آمریکا ایران که نیست که دولت معصوم پانزدهم باشه و دست کسی به دامنش هم نرسه.  نا گفته نمونه که از این قماش ما هم در ایران داریم که دنبال ایجاد هیجان هست. 
بالنتیجه آقا اوباما در بد مخمصه ای قرار گرفته. البته این دعوا پیشتر هم میونشون بود ولی گویا داشتن بر سر اون یکجورایی به توافق میرسیدن. 

عاقلان دانند که ولی زیر کاسه اینها همیشه نیم کاسه ای هم هست. بنظر میرسه که عده ای که مخالف نزدیکی آمریکا با ایران هستند حسین را بمرگ گرفتند که به تب راضی بشه. خودتون این لینک رو بخونین.