۱۳۹۵/۱۰/۲۰

نوابِ داروغه، قانونگزارانِ جمهوریِ اسلامی و حالِ ما

می‌گویند در روزگارانِ قدیم یک صوفی بود که انواع و اقسامِ ریاضت‌ها را می‌کشید تا خود را به آفریدگارِ خود نزدیکتر کند و برای رسیدن به این هدف از هر ریاضتی خودداری نمیکرد و هر مشقتی را متحمل میشد. این صوفی یک خصوصیت دیگر نیز داشت و آن داشتن علاقه وافر به خوردن ماست بود.
چون چندی بگذشت و جریانِ نزدیک گشتنِ به خدا به آنصورتی که صوفی دلش میخواست به پیش نمیرفت صوفی برآن شد که هراینه همانا میل وافرش به ماست میباشد که مانع از آن میگردد تا قلبا و خالصا و صادقانه بعبادت مشغول گردد پس خوردنِ ماست را بر خود حرام کرد.
یک هفته، دو هفته، سه‌ هفته گذشتند و دیگر تاب و توانِ صوفی داشتند از کف میرفتند و تابستان هم بود و هر بار که صوفی پا به بازارِ شهرِ خودشان می‌گذاشت میدید که بازاریان به هنگامِ نهار دارند ماست میخورند و یا دوغ می‌نوشند.
صوفی دیگر داشت دیوانه میشد. در شهرِ آنها داروغه ای وجود داشت نواب نام که به خشونت و بی‌دینی نامی‌ بود.
صوفی پیشِ خود فکر کرد که اگر کاری کنم که داروغه مرا بزند،  بواسطه کتک خوردن تا چند صباحی هوسِ خوردنِ ماست از کلّه ام بیرون میاید. پس به هنگامیکه داروغه بر سرِ چهار سوق ایستاده بود نزدیکِ او گشت و تنه محکمی به او زد تا عصبانیش کند ولی‌ درکمال شگفتی صوفی، داروغه خیلی صریح و واضح به او گفت دیوانه برو ماست بخور چرا خودت را به من میزنی؟
صوفی که حسابی‌ شگفت زده گردیده بود. از او پرسید تو مگر علم غیب بلدی؟ از کجا میدانی‌ که من چرا اینکار راکردم، داروغه گفت شب به منزلم بیا تا با تو رازی‌ گویم. روز پنجشنبه بود.
چون شب فرا رسید، صوفی به منزلِ داروغه رفت و کلیه روسپیانِ شهر را آنجا گردآمده دید. متحیر و مردد از اینکه آیا صلاح است که به چنین جایی وارد شود یا نه؟ سرانجام تصمیم به رفتن درون خانه گرفت و با احتیاط به درونِ خانه رفت و داروغه را مشغول خواندن نماز دید و باز درشگفتی شد. صبر کرد تا نمازِ داروغه تمام شد و داروغه پس از آن‌ به سراغِ سگِ فلج و مفلوکی رفت و به او آب و غذا داد و نوازشش نمود.
صوفی دیگر داشت چشمانش از کاسهِ سر بیرون میزد. که داروغه نواب که به بی بند و باری و خشونت معروف است چطور سگ نجس فلجی را نوازش میکند؟
چون داروغه بازگشت مستقیم به صوفی گفت، در شگفت مشو که من اینهمه را از برایِ نزدیکی‌ِ به خالق کردم و با این روش از تو موفقتر بودم. چنانچه حق تعالی پردهِ برخی‌ از اسرار را بر من گشوده و هم از اینرو بود که چون بر سر چهارسوق به من نزدیک گشتی من از پیش می‌دانستم که در دلت چه می‌گذرد.
صوفی گفت مردِ مٔومن اینهمه روسپی را هم به خانه خود آوردی که به خدا نزدیک شوی؟
گفت بلی. شبهایِ جمعه شبهایِ مقدسی هستند و من که توانِ مقابله با سیاست‌ها و کارهایِ حکومتیان را که با روششان سببِ ازدیادِ روسپیان گشتند را ندارم  دستِ کم شبهایِ جمعه به خرجِ خود ایشان را به خانهِ خود میاورم تا مانع انجامِ معصیتشان در این یک شب گردم و حرمت این شب حفظ گردد. و من که به خشونت نامی‌ هستم دیدی که چگونه حتی به سگِ فلج نیز کمک می‌نمودم. در شیوه و روشِ خویش تغییر دادم تا به او نزدیک گردم. تو ولی روش برنگردانی و تنها به سطحیات توجه میکنی و حیرانی چرا پیشرفتی در کارت انجام نگیرد.
حالا  این شده حسابِ کارِ افرادی که هر کدام به دلیلی‌ (غالباً اجتمایی‌ و یا اقتصادی و البته در میانشان فرهنگی‌ و هم سیاسی) ساکنینِ خارج گشتند و بمرور نیز تشکیل خانواده دادند که هراینه دوری نمودن از مردم و همسریابی نکردن خود به بزرگترین معصیتها مبدل گردد. ایشان  برایِ اخذِ اجازهِ کار و اقامت تابیعتِ این کشورها را پذیرا گشتند بدونِ اینکه ریشه‌هایِ خود را نیز از یاد برده و بدور اندازند.
هیچ فرصتی را در عین حال از دست نمیدادند و نمیدهند که به جهانیان بگویند اهل کدام سرزمین هستند.
حال جمعی از مجذوبینِ ولایت و خادمینِ دولتی که موردِ تأیید و حمایتِ مقامات رده بالای جمهوریِ اسلامی نیز بودند و مشاغل دولتی داشتند دست به دزدی و بیرون بردنِ اموال از کشور زدند و دستِ آخر هم به سببِ داشتنِ تابعیتِ مضاعف ( تابعیت دوم را تنها به دلیل داشتنِ سرمایه هایی که از ایران با خود برده بودند، بدست آوردند) به کشورِ دوم فرار کردند و با خریدِ مایملک و گاهی حتی جزیره‌ ای بطورِ کامل به زندگی‌ِ خود ادامه میدهند. چیزی هم در ایران باقی‌ نگذاشته اند تا زمانی خدای نکرده حسرت از دست دادنش را بخورند. چون بزهکاری اینها معلوم شد عده ای برآن شدند تا کلیه دارندگان تابعیت مضاعف را سیاست کنند. غافل از اینکه تابعیت مضاعف داشتن الزاما بمعنای بزهکار و متقلب بودن نیست.
چندین دههٔ پیش قانونی در کشورِ همسایه ما افغانستان به تصویبِ دولت رسید که کلیه کسانی‌ را که متقاضیِ کسبِ مناصبِ دولتی بودند، از داشتنِ تابیعتِ دوگانه محروم میکرد.
حالا یکی‌ نیست به قانونگذارانِ ما بگوید که، بابا مشکل اگر از جای دیگر دارید، بروید و ماستتان را بخورید چرا خود را ملزم به وضغ قانونهایِ عصبی و انتقامی میدانید؟ درد شما چیز دیگریست و ریشه در جای دیگری دارد.
یک نیم نگاهی‌ به قانونِ کشورِ مجاورتان بیاندازید و یک کپی ازش بگیرید و شبیه به آن عمل کنید. آنهایی که دزیدند و در رفتند موردِ تأییدِ خودتان بودند، انتقام از دیگران گرفتن از بهرِ چیست؟
کشورِ دیگرِ همسایِه ما یعنی ترکیه هزار و یک ترفند و کلک می‌زند تا رابطهِ خارج نشینان و داخلی‌‌ها از میا‌‌ن نرود، تا بدینویسله نفوذ خود را در جهان افزایش دهد و همه جا حرفی برای گفتن داشته باشد در حالیکه ایران میخواهد به بادی  این موقعیت و گاها موهبت را از پنجره به بیرون اندازد.

در دو سوی کشور ما نمونه هایی موجودند که کوشش در حفظ  انسجام و نزدیک نمودن بهم هر چه بیشتر مردم خود دارند و ما نه تنها چشم بر روی منسجم گشتن مردم خود میپوشیم بلکه کوشش در پراگنده ساختن بیشترشان را هم داریم.

هیچ نظری موجود نیست: