۱۳۹۴/۷/۲۹

دنیای دیوانه دیوانه

آقا ما بچه که بودیم یک فیلم دیدیم به نام دنیایِ دیوانهِ دیوانه. برایِ زمانِ خودش هیبتی‌ داشت و  عظمتی بود. خیلی‌ خوشمون آمد و کلی‌ هم خندیدیم. بعد ازاون هم هر وقت که سینما دوباره میاوردش، ما هم دوباره میرفتیم و با دوستان تماشا میکردیم و باز هم می‌خندیدیم. با وجودیکه همگیمان صد بار دیده بودیمش و دقیقه به دقیقه فیلم را میشناختیم ولی‌ تا یکی‌ دو هفته موضوعِ اصلی‌ گپ‌ها و گفتگوهایمان می‌بود.
به خاطرِ همینهم واژه دنیایِ دیوانهِ دیوانه برایِ ما چیز‌هایِ خوب و شاد را با کلی‌ خاطراتِ زیبا تداعی معانی میکرد. همینگونه شادی‌ها و خاطراتِ زیبا هم به ما نیرو و امید میداد و در برابرِ بدبختیهایی که بعد‌ها در زندگی‌ کشیدیم و آنموقع ازش خبر نداشتیم، مقاومِ درونی میکرد.
ما بزرگتر شدیم و مسایل جدی‌تر شدند. امروز اگر کسی‌ به ما بگه دنیایِ دیوانهِ دیوانه، دیگه یادمان به فیلمی که در دورانِ کودکی دیده بودیم نمیفته بلکه یادمان به فیلمِ بچه‌هایِ پناهجویانِ مانده در پشتِ مرز‌هایِ اروپا میفته که در سرما و زیرِ باران تا مچِ پا در گل و بدونِ سرپناه و غذا ایستاده بودند و دندانهایشان از شدت لرز به هم میخورد ویا از گرسنگی گریه میکردند و منتظر تا مرزی را که برویشان بسته اند بگشایند و آنها بتوانند رد شوند. این فیلم را دیشب در تلویزیون آلمان دیدم.
این بچه‌ها به اراده و میل و تصمیمِ خودشان راه نیفتادند که ۲۰۰۰کیلومتر را پشتِ سر بگذارند و به سرزمینِ موعود برسند. سرزمینی که به گفتهِ صدرِ اعظمِ آلمان درش باز است. البته خانمِ صدرِ اعظم خیلی‌ زود متوجه شد که باید روش را عوض کند ولی دیگه دیر شده بود و آوای بیایید بیاییدش را مردم بیشتر پذیرفته بودند و خوششان آمده بود و محرک و مشوقی برای به راه افتادن میدانستند.
حالا دیگه خاطرهِ دنیایِ دیوانهِ دیوانه  برایمان خنده که نداره هیچ، نیمِ شب هم از خواب بیدارمان میکنه تا بیچارگی و دست بستگیمان را  در برابر مسائل به رخمان بکشه.
یک جورایی یادم میفته به مهاجرت و اسکان (!!!!) دادنِ ارمنیها در عثمانی که اتفاقاً درست ۱۰۰ سالِ پیش یعنی ۱۹۱۵ در ترکیه اتفاق افتاد. با این تفاوت که ارمنیها را به زورِ سر نیزه و تفنگ جابجا کردند ولی‌ این پناهجویان را به لطفِ وعدهِ زبانِ نرمِ بی‌ مسئولیت فعلی که بیایید بیایید و پشتیبانی از سیاستهای خشن این دوست و آندوست در مناطقی که مردم از آنجاها فراری هستند به خودیِ خود به جابجایی‌ انداختند.
به این میگن با پنبه سر بریدن. یکقرن پیش تنها یک کشور بود که میخواست از چنین ماجرایی سود ببره ولی‌ حالا همه کشور‌ها بنوبه خود در ماجرا سهیم هستند و هر کشوری تنها کوشش میکنه که سودِ خودش و ضررِ دیگران را بیشتر کنه تا دستش برایِ چانه زنیهایِ بعدی بازتر باشه. آلمان میخواد دیگران را بخره تا برایش اینکار و آنکار را بکنند، ترکیه برای جلوگیری و مدیریت (مدیریت شرقی که همگی میدانیم چی میتونه باشه) بحران این امتیاز و آن امتیاز را طلب میکنه، عربستان که صدهزار چادر کولر دار در بیابان زده و میگه بشتابید که غفلت موجب پشیمانیست ولی بقول خودش اعراب سوریه اعتماد نمیکنند. قطر تازه یادش افتاده که باید به داعش حمله کرد چونکه بنظر میرسه که گروه خطرناکی باشه (ساعت خواب)، ایران که خودش را درگیر جنگ کرده و کلی لعنت برای خودش خریده چونکه گویا دو سه هزار مشاور و نفر در سوریه داره (در جریان جنگ ایران و عراق یا کشور مصر پانزده هزار مشاور نظامی در عراق داشت و هواپیماهای سوپراتاندار عراق را خلبانان فرانسوی هدایت میکردند. هر دو کشور هم جزو ملعونین نبودند)  ایران میگه که میترسه افراطیها به نزدیکی مرزهایش بیان که البته ترس هم دارد.

مردمِ اینجا هنوز  دارند کمک‌هایِ خودشان را عرضه میکنند ولی‌ نه‌ به شدتِ قبل. توانش را ندارند و نسبت به دولتِ خودشان هم کم اعتماد تر شده اند. دیگه هر چیزی را به سادگی قبل از دولت باور نمیکنند. بنظر من دولت در افزایش این بی اعتمادی کاملا و مستقیما مقصر هست.
دنیای دیوانه دیوانه اینجا دیگه به اندازه دنیای دیوانه دیوانه هالیوود نیست. خیلی بزرگتره و خیلی خیلی بی رحمتر.

۱۳۹۴/۷/۲۶

اندر مزایای زرنگ بودن

وای دررررررررررررر میان قایق باید بگذشت از طوفانها. اونهم چه طوفانی. به طوفان نوح میگه نسیم بهاری.
بدبختی اینه که توی قایق هم هر کسی در هر مقامی و شرایطی تنها بفکر نجات  خودشه و حالیش نیست که با این طرز فکر چی داره سرمان میاد.
اینهم از مزایای زرنگ بودن ما.





۱۳۹۴/۷/۱۴

پناهجویان به اروپا – بخش نهم

۱۳ – آمریکا
آمریکا به عنوانِ یکی‌ از مهمترین کشورهایِ جهان در صحنه‌هایِ اقتصادی، نظامی و سیاسی دارایِ علایقی تقریباً در همه واقعاتِ جهان میباشد.
بدیهیست که هر کس هر جأ دارایِ علایقی باشد، پیوسته روندِهایش را پیگیری کرده و یا حال و اوضاعِ خویش را با آن‌ مطابقت میدهد و یا اینکه مسیرِ تحولات را کوشش می‌کند که به طرفِ موضعِ خود بچرخاند.
قدرِ مسلم اینستکه تا زمانیکه اتحادِ جماهیرِ شوروی وجود داشت، موجودیتِ کشوری توانمند به عنوانِ حامی‌ و پشتیبان برایِ کشورهایِ غربی مشروعیت پیدا میکرد، اما با فروپاشیِ ساختمان از درون پوسیدهِ اتحادِ جماهیرِ شوروی و دوستی و اشتراک و همکاری آمریکا با جمهوریهایِ خلقِ چین و هند و روسیهِ نوینِ پس از شوروی، این پرسش مطرح می‌گشت که بازی کردن نقش پشتیبان و حمایتِ کشورهایِ غربی در برابرِ کی‌؟
مدتی‌ این بهانه را کشورهایی مانندِ کره شمالی‌، لیبی‌، عراق و ایران با سیاست‌هایِ پرخاشگر و صلح ناپذیر بدست میدادند.
لیبی‌، پس از مدتی‌ سر براه شد و از جمع شروران در آمد و با سارکوزی و مرکل در گردِ هم آیی‌ِ ایتالیا شرکت کرد و برایِ زلزله زدگان کمکِ مالی‌ رساند و گرفتار موجِ بهارِ عربی‌ گشت و سرنگون گردید.
کره شمالی‌ وزیرش را به راکت بست و گرسنگی کشید و سرانجام با تهدیدِ آرامِ چین نسبتاً آرام گرفت. آرام هم نمی‌گرفت، در حد و اندازه ای نبود که بتواند تهدیدی برایِ صلحِ جهان باشد.
موشک‌هایش میبایستی دو سومِ روسیه را بپیمایند تا به مرز‌هایِ اتحادیه اروپا برساند و تازه در آنجا گرفتار رادارها و موشک‌هایِ ناتو (آمریکا) مستقر در لهستان گردند و به زیر کشیده شوند. البته اگر میتوانستند اینهمه راه را بیپمایند.
ایرانِ احمدی‌نژاد هم شیرِ بی‌ یال و دم و چنگال و دندانی بود که ممکن بود بتواند اینجا و آنجا خودی نشان بدهد ولی‌ نه‌ این خود نشان دادنهایش را لازم بود جدی گرفت و نه‌ اینکه در حالتِ جدی  تابِ مقاومتِ طولانی در برابرِ غرب را داشت، نفسش زود بند می‌آمد.
ولی‌ بوق و کرناهایِ بلند و خوبی مینواخت که میشد از آنها بهانه گرفت. از آن‌ گذشته میا‌‌نِ افغانستان و عراق و عربستان قرار داشتن چندان برگِ برنده‌ای در دستِ ایران نبود که بتواند توسطِ آن‌ نظمِ جهانی‌ را مختل نماید. مساله تنگه هرمز هر چند که مهم هست ولی‌ نه‌ به آن‌ مهمی‌ که کره زمین را از منظومه شمسی‌ خارج گرداند. ولی‌ ایرانی‌ها خیلی‌ دوست دارند که باد به غبغب بیندازند. به خاطرِ همین هم ملتمسانه نگاهِ روسیه میکردند تا به آنها موشک‌هایِ اس‌ ۳۰۰ بدهد (بقیه کشورها اس‌  ۵۰۰ دارند) و در چنین حالتی‌ کشتی های هواپیمابر آمریکایی را لگن شناور میخواندند.
به انگلیس التماس میکردند که به ایشان ۵۰ جلیقه ضدِّ گلوله و دوربینهایی که در شب میتوانند رویت کنند، بدهد تا بتوانند کمی‌ به مقابله با قاچاقچیانی که از افغانستان موادِ مخدر وارد میکردند، برخیزند و انگلیس میگفت تعادلِ منطقه‌ به هم میخورد ولی ایرانیها در همان حال حرف از آزاد کردنِ فلسطین می‌زدند.
همه اینها را گفتم تا نمایش دهم، خطرِ چندان جدی و طولانی از سویِ این کشورها وجود نداشت ولی‌ به جایش یکی از متحدینِ آمریکا در منطقه‌‌ای که سربازان و کشتیهایِ جنگیِ آمریکای در آن‌ دور میزنند، القاعده و طالب و داعش راه می‌انداخت که حتی در فرانسه هم بمبگذاری میکردند بطوریکه کّلِ اروپا لرزه به اندامش افتاد.
اتحادیه اروپا همانطور که متحدِ آمریکا محسوب می‌شود اما میتواند همزمان نیز رقیبی اقتصادی قوی باشد که بتواند قوانینی به بازار دیکته کند و میبایست ملاحظه ‌اش کرد. بنابر این اگر شرایط و عواملی حرکتِ تندِ اقتصادِ اروپا را کند نماید و یا برایِ زمانِ نسبتاً کوتاهی حتی موقف کند، چیزِ بدی برای آمریکا اتفاق نیفتاده.
روسیهِ زمانِ یلتسین را میشد تحمل کرد و به گروهِ ۲۰ کشورِ بزرگِ جهان فرا خواندش ولی‌ روسیهِ پوتین قابلِ تحمل نیست. بنابر این اگر هم پایش به سوریه باز شود و  „بنا بخواستِ رژیمِ اسد “  به کمکش بشتابد، چندان هم مهم نیست. شوروی هم  „بنا به درخواستِ حزبِ کمونیستِ افغانستان“  به کمک شتافت و در باتلاِق آن‌ فرو رفت. چرا نتوان روسیه پوتین را باتلاق سوریه کشاند؟
اگر عربستان و ترکیه و ایران در سوریه باهم رقابتِ آشکار و نهان میکنند چیزِ بدی اتفاق نمی‌افتد زیرا که اینها یکدیگر را محدود میکنند و از آن‌ گذشته مرز‌هایشان بسیار دور از آمریکاست ولی احتمالا پناهندگانشان پای پیاده هم به مرکز اروپا میتوانند برسند.
اگر سد‌هایِ جلوگیری از هجومِ مهاجران به سمتِ شمال در کشوری مانند لیبی‌ شکسته شده، چه باک؟ زیرا این مهاجرین با آن‌ کشتیهایِ درب و داغون هیچگاه نمیتوانند از اقیانوس گذر کرده و در آمریکا تقاضایِ پناهندگی تقدیم کنند.
از آن گذشته تمامی این تنشهای منطقه ای پول نقد حساب میشود. الآن پنج سال پی در پی هست که  بزرگترین چهار خریدار اسلحه جهان از خاورمیانه میآیند و فروشندگان را هم میتوان بلافاصله تشخیص داد که چه کسانی هستند.

پس میتوان ادعا کرد که همه این تشنجها برای همه هم حتما بد نیستند. سودهایی هم برای برخی دارند. حالا اینکه در این میان چند میلیون پناهجو بوجود میآید هم مسئله ای نیست. برای این برخیها همینش هم نعمت است.
از آن گذشته توان و بنیه نظامی آمریکا و امکانات لجستیکش این کشور را در موقعیتی قرار میدهند که میتواند پیوسته بعنوان حلال مشکلات خود را در صحنه جهانی عرضه نماید و بغیر از آن نیمی از کشورهای درگیر در مناطق مغشوش ادوات جنگی خود را از او میگیرند پس نمیتوانند خطری جدی برای او بشمار بروند ولی این در مورد دیگر کشورها صدق نمیکند.
رای آمریکا در سازمان ملل برای خلاصی از معضلی و یا پرداختن به مسئله ای بسیار باارزش میباشد و میتواند مسیرها را تعیین کند و یا تغییر دهد.
پس با ملاحظه تمام این احوالات در میابیم که بحران پناهجویان اروپا بهیچ وجهی نمیتواند خطری جدی برای آمریکا باشد که هیچ حتی ممکن است نیز بسود پیشبرد سیاستهایش تمام نیز شود.
بنابراین دستش را در بسیاری از مسائل باز میگذارد. 
دنیای سرمایه داری علیرغم گستاخ بودنش در اینجا و آنجا دنیای مغبونی نیز هست. اگر اروپا خود را در برابر مسئله ای ضعیف یافته و ناتوان ببیند، بهترین راه برایش بازگشت بسوی حامی سابق و پرداخت بهای این وابستگی است تا خطر بکلی از میان رفتن.
شبح این پناهنده های پابرهنه گرسنه در اروپا و حضور روسیه پوتین را که در اوکرائین علیرغم پروازهای یوروفایتر حاضر به کوتاه آمدن نیست، چیزهایی نیستند که سبب گردند تا اتحادیه اروپا شبها سر خود را آرام بر روی بالش بگذارد. 
اینجا نیز بایستی نشست و منتظر ماند که چه پیش میآید. حدسیات زیاد هستند ولی اینکه عملا چه اتفاقی میافتد را کسی نمیتواند با قاطعیت پیش بینی کند.


۱۳۹۴/۷/۱۰

پناهجویان به اروپا - هشت

۱۲ – آلمان
برایِ بخشِ مربوط به آلمان به عقیده من بایستی‌ در واقع از همه بیشتر زمان گذاشت و جوانب و روابطِ زیادی را در نظر گرفت زیرا به گونه‌ای با خیلی‌ از کشورهایِ یاد شده بالا مشترکات، رقابتها و یا تعلقاتی دارد وبه صورت مستقیم و غیرِ مستقیم با آنها مربوط است.
آلمان بناگاه به عنوانِ هدف برایِ خیلی‌ از پناهجویان که سالیانِ درازی در کشورهایی مانند ترکیه و یونان و حتی ایران آواره بودند، مطرح گردید و بناگاه تمامی راه‌ها نیز به سویِ آلمان باز و هموار گشتند.
کشورهایِ قرار گرفته در مسیرِ پناهجویان به آلمان هیچکدام قصد نداشتند که پناهنده ای بپذیرند. بسیاری از آنها بتازگی وارد اتحادیه اروپا شده بودند و زیرعضو اتحادیه اروپا بودن چیز دیگری را تصور میکردند تا سپر بلا برای اروپای غربی شدن. چیزی که مارگرت تاچر با زیرکی از کشورهای حوزه جنوبی و شرقی اتحادیه اروپا با پیمان دابلین عملا درست کرده بود. بهر روی، این کشورهای سر راه  بدنامی برخوردِ نامناسب با پناهجویان را هم نمیخواستند به جان بخرند، در نتیجه تصمیم گرفتند که نقشِ ترانزیت را در ماجرای پناهجویان بازی کنند.
اینرا هم از همین ابتدا بگویم که دولت و ملت آلمان تا اینجا انصافا خیلی خوب با پناهندگان برخورد کردند. پناهندگانی که کشش ها و تنش ها میان خودشان کم هم نیست و مسائلی مانند مرد و زن بودن و مشکلاتی که گروه بزرگی که در فضایی تنگ اجبارا با هم بسر میبرند، با آن روبرو میشوند.
گروهی از میان مردم داوطلبانه و  بصورت خودجوش و افتخاری از میان مردم برخاسته و به کمک آنها میروند و خارجی تبارهای آلمانی که نقش مترجم و معتمد را برای پناهندگان میتوانند بعهده بگیرند و میگیرند و و و. این برخورد نخستین را با امکانات و حالاتی که پناهنده در  کشورهای شرقی میتواند داشته باشد مانند ترکیه و ایران نمیتوان مقایسه کرد. اما این روی اول سکه است. به رویه دیگر هم خواهم پرداخت. باید اضافه نمود که این برخورد مناسب و انساندوستانه را نمیتوان برای مدتی طولانی  توقع داشت. شور و حال هر چیزی پس از مدتی فروکش خواهد کرد و هیجانات کمک کردن و غیره هم کمتر خواهد شد. بخصوص که دو چیز در سر راه است. سرمای زمستان اروپا و کریسمس که مردم را بخود مشغول خواهند کرد.
آلمان که پس از جنگِ جهانی‌ دوم و دقیقاً نیز به خاطرِ واقعاتِ آنزمان  پیوسته شرمنده بود، کوشش میکرد  و هنوز هم  می‌کند که به جبران برخیزد.
اتحادیه اروپا عملا  یعنی آلمان بعلاوه فرانسه. ایندو کشور بارِ اصلی‌ِ اتحادیه اروپا را بدوش میکشند. به عبارتِ دیگر اگر ایندو یا یکی‌ از ایندو دچارِ مشکل گردد، کارهایِ اتحادیه کند و یا حتی احتمالا در بعضی موارد مختل میگردد. آلمان به تنهایی‌ بیش از ۳۵% بارِ اقتصادی اتحادیه را متقبل است. این  اتحادیه دارایِ ۲۸ عضو است که برخی‌ بتازگی وارد شده اند و فشارِ اقتصادیِ زیادی را متحمل  نمیشوند مانندِ لهستان، برخی‌ از همان ابتدا قابلیتِ پذیرشِ فشار را نداشتند مانندِ پرتغال و برخی‌ دیگر که عضویتِ رسمیشان هنوز در مرحله ۴ سالِ تعلیقی و گذرا میباشد مانندِ کرواسی. همه اینها نمیتوانند متحملِ بارِ اقتصادی و اجتماعی‌ با ضریبِ بالا شوند. در نتیجه بار اصلی را هنوز دو کشور فرانسه و آلمان بر دوش دارند و همینها هم هستند که محرک سیاستهای اقتصادی اتحادیه میباشند.
همین کارها به همراهِ قدرتِ مالی‌ خوب و اقتصادِ شکوفا و توانِ صنعت‌ِ پویا که عمدتاً بر پایه خودروسازیِ خوب آلمان استوار است، آلمانیها را متقأعد کرده که میتوانند و میباید که در کنارِ پنج قدرتِ بزرگ، یک کرسیِ ششم را در شورای امنیت به خود اختصاص دهند. واژه‌هایی‌ مانندِ ۵+۱ نیز از همینجا سر چشمه میگیرند. برایِ نشستن بر صدرِ صندلی‌ ششمِ شورای امنیتِ سازمانِ ملل آلمانیها کارهایِ بیش از اندازه نیز حاضرند که انجام دهند حتی اگر نسِ صریحِ قانونِ اساسی‌ِ آلمان آنرا ممنوع کرده و یا در نظر نگرفته باشد مانند حضورِ غیرفعالانه در جنگ. می بینیم که آلمانها در افغانستان و شاخ آفریقا حضور نظامی بعمل میآورند.
این یک بخش کوچک از شخصیت چند بعدیِ جامعه آلمان است. هرکشوری دارای شخصیت اجتماعی چند بعدی میباشد. بایستی آنها را شناخت و برای مقایسه درست در کنار هم قرارشان داد.
بعدِ دیگرِ این جامعه پیر شدنِ جمعیتِ آنست. این برایِ آلمان در آینده مشکلاتِ فروانی ایجاد می‌کند. برایِ دولتهایِ اروپایی این یک معضلِ بسیار بزرگیست که در همه جایِ این جوامع خود را نشان خواهد داد. از توانِ دولت برایِ پرداختِ حقوقِ بازنشستگان گرفته  تا دیگر مخارجِ دولتی که تنها میتوانند توسطِ کسبِ مالیات بردرآمدها، انجام پذیرند.
صندوقِ بیمه‌ بازنشستی تنها تا زمانی‌ میتواند فعالانه حقوقِ بازنشستگان را پرداخت کند که نیروهایِ کارِ جوان و فعالِ  جامعه حقِ باز نشستگی خود را در آن‌ بریزند. در آلمان گفته می‌شود که نوه با کار کردنِ خویش حقِ بازنشستگیِ پدر بزرگ و مادر بزرگ را تامین می‌کند.
جوانانی که مایل به داشتنِ فرزند نباشند، این معادله را برایِ آینده خودشان به هم میزنند. با پرداختِ حقِ بازنشستگی، پیرهایِ کنونیِ جامعه را تامین میکنند اما در خاتمه خودشان سرشان بیکلاه میماند.
حال اگر در این میا‌‌ن کسانی پیدا شوند که بتوانند در این جامعه کار کنند و تمایلاتشان به بچه دار نشدن به اندازه آلمانیها نباشد، از دیدِ دولت پدیده جالبی‌ هستند. خارجیهای نسل اول و دوم مقیم آلمان متمایل به داشتن فرزندان زیاد هستند.
پیش از ورود موجی پناهندگان کشورهایی مانند آلمان و فرانسه توسط خبرگزاریهای خود مانند دویچه وله و رادیو فرانسه و همچنین سفارتها خود در دیگر کشورها به جذب نیروهای کار پرداخته بودند. در ایران این سفارتخانه ها برای کسانیکه مایل به  "ادامه تحصیل" در یک رشته بودند ویزای تحصیلی میدادند و حتی کلاس زبان میگذاشتند.
بسیاری از این افراد که همگی داوطلبانه و بدون داشتن اجبار به ایندو کشور میآمدند پس از چندی که تحصیل میکردند و مورد توجه قرار میگرفتند جذب بازارهای کار میشدند و اجازه اقامتشان تمدید میشد. این یک روش منطقی و مناسب برای جذب هدفمند نیروهای کار جوان و مستعد به این دو کشور بود که داشت پیاده میشد.
این موج اخیر و میلیونی پناهندگان را نمیتوان حتما با گروه فوق مقایسه کرد و حتی میتوان بنوعی ترمز روش منطقی جذب نیروی کار متخصص (بصورتیکه بالا بیان شد) دانست ولی با وجود این از دیدِ بسیاری از کارفرمایان نیز ورودِ پناهجویان یک پدیده مثبت است زیرا میتوان آنها را با نیم قیمت هم به کار گرفت. بیشتر این کارفرمایان نیازی هم به نیروی کار متخصص ندارند.   دولت اینرا میداند ولی‌ چشم می‌بندد.
حدودِ ۱۵ سالِ پیش که لهستان تازه به اتحادیه اروپا وارد شده بود بسیاری از لهستانیها که در کشورشان کار پیدا نمی‌کردند (اکنون دیگر اینطور نیست) حاضر بودند که به آلمان یا دیگر کشورهایِ اروپایی بروند و با قیمتِ بسیار ناچیز کار کنند. بسیاری از آنها به خاطرِ نداشتنِ پولِ کافی در شبهایِ سرد  زمستان چهار نفری در خودروهایِ کوچکِ خود، نشسته میخوابیدند.
کارفرمایان بیشترِ آنها را نیز به کارهایِ ساختمانی و نقاشی می‌گرفتند و لهستانیها در چنین مواردی حتی خوشحال هم بودند  که میتوانند در ساختمانهایِ نیمه تمام شب را به صورت خوابیده به سر کنند. خیلی‌ از آنها حتی تحصیل کردگان بودند.
خوبیِ دیگرِ اینها اینبود که به عنوان رقیبِ ارزان، ناخواسته مانع از آن‌ می‌گشتند تا توقعاتِ حقوقیِ دیگران بالا روند.
همین نیز باعث گشته بود تا دست کارفرمایان بسیار بازتر شود و کارجویان داخلی ناراضی گردند زیرا میبایستی توقعات حقوقی خود را بسیار پائین بیاورند در حالیکه قیمتها سیر صعودی را میپیمودند. برای نمونه بهای بنزین با وجودیکه قیمت نفت در بازارهای جهانی مدت زیادیست که از نیم هم کمتر شده، همچنان بالا میرود  و مقدار بسیار زیادی از این قیمت را دولت بعنوان مالیات دریافت میکند. باری مستقیم با بیانی غیر مستقیم بر دوش مصرف کننده داخلی آلمان.
کارفرمایان استدلال میکردند که با پائین آوردن دستمزدها میتوان اجناس خود را ارزانتر به بازارهای جهانی عرضه نموده و با کالاهای ارزان چینی و کره ای مقابله کنند. در کنارش نیز عنوان کنم که عمدتا چنین نیست. نخست اینکه خیلی از کارها ماشینی شده اند و ماشینها حقوق و تنخواه نمیخواهند و دیگر اینکه اگر دریک کارخانه بزرگ مثلا خودروسازی بهمان  و فلان همه کارمندان و کارکنان و مستخدمین برای یکسال بطور کلی از همه حقوق و مزایای خود صرفنظر کرده و هیچ چیز حتی ریالی هم دریافت نکنند، درپایان سال محصولات آن سال را میتوان تنها حول و حوش پنج و نیم درصد ارزانتر به بازار عرضه کرد.
مدتها و حتی هنوز هم  در آلمان کسانی که تحصیلاتِ خود را تمام کرده باشند میبایستی دستِ کم به مدتِ شش تا ۱۲ ماه در جایی‌ با حقوق‌هایِ بسیار ناچیز ( ۴۰۰  -  ۵۰۰ یورو، در مقامِ مقایسه اجاره یک آپارتمان بسیار ساده و کوچک یک اتاقی بدونِ آب و برق  کمتر از ۳۰۰یورو نیست) آموزش می‌دیدند تا بعد از طرفِ شرکتِ مزبور استخدام شوند. تقریباً همه این شرکت‌ها پس از ۱۱ ماه عذرِ کارآموز را میخواستند و کاراموزِ دیگری را برایِ ۱۲ ماه میپذیرفتند.
کار آموزی که عذرش خواسته شده بود میتوانست دوباره با همان شرایط ( حقوق ناچیز و وضعیت مبهم) در شرکتِ دیگری آموزش ببیند !!!!!!! 
همه اینها سبب گشته بود که در جامعه بناگاه قشر متوسط  بطور محسوسی کم گردد ولی این کم گشتن بمعنای از میان رفتن کل قشر متوسط نیست. چیزی که در کشوری مانند ایران شاهدش هستیم.
دولتِ آلمان بالاخره پارسال بر اثرِ فشارِ دیگر کشورهایِ اروپایی که بسیار شاکی شده بودند، وادار گشت تا همانندِ آنها حد اقلِ میزانِ دستمزدها را تعیین کند ولی‌ با ورودِ گروه‌هایِ نخستینِ پناهجویان، زمزمه‌هایی‌ بلند شدند که باید اجازه داد نا اینها با قیمت‌هایی‌ کمتر از حدِ اقل‌هایِ تعیین شده، به کار گرفته شوند. همین نیز سبب گشت که عده ای که شرایط کاری خود را در خطر میدیدند معترض گردند. گروههای راست افراطی هم بلافاصله از خلا بوجود آمده سوء استفاده کرده و تبلیغات گسترده به راه انداختند.

زمانیکه پناهجویان به سمتِ آلمان به راه افتادند، دولتِ آلمان تصور نمیکرد که تعدادشان اینهمه باشد و صدرِ اعظم با آغوشِ باز میخواست پذیرایِ آنها باشد. هم اکنون همان صدرِ اعظم زمزمه نداشتنِ توانِ اجتماعی‌ و اقتصادی برای پذیرای همه پناهجویان بودن را سر میدهد و اینکه میبایست سره‌هایِ پناهجویان را از ناسره‌ها تشخیص داده و به خانه باز پس فرستاد. سازمان ملل متحد متعهد گردیده که برایِ هر پناهجو سالانه تا ۶۰۰۰  یورو به دولتِ آلمان کمک کند. دولتِ آلمان می‌گوید این مقدار کم است و کشورهایِ عربی‌ (عربستان و شیخ نشینهایِ کرانهِ خلیجِ فارس) میبایست سالانه تا  ۵ - ۶ میلیارد یورو دیگر هم  کمک مالی کنند. 

چیزی نخواهد گذشت که دولت و ملت آلمان درک خواهند کرد که برای بازگرداندن نسبی اوضاع به حالت سابق، وادار خواهند بود با بسیاری از این کشورهای ترانزیت و یا مبدا تعامل نمایند و امتیازاتی نیز بدهند، چیزیکه هنوز خارج از وهم و تصور ایشان میباشد. اینکه این امتیاز دادنها و تعاملها چه تاثیری را بر روی دیگر کشورهای عضو اتحادیه خواهند گذاشت باید منتظر ماند و دید.

۱۳۹۴/۷/۹

پناهجویان به اروپا - هفت

۱۱ – روسیه
زمانیکه حافظ اسد رئیس جمهورِ پیشینِ سوریه در آکادمیِ نظامیِ نیرویِ هواییِ روسیه تعلیم میدید، مدتها بود که کشورِ سوریه به مناسبتِ کشش‌هایی‌ که با همسایه خویش اسرائیل داشت و دیگران را در جناحِ اسرائیل میدید، متمایل به روسیه شده بود. جنگِ شش روزه واضح کرد که کشورهایِ عربی‌ به تنهایی‌ قادر به کوچکترین مقابله ا ی با اسرائیل نیستند. مصر و سوریه واضحا به سویِ روسیه متمایل گشتند و این برایِ اتحادِ جماهیرِ شوروی بسیار خوشایند بود.
در سال  ۱۹۷۱ پایگاهی نظامی در کرانهِ شرقی‌ دریایِ مدیترانه و در غربِ سوریه تأسیس گردید کار روسیه را از انزوایِ دریایی و وابستگی به نیازِ گذر کردن از تنگه‌هایِ بسپور و داردانل تا حدی به در آورد.
وجودِ این پایگاه بعدها نه‌ تنها خاری در چشمِ دکترینِ نظامیِ غرب بود بلکه با مطرح گشتنِ ایده کشیدنِ خطِ لوله گازی که از شمالِ عراق و سوریه گذشته و به دریایِ مدیترانه برسد، کشورهایی مانندِ ترکیه (نابوکو، ساختنِ منطقه‌ امن در جنوبِ ترکیه)، قطر (صادراتِ گازِ مایع از حوزه پارسِ جنوبی) و عربستان (گسترشِ حوزه نفوذی) هم متوجه جدی بودنِ امر گردیدند.
کشوری مانندِ عربستان واضح و روشن به تهدید کردنِ روسیه افتاد (شاهزاده باندر و اشارهِ به ایجاد اغتشاش در بازیهایِ زمستانی سوچی توسطِ پارتیزانهایِ چچن) اگر روسیه دست از سوریه برندارد.
همه اینها را که کنارِ هم قرار دهیم، عللِ وجودِ آمد شرایطی که سبب آوارگی این پناهجویان گشتند را بیشتر در میابیم. منتهی هر طرف  انگشتِ اتهام را به سویِ دیگری نشان می‌رود.
کشور‌هایِ ذینفعِ دیگری نیز وجود دارند که میتوان به آنها اشاره کرد ولی‌ همانطور که در آغاز تیز اشاره کردم این نوشته اختصارِ مختصراتِ کوتاه شده هست و تنها اشاره ای به پیچیده بودنِ ماجراست.

تنها در موردِ دو کشورِ دیگر در این رابطه، بصورت بسیار مختصر چیزی خواهم نوشت و به پایان نوشته می‌رسیم.