۱۳۹۳/۱۰/۴

دنیای دیوانه دیوانه دیوانه و PEGIDA هم رویش

جوان که بودم با مادربزرگ خدابیامرزم ( خدا رفتگان همه را بیامرزه) هر وقت که جلوی تلویزیون مینشستیم و برنامه رازبقا را که بیشتر مربوط به حیوانات وحشی طبیعت آفریقا بود نگاه میکردیم، خیلی هیجان زده و ذوق زده میشد و گاهی هم شگفتیش حد و مرز نمیشناخت.
مخصوصا وقتیکه میدید هرگاه شیر نری به سراغ شیر ماده ای که بچه دار هست ولی شیرنرش مرده، میرفت نخستین کاری که میکرد توله شیرهای شیر ماده را میکشت تا رقیبی برای بچه هایی که فردا از خودش پدید میآیند نشوند. وای که دیگه باید میبودی و بحثها و نظراتش را میشنیدی. که تا کجاها میرفت و چه آسمانها و ریسمانهایی را بهم وصل میکرد. خدابیامرزدش. اگر زنده میبود الآن یکی میزد تو سرم و میگفت دیدی حالا؟
خب تا اینجای قضیه را داشته باشید تا برم سراغ یک چیز دیگه. قول میدم که منهم آخرش آسمان و ریسمان را برایتان بهم وصل کنم. البته اگر طاقت آورده و اس ام اسی به این نوشته برخورد نکنید.
شما میدانید که فتا چیست؟ نمیدانید؟ خب. انشاء الله که میدانید پیتزا چی هست؟ یا ابالفضل، اینرا هم نمیدونید؟
باید دستتان را پس بگیرم و پا به پا ببرمتان به کلاس اکابر مواد غذایی.  فتا یک نوع پنیر یونانی است که یونانیها تولید و صادر میکنند یا بهتر بگم میکردند به کل اروپا.
پیتزا هم که غذایی ایتالیایی است و از بچه هایتان بپرسید چیست تا برایتان تعریف کنند. سر راه مدرسه به خانه هر یکروز درمیان یکیش را نوش جان میکنند تا توان رسیدن به خانه وصرف نهار را داشته باشند. آن روزی هم که پیتزا نمیخورند همبرگر میخورند تا به خانه برسند.
حالا فکر میکنید بزرگترین تولید کننده پنیر فتای یونانی و پیتزای ایتالیائی کجاست؟ ها؟
نه دیگه. اشتباهتون همینجاست. بزرگترین تولید کننده این دو قلم جنس آلمان هست. از آلمان حتی به ایتالیا و یونان پیتزا و پنیر صادر میشه. این یعنی اینکه  تولید کننده ها در این دو کشور بیکار میشوند. چرا؟
برای اینکه آلمان از فقر و نداری کشورهای اروپای شرقی استفاده کرده وکارگران و نیروی کار ارزان از این کشورها  وارد میکنه تا از آنها مثلا در شرکت آمازون و یا شرکتهای تولید گوشت و کشتزارهای کشاورزی و امثالهم استفاده کنه. بخاطر همینهم جنسی که تولید میکنه ارزان تمام میشه و میتونه حتی به کشور مبدا هم صادر کنه.
عین همان کاری که اساتید گرامی قالیباف ایرانی در پاکستان و هند و چین انجام دادند و انحصار فرش ایرانی را از دست خود ایرانیها بیرون کشیدند. حالا براتون نائین و کاشان با طرح ایرانی ولی به دست کودکان هندی و پاکستانی بافته میشه با یک سوم قیمت.
بگذریم راه دور نریم و سر مطلبمان باقی بمونیم ولی شما اجالتا اینرا هم داشته باشید چونکه میخوام که یک گذر دیگه به یک مطلب دیگه بزنم. ولی شرافتا آسمان و ریسمان هنوز یادم نرفته. نترسید آخرش یکجوری همه اینها را بهم وصل خواهم کرد.
حدود یکدهه یا شاید بیشتر پیش که کشورهای اروپایی دور هم گردآمدند صحبت از این شد که خب حالا که ما اتحادیه ای به این عظمت و شوکت درست کردیم شدیم شیرینی. کشورهای دور و بر این اتحادیه هم همگی مگسند ادعای دوستی هم آنها با ما دارند و هم ما با آنها. پس به میمنت و مبارک شدیم و شدند.
این دغل دوستان که میبینی، مگسانند گرد شیرینی
اینجوری هم که نمیشه. تازه شروع کردیم به نفس کشیدن و از حالت سینه خیزی بر روی پاهای لرزان راه رفتن که همگی تصمیم گرفتند بیان اینجا. حالا کاشکی این پناهندگان فرهنگشان، دینشان، ایمانشان و زبانشان با ما یکی بود. که اینهم نیست. همه اینها هم به درک کیسه شان را بگو. جیبشان که حسابی خالیست. این یکی دیگه شوخی بردار نیست و غیرقابل اغماض میباشد.
پس بفکر این افتادند که به اصطلاح کشورهای خط مقدم جبهه را مامور کنند که نگذارند مگسان جنوبی به بالا بیان. مگسان کشورهای شرق اروپا که میآمدند خب دولت آلمان چندان سختگیری آنچنانی نمیکرد زیرا که در مجتمع های آلمانی کار ارزان میکردند و کارفرمایان عزیر اینرا به دولت فخیمه تفهیم کرده بودند. همین هم باعث شده بود که صدای کارفرمایان کشورهای مجاور آلمان درآید زیرا با این نیروی کار بسیار ارزان که در شرایط بسیار بدی هم زندگی میکردند نمیتوانستند مقابله کنند.
آقا، دردسرتان ندم. این برنامه زد به کاسه و کوزه کشورهای جنوبی اتحادیه اروپا. کشورهایی مثل ایتالیا، یونان و اسپانیا. چونکه این فراریان اقتصادی مینشستند توی یک قایق و یا علی گویان میآمدند به شمال به سمت اروپا. نیمی از این قایق ها غرق میشدند ولی نیم دیگر که به مقصد میرسیدند چنان زیاد بودند که سر و صدای ایتالیا وبقیه درآمد. دیدند نخیر این وضع نمیشه. اگر بخواهند شدید جلوگیری کنند که برخلاف ادعاهایشان میشن دیکتاتور و از این طور چیزها. اگر نخواهند بکنند که تعادل جمعیتی دستکم  در جنوب  اروپا بهم میخوره و از طرف دیگه هم کسانی مانند هلموت کوهل صدراعظم پیشین آلمان مرتب فشار میآورد که برونو ( منظور برلوسکونی هست ) چه کار داری میکنی اون پائین؟ و حتی اگر پناهنده ای از مثلا کشور یونان پایش به آلمان میرسید میگرفتندش و دوباره به یونان میفرستادند تا یونان به کشور مبدا برشان گرداند. یعنی دستهای خود را در آب پاکی میشستند و همه چیز را بگردن بقیه میانداختند. خب، پول هم داشتند تا کسی حرف میزد دهانشان زراندود میکردند. پول لامذهب را گر بر سر پولاد نهی، نرم شود.
کار بجایی رسید که میان خود قرار گذاشتند وسیله در اختیار برادر سرهنگ  قذافی نویسنده کتاب سبز قرار میدیم تا آن شهید تروریست مرحوم  با تو سری جلوی بالا رفتن اینها را بگیره. البته آن وسایلی که نامبرده شد وسایل دموکراتیکی نبودند بلکه تجهیزاتی برای سرکوب بودند.  مردکه را هم دعوتش کردند به ایتالیا و یارو هم خیال کرد که واقعا چیزی هست و پس از گذر ار دریای مدیترانه و ورود به ایتالیا از شدت خوشحالی دو سه میلیارد دلار نازنین به زلزله زدگان یک شهر ایتالیایی کمک کرد و ماموریت خود را دریافت نموده و از راه همان دریا به مملکت خویش بازگشت. نمیدانست که این دریا چه موج خون فشان دارد.
شما که تا اینجا را طاقت آوردید، یک کم دیگه هم تاب بیارید و من با اجازه تون این مطلب را همینجا بگذارم و برم سر یک مطلب دیگه.
نه بابا نترسید. ناراحت نباشید. به جان خودتان آخرش آسمان و ریسمانش میکنیم. اونهم چه جوووری. نگو و نپرس. اون با من. خیالتون راحت باشه.
آقا دیگه دلم براتون بگه. داریم میرسیم به جاهای خوب خوبش. زمان داشت آرام آرام میگذشت و هر روزی چیزی نو به ارمغان داشت. بنظر میرسید که چشمها دارند یواش یواش گشوده میشوند و دلها دارند پاک میشوند. حکام را میگم.
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی، بو که برآید
زمستان اجتماعی در شمال آفریقا گذشت و بهار عربی رسید و همگی شروع کردند به عربی رقصیدن. حالا اینکه این بهار عربی و مخصوصا نامش یک مقاصد دیگه را دنبال میکردند میگذاریم برای یک گفتار دیگه و آخر این این نوشته هم به سبک فیلمهای هالیوودی مینویسیم to be continued تا هم شما خوشتون بیاد و  منتظر سریال بعدیش بمونید هم ما اینجا به کار خودمان برسیم. چه کار کنیم؟ آخرعمری هم پیر شدیم و حوصله زیاد نوشتن نداریم هم شما نسل اس ام اسی شدید و حوصله زیاد خواندن ندارید و هم اینکه نقال شدیم رفت دیگه. تمام داستان را نمیشه یکجا برایتان گفت. به جهاز هاضمه تون فشارهای عجیب و غریب وارد میشه.  بده. خوبی نداره.
پیام میرسه که آقا اردوان برس به اصل مطلب.  یا جام باده یا قصه کوتاه.
به روی چشمم. کوتاهش میکنم شما هم کمی طاقت داشته باشید دیگه. اینجور که نمیشه که. داریم ناسلامتی برایتان آسمان را به ریسمان میبافیم و این کار هر کسی هم نیست.
حافظ چه نالی؟ گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه
خب بریم سراغ گاه و بیگاه خون جگر خود خوردنمان. بهتره خون جگر خود را بخوریم تا چیز دیگه.
کجا بودیم؟ آها، رسیده بودم به بهار عربی. همزمان با بهار عربی  یک بهار غربی هم درست شده بود بنام اوکرائین که این عربی و غربی چندان هم بیربط به هم نبودند. البته  باید افکار شدیدا  مالیخولیائی و پارانوئیدی مانند من داشته باشی که به این گونه ارتباط پی ببری. همینجوری هم نمیشه.  خب اینکه ربطشان بهم چیست را میگذاریم برای یک نوشته دیگه. پس چی شد؟ این مطلب هم شد to be continued.  بارک الله. خوشم آمد.  دارید یواش یواش یاد میگیرید. نه بابا. میشه بهتون امیدوار بود. بخدا والله.
خلاصه، آقا در عرض یکی دوسال ورق به کلی برگشت. یونان ورشکسته شد ولی بیخیال پنیر فتایش از باواریا میرسید. اسپانیا ورشکسته شد ولی بیخیال جوانانش را در کارخانجات آلمانی بلافاصله به کار گرفتند. اوکرائین به باد رفت و پس از دوران دموکراتیک درخشان تیموشنکو ( ؟؟؟ !!! ؟؟؟ این علامتها اینجا چه کار میکنند؟) یکدفعه دیکتاتوری داشت میشد ولی بیخیال هواپیماهای یورو فایتر آلمانی که از ده تا سه تایش بیشتر بلند نمیشه روی سرش پرواز میکردند تا از حریم هوائیش دفاع کنند. البته این ارتش ظفرمند آلمان در افغانستان مشهور بود که از ترس از سنگر بیرون نمیاد.
آها یک چیز دیگه که این میون یادم رفت بگم و مربوط به پانزده شانزده سال پیش از این اتفاقات هست، این بود که زمانیکه اتحاد آلمان شرق و غرب انجام میگرفت، حکومت وقت خیلی به شهروندان شرق آلمان میرسید و دود و دمشان را میدید. آنها هم حال میکردند و در ضمن معتقد بودند که رسیدن به اینجا، حق مسلم ماست. میخواستید قول ندید. الآن ولی این موضوع کمک و مدد رسانی به استانهای شرقی  کمتر شده و حتی اینجا و آنجا و در پارلمان آلمان صحبت از این میشه که کمکهای مالی را دیگه نمیشه تنها به استانهای شرقی کرد بلکه باید دید کدام استان مستحق تر است تا حکومت فدرال به آن کمک نماید.
از نظر سیاست خارجی هم الآن یک کم بفهمی نفهمی وضع عوض شده. دیگه ایتالیا و اسپانیا و یونان نه میخواهند و نه میتوانند که به تنهایی جلوی سیل مهاجرین را بگیرند و سیل همچنان در جریان است. همونطور که گفتم حکومت آلمان مجبور شده که اینجا و اونجا بیشتر از پیش کمک کنه ولی این از نظر کشورهای اتحادیه اروپا حتی کافی نیست. از سوی اتحادیه اروپا دارند تحت فشار میگذارنش که سالانه تا سیصد هزار پناهنده بپذیره. پناهنده هایی که عمدتا از خاورمیانه و آفریقا میان و خرج دارند. کشورهای اتحادیه اروپا میگویند سالیان دراز آلمان با سیاست های  نابخردانه و خودخواهانه خود اوضاع اجتماعی و اقتصاد داخلی ما را بهم ریخت ولی ما میبایستی او را در برابر سیل پناهندگان حفظ میکردیم. حالا دیگه نمیکنیم. مهرمان حلال و جانمان آزاد.
این میون چند تا کشور اروپای شرقی هم که به اتحادیه اروپا پیوستند و شهروندانش میتونن راحت به آلمان بیان و میان هم. پس یکدفعه شکمهای گرسنه در آلمان زیاد شدند. همه اینها دست به دست هم دادن تا اهالی شرق آلمان مانند شیری که با مادربزرگ خدابیامرزم (خدا رفتگان همه را بیامرزد) در تلویزیون میدیدم، فکر کنند ای وای مبادا روزی ما قطع بشه.
بخاطر همینهم گروهی از اینها اینروزها تظاهراتی برگزار میکنند بخصوص در شهر درسدن که به تظاهرات   PEGIDA  مشهورند.
PEGIDA کوتاه شده Patriotische Europäer gegen die Islamisierung des Abendlandes که معنای وطندوستان اروپایی که مخالف اسلامیزه شدن کشورهای غربی هستند را میده. کسی هم که این گروه را درست کرد آشپزی هست بنام لوتز باخمن که شانزده بار گاوصندوق کسانیکه به فاحشه خانه شهر درسدن بدهکار بودند را از خانه هایشان دزدید و به فاحشه خانه داده البته اینکار را برای رضای خدا انجام نمیداد بلکه از طرف این موسسه محترم ماموریت داشت.  بخاطر همینهم سه سال و نیم در زندانی در آلمان در کنار دیگر برادران مجرم به صورت مسالمت آمیز زندگی میکرده. این آقای باخمن در سال 2008 با چهل گرم کوکائین دوباره گیر افتاد و به دو سال تعلیقی محکوم شد.  بعدش هم این آقا به آفریقای جنوبی رفت و اونجا در ژوهانسبورگ با نام مستعار به تحصیل در رشته طراحی و هنر پرداخت. بنده خدا مانند آدولف هیتلر روح هنرمندانه و لطیفی داره. این هم مختصری از برپاکننده این گروه.
بلافاصله گروههای راست افراطی  پیشاپیش اینها راه افتادند و نظرها را بسوی خودشان جلب کردند. آنهم در کشوری که هنوز هم که هنوزه از میراث زمان آدولف هیتلری خود هراسناک و شرمناک است و خود را وامدار جامعه بشری حس میکند. کنارش هم کوتاه برایتان بگم که در تمام مدتی که آلمان شرقی وجود داشت. حکومت و مردم این کشور میگفتند که آلمان غربی وارث حکومت نازیست و ما کمونیستها از همان ابتدا مخالف بودیم.
بخاطر همینهم این حس شرمندگی و وامدار بودن به جامعه بشری وعلی الخصوص به جامعه یهودیان  در میان شهروندان شرق آلمان کمتر موجود میباشد تا در غرب آلمان و طبیعیست که تفاهم آنها برای بخشیدن ثروتهای ملی از دیدخودشان به دیگران بسیار کمتر میباشد تا در شهروندان مدیون آلمان غربی. شرقی ها بیشتر معتقدند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
شاید براتون جالب باشه که بدونید در آنجایی که اینها این تظاهرات را برپا میکنند و تنها دو درصد از مردم را قشر خارجی ها تشکیل میدهند و تنها  0,6  درصد مردم آنجا مسلمان هستند. با وجود این قسمت عمده شعارهایی که از سوی این گروه در مطبوعات مطرح میشوند را موضوع اسلام و مسلمانان بخود اختصاص میدهند بخصوص که نام گروه هم همین رو تداعی معانی میکنه. اما بنظر من که چندان اطلاع درست و حسابی هم ندارم، نبایستی ولی خاستگاه این اعتراضات را تنها وتنها  در تمایلات ضد اسلامی ایشان جستجو کرد.
اسلامی که بیشتر بوسیله داعش و طالب و وهابی متحدین پنهانی گروهی از غربیها ساخته و تعریف شده است و مرتب هم در رادیو تلویزیونهای اینجا مانند لولو به مردم نشان داده میشوند. و واضح است که چنین چیز مشمئز کننده ای نمیتواند هم طرفدار عاقل و پاک داشته باشد ولی  همیشه میتواند به بهترین نحو چه در خاورمیانه و چه در غرب بهانه، وسیله و مستمسک خوبی از سوی کسانیکه سوء نیت دارند، قرار گیرد. میگیره هم. چه در اونجا و چه در اینجا.
تک و توک پرچمهایی با شعارهایی نظیر جنگ اوکرائین را به پایان برسانید و برای منافع دیگران خود را با روسیه درگیر نکنید را که تظاهر کنندگان در دست میگیرند را هم کمتر در مطبوعات اینجا میبینید. تنها اگر گاهی دقت بخرج بدید و در اخبار تلویزیون اینجا کوتاه پرچمهایشان را میبینید و شاید به این یا آن شعارشان هم  برخوردی گذرا نمایید.
اینجاست که مشخص میشود که راه  توده ها و حکومتها حتی در کشورهای غربی هم مدتهاست که دارند از یکدیگر مجزا و تفکیک میگردند. هر کدامشان لابی های خودشان را دارند. در تمام این مدت هم عده ای به سودجویی های بی محابای خود میپرداختند و دولت آلمان هم نگاه میکرد و کسی هم متوجه نتایج کار اینها نمیشد.  و حالا هم این شوربای نتایح کار ایشان پخته شده، آنرا باید همگی سربکشند. همونطور که میبینید تمام این چیزها یکجوری و به یک نحوی با هم در ارتباطات مستقیم و غیرمستقیم و تنگ و گشاد میباشند. اینهم آسمان به ریسمان دوختن بنده. خودم هم میدونم که برای خواننده به همون اندازه اوتوپی هست که گفته های آنموقع مادر بزرگ خدابیامرزم (خدا رفتگان همه را بیامرزد) برای من داشت.
آها تا یادم نرفته اینرا هم بنویسم و تمامش کنم.

یکوقتی و یک موقعی اگر حالش بود  to be continued .  نمیشه آدم زیر قولش بزنه. مثل سیاستمدارهای بعضی از کشورها که نیستیم ما. 

۱۳۹۳/۹/۲۵

پیشترها و حالا، غرب و شرق

پیشترها که دنیا و مردمانش یکجور دیگه بودند اگر کودکی خطای بسیار بزرگی میکرد، میرفتند و یقه پدر و مادرش را میچسبیدند که چی یاد این بچه دادید. خب، کشور عقب افتاده بودیم دیگه.
بعدها که به مرکز تمدن جهان مدرن رسیدیم دیدیم که نخیر، اینجائی ها از همان کاری که پدران و مادران و جوامع ما میکردند قانون درست کردند و اگر بچه ات تا سن چهارده سالگی کار اشتباهی بکنه که به کسی ضرر بزنه، قانون میاد یقه ات را میچسبه.
دیگه مسئله حسن آقا و حسین آقا نیست که جوری سر و تهش را هم بیاری و با صلوات برگزارش کنی. میگیرنت و هزار چیز به پایت مینویسند. توی محله هم میشی سکه یک پول.
اینجا رو داشته باشید تا دوباره برگردم سرش.
والله تا اونجایی که من یادم میاد موقعیکه میخواستند این منطقه ما را دموکرات کنند، گفتند حتما باید بریم توش و ترق و توروق راه بندازیم تا اینها حساب کار خودشون را بکنند.
خب، آمدن و ترقی کردند و توروقی کردند و کسی هم حساب کار خودش را نکرد. چرا نکرد؟ برای اینکه یکی از همین متحدینشان از مدتها نشسته بود و پول میداد و مردم کشورهای دیگه را فرزند خوانده خود نموده بود ولی عاقبت یا طالبشان کرد و یا داعشی.
حالا همین فرزندان متحد بزرگ دارند از یمین و یسار و چپ و راست آدم میکشند. نسق میگیرند، با هر نوع پیشرفت اجتماعی مبارزه میکنند، انتقام خون فرزندان خود را ده چند و صد چند میگیرند اونهم با روشی که از خودشان یاد گرفته اند.
رادیو را باز میکنی از جنایات اونها میشنوی. تلویزیون را روشن میکنی فجایعشان را میبینی ولی چیزیکه نه میشنوی و نه میبینی اینستکه هیچ کدام از مدافعین آزادی در کشورهای اینطرف نه میگه و نه میپرسه که آقا آبشخور اینها کجاست؟
اینها فرزند خوانده های کی هستند؟ طبق روش سنتی شرقی باید رفت سراغ پدر و مادر اینها و طبق قوانین غربی که نه تنها باید رفت سراغشان بلکه  باید حسابی خدمتشان هم رسید تا دفعه دیگه به فکر انجامش نیفتند.
حالا من سئوال میکنم برای کارهایی که طالبان در پیشاور و داعشیان در کوبانی و احمقها در سیدنی کردند عمدتا سراغ چه کسی باید رفت و یقه چه کسی را باید گرفت؟ بابا جان تا دیروز در همون سیدنی میزبانش بودید خب حداقل یک سئوال هم ازش میکردید. زبانتان بار برمیداشت اگر میپرسیدید؟
نپرسیدید؟ خب حالا هم اشک تمساح نریزید.
بگذارید مردمان آن منطقه با سوز شما بسازند.
بعدش هم میگن مایوس نشو. خب اگه مایوس نشم چی بشم؟  

از دید شما ما که نادانیم. شما دانایان چه کار دارید میکنید و همسفره و همبستر چه کسانی هستید؟ تا کی ایندوستی هایتان ادامه پیدا میکنه و تا به کجا میخواهید پیش بروید؟ اینها رو برای کسی هم مشخص کردید؟
درسته که دیوانه ای در سیدنی و بی انصافی در پیشاور مردم را به خون و خاک میکشند ولی اینها حلقه آخر زنجیره ای بس بلند هستند. دنباله زنجیره کو؟ به کجا میرسد این زنجیره؟ این زنجیره برای خاطر چه کس  و یا کسانی به حرکت در میاد؟ پاسخ لازم نیست بدهید ای خداوندگاران مطبوعات و وسایل ارتباطات جمعی و سروران بورسهای جهان. پاسخ روشنتر از پرسش است ولی انصافا تئاتری هم که بازی میکنید خیلی ماهرانه و مرموزانه هست.

۱۳۹۳/۹/۱۷

یک خاطره و یک سئوال

آقا داشتیم میرفتیم مثل بختمان بخوابیم که یکدفعه  یادمان افتاد به مرحوم جان اف کندی رئیس جمهور شهید آمریکا.
زمان این شهید مرحوم، روسیه میخواست در کوبا که نزدیک سواحل آمریکا هست، موشک استقرار کنه. وای دیگه غوغا شد. شهید مگر میتونست بگذاره چنین چیزی اتفاق بیفته؟  چه معنی میده؟ هرکس بره توی خانه خودش موشک استقرار کنه.  امنیت سیاسی و ارضی ایالات متحده به خطر افتاده.
دیگه بزن و بکش شروع شد. تمام دنیا هم جفت کرده بود که اگر این دو ابر قدرت با اون زرادخانه های اتمی شان به جان همدیگه بیفتند چند میلیون سال طول خواهد کشید که دوباره موجودات تک سلولی در سطح کره زمین بوجود بیایند؟
خلاصه آخرش اتحاد جماهیر شوروی از خر شیطان پیاده شد و نقشه اش را متوقف کرد و دنیا یک نفس راحتی کشید.
حالا عین همین حالت در مورد روسیه داره پیاده میشه. پشت دیوارش آمدند و تحریمش هم میکنند. توی کنفرانس سران بیست کشور برتر دنیا هم که دعوتش میکنند، کسی سر میزش نمیره. فقط کم مونده که سطل آشغال را هم بگویند که بالای سرش بگیره و یک پایش را هم بلند کنه. همه اش هم بخاطر آزادی اوکرائین. همان اوکرائینی که با جمهوری اسلامی روابط نزدیک داشت و دانشمندان اتمی اش به ایران رفت و آمد داشتند آنهم در زمانیکه همین روسیه در کنفرانسهای پنج بعلاوه یک با همراهی با آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان کوشش میکرد ایران را تحت فشار قرار بده. همان اوکرائینی که شهردار کیف اش در آلمان تبلیغ تلویزیونی برای ماست میکنه و دو سال پیش بجای اینکه بفکر کودکان مملکت بلازده خودش باشه در تلویزیون آلمان در یک برنامه پیش از کریسمس مبلغ پانصد و سی و خرده هزار یورو وقف کودکان کرد. البته این وقف کردن برایش سود مالیاتی ببار آورد. همان بوکسور را میگم.
خب، حالا واکنش این ابرقدرت سابق و ابربدبخت امروز چی باید باشه؟

