۱۳۹۴/۱۱/۲۹

دیوار

کاریکاتور زیر میگوید بایستی در سالروز فرو ریختن دیوار برلین در مورد دیوارهایی که بدور کشورهای اروپائی کشیده شد، سخن گفت.

اشاره به سیاستهای پناهجویان صدراعظم آلمان است که خود و برخی از اعضای کابینه اش تا پیش از فروریزی دیوار برلین در آلمان شرقی بودند


۱۳۹۴/۱۱/۱۸

900 کیلومتر و آیا بایستی مدیون ترکیه بود؟ بخش پایانی

پیش از هر چیز برای روشنتر شدن قضیه  باید بگویم که بله منهم بر این باورم که میان گروههای پناهجویان و جوامعی که آنها از آنجا میآیند و جوامع غربی تفاوت های فرهنگی بسیاری وجود دارند و بر آنها سوء تفاهمات و سوء برداشتها و سوء تعریفهای زیادی نیز اضافه گشته اند که ناشی از هیجان میل به آمدن به غرب  بخصوص در میان نسل جوانترمیباشند و اینها چیزهای قابل انکاری نیستند. کمتر شخص عاقل و دانایی پیدا میشود که منکر همه اینها باشد.
اینرا پیش از هر چیز نوشتم تا بنا بعرف معمول و متداول فعلی مرا متهم به چیزیکه نگفته و ننوشته ام نکنند.

کوتاه بگویم : ریشه پیدایش این پناهجویان را بایستی بیشتر در مداخلات و زیاده طلبی های کشورهای غربی و سلطه جویی های کشورهای منطقه جستجو کرد.

برای کشورها غربی فروش متداوم و آینده اندیش کالاهایشان و دستیابی به مواد اولیه ارزان مطرح بود. نمونه بسیار نو و بارزش را میتوان در گزارشی که سازمان امنیت آلمان مبنی بر دخالت عربستان در سوریه تهیه و به دولت تقدیم کرد و پاسخ دولت که ما با عربستان روابط اقتصادی خوب داریم و تو ساکت باش، دریافت. پس اقتصاد و داشتن بازار کلام اول و آخر اینطرفیهاست. اینکه برای گرفتن سهم بیشتر از این بازار میان اینها هم رقابتهای تنگ و پنهان زیاد است و چگونه میتوانند و میخواهند این بازارشان را حفظ کنند را میگذاریم برای فرصت دیگری.
آنطرفیها عمدتا به سه قسمت تقسیم میشوند. ترکیه، عربستان و ایران بعبارت دیگر شرقیها.
کوتاه اشاره نمایم که در شرق بر خلاف غرب فرهنگ کشورها و مناطق همیشه هم با یکدیگر نزدیک نیستند. در کشورهای غربی تفاوتهای میان مبناهای خصوصیات و باورهای اجتماعی و حتی مذهبی مردمان کشورهای گوناگون این قاره  بگونه ای نیستند که بدون دخالتهای از بیرون مردمان این کشورها از ریشه یکدیگر را نفی کنند و ذاتا به خون هم تشنه باشند. در شرق ولی اینطور نیست. فرهنگها هنوز هم بر مبناهای کهن قبیله ای (کمی پر صیقل تر کمی کم صیقل تر) بنا هستند. در فرهنگ قبیله ای حد و مرزها بصورت واضح مشخص و تعیین شده هستند و خطور از آن معنای همه چیز را میتواند داشته باشد بجز صلح و دوستی. تازه منطقه به منطقه شرق هم باز با هم فرق میکند مثلا فرهنگ هندی و سلوک مردم این کشور را نیمتوان حتما با مغولستان یا چین مقایسه نمود. حتی میان چین و ژاپن نیز گوناگونی وجود دارد. اینرا هم همین اول نوشتم که زود یکعده نگویند "ولی مردم اینجا". و این بمعنای دفاع از مردم اینجا و یا مردم آنجا نیست بلکه نشان دادن این مطلب است که معیارهای اینجا حتما و در اسرع وقت آنجا عملی نیست. حالا برگردم بر سر این سه کشور.
از عربستان شروع میکنم. عربستان در باورها و سلطه طلبی های وهابیگری خودش گیر کرده و این وهابیگری تنها شیعه را دشمن خود نمیپندارد بلکه با دیگر عقاید و دسته های دیگر سنی هم آبش بهیچ وجه به یک جوی نمیرود. تنها چیزیکه هست دیگر دسته ها و گروهها وکشورهای سنی به تنهایی به صلابت ایران شیعی نیستند. بخاطر همینهم مبارزه با ایران در صدر برنامه های عربستان جای دارد. پس از افول ایران در چهار دهه گذشته و بالا رفتن توان مالی عربستان در همین مدت، این کشور بهیچ وجه مایل نیست که خود را زیر دست ایران ببیند. از همکاری و همزیستی مسالمت آمیز هم گفتن در این نقطه از جهان میخ آهنین بر سنگ کوبیدن است.
ایران که پس از جنگ بقول خودش تحمیلی و پشتیبانی بلا استثناء کشورهای عربی بخصوص کشورهای حوزه خلیج فارس که هرکدامشان زمانی به ایران مدیون بودند، از صدام حسین به مارگزیده ای مبدل شده که حالا از ریسمان سیاه و سفید میترسد و اعتماد چندانی بدیگران ندارند. دیگران هم کار را آسان نمیکنند. برای ایران داشتن متحدین منطقه ای و محدود و محصور نبودن اهمیت بسزایی دارد و براحتی هم حاضر به از دست دادن آن نیست ضمن اذعان اینکه چه در زمینه  کششهای نظامی و چه در زمینه زیاده خواهیهای اقتصاد منطقه ای ایران پیوسته واکنشگر بوده تا کنشگر و این نکته بسیار مهمیست که در تمامی معادلات و محاسبات بایستی بدان توجه نمود.
و اما ترکیه که سرمقاله نیز اشاره مستقیم به او دارد. برای ترکیه مهمتر از همه نفوذ به میان جامعه اروپایی و پذیرفته شدن توسط ایشان از یکسو و مهار بزرگترین اقلیت قومی از سوی دیگر قرار داشت و دارد. برای نشان دادن اهمیت این مسئله برای ترکیه کافیست تنها به این اشاره کنیم که در صورت موفق گشتن ترکیه در این امر برای مدتهای بسیار طولانی حتی پس از پایان یافتن نفت و گاز این کشور نقش کلیدی و حیاتی را برای اروپایی که خودش هم تا آنموقع جزئی و عضوی از آن شده است بازی میکند. اصرار کنونی این کشور برای کشیدن خط لوله گازی که بسوی اروپا میرود از خاک این کشور را میتوان وابسته و در راستای همین سیاست دانست.
ترکیه میخواهد نمایان کند که در آینده نیز تنها کشوری خواهد بود که میتواند جلوی سیل مهاجرتهای آینده از سوی شرق یعنی جائیکه همواره زمینش سوخته تر و مردمانش فراری تر میگردند را بسوی اروپا مسدود نماید. برای اینکه این امر برای اروپا نیز واضح و مبرهن شود با باز گذاشتن مرزهای خود برای پناهجویان و تماشای رفتن ایشان بسوی اروپا  منتظر نتایج آن نشست. از همینرو نیز بود زمانیکه صدراعظم آلمان پریشان به آنکارا شتافت و پیشنهاد کمک مالی به ترکیه کرد، این کشور نیز با خونسردی به چانه زنی اقتصادی با اروپا برخواست و نیز درخواست نمود تا کلیه اتباعش بدون هیچ دردسری بتوانند ویزای ورود به آلمان را دریافت نمایند. تا چندی پیش از آن همگی از ترکیه شاکی بودند و مطبوعات برعلیه اردوغان مینوشتید ولی حال این ترکیه بود که شرایط خود را دیکته میکرد. توجه بایست کرد که با در دست داشتن ویزای یک کشور از کشورهای اتحادیه اروپا جواز رفتن به دیگر کشورها هم بصورت اتوماتیک صادر شده است. این یعنی اتباع ترکیه بدون هیچ دردسری میتوانند پیوسته میان کشورهای اروپائی رفت و آمد.

اینکه عده ای میگویند صدراعظم آلمان میخواست که نیروی کار ورزیده به کشورش بیاورد عبث گفتنی بیش نیست. پیش از اینهم دستگاههای دولتی و دانشگاههای این کشور در حال وارد کردن نیروهای کار متخصص و مناسب به آلمان بودند و برای اینکار در کشورهای در حال توسعه بطور وسیعی از راه سفارتخانه های خود تبلیغ میکردند.
صدراعظم آلمان علیرغم هشدارها و اخطارهایی که به او داده شده پذیرا گشتن مهاجرین را نه تنها مشروط و مشروح ننمود بلکه طوری رفتار و وانمود کرد که گویی دعوتی همگانی برای ورود پناهجویان بعمل آمده است و دقیقا همین نیز امری بسیار غیرمسئولانه بود.
عملی غیر مسئولانه صدراعظم زیرا از یکطرف  خود دولت آلمان نه آمادگییش را داشت و نه ظرفیتش را و بهمین سبب نیز کار چندان زیادی نمیتوانست برای ایشان انجام دهد بجز اسکان دادنشان در محیط هایی که بعدها هم یحث بر انگیزشدند. دولت صدراعظم تا مدت زمان کوتاهی پیش از جریان پناهجویان وقتیکه مسئله مثلا سرمایه گذاری بیشتر در سیستمهای آموزشی کشورش که افول کرده بودند میشد، میگفت پول نداریم و یا در مورد بهبود سیستم درمانی هم دم از بی پولی میزد ولی یکباره مدعی شد که میتواند یک میلیون نفر را تامین هزینه کند و به کلاسهای فراگیری زبان و دیگر چیزها بفرستد و برایشان کارآفرینی کند و با وجودیکه بهیچ وجه سهمیه ای به سیستمهای درمانی نپرداخته بودند، هزینه های درمانشان را بعهده بگیرد و اضافه بر آن به ترکیه هم پول بدهد تا آنها نیز از پس مشکلاتشان برآیند.
این چیزها راستی و صداقت ایندولت را بطور چشمگیری بزیر علامت سئوال بردند.
در خاتمه نیز این نه دولت آلمان بلکه  این ملت  و مردم آلمان بودند که با نبوغ و نوعدوستی قسمت عمده این میزبانی را  داوطلبانه و تا حد بسیار بسیار زیادی به خرج خود ( صدقات مستقیم و غیرمستقیم  و سازماندهی های مردمی ) متقبل گشتند. کنشهای دولت آلمان در این رابطه  و پاسخگو نبودن صبورانه به پرسشهای فراوان مردم به بیشتر گشتن افراد متمایل به طیف راست افراطی در جامعه آلمان انجامید. مردم پیش از آن نیز در مورد مسائلی چون  TTIP  کنجکاو و مردد شده بودند.  پیشتر هم به این امر اشاره های بیشتری کرده بودم.
عملی غیر مسئول در برابر پناهجویان که بخاطر قاطع نبودن در شرایط پذیرش پناهنده (مانند دیگر کشورها، همچون انگلیس یا آمریکا یا دانمارک)  سبب گشتند که بسیاری دیگر نیز که عده شان کم هم نیست خود را در میان پناهندگان جنگزده سوری ادغام نمایند (هرچند که در دید نهایی  بیشتر آنها نیز فراریان اجباری جنگهای خانمان برانداز دیگری هستند که دیگران در کشورهایشان راه انداخته اند و ایشان را وادار گشتند که به کشورهای مجاور روان گردند).  حالا که با تحمل هزینه های شخصی سنگین خود را به اینجا رسانده اند، وادارشان میکنند که بازگردند.
با بازگرداندن اینان، گروهی مالباخته در کشورهای مبدا بوجود میآورند که هم از نظر مالی و هم از نظر روحی و اجتماعی  شدیدا سرکوب و منکوب گشته اند و برای جبران خسارات خویش حاضر به هرکاری هستند. اینها سبب مشکلات اجتماعی فراوان دیگری مزید بر مشکلات فراوان اجتماعی موجود در کشورهای مبدا خواهند شد.
من اینجا کشوری را نمیبینم که نتوان انگشت اتهام و اشاره مستقیم و غیرمستقیم را بطرفش نگرفت. امروزه نیز دیگر بحث بر سر چگونگی حال پناهجو و مهاجر نیست بلکه عمده مطالب مربوط به یافتن مقصر شخصی و یا حکومتی در سوی طرف دیگر جهت کسب مجوزی مردم پسند برای بازگرداندن پناهجویان میباشتد.
همگی با هاله ای نورانی بدور سر و بالهای سپید بر پشت راه میروند. پیشنهاد من اینستکه کشورهایشان را آرام بگذارید و چندی در کشورهای اروپایی اینها را امان دهید  تا خودشان بازگردند. بسیاری از ایشان چندان به میل هم نیامده اند و مسئله ادغام ایشان در جوامع غربی و آموزش ایشان را نبایست دست کم گرفت. ادغام و آموزش واقعی هم تنها فراگرفتن زبان کشور میزبان نیست. بسیاری از مهاجرین به فرانسه از کشورهای شمال آفریقا میآیند. کشورهایی که دهه ها و بل سده هاست که زیر نفوذ فرهنگ فرانسه بوده و زبان اداری و دیوانیشان فرانسوی میباشد ولی بیشترین مشکلات را در زمینه انتگراسیون دارند.

در پایان بازمیگردم به سرمقاله این نوشتار و اشاره میکنم به اینکه با وجودیکه ترکیه در این میان کاملا بدنبال منافع خود بود ولی شاید بایستی کنار ناله کردنهای معمول شرقی به نحوی نیز مدیون ترکیه بود که با داشتن 900 کیلومتر مرز مشترک با سوریه هم صورت مسئله را برای غربیان روشن و واضح کرد و هم راه را برای جلب توجه دیگران به خود نشان داد.
بهترین راه جلوگیری از هجوم فراریان و پناهجویان نیز رسیدگی به حال مردم  و درپیش گرفتن سیاستهای تنش زدایانه در برابر همان کشورهای مبدا پناهجویان و انجام عملیات صلحجویانه ریشه ای و بنیادین میباشد تا مردم خود را در موقعیتی نیابند که پیوسته حس داشته باشند که بایستی فرار کنند و آواره گردند.

۱۳۹۴/۱۱/۱۵

900 کیلومتر و آیا بایستی مدیون ترکیه بود؟ بخش دو

امشب شبِ جمعه هست. شبِ جمعه دو چیز یادت نره.  دوم خواندن این مطلب.

همونطور که در بخشِ یک اشارهِ کوتاه کردم، کشورهایِ غربی با یک دیدِ کاملاً متفاوتی ( البته من بیشتر دوست داشتم بنویسم دیدِ بی‌ تفاوتی ) به ماجراهایی که در شرق و آفریقا میگذشتند و میگذرند نگاه میکردند.

 چیزِ دیگری که اینجا باید حتماً بهش توجه کرد شکسته شدنِ هاله و طیف نمادها و نماهایی بودند که در پندارهایِ ما از آنها وجود داشت، هرچند که با وجودِ وضوحِ و برملا شدن ماهیت واقعی آنها‌ هنوز هم خیلیها با باور کردنِ آن‌ مشکلِ اساسی‌ دارند.
این ریخته شدن آرام و بیصدای نمادها را به وضوح میتوان از کنار هم قرار دادن وقایع که اوج و تبلور آن در جریانِ مصاحبه سوم که قولش را به شما داده بودم، انجام گرفت دریافت.

قبل از اینکه به این مصاحبه سوم بپردازم لازم میبینم که به چند پیش زمینه که در همین سه‌ چهار ماه اتفاق افتادند اشاره بکنم.
زمانیکه سیلِ پناهجویان به سویِ اروپا و عمدتاً آلمان سرازیر بود، مردمِ اینجا که شگفت زده از این واقعه غیرقابل پیش بینی شده بودند از خود و از مسئولین امر میپرسیدند که ما با اینها چه کنیم؟ آنها نیز در پاسخ می‌گفتند ما به نیروهایِ کارِ ورزیده نیاز داریم ( پیشاپیشِ همه صدرِ اعظمِ اینجا میگفت ) و با چنان استحکامی نیز اینرا می‌گفتند که خیلیها باورش میکردند. پس شد نیازِ به نیرویِ کارِ ورزیده ( دروغ یک). اینرا فراموش نکنید.
اندکی‌ گذشت و آرام آرام بر ملا شد که بسیاری از این نیروهایِ کارِ ورزیده، آنطور هم که ادعا میشد ورزیده نیستند بلکه بیچارگانی هستند که سالها و بل دهه‌ها به خاطرِ پیشبرد و انجامِ سیاستهایِ دیگران آواره گشته و مجبور شده بودند که در بدترین شرایط به حیاتِ ناچیزِ خود ادامه دهند.  این امری کاملاً طبیعی است و از اینرو ایرادی بر آنها به هیچ روی وارد نیست. ریشه مشکلات را بایستی‌ در جاهایِ دیگر جستجو نمود. در بخشِ آخر به آن‌ می‌پردازم.
اینطور بود که برایِ مثال شخصی‌ که سالها اجازه داشته  !!!! در ایران و یا ترکیه به شغلِ کم درامدِ ماست بندی بپردازد تا تنها بتواند  از آنراه بدونِ داشتنِ هیچگونه امیدی و چشمداشتی به بهبود آینده به زندگی‌ِ مختصرِ خود ادامه دهد را  امید داده و آوردند و پس از اینکه فهمیدند طرف ماستبند هست بهش پیشنهاد دادند که بیا برایِ مثال جوشکاری یاد بگیر و کار کن غافل از اینکه در این انسان دیگر هیچ نیرویی برایِ پذیرش و انجامِ تحولهایِ آنچنانی باقی‌ نمانده.
بدبختی بوده که شنیده در فلان کشور قول داده‌اند تا حالش را بهتر کنند، طرف هم بلند شده و آمده زیرا در جائیکه بوده چیزی برایِ از دست دادن نداشته. و جالب آنکه جائیکه آمده را هم میتوانم ادعا کنم که درست نمیشناخته. شاید هم اصلا نمیشناخته.

این یک نمونه بود ولی نمونه های مشابه دیگر در همین رابطه کم نیستند. از اینرو گفته ها و ادعاهای ذکر شده در بالایِ مسئولین  را دروغ یک مینمامم.

باز هم اندکی که گذشت یادشان افتاد که مثلا در کشوری مانند افغانستان امنیت برقرار است و چنین کشوری را نمیتوان در زمره کشورهای ناامن محسوب نمود (دروغ دو). پس کسانیرا که از چنین کشوری آمده اند میتوان بازپس فرستاد.
پناهجویان افغانی که آمده بودند هراسان گشتند و هر کدامش خواست به گوشه ای بگریزد. گریختن یعنی غیرقانونی زندگی کردن. یعنی کار مجاز نداشتن یعنی بالا رفتن بزهکاری. کسیرا هم که با تلاش و متحمل شدن هزینه های بالا برای بهبود وضع زندگیش با هزار مشقت به اینجا آمده را هم نمیتوان بسادگی متقاعد کرد که برگرد چونکه کشورت امن است. او خود میداند که کشورش چیست؟ همه چیز بجز امن.

در این مملکت همه چیز را میتوان خرید. از مقام وزارت گرفته تا رتبه قضاوت و مقامات کشوری و نظامی. همه چیز قابل خرید و فروش است. چند هفته پیش رئیس جمهور و نیروهای نظامی و امنیتی افغانستان ابراز داشتند که از سی و پنج استان افغانستان تنها دو استان امنیت نسبی دارند.  به یمن آزاد و دموکرات گشتن افغانستان توسط نیروهای غربی و نجاتشان از دست القاعده ای که خودشان پرورشش داده بودند (هیلاری کلینتون، کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا و وزیر امور خارجه پیشین این کشور) نه تنها طالبان ماندند بلکه داعش هم به آنها اضافه شد. نه تنها کشت تریاک نابود نشد بلکه هفده برابر بیشتر از پیش شد. افغانستان یک نمونه است برای خواننده فارسی زبان که با افغان و افغانستان آشنایی بیشتری دارد وگرنه در دیگر کشورها وضع همچنین است.

ایندو پیش زمینه را در ذهن خود نگاه داشته باشید تا به مطلب برسیم.

این مصاحبه تلویزیونی همین هفته انجام گرفت و در تلویزیون دولتی آلمان هم پخش شد. مصاحبه میان خانم ماریتا سلومکا  گوینده و مجری اخبار آلمان بود و آقای دو مزیه وزیر امور داخله آلمان که در کابل برای مطرح نمودن برنامه و وضع پناهجوبان افغانی با مقامات افغانی در کابل اقامت داشت و از آنجا با خانم سلومکا مصاحبه میکرد. در مدتیکه آقای دومزیه در کابل حضور داشت در چند صدمتری محل اقامت او یکی از این بمب گذاران انتحاری خود و بیست و هفت نفر دیگر را کشت.
اینهم لینکِ مصاحبه میا‌‌ن ایندو و زیرش هم برگردانِ کوتاهِ مطالبِ مهم به فارسی‌.


 خانمِ سلومکا از وزیرِ امورِ داخله آلمان میپرسد، شما که در افغانستان هستید وضع آنجا را چطور ارزیابی می‌کنید؟
آقایِ وزیر پاسخ میدهد، در افغانستان جایهایِ ناامن و جاهایِ کمتر ناامن وجود دارند ولی‌ وجهِ تمایزِ افغانستان با اروپا اینستکه در اروپا مردم در معرضِ خطرِ عملیاتِ تروریستی قرار دارند ولی‌ در افغانستان تنها مقاماتِ دولتی در خطرند و مردم را منظور نمیدارند !!؟؟؟  گویی که چند ساعتِ پیش در چند متریِ خودش ۲۷ نفر به آسمان نرفته باشند.

ادامه میدهیم به مصاحبه، صبر کنید جالبتر هم میشه.

خانمِ سلومکا میپرسد  آیا فکر نمی‌کنید که مردمی که در خیابانهایِ افغانستان راه میروند در خطر هستند؟
آقایِ وزیر بلافاصله پاسخ میدهد، میدانم که میخواهید بپرسید، آیا مردمی که ما میخواهیم پس بفرستیم به جاهایِ امن پس فرستاده می‌شوند و یا ناامن. ما میگوییم امن، و داریم هم کوشش می‌کنیم که افغانستان جاهایِ امنش بیشتر شوند. ما در افغانستان سرباز داریم ( سربازانِ آلمان در افغانستان حدودِ ۱۰۰۰ نفر هستند که عمدتاً در مناطقِ شمالی‌ که کم خطر تر بودند، مستقر گشتند. با ورودِ نیروهایِ طالب و داعش به این مناطق، آنها هم از امن بودن بیرون آمدند) و زمانیکه سربازانِ ما اینجا هستند، میتوانیم توقع داشته باشیم که خودِ افغانها هم آنجا بمانند.
خانمِ سلومکا میپرسد که در گذشته حوزه‌هایِ استقراریِ سربازانِ آلمان محلهایِ ناامن نامیده شدند و اقایِ وزیر پاسخ میدهد که ما مشکلی‌ در زمینه سرفرماندهیِ نیروهایمان داشتیم که دو هفته پیش تصحیح گردید و از آن‌ گذشته شما نمیتوانید از ما بخواهید که ۱۷۰۰۰۰ پناهجویِ افغان را پذیرا باشیم، در حالیکه مناطقی که آنها از آنجا میایند امن هستند.
خانمِ سلومکا میپرسد ولی‌ از میا‌‌نِ ۳۵ ولایتِ افغانستان تنها دو ولایت امن نامیده شده اند و آقایِ وزیر پاسخ میدهد این اخبار قدیمی‌ شده و او در گفتگویی که با مقاماتِ افغان داشته به این نتیجه رسیده اند که بر تعدادِ ولایاتِ امن بسیار افزوده شده است.
افغانستان به نیروهایِ کارِ متخصصش نیازِ مبرم دارد و ما بایستی‌ اینها را به افغانستان باز گردانیم.

 حالا دوباره کوتاه چند چیز را به یادتان میارم و بخشِ دو را پیش از اینکه از شدتِ خواندن چشم درد بگیرید به پایان می‌رسانم. مردمِ ایران با میزانِ سرانه مطالعه ۱۵ دقیقه در سال را نمیشه زیاد با خواندن زجر داد.

صدرِاعظم وانمود میکنه که دلش برایِ آوارگان می‌سوزد و بصورتِ انبوه پذیرایشان میشه.
دوستان و همکاران  صدرِاعظم  میگن ورودِ اینهمه نیرویِ کارِ ورزیده به این کشور مبارک است.
خبر می‌رسه  به صدرِاعظم  که نیروهایِ کار چندان هم ورزیده نیستند و خرج دارند.
صدرِ اعظم رو به بقیه کشور‌هایِ اروپایی میآره تا از آنها بشنود خودت دعوت کردی، خودت هم میزبانی کن. ما مشکلاتِ خودمان را داریم.
تعداد گروندگانِ به گروه‌هایِ راستی‌ و افراطی پییوسته زیادتر میشه. مردم ناراضی‌ شدند و با وجودِ آن‌
بیشترِ کمک‌هایی‌ هم که به پناهجویان میشه مستقیماً و بیواسطه دولت از طرفِ خودِ همین مردم هست.
کشورهایی مانندِ افغانستان امن و دموکرات شده تشخیص داده می‌شوند و تاییدیهٔ از وزرا و وکلایِ افغانستان هم گرفته میشه. همان وکلا و وزرایی که مقامشان مثلِ نانِ گرم قابل معامله شدن هست.

شما را با اینها تنها میگذارم و اگر خواستید جمع بندی و نتیجه گیریِ مرا در موردِ کّلِ ماجرا بخوانید، صبر کنید که بخشِ سوم بیاد بیرون.

۱۳۹۴/۱۱/۱۴

900 کیلومتر و آیا بایستی مدیون ترکیه بود؟ بخشِ یک

میدانم که ایجاد رابطه میان 900 کیلومتر و بخش دوم متن که میبایست مدیون ترکیه بود بهمین سادگی و بدون توضیح دادن آسان نیست.
این 900 کیلومتر چی میتونه باشه؟ راه از ترکیه تا آلمان؟ نه، آنکه چیزی در حدود 2000 کیلومتر هست.  اصلا به ما چه؟ این چه ربطی به ما ایرانیها داره؟ به چه چیز مملکت ما میتونه شباهت داشته باشه؟
راستش را بخواهید و اگر مثل این اکبرآقای بغل دست من بیطاقتی از خودتون درنیارید و صبر داشته باشید، براتون توضیح میدم.
این 900 کیلومتر مرز مشترک میان ترکیه و سوریه هست. از 900 کیلومتر مرز مشترک آنها پناهنده سوری به ترکیه رفت.همان کشوری که همگام با دیگر کشورها که بدنبال بهار و تابستان عربی بودند در تولید و ایجاد این پناهنده ها نقش مستقیم و غیرقابل انکار داشت.
چیزیکه ترکیه نشان داد و ما شاید هم از اول میدانستیم ولی خوشبختانه به آن عمل نکردیم این بود که ترکیه با ترفندی جالب راه غرب را به پناهندگانی که به کشورش آمده بودند نشان داد تا با رفتن آنها بسوی غرب بتواند شرایط خود را بهتر سازد. شرایط خود را به اینصورت بهتر بسازد که جهان و بخصوص اروپا که تا آنزمان از وجود آنها خبر داشت ولی به روی خود نمیآورد مجبور شد که واکنش نشان بده.
اروپا خیلی راحت مدت زمانی طولانی به کناری نشسته بود و ناظر همه اتفاقات بود بدون اینکه خم به ابروی خودش بیاره. حتی در درون خود اتحادیه اروپا هم تبعیضهایی انجام میگرفتند. کشورهای مرزی اتحادیه اروپا میبایستی با مشکلات مهاجرت و فرار دیگران دست و پنجه نرم میکردند و این درحالی بود که کشورهای خط دوم و سوم راحت بودند و اجالتا به فروش اسلحه و یا استثمار دیگران ادامه میدادند و هر از گاهی نیز به کشورهای خط  اول اتحادیه اروپا یادآور میگردیدند که در جریانات پذیرش و رسیدگی به امور پناهجویان حقوق بشر را فراموش نفرمایند.
حالا ولی‌ دیگه با این عملِ ترکیه برگ ورق خورد.
اینو هم بگم که ترکیه این کار را از سرِ نوع دوستی و بشردوستی انجام نداد بلکه با اینکار شرایطِ خودش را به غربیها تحمیل کرد. ضمن اینکه ترکیه از این پناهجوها استفاده های ابزاری و استثماری زیادی میکرد و هنوز هم میکنه. مقاله دویچه وله از کار کودکان سوری در کارخانجات و مراکز تولید ترکیه مینویسد. روزی دوازده ساعت کار در همه هفت روز هفته برای حقوقی معادل با سیزده یورو.  
تا پیش از اون همه صداشون در آمده بود که  اقا ترکیه خودش با داعش همکاریِ پنهان و آشکار میکنه. ولی‌ حالا که همه متوجه شدن که در را ترکیه میتونه باز بگذاره و یا ببنده تا پناهجو بیاد و یا نیاد، همگی‌ نه‌ تنها خاموش شدند بلکه یکدفعه به این نتیجه رسیدند که باید برایِ اسکان دادنِ پناهندگان به ترکیه کمک بشه.
این یعنی اینکه  بر روی همه این چیزها میتوان چشم پوشی کرد بشرطیکه این چیزها وارد مرزهای جغرافیایی اروپا و یا آمریکا نشوند و دنیای ضمیری مردم را بهم نزنند. ولی بایستی دید که از این حالت واقعی  فعلی چه چیزی میتوان برای نجات پناهجویان عاید نمود.
با وجودِ ۸ سال جنگ و با وجودِ تحریمها و با اینکه حدودِ ۵ میلیون پناهنده بیچارهِ کرد و افغان و عرب که از سرِ ناچاری و به خاطرِ جنگ‌هایی‌ که دیگران راه انداخته بودند و از آنراه سودِ خود را میکردند (یادمون نره که در جریانِ سوریه، ترکیه خودش یکی‌ از دست اندر کاران است) کشورهای خود را ترک کرده بودند و به ایران آمده بودند و هیچ کس هم در جهان به این فکر نرسید که به این بیچارگان هم باید کمک بشود. اینها از مرزهای اروپا خیلی دور بودند.
حتی زمانیکه دیگران وار لرد‌ها را در افغانستان درست کرده بودند و از آنها که در کنار چیزهای دیگر در کاشت و تجارتِ تریاک هم دست داشتند دفاع میکردند، ایران برایِ مبارزه با قاچاقچیها درخواستِ پنجاه جلیقه ضدِّ گلوله کرد و همین اقایِ جًک استراو فرمودند که تعادلِ نظامیِ منطقه به هم میخوره اگر ما به ایران پنجاه جلیقه ضدِّ گلوله برایِ مبارزه با قاچاقچیان بدهیم ولی‌ قاچاقچیها مدرنترین سلاح‌ها را میخریدند.  نتیجه چی‌ شد؟  ایران بیش از ۶۰۰۰ سربازِ مرزی در امر مبارزه با قاچاقچیها کشته داد.
ترکیه ولی‌ نگذاشت از این مسخره بازی‌ها باهاش بکنند. با وجودیکه در موضع حق قرار نداشت، در را باز کرد و به پناهجوها با ایما و اشاره گفت برید توی حیات بازی کنید.
سیاستمدارهایِ اینجا زود فهمیدن موضوع از چه قراره و راهِ تسامح و تعامل و گفتگو را با این باجگیرِ جدید که اتفاقاً از خودشان هم هست پیش گرفتند ولی‌ صاحبان جراید هنوز هم در رویاهایِ خود به سر می‌بردند.
سه‌ موردِ جالب اتفاق افتادند که طی‌ِ آنها بلافاصله مطبوعاتِ "آزادِ" غرب خودشان فهمیدند که مسجد جایِ کارِ بد کردن نیست.
موردِ اول مصاحبه ملک عبداللّه با بی‌بی‌سی لندن بود. جائیکه خبرنگار پرسید چرا شما پناهجویِ بیشتر به کشورتان راه نمی‌دید، ملک عبداللّه گفت ما تا بحال ۱،۵ میلیون پناهجو پذیرفتیم (کشور آلمان با وجود بزرگتر بودن و متمولتر بودنش ۱میلیون نفر پناهجو پذیرفت و چیزی نگذشت که ۱۰% مردم دستِ راستی‌ شدند) و ما بیشتر از این هم گنجایش نداریم اگر شما ادعاهایِ بیشتری دارید، ما حاضریم همه اینها را به خرجِ   خودمان با هواپیما به کشورهایِ شما بفرستیم. خبرنگار زود خاموش شد.
شبیهِ همین هم با ترکیه اتفاق افتاد، زمانیکه خبرنگار پرسید ما به شما سه‌ میلیارد دادیم و چرا شما بیشتر میخواهید، مسئول امورِ اتفاقات و سوانح و وقایع ناگوار که از او متاسفانه تنها نامِ کوچکش را به خاطر دارم (فواد) بلافاصله در پاسخ گفت اتحادیه اروپا از ۲۸ کشور تشکیل شده. ما این پناهجوها را به این کشورها میفرستیم و ما به شما سه‌ میلیارد میدیم، شما از آنها نگهداری کنید. جهتِ بحث بلافاصله عوض شد.
داره زیاد میشه و نه‌ من حوصله نوشتنِ بیشتر را حالا دارم و نه‌ شما اهل خواندن‌هایِ طولانی هستید.
کور شود صاحب دکانی که مشتریانِ خودش را نشناسه.
اگر مایل باشید بخشِ دومِ اینرا هم بخونید. بهتون قول میدم که از بخشِ اولش هیجان انگیزتر باشه چونکه در اون از موردِ سوم مینویسم.

دوست که زیاد نداریم اقلا تعدادِ دشمنانمون زیاد بشه.