۱۳۹۳/۸/۵

اندر احوالات ما

آقا از ما می پرسند که ما چطوری هستیم و توی زندگی چه کار کردیم و به کجا رسیدیم که اینهمه ایراد به عالم و آدم میگیریم؟
راستش را بخواهید ما ایراد به عالم و آدم نمیگیریم، فقط سرمان را شاید مانند بقیه پایین نمی اندازیم و پرسشهایی را که دیگران در خفا در دل خود میکنند ما کمی بلندتر میگیم. حجت عالمیان و صفوت آدمیان هم نیستیم که خودمان را بالاتر از دیگران بدانیم و در ضمن اینرا باید از دیگران در مورد ما پرسید و نه از خود ما چونکه نظر ما در این پرسش بخصوص نباید چندان ملاک و دلیل قرار بگیره بلکه باید چیزی قابل محک خوردن باشه.
ولی خب، چونکه پرسیدید خواستم بنشینم و در پاسخ صفحه سیاه کنم که یادم به این شعر که نمیدونم از کیست افتاد. آقا، خیلی به احوالات ما شبیه است بخاطر همین هم همین را پاسخ خودم میکنم.

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
 ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
 پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
 اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
 اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم
 اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید : اینک گواه
 همین زخم هایی که نشمرده ایم
 دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوب نوشته ای. تقریبا مشکل ما مردم ایران هم همین است. که چیزی نمی گوییم و کاری نداریم. دیگران کار هایشان را می کنند.