۱۳۹۴/۷/۲۹

دنیای دیوانه دیوانه

آقا ما بچه که بودیم یک فیلم دیدیم به نام دنیایِ دیوانهِ دیوانه. برایِ زمانِ خودش هیبتی‌ داشت و  عظمتی بود. خیلی‌ خوشمون آمد و کلی‌ هم خندیدیم. بعد ازاون هم هر وقت که سینما دوباره میاوردش، ما هم دوباره میرفتیم و با دوستان تماشا میکردیم و باز هم می‌خندیدیم. با وجودیکه همگیمان صد بار دیده بودیمش و دقیقه به دقیقه فیلم را میشناختیم ولی‌ تا یکی‌ دو هفته موضوعِ اصلی‌ گپ‌ها و گفتگوهایمان می‌بود.
به خاطرِ همینهم واژه دنیایِ دیوانهِ دیوانه برایِ ما چیز‌هایِ خوب و شاد را با کلی‌ خاطراتِ زیبا تداعی معانی میکرد. همینگونه شادی‌ها و خاطراتِ زیبا هم به ما نیرو و امید میداد و در برابرِ بدبختیهایی که بعد‌ها در زندگی‌ کشیدیم و آنموقع ازش خبر نداشتیم، مقاومِ درونی میکرد.
ما بزرگتر شدیم و مسایل جدی‌تر شدند. امروز اگر کسی‌ به ما بگه دنیایِ دیوانهِ دیوانه، دیگه یادمان به فیلمی که در دورانِ کودکی دیده بودیم نمیفته بلکه یادمان به فیلمِ بچه‌هایِ پناهجویانِ مانده در پشتِ مرز‌هایِ اروپا میفته که در سرما و زیرِ باران تا مچِ پا در گل و بدونِ سرپناه و غذا ایستاده بودند و دندانهایشان از شدت لرز به هم میخورد ویا از گرسنگی گریه میکردند و منتظر تا مرزی را که برویشان بسته اند بگشایند و آنها بتوانند رد شوند. این فیلم را دیشب در تلویزیون آلمان دیدم.
این بچه‌ها به اراده و میل و تصمیمِ خودشان راه نیفتادند که ۲۰۰۰کیلومتر را پشتِ سر بگذارند و به سرزمینِ موعود برسند. سرزمینی که به گفتهِ صدرِ اعظمِ آلمان درش باز است. البته خانمِ صدرِ اعظم خیلی‌ زود متوجه شد که باید روش را عوض کند ولی دیگه دیر شده بود و آوای بیایید بیاییدش را مردم بیشتر پذیرفته بودند و خوششان آمده بود و محرک و مشوقی برای به راه افتادن میدانستند.
حالا دیگه خاطرهِ دنیایِ دیوانهِ دیوانه  برایمان خنده که نداره هیچ، نیمِ شب هم از خواب بیدارمان میکنه تا بیچارگی و دست بستگیمان را  در برابر مسائل به رخمان بکشه.
یک جورایی یادم میفته به مهاجرت و اسکان (!!!!) دادنِ ارمنیها در عثمانی که اتفاقاً درست ۱۰۰ سالِ پیش یعنی ۱۹۱۵ در ترکیه اتفاق افتاد. با این تفاوت که ارمنیها را به زورِ سر نیزه و تفنگ جابجا کردند ولی‌ این پناهجویان را به لطفِ وعدهِ زبانِ نرمِ بی‌ مسئولیت فعلی که بیایید بیایید و پشتیبانی از سیاستهای خشن این دوست و آندوست در مناطقی که مردم از آنجاها فراری هستند به خودیِ خود به جابجایی‌ انداختند.
به این میگن با پنبه سر بریدن. یکقرن پیش تنها یک کشور بود که میخواست از چنین ماجرایی سود ببره ولی‌ حالا همه کشور‌ها بنوبه خود در ماجرا سهیم هستند و هر کشوری تنها کوشش میکنه که سودِ خودش و ضررِ دیگران را بیشتر کنه تا دستش برایِ چانه زنیهایِ بعدی بازتر باشه. آلمان میخواد دیگران را بخره تا برایش اینکار و آنکار را بکنند، ترکیه برای جلوگیری و مدیریت (مدیریت شرقی که همگی میدانیم چی میتونه باشه) بحران این امتیاز و آن امتیاز را طلب میکنه، عربستان که صدهزار چادر کولر دار در بیابان زده و میگه بشتابید که غفلت موجب پشیمانیست ولی بقول خودش اعراب سوریه اعتماد نمیکنند. قطر تازه یادش افتاده که باید به داعش حمله کرد چونکه بنظر میرسه که گروه خطرناکی باشه (ساعت خواب)، ایران که خودش را درگیر جنگ کرده و کلی لعنت برای خودش خریده چونکه گویا دو سه هزار مشاور و نفر در سوریه داره (در جریان جنگ ایران و عراق یا کشور مصر پانزده هزار مشاور نظامی در عراق داشت و هواپیماهای سوپراتاندار عراق را خلبانان فرانسوی هدایت میکردند. هر دو کشور هم جزو ملعونین نبودند)  ایران میگه که میترسه افراطیها به نزدیکی مرزهایش بیان که البته ترس هم دارد.

مردمِ اینجا هنوز  دارند کمک‌هایِ خودشان را عرضه میکنند ولی‌ نه‌ به شدتِ قبل. توانش را ندارند و نسبت به دولتِ خودشان هم کم اعتماد تر شده اند. دیگه هر چیزی را به سادگی قبل از دولت باور نمیکنند. بنظر من دولت در افزایش این بی اعتمادی کاملا و مستقیما مقصر هست.
دنیای دیوانه دیوانه اینجا دیگه به اندازه دنیای دیوانه دیوانه هالیوود نیست. خیلی بزرگتره و خیلی خیلی بی رحمتر.

هیچ نظری موجود نیست: