۱۳۹۲/۴/۲۸

ملت خوش خیال

آقا جان من دیگه به چه زبونی باید بهتون گفت. خود دولت ایران اعلام کرده که  تنها به نهاد یارانه ملی مبلغ پانصد و هفتاد هزار میلیارد تومن بدهکاره ( اولش خواستم عددی بنویسم ولی دیدم برای نوشتن اینهمه صفر باید دوبار خودنویسم را پر کنم).
شر تحریمها را هم به همین سادگیها از سر ایران کم نمیکنند. تا ده هزارتا امتیاز نگیرن یک سر سوزن بهتون نمیدن.
کشور ایران که ذاتا کشوری کشاورزی هست و نه بر خلاف میل و عقیده خیلیها صنعتی هم خشکسالی داره هم خشک مغزی مدیریتی و هم خشک اندیشی بازاری.
خشکسالی را که میفهمید. یعنی امیدوارم که بفهمید.
خشک مغزی مدیریتی را که اگر تا حالا نفهمیدید از این ببعدش هم نمیفهمید بخاطر همین منهم بخودم فشار نمیارم که براتون تعریفش کنم.
خشک اندیشی بازاری هم یعنی جنس بنجل از خارج میارن توی انباراشون ذخیره میکنن تا کارد به استخوون همه برسه بعدش با قیمتی که خودشون تعیین میکنن میفروشن. کشاورزاتون هم که همه آمدن شهر و دارن پپسی مینوشن و تصمیمی برای برگشتن به ولایت ندارن. حق هم دارن. برای مثال ماجرای نیشکر هفت تپه و شاهکارهای آقازادگان تاجرمنش را بخاطر بیارید تا بفهمید که شرایط کار و زندگی را برای این بیچاره ها تا چقدر سخت و دشوار کردن که راهی بجز زمین گذاشتن همه چیز و مهاجرت به شهر براشون باقی نمونده بود. آقازادگان تاجر منش هم رفتند شکر از آمریکای مرکزی وارد کردند. کلی هم سود بردند.
ملت هم خوشحال که نخود و لوبیا گرون شد ولی قطع نشد هنوز در خانواده کلیه برای فروش داریم.
بخاطر همینهم خیلی ساده ساده گفتم که هم از بیرون و هم از درون گرگها منتظرن تا باب مذاکره باز بشه. تازه بکش بکش شروع  و راه بخور بخورهای تازه باز میشه. فشارهایی را که به دولت ایران وارد میکنند یا تصمیم دارند بکنند از قوه تصور خیلیها هنوز خارجه. شاید خود رئیس جمهور منتصب و منتخب هم ابعاد فاجعه براش مشخص نباشه.

همه اینها رو هم از صدقه سر جنگ بر سرقدرت میون معممین عزیز  و سرداران گرامی سپاه که بعد از جنگ برای خودشون امتیازات ویژه متصور شده بودند داریم.
ملت هم که همیشه در صحنه هست مثل مگس که اونهم همیشه در صحنه هست ولی مردم چندان خوششون هم ازش نمیاد با مگس کش تو سرش هم میزنن.


۱۳۹۲/۴/۱۷

تبریک و تسلیت

یادمه زمانِ  جنگِ  واقعا تحمیلی ولی بعدش واقعا تحمیقی ایران و عراق وقتیکه فرزندِ  یک خانواده‌ کشته میشد، میامدن درِ  خانه جانباخته و به پدر و مادر و بستگانش تبریک و تسلیت میگفتند. تحمیقی برای اینکه یکعده بیخود کشش دادند تا با سرگرم کردن مردم به منافع خودشون برسن. همه اینهایی هم که الآن دارن توی ایران کباده میکشن همونهایی هستند که در زمان جنگ سهمیه درست حسابی گیرشون نیومد و حالا ادعای سهم دارند. بگذریم.
داشتم میگفتم که خیلی از جوانهای ما قربانی شدند. این جوانان برایِ  مملکتِ  ما جانِ  خود را قربانی کردند ولی‌ آنهایی که بالا نشسته بودند قدرِ  واقعیِ  این فداکاری را ندونستن و با چهارتا کوپن و سهمیه بیخودی دانشگاه و قباله زمین و اینطور چیزها خواستن سر و تهِ قضیه را هم بیارند ولی‌ همه اینها موضوع ِ  چیزی که میخوام بگم نبود فقط اشاره کوتاهی کردم به  تبریک و تسلیت.

حالا به نظر می‌رسه که باید به خیلی‌ کسانِ  دیگه هم تبریک و تسلیت گفت.

زمانی‌ که آقایِ  رئیسِ  جمهورِ  اخیرِ  آمریکا به سرِ  کار آمدند و با دادنِ  وعده و وعید‌هایِ  خوب کوشش کردند که چهره‌ای که آمریکایِ  زمانِ بوش از خودش به جا گذاشته بود کمی‌ تعدیل کنند، یک عده‌ از حولِ  حلیم با سر تویِ  دیگ افتادن و این مربوط به تنها منور الفکران و روشن اندیشانِ ایران نبود بلکه سازمانی مثلِ  کمیته اهدایِ  جایزه نوبل هم مایو پوشید و از روی دایو ده متری شیرجه زد تویِ  دیگ و یک جایزه دبش به رئیسِ  جمهور جدیدِ آمریکا داد.
جریان چنان غیرمترقبه بود که خودِ  بنده خدا هم از دریافتِ  این جایزه گیج و منگ شده بود.ولی کمیته دیگه اخلاص و ارادت را از حد گذرونده بود.
کمیته جایزه صلحِ  نوبل در این ماجرا تنها نبود، خیلیهایِ  دیگه هم داشتن از شدتِ  خوشی منفجر می‌شدن.
کسی‌ دیگه آهنگِ  دیو چو بیرون رود فرشته در آید را نمیخوند ولی‌ همه تهِ  دل هم بهش فکر میکردن و یک جورایی بهش معتقد بودن.
البته ناگفته هم نگذاریم که این آقایِ  رئیسِ  جمهورِ  جدید در سطحِ  ملی‌ برایِ  جامعه آمریکا دست به انجام چند تا کارِ  مثبت هم زد ولی‌ اینها در سطحِ  ملی‌ بود و کاری به ۹۵% بقیهٔ مردمِ  دنیا نداشت.
با گذشته زمان کارهایِ  رئیس جمهور یکی‌ یکی‌ خودشون را نشون دادن. از ماجرای نشتِ  نفت در خلیجِ  مکزیک گرفته تا همین اواخر استراقِ  سمِع دوستان.
وسطش دو سه تا چیز کوچک دیگه هم این عزیز انجام داد ولی شما به بزرگی خودتون ببخشیدش. 

تنها کسی را که من میشناسم (البته من تمام دنیا نیستم، فقط یکنفرم با امکانات خیلی محدود) که از همون اول آمدن رئیس جمهور جدید به همه هشدار داد که صبر کنید و منتظر بشید که کارهایش چه نتیجه ای ببار میاره و وعده هایش را چقدر عملی میکنه، سید علی خامنه ای بود.

اینجاست که به این منور الفکران و آزاد اندیشان باید تبریک و تسلیت گفت.
تسلیت از بابتِ  کشته شدنِ  ایده آلهاشون به دستِ  اول کوتاه فکری خودشون که حتی در اینمورد بخصوص نظرات سید علی واقعی تر از موهومات اینا جلوه میکنه  و دوم تبریک برایِ  اینکه این آزاد اندیشان دوباره اجازه دارن یک ٔبتِ  دیگه برایِ  خودش پیدا کنن و روز از نو روزی از نو. 
به این میگن مقاومت بیحد و حساب در برابر فراگیری از تاریخ.


اینطور آدمها و اینجور افکا یکجورایی بیکار نمیمونن و سرشون همیشه به یک چیزی گرم میشه.

۱۳۹۲/۴/۱۳

فرقِ میانِ ماجرایِ ایران و ماجرایِ مصر


آقا میل‌هایِ  تبریک و شادی هست که تویِ  هوا در حرکتند.
مقایسه هست که انجام میشه. دیدی من گفته بودم هست که گفته و نوشته میشه، خوردی حالا هست که با چشم و ابرو به اطراف و اکناف ارسال میشه.

چی‌ شده مگر؟ هیچی‌ بابا، ارتشِ  مصر کودتا کرده، انگار که کودتا در کشورهایِ ما چیزِ  جدیدی هست.
کرد که کرد، به من چه به شما چه؟ ما مگر چه کار کردیم که حالا اینهمه خوشحالیم و دیدی گفتم دیدی گفتم میگیم؟ مگر ربطی به ما هم داشت این تعویض قدرت در مصر؟


ولی‌ اگر بخوام راستش را بگم به همه ما مربوط میشه ولی‌ نه‌ اونجوری که شما فکر می‌کنید.
من اینجوری فکر می‌کنم (شما نکنید، بده، گناه داره ):


شاه همکارِ  آمریکا بود، مبارک همکارِ  آمریکا بود.
شاه مریضِ  سرطانی، آخرِ  خط،  مبارک مریضِ  سرطانی، آخرِ  خط.
شاه جانشینِ  درست حسابی‌ نداشت که غرب یعنی آمریکا بتونه روش حساب کنه، مبارک هم همینطور.
برایِ  شاه باید جانشینِ  موقت پیدا میشد که مردمِ  عادی قبولش کنن و همه هم فکر کنن، که آخوندها چیزی حالیشون نیست بطوریکه در نهان بفکر بدست گرفتن قدرت باشند، برایِ  مبارک هم باید جانشین موقت پیدا میشد با همون شرایط. یعنی در واقع اسلامگراها در هر دو کشور نقش گذرا داشتند. اما در کشور ما بود که مردم گذشتند و اونها موندن. چرایش را در پست قبلی کمی توضیح دادم.

فقط در مورد جانشینِ  شاه، آمریکا محاسبه غلط انجام داد هرچند که ملت ما قیمتش را پرداخت و هنوز هم داره میپردازه و حالا حالا هم از حالت پرداخت بیرون نمیاد. جانشین شاه تا آمد اول ترتیبِ  ارتش را داد، جنگ هم که واقعا اولش تحمیلی ولی‌ بعدش تحمیقی بود نتونست کاری براشون بکنه. باقیمانده ارتش هم از درون و بیرون سر به نیست شد. بعدش هم که پاسدارها هم آمدن و بقیه ماجرا رو هم که خودتون میدونید. تلاشهای تیمسار آریانا هم درترکیه به جایی نرسید چونکه پسرش کیف پول را برداشت و در رفت. پسر شاه هم که میخواست خلبان جنگی بر فراز خاک ایران بشه و خاک مام وطن را نجات بده ترجیح داد که بگذاره مردم از طریق دموکراتیک برش گردونن.

در موردِ  مصر حریف (یعنی آمریکا ) عاقلانه تر کار کرد و نگذاشت زیاد سرش کلاه بره، تجربه اینور و اونور را هم مثلِ  مردمِ  ما دور نینداخت، در نتیجه تونست ارتش را سالم نگاه داره و به موقع مثلِ  یک قهرمان واردِ  صحنه کنه
وظیفه ارتش هم در این مرحله گرفتن قدرت ظاهری از دست رئیس دولت دست نشانده قبلی و تسلیم این قدرت ظاهری به رئیس دولت دست نشانده بعدی است. در ضمن توی این گیر و دار وهابی ها از همه خوشحالترند چونکه تنها رقیب واقعی سنی مذهبشان یعنی اخوان المسلمین اینجوری از میدان بدر شدند

خدایا چنان کن سرانجامِ  کار
تو خوشنود باشی‌ و ما رستگار

اینرو تویِ  مدرسه میخوندیم ولی‌ کاربردِ  عملیش را این‌هفته در مصر و در رابطه با ارتش، ملت و امریکا دیدیم. حالا چرا این شعر یادم افتاد را نمیدونم و خدا کی هست و ما کی هستیم را خودتون باید بفهمید.

همین. خودمونیم خیلی مختصرش کردم ها. نه؟

۱۳۹۲/۴/۵

خودتون نظر بدید

من که چیزی نمیگم.
خودتون بخونیدش و در موردش نظر خودتون را به خودتون بدید. به من لازم نیست بدید.



هرکس هم که فکر میکنه من منظورم  طعنه زدن به شخص یا اشخاص بخصوصی هست داره اشتباه میکنه.

۱۳۹۲/۴/۲

مرده و حرفش

خدابیامرز مادربزرگ مرحومم (خدا رفته گان شما رو هم بیامرزه) همیشه تا یک مسئله ای پیش میامد که کسی میخواست خلاف وعده اش عمل بکنه، بلافاصله میگفت مرده و قولش. یعنی اگر پای حرفی که میزنی نایستی اصلا مرد نیستی.
بگذریم که الآن دیگه دوره و زمونه عوض شده و دیگه زن و مردی وجود نداره. بعضی جاها حتی زنها لولهنگشون بیشتر آب ور میداره. کاری ندارم.
حالا اگه این حرف مادر بزرگ مرحومم ( خدا رفته گان شما رو هم بیامرزه ) بخواهیم به زبان امروز ترجمه کنیم میشه : مرده و قولش یعنی اگر پای حرفی که میزنی نایستی اصلا آدم نیستی و چه مثبت و چه منفی نمیشه روت حساب کرد.
بعضیها میگن خب که چی؟ آدم نباشیم.  طرف صحبت من البته با این اشراف نیست. بگذریم.

حالا چرا یادم به این حرف مادر بزرگ مرحومم ( خدا رفته گان شما رو هم بیامرزه ) افتاد؟ راستش یادم افتاد که فردا یعنی سوم تیر روزی هست که طلبه ها و آخوندها به سرکردگی شیخ فضل الله نوری تو شهرری جمع شدند و گفتند ما مشروطه نمیخواهیم بلکه مشروعه میخواهیم. 
اینکار رو سال  ۱۲۷۶  انجام دادن یعنی به حساب دو دو تا چهارتا میشه صد و پنج سال پیش.
وارد این بحث هم نمیشیم که دو دوتای بعضی ها همیشه میشه چهارصدتا در حالیکه دو دوتای بقیه حتی بمرز یک هم نمیرسه.

الآن هم که صد و پنج سال از این ماجرا میگذره هنوز هم که هنوزه صحبتی غیر از این نمیکنن. پس پای حرفشون ایستادن. نه نظر عوض کردن، نه کوتاه آمدن و نه چیز دیگری. یک راه را انتخاب کردند و تا به امروز هم بدون هیچ تزلزلی به پایش ایستادن. اگر هم زمانی کمی آرامتر بودند و زمانی کمی تندتر این مربوط به دسته بندیها و زد و بندهای داخل خودشون بود نه ضعف و قدرت بقیه. این از اینها.

حالا ملت چی؟ ملت در این میون یکمدت مشروطه طلب شدن، یکمدت غربی شدن، یکمدت ناسیونالیست شدن و بدنبال پیرمرد راه افتادن و تونستن نفت ملی کنن، سه چهار روز بعدش به پیرمرد فحش خواهر و مادر میدادن و یا اگر نمیدادن یواشکی از پشت پرده پنجره خونه نگاه میکردن که بیرون چه خبره و چی داره میشه بدون اینکه خواست و یا توان عوض کردن مسیرش را داشته باشند، یکمدت داشتن کلید دروازه های تمدن را در قفل دروازه ای خیالی میکردن و چنان میچرخوندن که خودشون هم سرگیجه میگرفتن،  یکمدت دیگه فهمیدن که این دروازه اصلا برای اونها قفلی نداره و اون چیزی هم که دستشون دادن اصلا کلید نیست، یکمدت انقلابی شدن، یکمدت پس از پیروزی انقلاب هم الکی خوشحال شدن ولی با پیش آمدن چند چیز بلافاصله یکمدت هاج و واج شدن، یکمدت ضد انقلاب شدن، یکمدت پشیمون از انقلابی بودن قبلشون شدن، یکمدت انصافا و واقعا وطنپرست شدن و تقریبا با دست خالی به جنگ عراقی رفتند که تا بیخ دندان مسلحش کرده بودن و بمعنای واقعی کلمه حماسه آفریدن، یکمدت دیگه دیدن جنگ چندان دکان بدی هم برای بعضیهاشون نیست و ول کن دیگه نبودن، یکمدت از شدت خشم برعلیه رژیم جمهوری اسلامی عاشق مجاهدین خلق شدن و یک مدت دیگه که دیدن مجاهدین خودشون سر توی آخور دیگران دارن و کاه دیگران را میخورند از مجاهدین متنفر شدن، یکمدت از اومدن امریکا به عراق و افغانستان خوشحال شدن، یک سال بعدش که دیدن ایندو کشور چه بهشتهای برینی شدند از همین موضوع ناراحت شدن و شروع کردن به فحش دادن به آمریکا، یکمدت عبد و عبید محمد خاتمی شدن،  یکمدت فشار پشت فشار که خاتمی باید یکدفعه شب را روز کنه و با سه سوت از ایران سویس بسازه، دانشجوها و خبرنگاراشون که کشته شدن دشمن خاتمی شدن، یکمدتی مثل بچه ادم رفتن سر سفره نشستن تا پول نفت بیاد، یکمدت بعدش فروشنده کلیه شدن خلاصه دیگه سرتون رو درد نمیارم توی این صد و پنج سال گذشته همه چیز شدن ولی چون پای حرفشون نایستادن، پس معلومه که هنوز آدم نشدن.

ببخشیدها ولی یک سئوال هم این میون به ذهنم رسید. این ملت اصلا حرفی برای گفتن داره که بخواد پاش بایسته یا نایسته؟ کسی حرفی برای گفتن داره که پیش از اون آگاهی داشته باشه.


۱۳۹۲/۳/۲۶

پرانتز بسته

فرا رسیدن دوران ریاست جمهوری جدید را به کلیه مردم ایران تبریک گفته مخصوصا به رئیس جمهور منتصب و برای همه آرزوی موفقیتهای داخلی و جهانی و اینچنانی و آنچنانی میکنم.
فقط مواظب باشین که جیغ بنفش نزنین. همین.

( پرانتز باز : چشمم آب نمیخوره : پرانتز بسته)



۱۳۹۲/۳/۲۰

اندر باب انتخابات

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی



۱۳۹۲/۲/۱۴

تاریخ تکرار میشود


خدا بیامرز مادربزرگ من (خدا رفتگان همه را بیامرزه) رو که میشناسید. مادربزرگم  از پدربزرگم یاد گرفته بود که بگه تاریخ تکرار میشه و عجیب هم بهش معتقد شده بود و میخواست که ما هم حتما یادش بگیریم.
وقتی هم که ازش میپرسیدیم حالا منظورت چیه که تاریخ تکرار میشود؟ خب بشود. بیچاره میگفت بدبختی ها تکرار میشن و کسی هم خوش نخواهد ماند.
ما بازهم نمیفهمیدیم که این بنده خدا چی میگه. ته دلمون میگفتیم خب شد که شد یا خواهد شد که خواهد شد. ولمون کن بریم بازیمون را بکنیم. این بنده خدا هرچی میخواست حالیمون کنه که از گذشته یادبگیریم و همون اشتباه ها رو تکرار نکنیم تا تاریخ تکرار نشه ما بخرجمون نمیرفت.
تا اینکه یواش یواش از دبستان بیرون آمدیم و رفتیم دبیرستان. درسها اینجا دیگه کمی مشکلتر بودند و بجای یک معلم چند تا دبیر داشتیم چونکه درسها دیگه بسادگی سابق نبودند و هر دبیری متخصص یک رشته بود.
آقا یواش یواش با پوست و گوشتمون احساس کردیم که بله، حرف مادربزرگ خدا بیامرزمون (خدا رفتگان همه را بیامرزه) درسته و تاریخ تکرار میشه.
آخر هر سال ما تجدید میشدیم و این جریان تکرار میشد. یکسال که انقدر تاریخ سفت و سخت تکرار شد که رفوزه هم شدیم. ای داد و بیداد حالا دیگه کی این خبر رو به خونه میبره؟ تا اینکه به عقلمون رسید که به مادر بزرگ خدابیامرزمون (خدا رفتگان همه را بیامرزه) پناه ببریم.
رفتیم خونه و خبر تکرار فجیع تاریخ را براش بردیم. یک کم نگه کردن عاقل اندر سفیه به ما کرد و با چشمانی که ازش هم حقته و هم منکه بهت گفته بودم و هم حالا باش تا صبح دولتت بدمد و هم هزارتا چیز دیگه میبارید بهمون اشاره کرد که بشین. بعدش هم خیلی آروم به من گفت که باید روشت را عوض کنی منهم نمیدونم چطوری ولی باید عوضش کنی.
بعدش هم آب پاکی را ریخت روی دستمون که کاری هم از دست او برای ما برنمیاد و باید با سرزنش و سرکوفت پدر و مادرمون خودمون کنار بیایم.
هنوز که هنوز گاهی یادم به این تاریخ تکرار میشود میفته و هم خنده ام میگیره و هم ناراحت میشم آخه اون سال بد سرکوفتی خوردم.
آخرین باری که تاریخ تکرار میشود به یادم افتاد وقتی بود که یک خبر در دویچه وله خوندم. اینم لینکش خودتون برید بخونیدش.


آقا ما که سرکوفت هنوز یادمون نرفته که. اینکه یکسال تمام جلو همه همسایه سرمون را نمیتونستیم بالا بگیریم هم یادمون نرفته. بخاطر همین اینجا که فکر کردیم یعنی تا حدی فهمیدیم که یک تاریخهایی میخوان دوباره تکرار بشن، از شما چه پنهان چهار ستون فقراتمون (البته توی عکسهای دکتر ارتوپد ما یک ستون بیشتر ندیدیم ولی همه میگن نخیر چهارتاست) شروع کرد به لرزیدن.
خلاصه خبر اینه که بر اثر تحریمات مقدار دارو در ایران کم شده. حالا دولتهای غربی پیشنهاد میکنن که اجازه فروش یکمقدار نفت را به ایران بدن تا بتونه با پولش دارو بخره.
این تجربه رو عراق هم در زمان صدام حسین انجام داد. صدام حسین هم همون مقدار کم نفت را که میفروخت پولش را خرج آدمهای دور و بر خودش میکرد که ولش نکنن. اینها بودند که تا لحظه اخر مواظب بودند که مردم به صدام حسین تعرضی نکنن و نگهش داشتن تا آزادکنندگان امریکایی بیان و ملت عراق را نجات بدن و دموکرات بکنن. اون طرفیها هم یعنی همون دموکرات کن ها، دقیقا میدونستن که پول فروش این مقدار کم نفت به حساب هیچ داروخانه ای واریز نمیشه.
منتظر بودن تا بقول معروف برنج دم بکشه و شرایط برای ورود قهرمانانه شون فراهم بشه. بله دیگه دردم از یار است و درمان نیز هم.
حالا بنظر میرسه که همون تاریخ داره تکرار میشه ولی ایندفعه توی ایران. آخه یکجوری باید زمینه رو حسابی آماده کرد تا میوه خودش برسه و خودش از بالای شاخه بلند بیفته پایین توی دامن کسیکه اون زیر منتظره. فعلا که بهمون میخوان اجازه بدن برای خرید دارو یک مقدار کمی نفت بفروشیم.
شاید هم من اشتباه میکنم.
دعوا نکنید با ما. ما که خودمون داوطلبانه سیگارمون رو ورداشتیم و رفتیم تو بالکن.
تا هوا خوبه باید استفاده بکنیم.