۱۳۹۴/۱۱/۱۵

900 کیلومتر و آیا بایستی مدیون ترکیه بود؟ بخش دو

امشب شبِ جمعه هست. شبِ جمعه دو چیز یادت نره.  دوم خواندن این مطلب.

همونطور که در بخشِ یک اشارهِ کوتاه کردم، کشورهایِ غربی با یک دیدِ کاملاً متفاوتی ( البته من بیشتر دوست داشتم بنویسم دیدِ بی‌ تفاوتی ) به ماجراهایی که در شرق و آفریقا میگذشتند و میگذرند نگاه میکردند.

 چیزِ دیگری که اینجا باید حتماً بهش توجه کرد شکسته شدنِ هاله و طیف نمادها و نماهایی بودند که در پندارهایِ ما از آنها وجود داشت، هرچند که با وجودِ وضوحِ و برملا شدن ماهیت واقعی آنها‌ هنوز هم خیلیها با باور کردنِ آن‌ مشکلِ اساسی‌ دارند.
این ریخته شدن آرام و بیصدای نمادها را به وضوح میتوان از کنار هم قرار دادن وقایع که اوج و تبلور آن در جریانِ مصاحبه سوم که قولش را به شما داده بودم، انجام گرفت دریافت.

قبل از اینکه به این مصاحبه سوم بپردازم لازم میبینم که به چند پیش زمینه که در همین سه‌ چهار ماه اتفاق افتادند اشاره بکنم.
زمانیکه سیلِ پناهجویان به سویِ اروپا و عمدتاً آلمان سرازیر بود، مردمِ اینجا که شگفت زده از این واقعه غیرقابل پیش بینی شده بودند از خود و از مسئولین امر میپرسیدند که ما با اینها چه کنیم؟ آنها نیز در پاسخ می‌گفتند ما به نیروهایِ کارِ ورزیده نیاز داریم ( پیشاپیشِ همه صدرِ اعظمِ اینجا میگفت ) و با چنان استحکامی نیز اینرا می‌گفتند که خیلیها باورش میکردند. پس شد نیازِ به نیرویِ کارِ ورزیده ( دروغ یک). اینرا فراموش نکنید.
اندکی‌ گذشت و آرام آرام بر ملا شد که بسیاری از این نیروهایِ کارِ ورزیده، آنطور هم که ادعا میشد ورزیده نیستند بلکه بیچارگانی هستند که سالها و بل دهه‌ها به خاطرِ پیشبرد و انجامِ سیاستهایِ دیگران آواره گشته و مجبور شده بودند که در بدترین شرایط به حیاتِ ناچیزِ خود ادامه دهند.  این امری کاملاً طبیعی است و از اینرو ایرادی بر آنها به هیچ روی وارد نیست. ریشه مشکلات را بایستی‌ در جاهایِ دیگر جستجو نمود. در بخشِ آخر به آن‌ می‌پردازم.
اینطور بود که برایِ مثال شخصی‌ که سالها اجازه داشته  !!!! در ایران و یا ترکیه به شغلِ کم درامدِ ماست بندی بپردازد تا تنها بتواند  از آنراه بدونِ داشتنِ هیچگونه امیدی و چشمداشتی به بهبود آینده به زندگی‌ِ مختصرِ خود ادامه دهد را  امید داده و آوردند و پس از اینکه فهمیدند طرف ماستبند هست بهش پیشنهاد دادند که بیا برایِ مثال جوشکاری یاد بگیر و کار کن غافل از اینکه در این انسان دیگر هیچ نیرویی برایِ پذیرش و انجامِ تحولهایِ آنچنانی باقی‌ نمانده.
بدبختی بوده که شنیده در فلان کشور قول داده‌اند تا حالش را بهتر کنند، طرف هم بلند شده و آمده زیرا در جائیکه بوده چیزی برایِ از دست دادن نداشته. و جالب آنکه جائیکه آمده را هم میتوانم ادعا کنم که درست نمیشناخته. شاید هم اصلا نمیشناخته.

این یک نمونه بود ولی نمونه های مشابه دیگر در همین رابطه کم نیستند. از اینرو گفته ها و ادعاهای ذکر شده در بالایِ مسئولین  را دروغ یک مینمامم.

باز هم اندکی که گذشت یادشان افتاد که مثلا در کشوری مانند افغانستان امنیت برقرار است و چنین کشوری را نمیتوان در زمره کشورهای ناامن محسوب نمود (دروغ دو). پس کسانیرا که از چنین کشوری آمده اند میتوان بازپس فرستاد.
پناهجویان افغانی که آمده بودند هراسان گشتند و هر کدامش خواست به گوشه ای بگریزد. گریختن یعنی غیرقانونی زندگی کردن. یعنی کار مجاز نداشتن یعنی بالا رفتن بزهکاری. کسیرا هم که با تلاش و متحمل شدن هزینه های بالا برای بهبود وضع زندگیش با هزار مشقت به اینجا آمده را هم نمیتوان بسادگی متقاعد کرد که برگرد چونکه کشورت امن است. او خود میداند که کشورش چیست؟ همه چیز بجز امن.

در این مملکت همه چیز را میتوان خرید. از مقام وزارت گرفته تا رتبه قضاوت و مقامات کشوری و نظامی. همه چیز قابل خرید و فروش است. چند هفته پیش رئیس جمهور و نیروهای نظامی و امنیتی افغانستان ابراز داشتند که از سی و پنج استان افغانستان تنها دو استان امنیت نسبی دارند.  به یمن آزاد و دموکرات گشتن افغانستان توسط نیروهای غربی و نجاتشان از دست القاعده ای که خودشان پرورشش داده بودند (هیلاری کلینتون، کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا و وزیر امور خارجه پیشین این کشور) نه تنها طالبان ماندند بلکه داعش هم به آنها اضافه شد. نه تنها کشت تریاک نابود نشد بلکه هفده برابر بیشتر از پیش شد. افغانستان یک نمونه است برای خواننده فارسی زبان که با افغان و افغانستان آشنایی بیشتری دارد وگرنه در دیگر کشورها وضع همچنین است.

ایندو پیش زمینه را در ذهن خود نگاه داشته باشید تا به مطلب برسیم.

این مصاحبه تلویزیونی همین هفته انجام گرفت و در تلویزیون دولتی آلمان هم پخش شد. مصاحبه میان خانم ماریتا سلومکا  گوینده و مجری اخبار آلمان بود و آقای دو مزیه وزیر امور داخله آلمان که در کابل برای مطرح نمودن برنامه و وضع پناهجوبان افغانی با مقامات افغانی در کابل اقامت داشت و از آنجا با خانم سلومکا مصاحبه میکرد. در مدتیکه آقای دومزیه در کابل حضور داشت در چند صدمتری محل اقامت او یکی از این بمب گذاران انتحاری خود و بیست و هفت نفر دیگر را کشت.
اینهم لینکِ مصاحبه میا‌‌ن ایندو و زیرش هم برگردانِ کوتاهِ مطالبِ مهم به فارسی‌.


 خانمِ سلومکا از وزیرِ امورِ داخله آلمان میپرسد، شما که در افغانستان هستید وضع آنجا را چطور ارزیابی می‌کنید؟
آقایِ وزیر پاسخ میدهد، در افغانستان جایهایِ ناامن و جاهایِ کمتر ناامن وجود دارند ولی‌ وجهِ تمایزِ افغانستان با اروپا اینستکه در اروپا مردم در معرضِ خطرِ عملیاتِ تروریستی قرار دارند ولی‌ در افغانستان تنها مقاماتِ دولتی در خطرند و مردم را منظور نمیدارند !!؟؟؟  گویی که چند ساعتِ پیش در چند متریِ خودش ۲۷ نفر به آسمان نرفته باشند.

ادامه میدهیم به مصاحبه، صبر کنید جالبتر هم میشه.

خانمِ سلومکا میپرسد  آیا فکر نمی‌کنید که مردمی که در خیابانهایِ افغانستان راه میروند در خطر هستند؟
آقایِ وزیر بلافاصله پاسخ میدهد، میدانم که میخواهید بپرسید، آیا مردمی که ما میخواهیم پس بفرستیم به جاهایِ امن پس فرستاده می‌شوند و یا ناامن. ما میگوییم امن، و داریم هم کوشش می‌کنیم که افغانستان جاهایِ امنش بیشتر شوند. ما در افغانستان سرباز داریم ( سربازانِ آلمان در افغانستان حدودِ ۱۰۰۰ نفر هستند که عمدتاً در مناطقِ شمالی‌ که کم خطر تر بودند، مستقر گشتند. با ورودِ نیروهایِ طالب و داعش به این مناطق، آنها هم از امن بودن بیرون آمدند) و زمانیکه سربازانِ ما اینجا هستند، میتوانیم توقع داشته باشیم که خودِ افغانها هم آنجا بمانند.
خانمِ سلومکا میپرسد که در گذشته حوزه‌هایِ استقراریِ سربازانِ آلمان محلهایِ ناامن نامیده شدند و اقایِ وزیر پاسخ میدهد که ما مشکلی‌ در زمینه سرفرماندهیِ نیروهایمان داشتیم که دو هفته پیش تصحیح گردید و از آن‌ گذشته شما نمیتوانید از ما بخواهید که ۱۷۰۰۰۰ پناهجویِ افغان را پذیرا باشیم، در حالیکه مناطقی که آنها از آنجا میایند امن هستند.
خانمِ سلومکا میپرسد ولی‌ از میا‌‌نِ ۳۵ ولایتِ افغانستان تنها دو ولایت امن نامیده شده اند و آقایِ وزیر پاسخ میدهد این اخبار قدیمی‌ شده و او در گفتگویی که با مقاماتِ افغان داشته به این نتیجه رسیده اند که بر تعدادِ ولایاتِ امن بسیار افزوده شده است.
افغانستان به نیروهایِ کارِ متخصصش نیازِ مبرم دارد و ما بایستی‌ اینها را به افغانستان باز گردانیم.

 حالا دوباره کوتاه چند چیز را به یادتان میارم و بخشِ دو را پیش از اینکه از شدتِ خواندن چشم درد بگیرید به پایان می‌رسانم. مردمِ ایران با میزانِ سرانه مطالعه ۱۵ دقیقه در سال را نمیشه زیاد با خواندن زجر داد.

صدرِاعظم وانمود میکنه که دلش برایِ آوارگان می‌سوزد و بصورتِ انبوه پذیرایشان میشه.
دوستان و همکاران  صدرِاعظم  میگن ورودِ اینهمه نیرویِ کارِ ورزیده به این کشور مبارک است.
خبر می‌رسه  به صدرِاعظم  که نیروهایِ کار چندان هم ورزیده نیستند و خرج دارند.
صدرِ اعظم رو به بقیه کشور‌هایِ اروپایی میآره تا از آنها بشنود خودت دعوت کردی، خودت هم میزبانی کن. ما مشکلاتِ خودمان را داریم.
تعداد گروندگانِ به گروه‌هایِ راستی‌ و افراطی پییوسته زیادتر میشه. مردم ناراضی‌ شدند و با وجودِ آن‌
بیشترِ کمک‌هایی‌ هم که به پناهجویان میشه مستقیماً و بیواسطه دولت از طرفِ خودِ همین مردم هست.
کشورهایی مانندِ افغانستان امن و دموکرات شده تشخیص داده می‌شوند و تاییدیهٔ از وزرا و وکلایِ افغانستان هم گرفته میشه. همان وکلا و وزرایی که مقامشان مثلِ نانِ گرم قابل معامله شدن هست.

شما را با اینها تنها میگذارم و اگر خواستید جمع بندی و نتیجه گیریِ مرا در موردِ کّلِ ماجرا بخوانید، صبر کنید که بخشِ سوم بیاد بیرون.

۴ نظر:

خُسن آقا گفت...

ادعایی و فکری که خانم مرکل داشت دروغ نبود او واقعا فکر می کرد و درست هم فکر می کرد یچزی را که او در محاسبه اش رویش حساب باز نکرده بود فرستادن این همه پناهجو به آلمان بود. این هم به گمان من انتقام رفتار آلمان با یونان و ترکیه بود. این دو کشور هم وقتی دیدند پناهندگان بیشماری سرازیر شده اند هم مشکل را از روی شانه های خود برداشتند و هم خانم مرکل را به گوشه رینگ فرستادند. یقین بدانید که خانم مرکل مثل کارخانه داری که یک مرتبه فوجی از نیروهای کار ارزان قیمت دیدده و همزان دید که اقتصاد آلمان برخلاف باقی اروپا رو به رونق است با خودش فکر کرد با این نیروی کار قدرتی برای آلمان دست و پا خواهم کرد که هیتلر خوابش را می دید غافل از اینکه دشمنان می توانند چنین بلایی سر خانم مرکل بیاورند. حالا هم با کمی کنترل یقین بدایند این آلمانی هایی که من می شناسم این ورق بازنده را به ورقی برنده تبدیل خواهند کرد.
درضمن فراموش نکنید که پناهنده سوری با پناهنده افغان فرق دارد اینها سالها در ممکلتی امن زندگی کرده اند خیلی از اینها ماست بند و لبو فروش نیستند و عموما کسانی که هزاران کیلومتر را با مشقت طی می کنند لیاقت هایی دارند که یک شهروند عادی نداد اینها آدمهای ماجرا جو وقتی و با شهامت هستند و نه آدمهای مفلوک. از همه مهم تر بیشتر آنها جوان هستند. سرمایه خوبی است اگر حجم آن از اندازه کنترل خارج نشود.

ناشناس گفت...

درود
من یک نظامی هستم
اطلاعات و اسناد مهمی دارم که باید در اختیارتون قرار بدم
لطفا با ایمیل بنده تماس بگیرید
با حسن آقا هم تماس گرفتم ولی ایشون جواب ندادن متاسفانه
i.hate.iran1367@Gmail.com

اردوان کوشا گفت...

به ناشناس
درود
من نه نظامی هستم و نه به اسناد و مدارک نظامی نیاز و علاقه ای دارم.

اردوان کوشا گفت...

به حسن آقا.
حسن آقای عزیز.
نقطه ثقل نوشته من شغل ماست بند و لبو فروش مهاجر این کشور یا آن کشور نبود. و در حاشیه نیز بگویم که ماست بند و لبوفروش هم وقتیکه جانش به لبش رسیده باشد از کارهای دیگران حق مهاجرت دارد.
هدف این نوشته بیشتر نشان دادن دروغها و نا آگاهیها و بی مسئولیتی هائیست که کشورها و سران کشورهای گوناگون در قبال این پناهندگان پیش گرفته اند و از آنها خیلی آگاهانه و بیرحمانه استفاده های ابزاری خویش را میکنند.
در اینمورد میخواستم در بخش سوم بیشتر بنویسم.