۱۳۹۳/۷/۱۱

معجزه گوزن نشدن ما

آقا اینکه ما مثل گوزن نشدیم خودش یکی از معجزات است.
میدونم که در دلت میپرسی مگر چی شده؟ همینکه چیزی نشده خودش باعث شده که من شگفت زده بشم که چرا ما مثل گوزن نشدیم. چونکه یک چیزهایی میخوانی و یا میشنوی که شاخ در میاری.
یک ادعاهایی برات میکنند و تو هم چیزی نمیگی که بیننده یا شنونده کارها هیچ راهی براش نمیمانه بجز از شدت شگفتی شاخ درآوردن.
از بچگی در گوشمان خواندند که ما بازماندگان ملتی کهن و با فرهنگ و فرهیخته و آینده نگر هستیم. خب ما هم بچه های حرف شنوی بودیم و پذیرفتیم و باور کردیم. همه جا هم اینرا تکرار کردیم چونکه بهش معتقد بودیم.
ولی حالا که روزنامه را باز میکنی و میخوانی، چی میبینی؟ آبرو ریزی. بازماندگان ملت کهن و فرهیخته و آینده نگر در زمان دکتر مموتی که میخواست پول نفت را سر سفره ملت بیاره، نفت به کشور هند میفروشند. خب فروختن نفت آنهم در کشوری که صادر کننده نفت هست که عیبی نداره که.
بله، شما درست میفرمایید عیبی نداره. عیب از آنجایی شروع میشه که نفت میفروشی و طرف پولت را بهت نمیده. عرضه گرفتن پولت را هم نداری چونکه با دست خودت چنان خودت را در جهان منزوی کردی که دیگه دل با کسی نیست، دیگه فریاد رسی نیست. چند سال مثل میمونی که روی تاوه داغ نشسته باشه بالا و پایین میپری تا طرف با هزار منت بپذیره که بهت بدهکاره ولی پول بهت نمیده بلکه پارچه بهت میده. اونهم چه پارچه ای؟ قربونش برم چنان جنس اعلایی که خود هندیها هم نمیخرندش.
نمایندگان آینده نگر این بازماندگان ملت فرهیخته پارچه را با سلام و صلوات میارن به کشور بافرهنگ  تا این پارچه ها رقیبی شوند برای کارخانجات فرسوده و کهن کشور تا اون دو سه متر پارچه ای که کارگران فرهیخته  ایرانی درست میکردند هم با رقیب ارزانقیمت هندی مواجه شوند و نتوانند جنس خود را بفروش برسانند تا حسابی کار را رها کرده و تنها فرهیخته باقی بمانند.  آقا کار مال تراکتوره. ما باید تنها فرهیخته باشیم.
شبیه اینکار را با نیشکر هفت تپه هم کردند. شکر را از کوبا آوردند و گفتند من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم.  نیشکر هفت تپه هم گفت خب حالا که شکر اندر شکرید پس اینهم پاسخ بنده :
تیر تراشنده تویی، دوک تراشنده منم
ماه درخشنده تویی، من چو شب تیره برم
میر شکار فلکی تیر بزن در دل من
ور بزنی تیر جفا، همچو زمین پی سپرم
جمله سپرهای جهان باخلل از زخم بود
بی‌خطر آن گاه بوم، کز پی زخمت سپرم
گیج شد از تو سر من این سر سرگشته من
تا که ندانم پسرا  که پسرم یا پدرم
آن دل آواره من گر ز سفر بازرسد
خانه تهی یابد و او هیچ نبیند اثرم
آقا ما فکر کردیم شوخی میکنه ولی متوجه شدیم که جدی جدی هیچ ندیدیم اثرش چونکه دلش را آواره کرده بودند. یادم میاد قدیمها ایام حج و عید قربان که میشد بعضی از قصابیها که گوشت قربانی گیرشان میآمد، آن گوشت را با قیمت خیلی کمتر میفروختند و برای اینکه مردم بفهمند امروز گوشتشان را میتوانند از اینجا ارزانتر بخرند بر سر در دکان خود مینوشتند گوشت قربانی موجود است. سیاست داخلی کشور ما بر همه چیز استوار است بجز سیاست حفظ منافع ملی در کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت. برای اینکه سیاستمداران ما هیچوقت از این کارها بلد نبودند. تنها به اقتضای زمان چهره عوض میکردند.
بخاطر همینهم آقا ما معتقدیم بالای سر در مملکت ما هم بنویسند همه نوع گوشت قربانی موجود است. زیرش هم ریز بنویسند که آتش زدیم به مالمان تا امثال من بیچاره بدانند موضوع از چه قرار است و پس از خواندن اخبار روزنامه در آینه که نگاه میکنیم یکدفعه بجای خودمان گوزن نبینیم، از بسکه شاخ درآوردیم و خودمان هم متوجه نشدیم. هنوز هم فکر میکنیم که گوزن نیستیم. البته اگر آن خدا بیامرز زنده میبود (خدا رفتگان همه را رحمت کند) میگفت چرا حرفت را واضح نمیزنی؟  گوزن چیه؟ بگو گاو و همه را راحت کن.

همین

هیچ نظری موجود نیست: