۱۳۸۹/۷/۳۰

منو ترسوند


صبح بعد از اینکه طبق معمول صبحانه خوردم و سیگاری هم جای شما خالی توی بالکن کشیدم و اومدم تو که تازه چشم غره عیال را ببینم چونکه بقول او بوی سیگار میدادم. رفتم یک سری توی این وبلاگ کذایی. همه بچه دار میشن و میرن سراغ بچه شون ما وبلاگ دار شدیم. خونه دار نشدیم ماشین دار نشدیم کار انچنانی دار نشدیم اینده رو که قربونش برم ولی وبلاگدار شدیم.
خلاصه رفتم توی وبلاگم که همینی باشه که شما دارین میخونین. اون بغلش فیوریت درست کردم که زود برم توی بقیه وبلاگا. پس چی خیال کردین. حالا کجاشو دیدین. صبر کنین یک کم تمرین کنم بعدش بهتون نشون میدم. این امکاناتی که شماها دارین اگه منم از اول میداشتم بهتون میگفتم.
اون بالا اولین چیزی که دیدم وبلاگ خل و چل بود. من از موقعیکه یادم میاد از همون اول صبح با خل و چلها سروکار داشتم تا شب که میرفتم تو رختخواب. کوچکتر که بودم مثل بچه ادم پامیشدم و صبحانه میخوردم و لباس میپوشیدم ومیرفتم مدرسه که برادر بزرگترم نعره میزد بازم چک و چیلت و مسواک نکردی؟ هیچی برمیگشتم مسواک میکردم و تا میدویدم که برسم به مدرسه دیر شده بود و معلم خل و چلم شروع میکرد که اول جلوی بقیه حسابی خیطم بکنه بعدش کف دستی بزنه. خب اخه     لا اله الی الله  ادمو عصبانی میکنن. خب خیط کردن جزو جریمه حساب نمیشه؟ پس چرا دیگه کف دستی میزنی؟ تازه دوبیتی هم میخونه : چوب معلم گله  هرکی نخوره خله. پدرت خله.
اها یادم اومد این وبلاگ خل و چل. این خل و چله از اون خل و چلهای معمولی نیست. یک جورایی ازش بدم نمیاد. سربسرش هم میذارم. خب باید یکجوری بهش حالی کنم که با هم رفیقیم. یعنی چی چرا اینجوری؟ پس چه جوری؟ عشقولانه براش بنویسم؟  برووو. اصلا کی نظر شما رو خواسته؟
خلاصه رفتم تو وبلاگ خل و چل که ببینم چرا دلش تنگه؟ چرا دلش گرفته؟ دیدم خودش داره میگه که زندگیش لوکسه و چنین و چنانه ولی مثل اینکه طرفش اونی نیست که میخواست. خب خل و چل ببخشیدا توی این ممکلت ما اکثر زنا با اونی ازدواج نمیکنن که خودشون میخوان بلکه براشون انتخاب میکنن. بعضیاشون هم خودشون انتخاب میکنن یعنی بین عشقشون و اینده تامین  دومی رو انتخاب میکنن. والله نمیخوام حالا اینجا معلم بازی دربیارم و به کسی کف دستی بزنم. با این عقل نارسم فکر کنم که این یک مشکله همگانی در جامعه ما باشه.
ماها نه اینکه از ریشه و اساس کارامون یک جور دیگه هست پس باید با یک نتیجه که خلاف انتظارمون از اب در میاد هم یکجورایی کنار بیایم.  
وقتی نذاریم که هرچیز روند طبیعیشو پیش ببره خب بعدش باید هی بشینیم و پشت دستمون رو گاز بگیریم. منکه نه من بیشتر سیب گاز میگیرم. اصلا ما چی چی مون مثل همه کسه؟ حالا اگه یک خل و چل بدبختی مثل تو که دلش پاکه این میون کلاه سرش میره. باید بسوزه و بسازه دیگه.
چاره ای هم نیست. خودت کردی که که که    رحمت به روح رفتگانت باد. غصه نخور درست میشه. بزرگ میشی یادت میره. شایدم شانس اوردی و لازم نیس بری توی بالکن سیگار بکشی. چونکه توی بالکن توی زمستون و برف و سرما سیگار کشیدن که حال نمیده. نه چایی نه صندلی نه صحبتی با کسی. حتی اواز هم نمیتونی بلند بخونی چونکه همسایه ها بهت یه جوری نگاه میکنن. اخه ادم اینو به کی بگه؟
خودتو بذار جای اون ملتی که سفره پهن میکنن و صابون به شکم میزنن که حالا دیگه پول نفت میخواد مستقیم بیاد توی سفره. در وامیشه یک بیلاخ میاد سر سفره. از قدیم هم گفتن عاشقی بدتره یا بی پولی؟ جواب میدن که رو زمین سفت نشاشیدی که ببینی پشنگه اش به کجا میزنه.
چشم و ابروتون رو هم برای من تو هم نکشین اینو صادق هدایت توی داش اکل نوشته.
منو باش که برای کی دارم حرف میزنم.
خلاصه خل و چل جان زندگی همینه  که میبینی. نصفشو میدوی دنبال یک چیزی که فکر میکنی میخوای ولی در موردش مطالعه انچنانی نکردی و در نتیجه سرت میخوره به تنه درخت و اون نصف دیگشو هم غصه میخوری که چی شد که همچی شد؟
حالا عوض اینکه دلتنگی در بیاری یک چیز از مش قاسم برامون بنویس. یا از خرید شصت میلیارد دلاری اسلحه از طرف عربستان.  گویا طرفها از این سه چهارتا موشک ایران پیمای ما خیلی ترسیدن. اینا رو که میخونم یا میشنفم یادم به عکسی میفته که رئیس جمهور منتسب رو وسط دریاچه ارومیه با اون کشتی لوکسی که به در و دیوارش تایر کهنه اویزون کرده بودن نشون میداد. من از خنده روده بر شده بودم.
واسه همچی چیزی که دیگه شصت میلیارد دلار اسلحه اونم با قیمت دوبرابر خریدن لازم نیست. یک تیرکمون کافیه. خادم حرمین را باش.
حالا ای خادم حرم ای همردیف رهبر و رئیس جمهور منتسب ای ابنبات چوبی.  خب نصف این پول رو نه نصف هم زیاده یک کمی از این پول رو میدادی به سیل زده های پاکستانی که اون بدبختا هم  سرزمستونی نرن تو بالکن الهی. سیگار هم که ندارن بکشن باید سماق بمکن.  از من بپرس تو بالکن رفتن یعنی چی.
این کشورهای اروپایی که همه مون حسرت حالشون رو میخوریم اینهمه که ما خرج خرید و ساخت اسلحه میکنیم تا همسایه ها رو بترسونیم اونا هم میکنن؟ خب چرا نه؟ یعنی از گذشتشون یاد گرفتن. ما چه غلطی میکنیم. یا توی لبنان تی شرت پخش میکنیم که نشون بدیم عجب قدرتی داریم و یا اینکه شصت میلیارد دلار اسلحه ای میخریم که خودمون هم نمیتونیم راهش بندازیم. عین زمان مرحوم شاه. ما که ندیدیم ولی خب شنیدیم.
خب دیگه ذکر مصیبت بسه. باید بریم برسیم به کار و زندگیمون اگه بذارن. والله بخدا.
هی اعصاب ادمو خورد میکنن بعدم میبپرسن چرا بچه دار نمیشی؟ شما برای ادم حال و حوصله میذارین اصلا؟
حالا بلند شو یک چیز بنویس تا ببینیم که حالت سرجاشه.

۲ نظر:

یکی هست گفت...

ای به روحت اردوان
خیلی آقایی از اون موقع که کامنتت رو تو بغض سی ساله دیدم تا حالا می خوامت اساسی.مثل خودم تازه شروع کردی و عین خودم اهل دلی.دمت گرم
روزگارم بد نیست فقط یک کم دلتنگ بودم بیهوده.داشته هام بیشتره از نداشته هام.شایدم نه.برابرند پس برنده ام
شرمنده کردی

بی بی گل گفت...

وبلاگ دار شدنتان مبارک دوست عزیز.به وبلاگستان خوش آمدید.در ضمن خودتان صاحب اختیارید و از لطفتان ممنون.