۱۳۹۱/۷/۱۰

مرده و حرفش، ملته و عملش



در تمامِ دنیا میگن که انسانها باید بتونن رویِ حرف و رفتار یک ملت حساب کنند.
در ایران وضع حرف و عمل مردم  چنان محکم و قابلِ اعتماد هست که نه‌ تنها انسانها بلکه حتی پرنده‌های دنیا هم رویِ رفتارِ مردمِ ما حساب میکنند، مثلا این پرنده‌ها دقیقاً می‌دونن که چراغِ راهنمایی و اینطور چیز‌ها عینِ خیالِ هیچ کس نیستند ، یعنی تنها چیزی در شهرها هست که برای لانه سازی پرندگان از همه مطمئن ترند، چونکه هیچ بنی‌ بشری نظر هم بهشون  نمیندازه.
اینهم مدرک.

مردم از همون روز ازل گفتن ما نظم و قانون نمیخوایم هنوز هم پاش ایستادن.
از همون روز ازل گفتن ولی ما به همه چیز ایراد میگیریم و نق میزنیم هنوز هم پاش ایستادن.

آخه مرده و حرفش و ملته و عملش. شما چی فکر کردید؟

۱۳۹۱/۷/۶

فرقِ محمود در نیو یورک و اسمال در نیو یورک

بچه که بودم یکروز از مادر بزرگِ خدا بیامرزم (خدا رفتگانِ همه را بیامرزه) شنیدم که بابام بچگی‌ هاش کتاب میخونده، بله درست خواندید، کتاب میخونده، بله در ایران، پس کجا؟
 بله در عهد دقیانوس، درست خواندید. خلاصه پدرِ مرحومِ منهم کتاب میخونده و کتاب دوست داشته. مادر بزرگِ خدا بیامرزم (خدا رفتگان همه را بیامرزه) گفت که از کتاب دورانِ بچگی‌ بابام هنوز چند تاش موجوده، خوب ما هم کنجکاو رفتیم انقدر گشتیم تا پیداشون کردیم و شروع کردیم به خوندن.
اسمِ یکی‌ از این کتاب‌ها اسمال در نیو یورک بود. این اسمال در نیو یورک یک آدمِ ساده و بی‌ غل و غش ولی‌ داش مآبی بود که بطورِ اتفاقی و بر اثرِ آشنایی با چند نفر سر از نیو یورک در می‌آره و اونجا مثلِ تارزان به خیالِ خودش به نجاتِ این و اون می‌پردازه و خیلی‌ از چیز‌ها را خراب میکنه ولی‌ چونکه همه از خلوصِ نیت و قلبِ پاکش مطمئن بودند چه بسا که می‌خندیدند و حتی جبران خساراتِ اسمال را به عهده می‌گرفتند. آخر سر هم این اسمال خان بدونِ اینکه یک دلار خرج کنه به ایران برمی‌گرده و تازه باعث میشه که در نیو یورک نظرِ مردم نسبت به ایران و ایرانی‌ مثبت هم بشه.
این اسمال آقایِ ما یک جاهل بیشتر نبود و مقام و منصبی هم نداشت.
آقا ما هم اون زمان موقع خوندنِ کتاب آی می‌خندیدیم، آی می‌خندیدیم ولی‌ خنده از تهِ دلً‌ها،  نه‌ خنده اجباری یا تعارفی.

اون زمان‌ها گذشت و ما هم پامون به بلادِ غربت رسید، کلی‌ زور زدیم تا بالاخره تونستیم چهارتا کلمه خارجی‌ بخونیم و بفهمیم که حدودا چی‌ میگن این خارجیها.
حالا میریم روزنامه می‌خریم و باز می‌کنیم که بخونیم، میبینیم تیتر : مموتی در نیو یورک.
 میخونیم ببینیم چی‌ گفته یکدفعه شروع می‌کنیم به خنده تلخ کردن که از زار زدن هم بدتره.


اون از شیرین کاریهاش که با خرج بیت المال به پیک نیک‌ میره. کسی‌ نیست که بهش بگه آخه مموت جان، ماموت نه‌ ماموت جنتی هست این مموت هست، خلاصه بگه مموت جان تو که حرف بزنی‌ حتی نماینده‌هایِ بورکی نفسو هم از جلسه می‌رن بیرون کله گنده‌ها که جایِ خود دارند، انقدر حرفاش طرفدار داره.

خوب دکتر مموتی این حرفا رو با اس‌ ‌ام اس‌ هم می‌تونستی بفرستی‌ بیاد، این لشکر کشی‌ عقیدتی‌ / تجارتی / سیاحتی دیگه برایِ چی‌ بود؟ آخه خدات شکر ۱۴۰ نفر؟
تو ۱۴ دقیقه حرف زدی؟ که بگیم دقیقه‌ای ده نفر؟
یا اینکه خانم و بچه‌ها یک مدت بود سینما نرفته بودند توی خونه حوصله‌ شون سر رفته بود؟ شاید هم از همون موادِ غذایی ارزون قیمت که در سوپری بغلِ خونه شما پیدا میشه خرید کرده بودن و آورده بودن اونجا با قیمتِ مناسب بفروشند تا هم بیزینسی بشه و هم کمبودِ فروشِ نفت جبران بشه. جلل خالق، عجب مغزِ متفکری.
بیخود نیست که عربها زرد کردن و غرب مجبور شده با کلی‌ اسباب بازی جنگی بیاد به خلیجِ فارس برایِ اینها لالایی بخونه، همش برایِ اینه که از این مغزِ متفکر می‌ترسند. حیف که تویِ ایران کسی‌ این چیزها رو نمی‌فهمه و هی‌ نق میزنند بطوریکه اعصابِ مموتی خراب میشه و جلویِ دوربین از کوره در میره.
ویدیو را نگاه کنید، آخه خدا رو خوش میاد با دکترهایِ مملکت از این کارها بکنند؟
https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=8sxVShkF3rw
ولی‌ مموتی جان، اینا رو ولشون کن، برگرد، به خانه برگرد.
ما را به خیرِ تو امید نیست، شر مرسان. خریدهاتون را هم که کردید، حالا دیگه برگردید.

بیا تا اسمالِ جاهل را بفرستیم کارها رو درست کنه.
سرِ راهِ به خانه برگشتن هم با کسی‌ دعوا نکن.

۱۳۹۱/۶/۲۲

کار داره به جایِ باریک میکشه

حتماً همتون راجع به تماسِ تلفنی بینِ نتان یاهو و اوباما شنیدید.
ماجرا از این قراره که چند وقت پیش این خانمِ کلینتون به جراید گفته بود که برایِ ایران خط قرمز تعیین نمیکنه بلکه زورش رو میزنه که با زبانِ خوب ایران را به راه بیاره.
زبانِ خوب، والله منظورش اینبوده که تحریم رو ادامه بده تا گشنگی ایران رو از پا در بیاره. هیچ کشوری هم توی دنیا عین خیالش نیست و دلش به حالِ ایرانیها نسوخته، مگر اسرائیل. این یکی‌ سوخته. چرا سوخته؟ چونکه متوجه شده که تحریم را دارن ادامه میدان و ایران هم از روی نمی‌ره و کارش رو میکنه. همین هم باعث شده که اسرائیل به تکاپو بیفته. چرا؟ از قدیم گفتن چوب را که بلند کنی‌، گربه دزده حساب کارِ خودش رو میکنه. اسرائیل بر عکس میگه یا شما بزنید یا خودم میزنمش.

این‌همه فشار، این‌همه تحریم، این‌همه نارضایتی‌ِ مردم از درون و اجبارِ رژیم به تحتِ فشار گذاشتنِ مردم و ترسیدنِ خودش، حالا شما حساب کنید، اگر با وجودِ همه اینها رژیم بتونه کاری رو که اسرائیل ادعا میکنه که ایران داره انجام میده، اگر اینکار را بتونه با موفقیت انجام بده، دیگه کی‌ باید از همه بیشتر بترسه؟ معلومه، همونی که از قبلش از همه بیشتر دردسر درست میکرد. بیخود نیست که نتانیاهو میگه ملت دیگه خون جلو چشمام رو گرفته. جلو چشماشو نگرفته، بلکه جای دیگش زرد شده.
نتانیاهو گفته : تحریم‌ها به اقتصاد ایران ضربه زده‌اند، ولی برنامه اتمی را متوقف نساخته‌اند. جهان به اسرائیل می‌گوید: منتظر باش، هنوز زمان باقی است. و من می‌گویم: منتظر چه چیز باید بمانیم؟ و تا کی باید منتظر ماند؟

تویِ چنین وضعی از همه بهتر جیغ زدن و شلوغ کردن و ننه من غریبم بازی کردنه، نه‌ اینکه مثلِ مموتی مداد پاک کن بگیری دستت و بخوای نقشه‌های جغرافیایی دنیا را تصحیح کنی‌. حرف هم که بهت بزنن بگی‌ من معلم هستم و باید مشقِ شبِ بچه‌ها روی تصحیح کنم. غافل از اینکه که فراش مدرسه هم نیستی‌.
به ارسطو و امام محمد غزالی‌ و اینها می‌گفتن معلم اول و معلم ثانی‌ و اینطور چیزها. من میگم به مموتی هم بگن معلم ۱ + ۱۲ که هم یکجوری به مذاکراتِ ایران با ۱ + ۵ بخوره و هم نحسیِ ۱۳ زود از توش مستقیم  به چشم نخوره.

حالا هم هی‌ شما بگید که بازم دارم دری وری میگم ولی‌ مثلِ چیزای دیگه بعدا ثابت میشه که حق داشتم یا نه‌. حالا بخندید. خوووب بخندید، خنده بر جوانان ایرادی نیست.

ولی‌ به جایِ اینکه به من بخندید، چهار دسته بشید،
یک دسته تان بره پهلو خانم کلینتون و بگه فلانی‌ سلام رسوند و گفت، خانم جان ،  شما کارت رو بکن و به حرفِ مفتِ این طرف و آنطرف گوش نکن. یکبار تویِ عمرت یک حرفِ درست زدی، نگذار برات خرابش کنند.
دسته دوم بره پهلو نتانیاهو بگه عمو خوب موش ندوان تا بعدش نترسی.
فیلم پیلم هم درست نکن تا متحدین را در کشورای دیگه به زحمت بندازی. به زبون ساده آروم بشین دیگه. مریضی؟
دسته سوم هم بره پهلو مموتی بگه زودی بدو بیا قراره بکننت پیغمبر و بفرستنت توی یکی‌ از این سیّاره‌هایی‌ که هنوز برای بشر کشف نشده و قراره که اونجا تو کارهای بنیادی انجام بدی. دستِ رحیم را هم بگیر و بیا.
بنابر این تا اطلاعِ ثانوی وزارت شعایرِ ایران تعطیله، یعنی‌  فتیله .
دسته چهارم هم بره سراغِ مردم و بهشون بگه، ملت ول کنید.
جنگِ هفتاد دو ملت همه را عذر نهید
چون ندیدید حقیقت بازم به بیراهه زدید


برید برسید به کارِ خودتون، اینا همش دارن نقش بازی می‌کنن که سرِ شما کلاه بگذارن. این مسخره بازیهاشون نه‌ برای فاطی تنبان میشه و نه‌ برایِ شما کلاه.
اگر هم به هیچ صراطی مستقیم نمیشید و حتماً سرپوش لازم دارید، خودتون مستقیماً با فاطی کنار بیایین. مشکلِ جفتتون حل میشه ولی‌ حد اقل دنیاتون رو به گند نمیکشید.

۱۳۹۱/۴/۱

بیدار شدم 2

بله، بالاخره وقت پیدا کردم که بقیهٔ داستانِ بیدار شدنم را براتون بنویسم.
راستش اولش خیلی‌ ناراحت بودم که چرا به وعده خودم عمل نمیکنم و تمومش نمیکنم ولی‌ حالا که نگاه می‌کنم و میبینم که در این مدت چقدر چیز‌ها در دنیا اتفاق افتاده که من بتونم بهشون اشاره بکنم، میبینم خودمونیم، چندان بد هم نشد ها.
بیخود نبود که قدیمی‌ها می‌گفتن عجله کارِ شیطانه، البته قدیمیهایِ ما در شیطنت کردن همیشه عجله میکردن و کاری هم به این نداشتن که ضرب‌المثل ممکنه خراب بشه.
به هر جهت، کجایِ کار بودیم؟ اها اونجا بودیم که به نظرِ من آمریکا داره همه را میذاره سرِ کار، البته این نظر را قبلا نداشتم ولی‌ از موقعی که خواب نما شدم، دیگه دارمش.
آخه راست هم هست، وگرنه شما نگاه کنید، دارن تمامِ یا اکثرِ پایگاهاشون را در اروپا می‌بندن و یک جوری خودشون را متمرکز می‌کنن رویِ خاورِ دور. حتی برایِ اولین بار در استرالیا دارن پایگاه باز می‌کنن تا سرِ چینی‌‌ها رو اونجا گرم کنند.
در غربِ چین درِ یک باتلاقی را به نامِ افغانستان باز گذاشتند تا همه بیفتن تویِ این دام، اگه یادتون باشه شوروی هم تویِ این باتلاق افتاد. بعدها گندش درآمد که کشاندن شوروی به افغانستان، با هماهنگی و توافق خود آمریکا بود. خب حالیشون هست. با دست خودت پدر خودت را درمیارن. آخرش هم بعنوان ناجی میان تو.
از آنجایی که در صنعتِ فیلم و فیلم‌سازی هم خیلی‌ تجربه دارند، کاری میکنند که جریان خیلی‌ هیجان انگیز و حقیقی‌ هم جلوه کنه.
مادر بزرگِ خدا بیامرزم اگر یک موقع یک چیزی کمی‌ از هیجانش رو از دست میداد، زود نق رو میزد و میگفت، دلمون پوسید.
حالا هم برایِ اینکه دل‌ِ مردم هم نپوسه و حوصله شون سر نره، شیر کرزای میغره که وائوووو  بو میاد، بو میاد، بو آدمیزاد میاد، جّن و پریزاد میاد. کی میخواد که ما اینجا تکه و پاره اش بکنیم؟ میگفتش که در تمامِ مملکتِ محروسه بلاد اسلامی افغانستان حکم فقط حکمِ شیر، نمیخواهی بیفت و بمیر.
از طرفِ دیگه ورد میخونن توی گوشِ بعضی‌ از این متعصبهایِ قومی و میگن، این حرفا چیه، بزن بریم برایِ پشتونستانِ بزرگ، یک عدّهٔ هم نیششون تا بناگوششون باز میشه.
همزمان به بلوچ‌ها هم همین قول را میدن که بلوچستان بزرگ (یعنی‌ بخشی از ایران، بخشی از پاکستان و بخشی از افغانستان) هم حقِ مسلمِ شماست، نیشِ اینها هم تا بناگوششان باز میشه.
غافل از اینکه اگر گیرم که این کشور‌ها هم ایجاد بشن (جایِ تعجب خواهد بود که ایندو تا چطور می‌تونن کنارِ هم وجود داشته باشند، چونکه باز میانِ ایندو هم نواحی موردِ اختلافِ زیادی وجود دارند که هم این ادعای مالکیتش را میکنه و هم اون)، با وجودِ همه این حرفها، اگر همچین دو کشوری هم ایجاد بشه، شرایطِ کافی‌ برایِ ادامه حیات نخواهند داشت و پیوسته یا باید به این و اون وابسته اقتصادی و سیاسی بمانند یا اینکه پیوسته به بغل دستیهاشون حمله ور بشن، که هر دو حالت برایِ از ما بهتران خوشایند هست.
این میان سفیرِ هند هم  در واشنگتن از شدت خوشحالی  اعلام کرد، که در سال ۲۰۱۲ در صورت خروج نیروهایِ آمریکایی از افغانستان، هند آمادگی اینرا دارد که بلافاصله جایِ آمریکا را پر کنه.
حالا خودتون میتونید حدس بزنید که فشارِ خونِ پاکستان تا به کجا می‌رسه و همچنین فشارِ چینی‌ها اگر تمامِ این چیز‌ها در مسیرِ مشخص شده به طرفِ جلو پیش برن.
اینجا باز شدنِ پایِ روسیه به موضوع هم اجتناب ناپذیر میشه.  یعنی‌ دیگه دست بزنید و شادی کنید. نیت  به دامادی کنید.
 
