پایههایِ عمارت اتحادیه اروپا که ابتدا بسیار محکم مینمودند، با چند اتفاقِ
به ظاهر ساده، سخت شروع به لرزیدن کردند.
برخی از کشورهایِ اتحادیه از رفتارِ اقتصادیِ برخی دیگر از اعضایِ اتحادیه
راضی نبودند و آنرا منافی و در تلاقی با علایقِ ملی خویش میافتند ولی یا به
خاطرِ ناتوانیِ مالی و یا به خاطرِ قرار دادهایی که پیشتر بدونِ مطالعهِ کافی
امضا کرده بودند، مجبور و محکوم به سکوت بودند. سکوت اما همیشه به معنایِ موافقت و
رضا نیست.
دو نمونه بر این مدعا : تاخیرِ آلمان در تصویبِ داخلیِ تعیینِ حدِ اقلِ دستمزدها که در دیگر کشورهایِ عضو اتحادیه اروپا پس از تصویب قانونی در پارلمانهایشان اجرا میگشت و دومی پیمان دابلین بود که در آن کشورهایِ جنوبیِ اتحادیه در برابرِ فشارِ مستقیمِ مهاجرینِ غیرِ قانونی از قاره آفریقا قرار گرفته و با مشکلاتِ مربوطِ به آن بیشتر به حالِ خویش رها گشته بودند. کشورهایی چون اسپانیا، ایتالیا و یونان که خطِ مقدمِ قاره اروپا را از جانبِ جنوب تشکیل میدادند.
دو نمونه بر این مدعا : تاخیرِ آلمان در تصویبِ داخلیِ تعیینِ حدِ اقلِ دستمزدها که در دیگر کشورهایِ عضو اتحادیه اروپا پس از تصویب قانونی در پارلمانهایشان اجرا میگشت و دومی پیمان دابلین بود که در آن کشورهایِ جنوبیِ اتحادیه در برابرِ فشارِ مستقیمِ مهاجرینِ غیرِ قانونی از قاره آفریقا قرار گرفته و با مشکلاتِ مربوطِ به آن بیشتر به حالِ خویش رها گشته بودند. کشورهایی چون اسپانیا، ایتالیا و یونان که خطِ مقدمِ قاره اروپا را از جانبِ جنوب تشکیل میدادند.
به یکبار آن حسِ اشتراک و تعلق و همبستگی که برایِ وحدت اجتناب ناپذیر و
لازم است به چالش کشیده شد و بی اعتمادی میرفت که بسرعت جایِ آنرا پر کند.
دستاوردهایِ رهبران پیشینِ کشورهایِ اروپایی در خطرِ از دست رفتن قرار
گرفتند. از گوشه و کنار آوایِ تمایل به خارج شدنِ از عضویتِ اتحادیهِ اروپا بلند
شد.
زمانیکه در سوئد مردم در رفراندومی به باقی ماندنِ در اتحادیه رای دادند هنوز دلنگرانیهای اتحادیه به پایان نرسیده بودند، دانمارک هم میخواست رفراندوم بگذارد، هلند همچنین، در
انگلیس عدهای سرِ نا سازگاری گذاشته بودند.
به نظر میرسید که ایده باهمی هنوز در دل تک تکِ کشورهایِ عضوِ اتحادیه
نهادینه نشده بود.
همگام بودن با همدل بودن یکی نباشد. همگام چون دل بگرداند راهِ دیگر پوید.
اینطور بود که هنوز هم اعضای اتحادیه اروپا به منافعِ ملی خود میاندیشیدند.
برایِ آلمان بدست آوردنِ یک کرسی در کنارِ صاحبانِ حقِ وتو در سازمان ملل متحد
خیلی مهم بنظر میرسید، در حالیکه برایِ پرتغال مهم اینبود که جوانانش کار داشته باشند، همزمان ایتالیا و اسپانیا نمیدانستند که با سیلِ پناهجویان آفریقایی چه کنند و چاره را در
آن میدیدند که به تقاضایِ پناهندگیشان پاسخِ مثبت دهند تا اینان بتوانند بصورتِ
قانونی این کشورها را ترک نموده و برایِ کار به دیگر کشورهایِ اتحادیه بروند. چیزیکه اعضای شمالیتر اتحادیه اروپا فکرش را هم نمیکردند.
آمریکائیها بارها علاقه نشان دادند که اتحادیه اروپا، ترکیه را بعضویت خود درآورد درحالیکه اعضای اتحادیه ملاحظات دیگری داشتند.
آمریکائیها بارها علاقه نشان دادند که اتحادیه اروپا، ترکیه را بعضویت خود درآورد درحالیکه اعضای اتحادیه ملاحظات دیگری داشتند.
در همین اثنا بود که کشورِ اوکرایین در آستانه انتخاباتِ ریاست جمهوریش در سالِ ۲۰۰۴
با انقلابِ نارنجی (زمانی انقلابهایِ رنگارنگی اینجا و آنجا به یکدفعه سر
براوردند و هیچکدامشان هم عاقبت به خیر نشدند) مواجه گشت.
بزودی مشخص گردید که این انقلابِ نارنجی برایِ اتحادیه اروپا دردِ سرها و
مسئولیتهایِ جدیدی به ارمغان میاورد که هم ماهیتِ سیاسی دارد و هم اقتصادی.
در این ماجرا هم پایِ اتحادیه اروپا به میان کشیده میشد و هم پایِ روسیه و
ایندو را بار دیگر در برابرِ هم قرار میداد.
بدبختی آنجا بود که گازِ صادراتیِ روسیه به اروپا درست از میانِ اوکرایین میگذشت و از آن گذشته بخش بزرگی از زمینهای کشاورزی کشور اوکرائین به اجاره دراز مدت شرکتهایی مانند مونسانتو درآمده بودند.
بدبختی آنجا بود که گازِ صادراتیِ روسیه به اروپا درست از میانِ اوکرایین میگذشت و از آن گذشته بخش بزرگی از زمینهای کشاورزی کشور اوکرائین به اجاره دراز مدت شرکتهایی مانند مونسانتو درآمده بودند.
اروپا از که به تازگی کمی از دردِ سرهایِ حاصله ناشی از تجزیهِ یوگوسلاوی
راحت شده بود دفعتا با دردِ سرِ تازهِ دیگری از جانبِ خاور روبرو شد. روسیه نیز به
همچنین. روسیه که خود را حالا بخشی پذیرفته شده از دنیای صنعتی غرب میدانست، میبایست فراگیرد که چندان عضوی هم نبوده و ماجراهای بعدی بلافاصله نشان دادند که از مجمع کشورهای هشت بیرون گذاشته شد و مجمع دوباره همان هفت کشور صنعتی نامیده شد.
اما این تازه آغازِ ماجراهایِ درگیر شدنِ این دو قطب (اروپا و روسیه) در مسایلِ جهانی و منطقهای
بود. پایِ ایندو به صحنههایِ درگیری دیگر هم کشیده شد و آنها را که از نظر جغرافیایی در کنار هم هستند، الزاما روبروی هم قرار داد.
با آغازِ بهارِ عربی و متزلزل شدنِ وضع کشورهایِ کرانههایِ جنوبیِ مدیترانه
راه برایِ کسانیکه از سمتِ آفریقا رو به شمال نهاده بودند تا بصورتِ غیرِ قانونی
کشورهایِ اروپایی را هدفِ امواجِ مهاجرتهایِ خویش قرار دهند، هموار تر گشت و بر اثرِ
آن دردسرهایِ اروپا افزایش یافت و بی اعتمادیها و میزانِ تنشهایِ پنهان میانِ
اعضایِ اتحادیه بالا گرفت.
بحرانِ مالیِ یونان نیز مزیدِ بر آن گشت و اعضایِ اتحادیه را در برابرِ هم
قرار داد.
آفتابِ پدید آمدنِ دردِ سرهایِ تازه پیوسته در حالِ طلوع کردن بود و غروبی
نمیافت. به زودی پایِ بهار عربی به سوریه هم کشیده شد و به خاطرِ موقعیتِ خاصی
که سوریه داشت تبعاتش در چارچوبِ مرزهایِ سوریه باقی نماندند و پایِ کشورهایِ
زیادی را به گونههایِ مختلف به میان کشیدند و ایشان را در برابرِ هم قرار
دادند. منجمله روسیه و اتحادیه اروپا را از نو در یک درگیریِ جدید مقابلِ هم قرار
گرفتند.
زمانیکه در سال ۲۰۱۵ پناهجویان عمدتا سوری بصورتِ میلیونی ترکیه را ترک کردند و راه اروپا
را در پیش گرفتند، اروپا چنان به کارِ حل مشکلات خود مشغول شد که دیگر نمیتوانست رقیبِ پرنفس اقتصادی و
صنعتیِ جدی برایِ کسی باشد به خصوص اینکه رابطه اش با روسیه نیز دوباره به سردی
گرائیده بود و یادآورِ دورانِ جنگِ سرد میشد.
بدینوسیله مسئله رساندن مواد خام سوختی از سوی روسیه به سمت اروپا آغاز عملی نیافته، حل گردید و ترکیه دوباره بعنوان کشور ترانزیت خط لوله گاز نابوکو مورد توجه قرار گرفت. کشوری که نه با آن میشد زندگی کرد و نه بی آن.
بدینوسیله مسئله رساندن مواد خام سوختی از سوی روسیه به سمت اروپا آغاز عملی نیافته، حل گردید و ترکیه دوباره بعنوان کشور ترانزیت خط لوله گاز نابوکو مورد توجه قرار گرفت. کشوری که نه با آن میشد زندگی کرد و نه بی آن.
همچنین مفکوره ایجاد ارتش ضربت سریع سی هزار
نفره هم موقتا به فراموشی گرائید و بجای آن میل احیای ناتو که زمانی پس از فروپاشی پیمان ورشو بیکاره قلمداد
شده بود، افزایش یافت و ایده انجام مانورهای مشترک برای مقابله با خطر از سوی خاور (!!) مطرح گشتند.
وضع برایِ روسیه هم بهتر از آن نبود. روسیه که زمانی با پذیرفته شدن در سازمان اقتصادِ جهانی امیدوار بود تا دوباره به قطبی اقتصادی و سیاسی مبدل گردد و صنایعش را بتواند با مشارکت کشورهای اروپائی بخصوص به روز کند و بازارهای نو را هم بیابد و هم بازارهای خود را به دیگران عرضه کند، به انزوا رفت و دوباره در انظار عمومی کشورهای غرب همان چهره عبوس زمان اتحاد جماهیر شوری را پیدا کرد و چنان در بخشِ باختریِ کشورِ خویش به چالش کشیده شد و نیروهایش بسیج گشتند که در خاورِ مملکت خویش هم نمیتوانست شریکِ قدری برایِ چین در پیمانِ شانگهای باشد.
بدینگونه چین نیز در میانِ کشورهایِ ژاپن، استرالیا، تایپه، فیلیپین و دیگران عملا شروع به منزوی و محدود گشتن شد.
بدینگونه چین نیز در میانِ کشورهایِ ژاپن، استرالیا، تایپه، فیلیپین و دیگران عملا شروع به منزوی و محدود گشتن شد.
برایِ در یک صف قرار دادنِ کشورهایِ محاصره کننده چین و منظم کردن ایشان، عمده
آنها را به عضویت پیمانِ اقتصادی تپ TTP درآوردند تا هماهنگ کردن و کنترل اقتصادی آنها آسانتر باشد.
بدین طریق سه قطب چین، روسیه و اتحادیه اروپا که هر کدام میتوانست برای خودش خطری را جلوه دهد بکار یکدیگر
مشغول گشتند و آغاز به رقابتهای تنش دار میان خود نمودند.
این بود چکیده از خلاصهِ کوتاه شدهِ گوشه ای ناچیز از یک بخشِ کوچک مربوط به
یک حقیقتِ بسیار بزرگِ گوشه از تاریخِ معاصرِ در حال جریانِ دنیای ما.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر