۱۳۹۴/۹/۴

آقا ما بگیم؟

آقا ما میدانیم که برنامه و دلیل اصلی زدن هواپیمای جنگی روسیه چی بوده.
نه تجاوز به حریم بوده. نه سوءتفاهم بوده. اشتباه هم نبوده خیلی هم درست درست بوده البته از دید ترکیه.
روسها داشتند متحدین ترکیه (منظورم ترکمنها نیستند) یعنی داعش رو جلوی چشمشان میزدند که یکدفعه خون اینها بجوش آمد دست به اسلحه شدند.
روسها میبایستی از آمریکائیها یاد میگرفتند. زمانیکه آمریکا میخواست از پایگاهش در ترکیه به داعش حمله هوایی کنه ترکیه نگذاشت. این نشون میده که ترکیه از این شوخیها سرش نمیشه.
در ضمن اون ترکمنها هم بر خلاف چیزیکه اردوغان گفت برادران ترکیه نیستند بلکه بدون اینکه خودشان بفهمند بازیچه دست ترکیه هستند.
اگر از خود ترکمنهای اون منطقه بپرسید کیستید و از کجا آمدید، اونهائیشون که یادشون بیاد میدانند که از اعقاب اوزون حسن هستند. این آقای اوزون حسن از ترکمنهای آق قویونلو بود که با سلطان قسطنطنیه آبشان توی یک جوی نمیرفت.
سلطان خان بلند شد با دویست هزار ینی چری آمد طرف تبریز و آذربایجان یعنی جائیکه اوزون حسن بود. اوزون حسن هم با بیست سی هزار رفت جلوش. به یک رودخانه که رسیدند و عثمانیها میخواستند عبور کنند اوزون حسن زد و پدر ینی چری را درآورد.
چند دهه بعد که عثمانیها دوباره به طرف ایران آمدند و ایندفعه آق قویونلوها را شکست دادند، کوچشان دادند به شمال عراق و سوریه و پخششان کردند تا دیگه خطری برای قسطنطنیه نباشند. برای قسطنطنیه فرقی نمیکرد که این ترکمنها در سرزمین اعراب در اقلیت باشند. تازه بهتر براش میبود چونکه مجبور میشدند به عثمانیها تکیه کنند.

این برادران آقای اردوغان اعقاب همان اوزون حسن هستند که حالا شدند سپربلای ترکیه.

۱۳۹۴/۸/۱۸

هزار جهد بکردم

آقا ما که بچه بودیم یک بازی‌ داشتیم که خیلی‌ هم با علاقه انجامش می‌دادیم و خوشمان هم می‌آمد ولی‌ راستش را بخواهید، چندان معنی درونیش را نمی‌فهمیدیم.
حالا بعد از گذشت سالها و درکِ اینکه خیلی‌ از کسانیکه که این بازی را با ما بچه‌ها انجام میدادند دیگه در میا‌‌نِ ما نیستند، تازه داریم می‌فهمیم که این بازی نکاتی هم در خودش نهفته داشته که شاید اینجا و آنجا به درد بخورند، بگذریم.
این بازی اینطور بود که دست‌هایمان را دورِ محورِ ساعدمون میچرخاندیم و میخواندیم:
هر کسی‌ کارِ خودش، بارِ خودش، آتش به انبار خودش
هر کسی‌ کارِ خودش، بارِ خودش، آتش به انبار خودش
و همینطور حرکتِ دست‌ها را تندتر میکردیم و تندتر هم میخواندیم تا از نفس میفتادیم کلی هم کیف میکردیم. مادر بزرگِ خدا بیامرزم ( خدا رفتگان همه را بیامرزه) یک نگاهی‌ بهمان میکرد و لبخندی میزد و دور میشد و ما هم تعجب میکردیم که چرا چیزی بارمان نمیکنه، آخه معمولا یک نق بهمان میزد.
بعدها که بزرگتر شدیم، متوجه شدیم که عباراتِ این بازی را میشه به انحاء گوناگون تفسیر کرد ولی‌ زیباترین تفسیری که من میشناختم این بود که : هر کس باید کار خودش را در زندگی‌ انجام بده و بار مسئولیت خودش را به دوش بگیره و آتشی برافروزد که تنها تنور او را روشن وگرم کنه ولی‌ دار و ندارِ دیگران را نسوزانده و به باد هم نده.
چند وقته که دوباره یادم به این بازی و این تفسیرش افتاده و آرزو می‌کردم که  ای کاش صدرِ اعظمِ کشورِ انتخابیِ من در دورانِ کودکی خودش این بازی را میشناخت و آنرا بازی کرده و تفسیرش را به خاطر سپرده بود و آتش را تنها در انبار خودش میگذاشت نه اینکه به دامن دیگران بیندازد.
این صدرِ اعظمِ ما به نظر می‌رسه که تنها  به فکرِ مردمِ خودش خیلی هست و علیرغمِ اینکه خواستِار جایگاهِ ششمِ شورایِ امنیت بودن، دیدگاه و بینشِ جهانی‌ نداره.
تا آنجائی که من میدونم و شنیدم حتی کشوری مانندِ انگلیس در اوجِ دورانِ استعماریش به یک شرایط و چیزهایی‌ پایبند بود که آینده اش را بی‌خود زیاد به خطر نندازه و معادلاتِ منطقه‌ای را هم  بی‌خود به هم نزنه.
همه اینها را که میگم میخوام به این برسم که کاری که خانمِ صدرِ اعظم داره انجام میده به نظر غیرِ مسئولانه میرسه. البته این در موردِ شخصی‌ که سومین دوره صدارتِ خودش را داره تمام میکنه کمی‌ شگفت انگیز به نظر می‌رسه، چونکه نمیشه گفت که طرف تجربه نداره.
اینکه به صراحت از پناهندگان دعوتِ لفظی بکنه (همه میدانند که اینطور دعوت‌ها در ممالکِ شرقی‌ خیلی‌ جدی گرفته میشن. هیچ چیز جدی گرفته نمیشه حتی مرگ و زندگی‌ ولی‌ اینگونه تعارفات خیلی‌ جدی گرفته میشن) القصه  اول دعوت میکنه، یک عده که تعدادشان کم هم نیست به فکرِ فروشِ تمامِ دار و ندارِ خود می‌افتند تا به بهشتِ موعود برسند به امیدِ اینکه چیزی را که سرمایه گذاری کردند نه‌ تنها در بیارن بلکه سرمایه را حسابی‌ زیادش هم بکنند.
ولی یکدفعه خانم صدراعظم که چشمهایش به روی تاثیرات آمدن اینگونه پناهندگان کمی بازتر شده حالا میخواد با یک چیزی شبیهِ دادگاهِ صحرایی برشون گردونه؟ به به، دمش گرم.
خوب اینها که مالباخته و جلو همه سرافگنده برگردند، خودشون  را درکشور خود به هر آب و آتشی میزنند که چیز‌های از دست داده شده (پول، آبرو، نام و نشان، سرکوفت از دیگران خوردن و و و) را به هر قیمتی دوباره به دست بیارن. این فشارها بر روی شخص چنان زیاد و بزرگ هستند که برخی حاضرند خود را بکشند ولی باز نگردند.
از آنجا که در ممالکِ شرقی‌ بدست آوردن این چیز‌ها غالباً از راهِ  به صورت قانونی در کوتاه مدت و حتی دراز مدت  انجام پذیر نیست بقیه را خودتان میتوانید حدس بزنید که چی‌ میتونه بشه.  همه اینها بخاطر یک تعارف بی معنی.
اینهم از تاثیراتِ ناخوشایندِ غیرِ مستقیم سیاستِ غیرِ مسئولانه  داوطلبِ ششمین کرسیِ قدرت جهان است. نه‌ اینکه در کشورهایِ خاوری قبلاً روانپریشی اجتمایی‌ کم بود، حالا باید اینمورد هم به آن‌ اضافه بشه.
شاید اینهم گوشه دیگری از صادرات فرهنگ و دموکراسی به کشورهای خاورمیانه باشد. کسی چه میداند؟
در خود آلمان مردمان آلمان مفتخر بودند و با غرور اظهار میکردند که ما در کشورمان کارهای اجتماعی زیادی انجام دادیم و به مراحلی رسیدیم که قوانینی نو و کارآمد و انسانی وضع گردیدند مثلا  قانون بهم رساندن اعضای خانواده  یا بزبان آلمان Familienzusammenführung (Familiennachzug)   را. امشب دارم اخبار گوش میدم که یکدفعه میشنوم حتی پناهجویان سوری که پناهندگیشان پذیرفته شده اجازه ندارند که خانواده خود را به اینجا بیارن. حتما برای اینکه خانواده شان اصلا و ابدا در خطر نیست. بلکه از شدت خوشی نمیدانند که چه کار کنند.
ضمن اظهار تاسف، تنها چیزیکه میشه گفت اینستکه بخاطر غرور بیجا  داشتن و معذرت خواهی نکردن از بی محابا حرف زدن شخص یا اشخاصی، هم دیگرانی که در کشورهای دیگر هستند را به دردسر میاندازد و هم قوانینی و عرفیاتی که مایه فخر و مباهات خود آلمانیهای بودند و آلمانیها برای بدست آوردنشان دهه ها و حتی سده ها انصافا چه زحمتها که نکشیده بودند را یکی پس از دیگری به کنار زده و دوباره روز از نو روزی از نو.
اینکه واکنش اجتماعی توده ها و اقشار گوناگون بمرور زمان چه و چگونه خواهد بود را کسی با اطمینان کامل نمیتواند بگوید ولی  بنظر میرسد که این واکنشها شروع شده اند.
پیشنهاد من اینستکه بجای قرار دادن توده ها در برابر یکدیگر، بایستی از مسئولین مسئولیت بیشتری خواست و سئوال و جوابهای بیشتری انجام بگیرند.
بگفته سعدی :
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
اینجا تنها خواستم به اینوسیله بعنوان یک شهروند آلمانی از حق قانونی خود استفاده کنم و به صدراعظم منتخب مردم آلمان بگم که بهیج وجه این سیاستش را نمیفهمم و از آن راضی نیستم و با وجودش احساس امنیت نمیکنم حتی واضح تر بگم این سیاست را یکی از عوامل موثر در تقویت و رشد  اخیر گروههای افراطی خطرناک  در این کشورمیدانم که در عمل و نه تنها  به زبان بایستی بسیار جدیشان گرفت.