۱۳۹۴/۱/۲۸

بنده پارانوئید شدم

آقا از قدیم گفتند، سلمانیها که بیکار می‌شوند می‌نشینند و سرِ همدیگه را میتراشند. راستش را بخواهید باورمان نمی‌شد. باورمان نمی‌شد تا اینکه دیدیم خودمون داریم همون کار را می‌کنیم.
جاتون خالی‌ چند روزی اینجا تعطیل بود و هوا هم دلنشین شده بود، ما هم بفهمی نفهمی کمی‌ خوشمان آمده بود، کت را پوشیدیم و در یک جیب تخمه ریختیم و در جیبِ دیگه سیگار و فندک گذاشتیم برایِ وقتیکه تخمه مان تمام شد و زدیم به دشت و بیابان.
از چمنها چون گذشتم هم یادِ شما را کردم. خلاصه خیلی‌ خوب، یعنی دست‌کم اولش خیلی‌ خوب بود. حالا براتون تعریف می‌کنم.
آقا زدیم بیرون و کیف کنان و آجیل خوران با لبِ خندان هرچی‌ آواز بلد بودم خواندم و از بعضی هاش هم که خوشم آمد چونکه خوب اجرا کرده بودمشان حتی دو بار خواندم. یکیش را که حتی از خواننده اصلی‌ هم بهتر خواندم، اونرا سه‌ بار خواندم. تا اینکه متوجه شدم  که خیلی‌ دور رفتم و آهنگ هام هم تمام شدن.
ولی‌ خوب اینکه برایِ ایرانی‌ها مساله نیست که، خدا گذاشته سیاست. بقیه راه را وقفِ مسایلِ سیاسی می‌کنم و مشکلاتِ جهان را در جا تویِ همون جنگل حل می‌کنم.
خودم تنهایی‌.
آقا رفتم تویِ مسایل  و خلاصه چون کسی‌ هم نبود حسابی‌ دلی‌ از عزا در آوردم. میدونید، توی اینطور مواقع آدم همیشه اولش میبره و میدره و میشکنه و میبنده، یلان را سر و سینه و پا و دست.
بنابر این ما هم به اونها مشغول و آنها هم غایب ز میانه. ولی‌ کولاک میکردما. باید میبودید و می‌دیدید. بحث پشت بحث و تئوری پشت تئوری. خودم ایوالله آورده بودم از این همه استعداد خودم.
همینطور گذشت تا اینکه یواش یواش شورمان فرو کش کرد و شعورمان فعالتر شد.  آقا  شعور هم که فعال بشه یکدفعه شکِ آدم زیاد میشه. دیگه بهمین سادگی نظر نمیده و بهمین سادگی هم نظر قبول نمیکنه.
به این چیز شک میکنی‌، به اون چیز شک میکنی‌. چرا این اینطوری هست منظور اون از اونطوری بودن چیه و خلاصه خیلی وضع خراب میشه. خب آقا ما هم آدمیم. ما هم شروع کردیم به شک کردن.
یکدفعه دنیای افکار ما هم یک رنگِ دیگه به خودش گرفت. تا پیش از اون داشتیم به حملاتِ نیرویِ هوایی عربستان الملک الآبا و الاجداد السعودی می‌خندیدیم و مخصوصا به سقوطِ هواپیماشون در اقیانوسِ هند قهقه میزدیم که یکدفعه به سرمان زد خوب چرا اینها نمیرن با نیرویِ زمینیشون تویِ یمن و به حسابِ خودش کار را یکسره نمیکنند؟
مبادا این پرواز‌ها و حملات خودش یک نوع تمرین باشه برای الخلبانهایِ مملکت السعود؟ ولی‌ خوب تمرین برایِ چی‌؟ مگر میخوان چه کار کنند؟
هیچی‌، یک بابایی بیاد و هندونه زیرِ بغلشان بگذاره و یک تخته گازِ هوایی تویِ ایران بدن.
خوب که چی‌ بشه؟ گیرم هم که اینکار را بکنند ، هیچوقت در موقعیتی نخواهند بود که واردِ ایران بشن.
یکدفعه یک صدائی  در درونم گفت خوب نباید هم بشن. اگه بشن و جنگ زود تمام بشه که اصلا برای بعضی ها جالب نیست اگر تمام نشه که یعنی برنامه سالانه مکه و اینطور چیزها مالیده و مردم هم ایمانشون از خدای کعبه میچرخه و بخودشون میگن این چه خدایی هست که نمیتونه کار را یکسره کنه. پس باید جنگ را داد به نمایندگان گرامی در منطقه تا اونها به جان هم بیفتند. 
این یعنی بقول امروزیها بیزنس.
به به  پارانوئید به این میگن. آقا چشمتان روزِ بد نبینه خودم با خودم افتادیم به بحث و گفتگو. خیلی‌ جالب بود. هم برنده خودم بودم و هم بازنده.
این طرفم میگفت، خوب مساله دقیقاً همینه. یک عده که دوست دارند اسباب بازی جنگی بفروشند به چنین تنش‌هایی‌ نیاز دارند.
دوتا یلِ منطقه را هم که هر کدومشون ادعایِ پهلوانی داره رو میندازن به جانِ هم و کلی‌ هم سود میبرند.
نه‌ دستشون به ظاهر به کثافتِ جنگ آلوده میشه و نه‌ جیبشان از کثافت پول خالی‌.
ممالکِ اسلامی هم از اقیانوسِ اطلس گرفته تا اقیانوسِ هند، همگی‌ سرشون یک مدتی‌ به یک چیزی گرم میشه. و از همه اینها گذشته منطقه پتانسیل چنین خدمتی را به اقتصادِ جهانی‌ داره. بد جور هم داره.
بهار عربی یعنی این.
اون طرفم جواب میداد، بابا اینهمه سیگار نکش تا اکسیژن به مغزت برسه و اینهمه ارواح و اشباح نبینی. این تئوریهایِ توطئه و تئوریهایِ زد و بست را کی‌ تویِ کله مبارکت فرو کرده؟ مثل اینکه کمال همنشینی این اکبرآقا در تو اثر کرده.
خلاصه جاتون خالی‌، من هم این میا‌‌ن نشسته بودم و گاهی‌ به اینطرفم نگاه می‌کردم  و بهش حق میدادم و گاهی‌ به اونطرفم. حیران هم مانده بودم که کدومشون داره درست میگه. راستش را بخواهید هنوز هم حیرانم.
از وقتیکه از گردش برگشتم به این نتیجه رسیدم که گردش رفتن اصلا چیزِ خوبی نیست و به سلامتِ روانِ انسان ضربه میزنه. گردش در هوای آزاد یک مدتی خیلی زیادی آدم را گیچ میکنه.

حالا ما  اینجا نشستیم پشت پنجره و از پشت پرده پنجره، هر از گاهی سیگاری دود میکنیم و یواشکی هم به بیرون نگاه میکنیم. این تازه یک خوبی دیگه هم داره. چایی هم بغل دستت هست و این اکبر آقا هم الآن هست که سر و کله اش پیدا بشه.

هیچ نظری موجود نیست: