۱۳۹۲/۸/۲۸

در مورد سنودن

گفت  آن یار کزو گشت سر  دار  بلند
جرمش اینبود که اسرار هویدا میکرد


فکر میکنم همه ما انقدر بهش بدهکار هستیم که حداقل یک یادی ازش بکنیم.

۱۳۹۲/۸/۱۸

باز هم کار گیر کرد

هرچی‌ میخوام چیزی ننویسم، نمی‌شه. باز هم یک ماجرایی پیش میاد که یکجورایی آدم روا به حرف زدن میکشونه.
البته میدونم که خیلی‌ها میگن حرف زدنِ  زیادی ورراجی هست و واقعا هم هست ولی‌ حرف نزدن هم، موقعی که چیزی برایِ  گفتن و تبادلِ  نظر وجود داشته باشه، خود سانسوری بی‌مزه هست.
حالا چی‌ میخوام بگم؟
چیزی نیست که کسی‌ ندونه، اختراعی هم نکردم، قاره ماره‌ای هم کشف نکردم، فقط یادم به یک نکته افتاده.
این کشورِ  اسرائیل که بر عکسِ  بقیه بنده نمیخوام از هیچ نقشه‌ای پاکش کنم بلکه خواهانِ  همکاریِ  درست و همزیستی‌ مسالمت آمیز با آن هستم، گاهی‌ یک کارهایی از رویِ  شیطنت میکنه که آدم باید بگه.
چند دهه پیش زمانیکه کشورهایِ  صاحبِ  حقِ  وتو در سازمانِ  ملل زیر یک قرارداد را امضأ کردن که موجودیتِ  اسرائیل را تضمین میکنند، اصلا به این فکر نیفتادند که همین ممکنه برایِ  خودشون دردسر ایجاد کنه.
الان سیاستمدارهایِ  افراطی این کشور هر وقت که بخواهند چیزی رو با ترفند پیش ببرند زود داد میزنند که بله موجودیتِ  ما در خطره، برسید که داریم از کف میریم. البته این کار را هر کشوری که بتونه میکنه ولی‌ اگر در اینکار اغراق بشه، وضعیت را از چیزی که هست خیلی‌ خیلی‌ خرابتر میکنه و هیچگونه پیشرفت و بهبودی رو باعث نمیشه. همه اینها هم کمک به رشدِ  افراطی‌گری چپ و راست میکنه.
افراطیون هم که دو جور هستند، یکیشون سر میبره با پنبه، ولی‌ میبره. گرچه اولش کسی نمیفهمه و متوجه نمیشه ولی نتایج دراز مدتش اصلا قابل چشم پوشی نیستن.
جورِ  دوم هم که اصلا سر نمیبره بلکه مستقیم چنان میزنه تویِ  مغزت که از دهنت بزنه بیرون.
حالا اگر کسی‌ جرات داره بیاد از این حرفها بزنه. افراطیون هر دو طرف به خونش تشنه میشن.
ایندفعه دیگه رژیم اسرائیل خشن تر صحبت کرد و از همون اول اعلام کرد که اسرائیل خودش را به توافقات احتمالی که در ژنو ممکن انجام بگیره، متعهد نمیدونه.
ولی اسرائیل دیروز شانس داشت. اتفاقاتی افتاد که لازم نشد اسرائیل تهدیدهاش را عملی کنه. دیروز هم که گروه شش و ایران به نتیجه ای که همه فکر میکردند، نرسیدن. علتش هم فرانسه بود. یک گذر خیلی کوتاه به کل ماجرا.
اگر درست یادمون باشه جریان حاد شدن مسئله نیروی هسته ای ایران هم از همین فرانسه شروع شد. اونموقع با ایران به توافق رسیده بودند که سوخت هسته ای در فرانسه تولید بشه و به ایران فروخته. ایران هم حدود دوسه میلیارد دلار در شرکتی که باید اینکار را میکرد سرمایه گذاری کرد.
بعد از یکی دوسال پول ایران را بالاکشیدند. سهام کارخانه را خوردند و طرف را فرستادند پی کارش. طرف هم  رفت دنبال خودسازی.
دنبال خودسازی که رفت، گفتند نه نه نساز. بیا از خودمان بخر. ولی طرف دیگه اعتماد نداشت. بجاش رئیس جمهور منتسب / منتخب (؟) وقت یعنی دکتر مموتی چنان شلوغش میکرد که خود داخلی ها ایولله آورده بودن.
حالا هم شبیه همین ماجرا در ژنو پیش آمده همه میگن بریم پای بحث و صحبت و بنظر میرسه که مشکلات دارن حل میشن که وسط کار یکی بلند میشه میگه نه؟ اینطوری نمیشه؟ کی؟ فرانسه.
میدونم سئوالتون الآن چی هست. من طرفدار رژیم ایران نیستم. نخیر. ولی بخاطر اینکه نشون بدم مخالف اونها هستم، حاضر هم نیستم که به هر چی که ضد رژیم ایران باشه اتوماتیک بله بگم. اشتباه های بزرگ از هر دو طرف انجام گرفته و  هنوز هم داره میگیره.
بالاخره موفّق شدم که چیزی ننویسم.

۱۳۹۲/۷/۲۷

چرا عیدِ قربان را به کسی‌ تبریک نمیگم؟



آقا نمیگم، زوره؟ دلم نمیخواد که بگم. اصلا بگم که چی‌؟ باید در واقع تسلیت گفت. تبریک چیه دیگه؟ از اون حیوونه که هم بارتون رو میبره و هم بدنامش کردید هم، بدتر خودتونید.
خودتون یک صدمش کار نمی‌کنید و یک ده هزارمش فکر نمی‌کنید و به اندازه یک ۱۰۰ میلیونمش هم صادق نیستید. من از اون حیوونه که اسمش خره حاضرم باشم ولی‌ از شما نمیشم.

دیروز با سلام و صلوات حدودِ  ۶ – ۷ میلیون حیوانِ  بیچاره رو در مکّه کشتن تا به اصطلاح خودشون به خدا نزدیک بشن.  عجب خدایِ  شکمویی، سالی‌ یکبار می‌خوره. ولی‌ می‌خوره ها.  
مصرفِ  سالانه همه گیگاسور‌ها که بزرگترین گوشتخوار‌ها میا‌‌نِ دایناسورها بودن، لقمه چپش هم نمیشه.

تازه اسمش را می‌گذارن به فقیرها کمک کردن، یکی‌ هم نیست به اینا بگه آخه نادان، تویِ  کشورِ  عربستان، ملکِ  مطلقِ  خانواده‌ سعود که زیرِ  پایِ هر کس یک فواره نفتی‌ وجود داره، فقیر کجا بود؟

فقیر تویِ  کشورهایِ  خودتون وجود داره، همونجایی که خانمها و آقایونِ حاجی پولها رو یا پارو کردن یا قرض نمودند که بتوانند به مکّه برن، سر بتراشن و حیوان بکشند تا بتونن بعدش برای بقیه پز بدن و ادعا بکنن که چه نورهایی بود که ندیدن.

البته عجیب هم نیست ها. رئیسِ  جمهورِ  منتخب/منتسبشون هم حتی وسطِ سالن سازمانِ  ملل از اون نورها دیده بود. 
تویِ  محله پدربزرگم یک مش باقری بود که بقولِ  خودش عملی‌ بود. این مش باقر هم هر وقت که پایِ  بساط تریاکش می‌نشست، نور که چه عرض کنم  خورشید میدید.

در ضمن تویِ  این مرزِ  پر گوهر هر وقت که یک بابائی معتاد بشه و توانِ کاریش از اون چیزِ  بسیار کمی‌ هم که هست پایین تر بیاد، میگن عملی‌ شده. چه معیار‌هایِ  مناسبی.  طرف عملی‌ شده.

بدینوسیله بریم کار عملی بکنیم، ابعادِ  معنوییِ  دیگری رو بخودش میگیره. یعنی دیگه از مقامِ  معظمِ  رهبری تا مقاماتِ  کمتر معظمِ  ساندیس خور همه می‌تونن با سرنگ یا با ذغال کارِ عملی‌ بکنن که البته  در نظر مردم خیلی‌ هم خوب دیده میشه. چونکه بعدش همه نورانی هستند و یک گوشه میفتند و از خودشون نور میدن بیرون.

بگذریم، خلاصه این عیدتون بدردِ  همون خودتون میخوره.  یک مشت آدمِ دروغ‌ گو که پولشان معلوم نیست از کجا آمده و کدام بدبخت رو چاپیدن، به کدام بیچاره ظلم کردن، بلند میشن می‌رن یک شهری که مردمِ  توش از فرطِ پر خوری دارن می‌میرن و اونجا یک مشتِ  حیوانِ  بیچاره رو بطورِ  دستجمعی سر میبرن و گوشتش رو با کمک غربیها منجمد می‌کنن تا بعدا بدن به کسانی که خانواده سعود صلاح میدونه ( یعنی‌ پولِ  غذایِ  ساندیس خورایِ  اونا رو هم باید ما بدیم) و بعدش این حاجیهای مشنگ ما میگن که طاهر شدن. یعنی‌ قبلش هر غلطی میخوای بکنی‌، بکن، آخرش برو اونجا سنگ بازی و مسابقه خرید آت و آشغال و اینطور چیزها راه بینداز و پس از آن تو دیگه فرشته میشی‌، به مملکتِ  خودت هم که برگشتی‌ همه قربون و صدقه ‌ات می‌رن.

البته یک لیتر آب زمزم هم باید با خودت بیاری و قطره قطره بریزی تو حلق دیوانه های اینوری. در ضمن خدمتون عرض کنم این آب زمزم تمام شده و خانواده سعود برایتان در کرانه های دریای سرخ آب تصفیه میکنه و با لوله منتقل میکنه به مکه و میریزه توی چاه زمزم که شما بیرون بکشید و منور بشید.

ببینم، شما اصلا خجالت نمیکشید از اینهمه ریا و دروغ‌ و حقه بازی به اسمِ  خدا و دین؟
هنوزم تبریک میخواهید؟ بفرما.

۱۳۹۲/۷/۱۳

فکر نمیکردم به این زودی ....

فکر نمیکردم که به این زودی لابئیست ها در آمریکا بتونن انقدر فعال بشن. به پست قبلیم یک نگاه بندازید تا بفهمید منظورم چی هست.
لابی های اینها از ملت همیشه در صحنه ما هم قرقی تر هستند. 
همه تون خبر دارید که الآن چند وقته که جمهوریخواهان یقه حسین آقا اوباما را چسبیدن که ما لایحه خدمات اجتماعی را امضاء نمیکنیم و بخاطر همینهم در کل آمریکا خیلی از چیزها بحالت نیمه تعطیل درآمده و مردم در مضیقه قرار گرفتند.
آمریکا هم که ایران نیست زود سر مردم را با یک سفره در یک مسجد و دوتا ساندیس کنار خیابون گرم کنی. درنتیجه فشار بمردم زیاد میشه. فشار بمردم که زیاد بشه سر و صداشون به آسمون بلند میشه و یقه دولت را میچسبن. آمریکا ایران که نیست که دولت معصوم پانزدهم باشه و دست کسی به دامنش هم نرسه.  نا گفته نمونه که از این قماش ما هم در ایران داریم که دنبال ایجاد هیجان هست. 
بالنتیجه آقا اوباما در بد مخمصه ای قرار گرفته. البته این دعوا پیشتر هم میونشون بود ولی گویا داشتن بر سر اون یکجورایی به توافق میرسیدن. 

عاقلان دانند که ولی زیر کاسه اینها همیشه نیم کاسه ای هم هست. بنظر میرسه که عده ای که مخالف نزدیکی آمریکا با ایران هستند حسین را بمرگ گرفتند که به تب راضی بشه. خودتون این لینک رو بخونین.