هند و چین دو رقیب اقتصادی و تکنیکی و نظامی آینده آمریکا هستند که در کنار غول روسیه که هنوز هم کامل از بین نرفته باید یکجوری سرشون گرم بشه. مجسم بکنید اگر بگذارن اینها به همین رشد طبیعی خودشون که چندان هم طبیعی نیست ادامه بدن و کسی معترضشون نشه، یعنی دیگه نوه های راکلفر باید برن پناهنده اقتصادی بشن به مهاراجه بوق.  شماها چه توقع‌ها داریدها. همین دیگه مونده که نوه راکفلر دست نشانده راج کاپور بشه.
پس ان‌همه چرا، چرا، چرا نکنید. همه چیز درست همونجوری هست که باید باشه و اگر هم این میان اشتباهِ کوچکی پیش آمد ( مثلا نفتِ غرب اشتباها در خاورمیانه رفت زیرِ زمین) ۴ تا نماینده مخصوصِ محلی می‌فرستن که به مردم حالی‌ کنه این یک اشتباهِ طبیعی بوده و بیخود صابون به شکمشون نزنند و مشتبه نشن.

 
برایِ ما اینجاها دیگه کمک از این و آن گرفتن کاری نیست. باید فکر کرد . مادر بزرگِ خدا بیامرزم  میگفت :  (یک کم خارج از نزاکته، زیرِ ۱۸ سال‌ها خودشون نخونند) دستشویی که میری منتظرِ باسنت نشین، یک زور هم خودت بزن. البته من کمی‌ مودبانه ‌کردمش و نوشتم، اون خدا بیامرز رک بو‌د.
البته خودم می‌دونم تحتِ این شرایط که ما نمیتونیم یا وقت نداریم فکر کنیم خوب
ارگانهایِ دیگری در ما هستند که قبولِ مسئولیت میکنند ولی‌ باید کمی‌ منتظرشون نشست

۱۳۹۱/۳/۱۱

خر، خره یا آدم خره؟

از قدیم گفتن که خدا خر را شناخت و به خاطر همین هم شاخش نداد.
حالا شما بگید، توی این عکس خر کدومشه؟




به زودی قسمت دوّم بیدار شدم را براتون مینویسم که بفهمید چی‌ بر سرم آمد.

۱۳۹۰/۱۲/۱۱

بیدار شدم


شماها تا حالا خواب بودید که یکهو با صدای جیغِ بلند شید و از خواب بپرید و وحشت زده فکر کنید وای خدا جونم چی‌ شده؟ کدوم مغولی حمله کرده؟ کدوم صدامی باز داره بمبِ شیمیایی میریزه روی سرمون، کدوم حسین اوبامایی میخواد موشک دموکراتیک بهمون بزنه، کدوم رئیس جمهوری بازم داره وعده سر خرمن بهمون میده و اینطور چیزا؟
خدا بهتون روز بد نده، من این بلا سرم آمد.  چند شب پیش که خوابیده بودم، یکدفعه با صدای جیغ عیال چنان از خواب پریدم  و رفتم توی آسمان که خوردم به سقف.
بیچاره خوش حال شده بود که ایران جایزه اسکار گرفت. منهم خوش حال شدم، خیلی‌ هم خوش حال شدم ولی‌ نه‌ اینجوری. من آرامتر خوش حال شدم.
بعدش هم توی سرما با پیژامه رفتم توی بالکن که سیگار بکشم، فقط نمیدونم چرا عیال بعدش دیگه خوش حال نبود. منهم نبودم، یعنی خوش حال بودم که برنده شدیم ولی‌ خوش حال نبودم که تا صبح دیگه خوابم نبرد. نمیدونم چرا.
آقا به کسی‌ نگیدها ولی‌ این اواخر یک عادت خیلی‌ بد پیدا کردم. هر وقت که دچار بیداری میشم، به یک چیزایی فکر می‌کنم که وقتیکه بیدارم و خوش حالم فکر نمیکنم.
آدم وحشت میگیردش وقتی‌ که به این چیزا فکر میکنه، خنده‌ه اش هم میگیره ولی‌ وحشت بیشتر. بعدش هم هی‌ چایی پشت چایی، چونکه نمی‌دونی که چه کار بکنی‌، همه خواب هستن فقط تو بیداری، بعدش هم ببخشیدا گلاب به روتون ولی‌ جواب چایی خوردن‌ها رو باید بدی. خواب هم که هیچی‌، قربونش برم.
فرداش هم خمار نشستی و عیال با حالت نیمه غضبناک بر و بر نگاه تو میکنه، تو هم با ریق در رفته مال مال نگاه اون ولی‌ فکری که کردی هنوز توی کلّه مبارکت داره  برای خودش ویراژ میره.

اولش نمیخواستم براتون بگم که به چی‌ فکر کردم ولی‌ خوب حالا که شما اینجا نشستین و منهم حال و حوصله اش را دارم، براتون میگم.

راستش جریان اینجوری شروع شد که اولش یادم افتاد به یک ویدئو که از کرزای دیده بودم. بیچاره توی لویه جرگه بود و داشت برای ملت خودش لاف میزد.
میگفت ما شیر هستیم و هر کس که آمده افغانستان باید بدونه که با شیر کاری نباید داشته باشه، همه برن یک جای دیگه جنگل حال کنند و خونه شیر را بگذارن دست خود شیر.
ملت هم که اکثرشون ریششون سفید شده بود، همگی‌ خوش حال که بله همین‌طوره که آقای رئیس جمهور میگه، فقط یادشون رفته بود که شیر حامد مسافت یک و نیم کیلومتری بین محل اقامتش تا سالن لویه جرگه را از ترس اینکه مبادا بزننش با چرخ بال رفته بود.
و همینطور یادشون رفته بود که شیر حامد را خود مزاحمین آوردن. بگذریم.
از طرف دیگه چند تا روزنامه اینجا نوشتن که یک عده به این فکر افتادن که پشتونستان افغانستان و پشتونستان پاکستان رو جدا کنن و ازش یک کشور مستقل درست کنن.
یک عده هم نمیدونم که به کدوم کتاب تاریخی مراجعه کردن که کشف کردن قوم پشتو ریشه بنی‌ اسرائیلی داره و اینها اصلا یک روح در دو بدن هستن که مثل فیلمهای فردین بعد از مدتها دوری میخوان به هم برسن.
میدونین آدم این چیز‌ها رو که یکدفعه پیداشون میشه ولی‌ خیلی‌ زود کلی‌ طرفدار پیدا میکنه، میشنوه یا میخوانه همچی‌ بفهمی نفهمی یک کم به همه چیز مشکوک میشه.
ولی‌ همین بفهمی نفهمی مشکوک شدن را هم هیچ ایرج پزشکزادی با سیصد تا کتاب دایی جان ناپلئون نمیتونه کامل تعاریف کنه.
خوب اونشب  سانفرانسیسکو نبودیم  ولی‌ فکر که میتونستیم بکنیم، پس شروع کردیم به فکر کردن که آخه این کارها به سود کی‌ میتونه باشه، چه برنامه‌ای پشت اینها هست و خلاصه از اینطور چیزها.
در ضمن کنارش هم بگم دو سه‌ بار هم یادم به این پریسا  افتاد که هی‌ میاد میگه چیزایی که یادت میفته  بنویس ولی‌ خودش در میره و پیداش نیست. به اون هم یادم افتاد.

سرتون را درد نیارم، هر چی‌ فکر کردم دیدم اگر وضع منطقه متشنج باقی‌ بمونه چند تا کشور در دراز مدت حال و احوالشون خراب میشه.  
ایرانی مگر میشه که اسمون و ریسمون را بهم نبافه؟ خب منهم یکیش.

بنظر من یکی از اینهایی که دستشون میره زیر اسیاب، روسیه هست که کنار سوریه متشنج و ایران ملتهب احتمالا باید یک پشتونستان را که با سایه خودش هم درگیری داره، تحمل بکنه.
همچین پشتونستانی باعث میشه که وضعیتِ جغرافیایی پاکستان از نظر نظامی قابل دفاع نباشه، پس بین پاکستان و پشتونستان نوظهور مجادله پیش میاد و این اجتناب ناپذیره.

پاکستان که بیاد تو، پای هند  هم خود به خود به جریان کشیده میشه و این چیزی نیست که از دید چین مخفی‌ بمونه، چونکه چین خودش با هند اختلافات حل نشده مرزی داره، پس تمام این کشورها مجبور میشن که یک جوری خودشون و نیروهاشون را اونجا متمرکز کنند.

جالبیش اینه که همه این کشورهای به اصطلاح در حال رشد و قطبهای صنعتی آینده جهان عجیب و غریب به منابع انرژی اسیای میانه وابسته هستند.
چین که تعارف را هم کنار گذاشته و داره مرتب خط لوله نفت و گاز به اونطرفها میکشه. حالا شیر تو شیر شدن منطقه همه این حسابها رو بهم میزنه. 

آقا این چه وضعیه؟ ما تا میخواهیم یک چیزی تعریف کنیم، عیال برامون کار درست میکنه.  بقیه اش که جالبتره که.
من باید برم ولی‌ دنباله فکرهام را بعد براتون مینویسم. خدا عمرتون بده، ما رو از این خیالات بکشید بیرون ولی‌ تا اون موقع این ویدئو شیر کرزای رو هم نگاه کنید.



چیه بابا، داد نزن آمدم. یک کم صبر بده.


۱۳۹۰/۱۱/۱۸

ما یکی‌ دیگه ایوالله آوردیم


آقا به کسی‌ نگید ولی‌ ما یکی‌ دیگه ایوالله آوردیم.
اونم از دستِ کی‌؟ از دستِ دو نفر.
یکیش میگه نماینده خدا  بر رویِ زمین هست و باید که حق و حقوقِ مستضعفانِ جهان را  برگردونه  به اونها،  به این میگن آ سید علی‌ رئیسِ رئیس جمهورِ منتسب.
دومیش میگه  من  طرفدارِ رو راستی‌  و  دموکراسی در جهان هستم،  بهش میگن حسین اوباما،  برنده جایزهِ صلحِ نوبل که  اخیرا هم  داشت با خانمِ رئیس جمهورِ قبلی‌ِ آمریکا به صورتِ زنده  حمله  به  بن لادن را  رویِ صفحه  تلویزیون  یا  سینما  نگاه  میکرد، دو سه‌ تا تیمسار هم داشتند موقع نمایشِ فیلمِ زنده در سالنِ نمایش نوشابه میفروختن.  البته بنا به قوانینِ سازمانِ ملل این حمله جزوِ ماده ۵۱ سازمان  میشه که میگه حمله پیشگیرانه مباح است .
 حالا چرا من ایوالله آوردم؟ خوب معلومه دیگه، طرفدارِ جنبشِ دموکراسی در جهان امروز اعلام کرده که دارایی اصحابِ دولتِ ایران را در آمریکا مسدود میکنه تا دموکراسی پیش بره.

یکی‌ هم نیست که بپرسه آخه نماینده خدا بر رویِ زمین که قرار بود با مفسدین مبارزه کنی‌، آخه تو چقدر روزه خوندی که این دارایی رو تونستی جمع بکنی که ببریش تویِ آمریکا پهلویِ شیطان بزرگ قایم بکنی‌. من که حال کردم، خیلی‌ جالب کار کردی، شیطان هیچوقت نمیتونست حدس بزنه که مالِ حلال را کجا قایم میکنی‌. حسابی‌ گیجشون کرده بودی.

طرفدارِ دموکراسی، حالا ما هیچ، ولی‌ تو نمیدونستی که این پولها از کجا آمده‌اند؟ عینِ همان برنامه معمر و مبارک شد؟ پدر سوخته‌ها گولت زده بودن؟ دمت گرم طرفدار و نگهدارِ آزادی در جهان، هر ننه من قمری گولت میزنه.

من پیشنهاد می‌کنم که از این به بعد به حضرتِ عبّاس قسم خورده نشه که دیگه هیچ کس باور نداره. نه‌ اینوریها رو و نه‌ اونوریها رو.

ملت شما هم برید یک فکری به حالِ خودتون بکنید که کارهایِ این دو تا برایِ فاطی شما تنبان نمیشه

۱۳۹۰/۱۱/۱۳

کشک چی؟ پشم چی؟


باز هم جار و جنجال راه انداختند و بازم مردم شروع کردن به انجام وظیفه همیشگی شون که همون تئوری پردازی کردن باشه و نظریات مختلف در مورد یک موضوع و بصورت همزمان دادن. یعنی چی کدوم جار و جنجال؟ خب همین حمله احتمالی به ایران دیگه. مگر ما جار و جنجال دیگری هم داریم؟
توی این رادیو و تلویزیونها دم ساعت بوق و کرنا میزنن که ای مردم بیاین که ایران داره تنگه هرمز رو میبنده. چهار تا کشتی جنگی هم فرستادن خلیج فارس و ایران هم که اولش گفت ما اخطار میدیم که نیان و عادت هم نداریم بیشتر از یکبار اخطار بدیم. ما گفتیم وای چی میشه حالا ؟  این بدبختهای روزگار سیاه اگر بیان، دخلشون دراومده توی این چله زمستونی ایران همه این کشتی ها رو میزنه غرق میکنه و این بدبختا میفتن توی اب سرد و از دم سرما میخورن. اصلا ذات الریه میگیرن.
اقا اینا هم چشم سفید، با کمال پررویی امدن. اونم چه اومدنی با ساز و نقاره.
ولی ایران گفت کور خوندید. حالا اومدید توی خلیج فارس؟ بدبختا چه جوری حالا میخواین برین بیرون؟ خلاصه حسابی خیطشون کرد. حال کردم. 
مردم هم که یکعده میگفتن اقا دیگه کار ایران تموم شد و بقیه میگفتن اونا سگ کی باشن؟ حالا که یکخورده جریان طول کشیده، طرفین نظرشون رو عوض کردن.
فکر کنم ایران تنها کشوری باشه که شهرونداش وقتی که میخوان راجع به سیاست صحبت کنن آخر بحث درست همون حرفی رو میزنن که رقیبشون و یا طرف صحبتشون اول میگفت. البته طرف مخالف هم همینطور.
بعدش هم همه از هم جدا میشن و میرن پی کارشون ولی اختلاف نظرها به قوت خودشون باقی میمونن. فقط طرف عوض میکنن.
حالا اینها همش به کنار من فقط حیرون موندم که امریکا که میخواست بودجه نظامیش رو کم کنه خب اگر جنگ بشه چه کار میکنه؟ قسطی میجنگه؟ یعنی یک حمله میکنه میگذاره که بودجه اش تصویب بشه بعد حمله دوم رو میکنه؟ یا اینکه این اخی ها عرب تمامی مخارج را بعهده گرفتن؟ این اخیها از اینکارا زیاد میکنن.  

امریکا هم گفته وقتی که جنگ تموم شد یکی از چند جزیره تنب بزرگ و کوچک و متوسط را میده به عربها. همه رو هم یکجا نمیده که پر رو بشن. دونه دونه میده.
ملت ما هم که مثل همیشه. منتظر میشینه  که ببینه اخرش چی میشه. اخه کار با عجله نباید کرد. اینو جدی میگم. کار با عجله یعنی شکست از همون اول. ولی حالا تو جرئت پدرت اگر میشه پاشو اینو بلند بگو.
الآن هم نسیم بهار عربی خورده زیر دماغ بعضی ها و دوباره به جنب و جوش افتادن. راجع به این نسیم بهار عربی قبلا هم براتون نوشته بودم که سبزهای ایران میگن از ما یاد گرفتن و رژیمیها هم میگن اینا ثمرات انقلاب ما بود. حداقل تا چند وقت پیش اینرا ادعا میکردن، منظورم هر دوتاشون هست. هم سبزها و هم طرفدارای رژیم.
یکی هم نبود که بپرسه اگر اونا از ما یاد گرفتن پس چرا سبزهای ما خودشون هشتشون گرو نهشون هست؟ بهرحال خودمونیم عجب نسیمی بود. نسیم بود با گرد و خاک. بعدش هم که گرد و خاک نشست دیدیم چیزی به اون صورت عوض که نشده هیچ گرد وخاک هم همه جا رو پر کرده.
از این نسیم بهار عربی دوتا مثال کوچک میزنم و میرم سر اصل مطلبم.
مثال اول که میخوام بیارم مصر هست که 75 درصد پارلمانش همین اواخر افتاد دست اسلامگراها. اونهم چه اسلامگراهایی؟ دو دسته هستن. یکدسته که همون اخوان المسلمین باشن از همون اول آبشون با وهابیها توی یک جوب نمیرفت. آل سعود هم که با پشتیبانی وهابی ها مشروعیت خودش رو بدست اورده چاره ای نداره بجز اینکه با این اخوان اگرچه از مسلمین هستند و حتی سنی هم میباشند ولی مخالف باشه. دستور از بالا بالاها امده. بالنتیجه راه را باز میگذاره تا سر گروه  دوم  بره  توی اخور ال سعود. البته  خود اخوان المسملین هم سر و تهش را باید از سرویسهای اطلاعاتی غربی بکشند بیرون ولی همین موضوع که به هر دو گروه میگن اسلامگرا  به اندازه کافی دلیل هست که دو کشور امریکا و اسرائیل دبه دربیارن. هرچند که در دید نهایی اونها هر دو گروه از خودیها هستند و نه نخودیها. ولی خب کار اونها فعلا دبه در اوردن هست. حالا چرا؟ بعدا میگم.
یادمه موقعیکه نخستین انتخابات ازاد فلسطین با شرکت و نظارت بین المللی انجام گرفت و حماس اکثریت ارا رو بدست اورد همین دو تا کشور که دم از ازادی و موکراسی و ارای مردمی میزنن دبه دراوردن و نتایج انتخابات را قبول نکردند. با این کارشون شرایط و اوضاع توی اون منطقه از قبل هم مشکلتر شد. اوج مشکل وقتی بود که یکدفعه ملک پدری ال سعود هم که تا حالا کمکهای  مالی  به برادران  تو سری خورده عرب میکرد و کمی ژست همبستگی با برادران رانده شده عرب از سرزمینهای خودشان ( انگار یادشان رفته که زیر سند ایجاد کشور اسرائیل مرحوم جد بزرگشان امضای مبارک را گذاشتند، اونم روی عرشه یک کشتی جنگی امریکایی)  بخاطر اینکه حماس شیعه هست این کمکها را قطع کردند. یعنی پای مذهب که پیش امد دیگه برادر عرب بی برادر عرب.  اون موقع دیگه شد نور علی نور.
مثال دوم سوریه است. رئیس جمهمور مادام العمر و موروثی سوریه بشار جان اسد روزیکه امد و بر صندلی رئیس جمهمور مادام العمر قبلی که بطور اتفاقی پدرش بود تکیه زد اصلا فکر نمیکرد که توی چنین مخمصه ای بیفته. فکر میکرد فوقش باید یکخورده جلوی تند رویها و زیاده خواهی برادران را بگیره و السلام نامه تمام. بلندیهای گولان رو هم که مدتهاست قیدش رو زدن پس دیگه مسئله قابل عرضی که نیست. میشه راحت زندگی کرد. هر از گاهی نطقی  یا مراسم استقبال از میهمان خارجی. سالی یکبار هم عید فطر  و همین.
ولی نسیم بهار که بیاد دیگه میادا. دیگه منتظر شنیدن بفرماین تو نمیشه. اونهم نسیم بهار عربی.
بلافاصله اپوزیسیون چهل تکه ای پیدا شد و خود دولت هم یک گروه  اپوزیسیون  درست که بعدش  همشون با هم قاتی پاتی شدند.  این میان یکعده سرباز هم از ارتش فرار کردند و امدند طرف اپوزیسیون. اینها فرمانده نداشتند بهشون میگن ارتش ازاد سوریه. آقا خدا روز بد نده ارتش ازاد و ارتش اسیر افتاد به جان همدیگه.
بقیه کشورهای عربی گفتن نه بابا اینجوری نمیشه که .باید حتما ناظر بفرستیم که ببینیم موضوع از چه قراره.
اقا اینور بگرد اونور بگرد حالا توی این شیرو ویر مگر ناظر پیدا میشه؟ رفتن یک فرماند از بیرون اوردن که توی شمال افریقا سابقه جنایت داشت. ولی بی خیال، مگر ممکنه یعنی چی؟ معلومه که ممکنه. اسم اقای تیمسار دبی بود و از سودان هم میامد.  آقا جان اینجا خاور میانه هست. اینطور کارا نشد نداره. بالنتیجه تیمسار جان با سلام و صلوات وارد شدند. البته تیمسار جان ناظر یک همکار دیگه هم داشتند که از الجزیره میامدند و با وجودیکه در خود الجزیره  بخاطر سواستفاده از مقام و فساد تحت تعقیب قرار داشت ولی میخواست که بدون در اوردن دبه با تیمسار دبی کار سوریه رو صاف کنن. امین یا رب العالمین.
بعد از یکمدت همه متوجه شدند که اب  اپوزیسیون با تیمسار چندان به یک جوی هم نمیره.  شروع کردند از تیمسار ایرادهای بنی اسرائیلی گرفتن. تیمساردبی هم دبه دراورد و  گفت برو بابا و قهر کرد و رفت قطر. از قطر تیمسار پرونده زد و بندها و کثافتکاریهای اپوزیسیون را بر ملا کرد. شپش افتاد توی شلوار اپوزیسیون و ملت هم حیران که چی شد حالا؟  اپوزیسیون از دولت مانده از ملت رانده پیش خودشون گفتن یا حضرت عباس حالا دیگه چه کار کنیم؟
این میان رهبران اپوزیسیون رو به طرف ترکیه اوردند.  ترکیه هم باهاشون قرارداد همکاری و حمایت بست بشرط اینکه فردای رسیدن به قدرت اسمی از کردها و حقوقشون برده نشه. حالا انگارکه  کردهای ترکیه چندان علاقه ای به کردهای دیگر کشورها دارند. بابا کردهای ترکیه دوست دارن که از طریق ترکیه پاشون به اتحادیه اروپا و اروپا باز بشه. هر چی باشه حدود سه میلیون ادم توی اروپا دارن. تحت همچین شرایطی معلومه که مسائل احتمالی  دیگر کردهای بقیه کشورها  را زیر سبیلی رد میکنن. آقا یک سالادی شده که دیگه نگو.
توی این گیر و ویر ایران به بشار جان کمک میکنه. خودش هشتش گروه نهش هست و کمک به بشارجان میکنه. لابد فردا پس فردا یک گردان موثر و ضربتی موشک مقوایی هم برای تقویت ارتش سوریه میفرسته اونجا.  
عربستان هم برای خودش یک گروه در نظر گرفته و بهشون پول و اسلحه میرسونه تا ضد بشار جان و ضد بقیه یک تاراق و توروقی راه بندازن.
ترکیه هم که زیر پر و بال یکعده  دیگه و عمدتا ترکمنها رو گرفته. خلاصه اونجا دیگه سگ صاحبشو نمیشناسه.