خاطره را من گفتم، پاسخ سئوال را شما بدید ولی بلند نه. برای خودتون بدید.

۱۳۹۳/۹/۱۱

مش باقر و تجارت اسلحه

قدیمها در محله ما مش باقری وجود داشت که شغلش تعمیر، ساختن و فروختن قفل در و کلید بود. مش باقر مرد مسنی بود. شاید هم چونکه ما آنموقع بچه بودیم فکر میکردیم خیلی مسن هست و اگر الآن میبود میگفتیم میانسال هست. کاری ندارم. حالا سنش هر چی که میخواد باشه. فرقی نمیکنه.
این مش باقر ما هنگام کار آدم صبوری هم بود و خیلی با آرامش و آهسته کار میکرد و اگر فرصتی هم میشد و کسی میآمد کنارش تا کارش را نگاه کنه، اهل گپ و گفتگو هم بود.
مش باقر همیشه میگفت که تا زمانیکه مردم از دزد میترسند، میخوان که در خانه شان خوب محکم  و مطمئن باشه. گاهی به خنده میگفت یک جورایی نانم را مدیون دزدها هستم ولی همزمان هم میگفت که دزدی اصلا کار خوبی نیست.
وقتیکه ازش میپرسیدیم خب تو که میگی دزدی کار خوبی نیست، اگر روزی روزگاری همه مردم به حرف تو گوش بدهند و دیگه کسی دزدی نکنه پس تو از چی میخواهی زندگی کنی؟ سرش را تکان میداد و میگفت اگر عجله نکنم و کارم را زود تمام نکنم به نماز ظهر نمیرسم و گناهش را کی به گردن میگیره؟
یکبار که مش باقر داشت کار میکرد رفتم پهلوش و گفتم مشتی میتونم منهم کار تو را یاد بگیرم تا در آینده شغل مطمئن داشته باشم؟ گفت خیالی نیست. میتونی ولی اگر کار مطمئن تر میخواهی برو یاد بگیر که وسایل حرب و دفاع را چطور میسازند. چونکه شغلی هست که از زمان هابیل و قابیل مشتری داشته و تا قیام قیامت هم مشتری خواهد داشت. ما میخندیدیم.
سالها از این خاطره گذشته است  ولی انصافا حالا که به احوال دنیا نگاه میکنم میبینم این مش باقر ما عجب مخی داشته. میپرسید چطور؟ الآن میگم.
ببینید، یکی از بزرگترین رسته های کاری و شغلی در غرب اسلحه سازی هست. از سلاحهای جیبی و دستی مانند تفنگ و مسلسل گرفته که هر جایی بفروش میرن تا سلاحهای بزرگتر. مثلا شما این کشور آمریکا را نگاه بکنید. تنها قیمت سلاحهایی که به مردم خودش میفروشه تا ترق و توروق راه بندازند سر به میلیاردها میزنه. تفنگ هست و هفت تیر. کسی هم چندان جدی و خطرناک برای امنیت کل جهان نمیداندشان. آنها هم با آرامی و خیال راحت سلاح های خودشان را میسازند و میفروشند. به همه هم میفروشند. دوست و دشمنی هم وجود ندارد. پول داری، اسلحه میخوای، پس دوست هستی. 
یا اینکه کشور اسرائیل. نود درصد سلاحهای سبک تولیدی خودش را میفروشه. یا ایران همینطور. کارخانه مسراشمیت آلمان برخی از سلاحهای نیمه سنگین را که اجازه تولیدش را در آلمان نداره، امتیاز ساختش را به یک امیرنشین خلیج فارس میده و آنهم دیگه یا علی مدد. برو تا بریم. یا عربستان همینطور.
تازه اسلحه را به کسانیکه میخواهی اگر بفروشی، قدرتمندشان کردی و میتونن حال کسانی را که میخواهی برات بگیرند. 
نگاه هم که میکنی میبینی گروههای مختلف از داش داعش گرفته تا طالبان و قاچاقچی های مواد مخدره و انقلابیون لیبی و اعتراضیون مصر و چریکهای صحرا همه و همه هم دسترسی به این سلاحها دارند و خوب هم دارند ولی در مجموع اینها سلاحهای سبک هستند. فروششان خوبست ولی فروش سلاحهای سنگینتر و  بزرگتر خوبتر است.
برای سلاحهای سنگینتر بایستی ولی دشمنی درست و حسابی داشت تا  بتونی جنسهایت را بفروشی و مثل مش باقر شب بتونی با خیال راحت سرت را بر روی بالش بگذاری و فکر نکنی که فردا ممکنه بیکار بشی.
دشمن درست و حسابی که ترس بندازه به جان بقیه و بقیه هم بخواهند به اصطلاح از خودشان دفاع بکنند. یک زمانی این دشمن بین المللی کمونیزم بود. ولی امروزه کمونیزمی دیگه وجود نداره. فقط سه چهارتا گروهک مثل پ ک ک و امثالهم هستند که هنوز خبر فروپاشی سیستم شوروی و یا انورخوجه به گوششان نرسیده و یا اینکه هنوز در اخبار نشنیدند که جمهوری خلق چین نامش کمونیستی و پرچمش قرمز و داس و چکشی هست ولی توی این مایه ها دیگه اصلا نیستند و تازه یاد گرفتند که به سبک امپریالیزمی حال کنند.
ولی دشمن لازم هست. تنها ایران و کره شمالی هم  کافی نیستند. شما خودتون مجسم کنید یک بابایی مثلا در بلژیک و یا سوئد و یا آلمان و یا فرانسه نشسته و داره زندگیش را میکنه. این بابا کی از کره شمالی و یا ایران میترسه؟
برای او باید دشمنی درست کرد که دشمن باشه و حسابی ازش بترسه و هر آن احساس کنه که لولو آمده که بخوردش.  یک چیزی مثل روسیه مثلا. کشورهای مجاور روسیه هم که طبیعتا بعد از تجربیات کمونیستی که با شوروی داشتند ذاتا از روسیه خوششان نمیاد و از همین که یک پتانسیل بالا برای احتمال جنگ و جدال داره میشه بموقع استفاده کرد. و بفرما، دشمن هم پیدا شد.
پس باید رفت دنبال تولید سلاحهای نیمه سنگین و سنگین که بتونه با دشمن مقابله کنه.
شاید هم بخاطر همین هست که یکدفعه ناتو به کله اش میزنه که مرزهای خارجی خود را مستحکم کنه. زمان جنگ سرد با شوروی، کشوری که واقعا خطرناک بود. هم از نظر نظامی و هم از نظر ایدئولوژیکی، مرزهای خارجی ناتو را لازم نبود اینجوری مستحکم کنند ولی حالا چرا. باید مستحکمش کنند.
در ضمن بنده خدا رئیس جمهور آمریکا چند سال پیش میخواست قانون ممنوعیت فروش اسلحه به مردم عادی را در کشور خودش به مجلس ببره و تصویب کنه، جلویش را گرفتند. گفتند برو  اول با مش باقر ایرانی یک مشاورت کامل بکن و کلاس ملاس های مش باقر برو و یا احیانا نزد او دوره ای ببین و بیا.
آقا کرد و رفت و دید. حالا یکی از همون اسلحه سازها شده وزیر دفاعش. جل الخالق. قدرت خدا. خدایا بزرگی فقط به تو میبرازد و بس. 

بهر حال همه اینها نشان میده که مش باقر برای خودش مخی بوده ها. حیف که بموقع خودش از سوی ما  کشف نشد.