۱۳۹۲/۷/۱۰

چی شده مگر که همه خوشحالند؟

من صد بار گفتم که بعدش بگم گفته بودم که و شما هم صد و یکبار نشنفتید که به وظیفه تاریخی خودتون عمل کرده باشید.
ممکنه که برایِ  من هم بگید  اینهمه داد و فریاد راه انداختن و شلوغ کردن سرِ  چی‌ هست؟
فقط برایِ  اینکه آقایِ  روحانی و آقایِ اوباما از دور حدودِ  پانزده دقیقه با هم صحبت کردن و مستقیماً به هم فحش ندادن؟
مزاح می‌فرمایید، نه‌؟
چیزی که این دو رژیم سی و چند‌ سال فعالانه و با خلوصِ  نیّت خراب کردن را شما جدی جدی توقع ندارید که بعد از پانزده‌ دقیقه صحبتِ  غیر مستقیم و تعارفی، درست کنند که؟ دارید؟
بگذریم از اینکه دولتهایِ مختلف  آمریکا ۷۰ سالِ  گذشته هر جایی که دستشون رسید بر خلافِ  ادعاهایشان که طرفدارِ  آزادی هستند، موقعیت‌هایِ  مختلف برایِ رسیدن به آزادی مردمِ  ما را نابود کردن که البته در اینمورد فعلا حرفی‌ نمی‌زنیم.
از این گذشته شما که جدی جدی خیال نمیکنید که کشورهایی مثلِ  عربستان، اسرائیل و ترکیه که هر کدام منافع مخصوص خود و همزمان هم  مشترک با اون دوتای  دیگه داره، می‌گذارن که روابط  میا‌نِ  ایران و آمریکا حسنه بشه و لابی هاشون هم در آمریکا به سلامتیش یک نیمه لیوان جین میزنن؟ خیال می‌کنید؟
حتی در خود ایران هم اینجا و اونجا کسانی هستند که با حسنه شدن روابط میان ایندو کشور نانشان آجر میشه. اینا هم از درون چندان آروم نخواهند نشست.

شنیدم یک عده‌ از حالا تویِ  صف ایستادن که با پروازِ  مستقیمِ  تهران واشنگتن مسافرت کنند، من اگر جایِ  اینها می‌بودم صبر می‌کردم که آمریکا اول  اجازه فروختنِ  چند هواپیمایِ  مسافربریِ  نو و مناسب را به ایران  صادر کنه و ایران هم در موقعیتی باشه که بتونه بخره بعدش پرواز می‌کردم. 
البته اگر خطوطِ  هوایی مانندِ  امارات و ترکیه مخالفتی با این امر نداشته باشند. هر چی که باشه بازارشان از دست که میره هیچ بقیه بازارهایشان هم ممکنه به خطر بیفته.  
این مسئله اجازه فروش هواپیمای مسافربری به ایران ندادن هم خیلی بامزه بود. دولتهای مختلف آمریکا با دولت ایران مخالفت داشتند و معتقد بودند که دولت ایران نماینده مردم این کشور نیست، ولی اجازه نمیدادن هواپیمای مسافربری به ایران فروخته بشه که همون مردمی که اینها بظاهر ازشون دفاع و طرفداری میکردن، با مغز بخورن زمین. 
چقدر شماها خوش باورید که فکر می‌کنید همه اطرافیهامون دست و پای چلفتی تر از ما هستند. پیشنهاد هم میکنم که از حالا بشقابهای پلاستیکی و بنجل چینی  خانه هایتان را برق نیندازید که  میوه جات خارجی بخرید تا برای همسایه بتونید قیافه بگیرید.
هنوز معلوم نیست که ز رحمت در دیگری باز بشه یا نه و نفتی دوباره فروش بره تا چیزی هم سر سفره شما بیاد.
ملت الکی خوش به این میگن.
با وجود همه انتقادهای بالا ولی این مطلب که بالاخره ایندو کشور تلاش کردند که  با هم حرف بزنند را باید نسبتا مثبت دید ولی باز هم میگم. تلاش کردند که با هم حرف بزنند. هنوز نه حرفی زده شده، نه شرایطی مطرح شده و نه هم چیزی تمام شده.

۱۳۹۲/۶/۲۹

فرق

چند روزه که مرتب یادم به یک ماجرا میفته که شاید ظاهراً عادی باشه ولی‌ از احوالاتِ  ملتِ  ما و اینکه توقع به حق داره آیا نه‌ سخن میگه.
سالِ  گذشته رئیسِ  جمهورِ  المان مجبور به استعفا شد چونکه، برایِ خریدِ  یک خونه معمولی‌ از بانک پول قرض گرفته بود و بانک هم ازش بهره خیلی‌ خیلی‌ پایین طلب کرده بود.
وقتی هم میگم خونه معمولی یعنی که خونه واقعا معمولی‌ بود و چیزِ  عجیب و غریبی به حساب نمی‌آمد با وجود این آقای رئیس جمهور آلمان مجبور بود قسطی بخردش.

آقا جراید و رسانه‌ها پدرِ  طرف را چنان دراوردند که استعفا کرد و غیبش زد. جراید و رسانه ها و بقیه احزاب و خلاصه همه وهمه گفتند نخیر آقا این جزو رشوه حساب میشه و رشوه هم اندازه اش مهم نیست بلکه نفس کار مهمه که بده. یارو هم  اول آمد جلو دوربین تلویزیون و کلی عذر خواهی کرد و بعدش هم  رفت که رفت که رفت.

رئیس جمهورِ  اسبقِ  ما موقعیکه میخواد بره به اندازه خس و خاشاکِ  بیابان با خودش از خزانه مملکت ( به عربی‌ میشه بیت المال ) پول میبره تا دانشگاه بسازه. هشت سال سر کار بود چیزی نساخت. حالا میخواد بسازه.
از همان دانشگاه‌هایی‌ که آدم که ازش بیرون میاد وسطِ  سالنِ  سازمانِ ملل هاله نور میبینه. از اون هاله ها که حال همه ایرانیها رو میگیره بجز حال دکتر و شرکا رو. تازه به افتخار این کارش و گردن کلفتیش میبرنش توی مجمع تشخیص مصلحت رژیم هم میشوننش. صدای هیچکس هم در نمیاد.

حالا شما به من بگید، مردمِ  این مملکت چطور می‌تونن همون چیزهایی‌ که در اون مملکت هست توقع داشته باشند؟
تکیه بر جایِ  بزرگان نتوان زد به گزاف
تا که اسبابِ  بزرگی‌ همه آماده کنی‌

۱۳۹۲/۶/۱۰

مرغ جنگ

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او
...........

به کسانیکه دو لقمه نون حلال ( ! ! ) از راه جنگ افروزی در میارن. 
کدوم طرفی هم هستن مهم نیست. سر و ته یک کرباسند.
ولی به اونهایی که جایزه صلح نوبل را هم قبول میکنن و میبرن بیشتر.

درحالیکه دیگران فقط از آخور میخورن، اینها هم از کیسه میخورن و هم از آخور.




۱۳۹۲/۶/۵

بازم میخوان نجات بدن؟

چند روزه که باز هم دارند شیپور و نقاره میزنند.
معمولا موسیقی که میزنن، آدم باید خوشش بیاد ولی‌ از اونجایی که ما این نوع شیپور و نقاره را می‌شناسیم و باهاش تجربه منفی داریم، در نتیجه نه‌ تنها خوشمون نمی‌آد بلکه نگران هم میشیم که واویلا حالا دیگه چه‌جور باید جای خالی‌ بدیم.
منظورم از شیپور و نقاره همین برنامه سوریه و جنگِ  به اصطلاح شیمیایی هست.
همه میدونن که در سوریه از سلاح‌هایِ  شیمیایی استفاده شده و در این هیچ حرفی‌ نیست. تنها چیزی که هست اینه که این بارِ  اول بود که در سوریه چنین اتفاقی افتاد؟ همین چند هفته پیش نبود که شورشیان با سلاحهای شیمیایی به اینور و اونور حمله کرده بودن؟ زود هم سر و ته قضیه هم آورده شد.
از زمان جنگ لیبی بمدت دو سه هفته انبارهای سلاحهای شیمیایی بدست همه کس افتاده بود و کسی هم نظارتی نمیکرد. همه هم میدونن که اونجا همه دار و دسته ها حضور داشتند.
این اواخر خبر گزاریهایِ  غربی هم خبر میدادن که نیروهایِ  اسد در تقریباً همه جبهه‌‌ها در حالِ  پیشروی هستن. حالا کسی‌ که داره جنگ رو میبره یکدفعه به سرش میزنه که از یک نوع اسلحه که موردِ  تنفّرِ  عمومی جهانیان هست  و همه هم چهارچشمی مواظبش هستند استفاده کنه؟ اونهم درست زمانی‌ که نمایندگان غربی در دمشق حضور دارند تا در موردِ پایان دادنِ  به جنگِ  داخلی‌ و نحوه برخوردِ  دو طرف با همدیگه صحبت کنن؟
از طرفِ  دیگه وجود یک فرهنگِ  شهادت را در کشورهایِ  منطقه که کشتن و کشته شدن غیر متعارف را تعریف میکنه خوب می‌شناسیم و اینکه یک عده‌ هیچگونه ابایی ندارند تا از وجودِ  چنین شهدایی استفاده
تبلیغاتی بکنن و هیجان و شورِ  عمومی را برانگیزند.
آخر سر هم چی‌ میشه؟ هیچی‌ شورشی‌ها میان ولیعهد حافظ اسد رو میندازن و دکانِ  جیگرکی باز میکنند تا دل و قلوه سربازانِ  اسد را کباب کنند و بفروشن.
نکرده و نخورده نیستند. قلب یک بدبخت تر از خودشون را از سینه کشیدن بیرون و شروع  کردن جلوی دوربین تلویزیون خوردن،تازه اونهم خام خام.
بخاطرِ  همینهم آدمی‌ مثلِ  من از این شپورها و نقاره‌ها خوشش نمیاد.  خوشش نمیاد که مثلا کشوری مثل آلمان که خودش در دو جنگِ  جهانی‌ از سلاح‌هایِ شیمیایی استفاده وسیع کرده و همین اواخر  هم به کشورهایی مثلِ  عراقِ  صدام حسینی‌ و دیگران بمب‌هایِ  شیمیایی فروخته تا بر ضّدِ  مخالفانِ  خودشان بکار ببرن، حالا یکدفعه جانماز آب میکشه و کسی‌ هم نیست که بپرسه آخه این آدمها (البته اگر بشه بهشون آدم گفت) که در سوریه  سلاحِ  شیمیایی به کار میبرن، این اسباب بازیها رو از کجا میارن؟


یا اینکه یک آدمی‌ مثلِ  من خوشش نمیاد که کشوری مانندِ  آمریکا که سالها کلِّ  ویتنام را پیف پافِ  شیمیایی کرد  بطوریکه سرباز‌هایِ  خودی هم پدرشون در آمد، حالا یکدفعه میخواد با صرفِ  کلی‌ خرج، مردمِ  سوریه را نجات بده و خلاصه اعصابش از این کارهایِ  اسد حسابی‌ خراب شده.
از نوعِ  همون نجاتهایی که مردمِ  عراق و افغانستان را داد.

در حینِ  نوشتنِ  همین چیز‌ها بودم که یکدفعه یادم افتاد به اون بابای‌ِ  بیچاره انگلیسی که مسئولیتِ  رسیدگی به وضعِ  سلاح‌هایِ  هسته‌ای مخفی‌ صدام حسین را داشت و بعد از اینکه چند سال خودش و تیمش گشتند و گشتند و چیزی پیدا نکردن، رسماً گفتند که چیزِ  قابلِ  عرضی نیست.
یارو را زود برگردوندن به انگلیس و پس از اینکه اونجا هم همین حرفها رو تکرار کرد، یکدفعه بیچاره روزِ  روشن وسطِ  خیابون خورد زمین و مرد.
مرد که مرد که مرد و رفت پی‌ِ  کارش.
حالا اگر مادر بزرگ خدا بیامرز من ( خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه) زنده میبود یواشکی از کنج  لبش نجوا میکرد که : مادر، از قدیم مدیم گفتن که زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.