یکجورایی درگیری و شاخ به شاخ شدن میانِ ایران و ترکیه هم بر سرِ سوریه اجتناب ناپذیر به نظر می‌رسه.
حتی احتمالِ یک رقابتِ مخفی‌ میانِ ترکیه و عربستان هم وجود داره.
ترکیه از ماجرایِ به وجود آمدنِ کشورِ کردستان می‌ترسه.
می‌ترسه از این نظر که اگر همچنین کشوری به وجود بیاد، میتونه تمامِ راه‌هایِ رعد شدنِ گاز و نفت را از راهِ ترکیه به سویِ اروپا را مسدود کنه.
بدونِ این امکان، ترکیه جذابیتیه برایِ غرب و اروپا نخواهد داشت.
پیشترها توی ایران پیش از امدن بهار، عید و مراسمش شروع میشد و یکی از این مراسم این بود که پدر خانواده دستی به سر و صورت لباس اعضای خانواده میکشید و یکخورده هم شیرینی جات و آجیل میخرید و میگذاشت توی خانه. بهر حال پیش از امدن عید و نسیم بهار همه چشمها بدست پدر خانواده بود.
این بهار عربی هم که میخواست بیاد،  دیگه  خیلی  از مردم بعضی از کشورها و اپوزیسیونهای  آنها قند توی دلشان اب میشد و چشمان خود را به طرف پدر این بهار که همون کشور اونور اب باشه ( من مخصوصا اسمش رو نمینویسم که رمز بین خودمون بمونه) دوخته بودند. منتظر بودن که پدر بهار عربی، سفره ای بچینه. برنامه ای ردیف کنه. کاری بکنه.   آقا بهار عربی امد (حداقل توی چند کشور مثل تونس و مصر دیگه داره از بهار میاد بیرون و اخر تابستان و اول پائیز میشه ولی از اون هدایای مخصوص عید و بهار که مردم منتظرش بودن  خبری نشده که نشده). ای دل غافل.
نمیدونم که چرا اینجا یکدفعه یادم به یک شعر افتاد که نزدیکیهای عید، خانواده هایی که پدرشون وظیفه شان را به روی مبارک نمیاوردند، میخوندند و اینجوری بود :

عید امد و ما لختیم
هر چی به بابام گفتیم
هی خندید و هی لندید
انگار به کو.... گفتیم

ببخشیدا یک کم بی تربیتی بود. مادر بزرگ خدا بیامرزم میگفت : خدا به خودم بده که ننه ام دیر از صندوقخانه میاد بیرون.  اخه  مادر بزرگم  واقع نگر بود ولی بی تربیت نبود.
خب حالا برم سر موضوعی که میخواستم بگم. ...........هوو......م
فکر میکنم که یادم رفته باشه که چی میخواستم بگم. از بس که شماها ادمو به حرف میکشید. سین جیم هم اینجوری نیست. یا مثل اینکه دارم جدی جدی پیر میشم. یادم که امد حتما براتون مینویسمش.