۱۳۹۳/۱۱/۱۱

آزادی مطبوعات

مطبوعات آزادنند. کی میگه نیستند؟ ولی گلاب به رویتان بعدش اینجوری میشاشند به مطبوعات تا دلت سیاه بشه و سراغشون نری.

حرف هم بزنی، انجمن حمایت  از حیوانات را میندازن به جانت تا از شکرخواری خودت پشیمان شوی.


۱۳۹۳/۱۱/۱۰

اتفاق

بالاخره کار به میمنت و مبارکی به پایان رسید. یعنی‌ چی‌ کدام کار؟ خوب ه‌‌مون کارِ برنامه ریزی شده دیگه.
خودتون را به کوچه علی‌ چپ نزنید، ناقلاها. فکر می‌کنید که من از تی‌ تی‌‌ای پی‌   TTIP و رابطه اش با حوادثِ اخیرِ اروپا خبر ندارم؟ داستانیست که بر هر سرِ بازاری هست.
کوتاه برایِ این اکبر آقائی که بغلِ دستم نشسته و مرتب می‌پرسه تی‌ تی‌‌ای پی‌  TTIP چی‌ هست تعریف کنم تا او هم مثلِ شما آگاه بشه.
اکبر جان این تی‌ تی‌‌ای پی‌   TTIP یآ قراردادِ تجاری یک عهدنامه هست میا‌‌نِ آمریکا و اتحادیه اروپا که طبقِ اون تمامِ چیز‌هایی‌ را که اروپاییها در دو و نیم دهه گذشته براش جنگیده بودند و تلاش کرده بودند و بیشتر هم در زمینه محیطِ زیست و چیز‌هایِ وابسته به اون بود را دو دستی‌ تقدیمِ  اچناس و فرآورده های آمریکا میکنه و بهشون میگه هر آشغالی که دارید می‌تونید بیارید اینجا بفروشید فرقی هم نمیکنه که اگر تغییر ژنتیک در آن انجام داده باشید یا نه.  اگر هم ملت شلوغ کردند و به قولِ معروف افشاگری کردند و شما نتونستید جنس‌هاتون را با خیال راحت بفروشید، دولت‌هایِ ما خسارتِ شما را میدن.
دو سه‌ بار که دولت برایِ جبرانِ خسارت شرکتهای آمریکایی مالیات‌ها را برد بالا، دیگه همگی‌ اینجا نقره داغ شده  و یاد میگیرن که صدایِ هیچ کس دیگه در نیاد.
پدرانِ ما هم که دم از محیطِ زیست و غذایِ پاک می‌زدند
مست بودند اگر چیزی خوردند
چیز فراوان خورند مستانا
حالا اکبر جان فهمیدی؟ خب پس بگذار دو کلام با اینها دردِ دل کنم.
بله، جانم براتون بگه، این قرارداد را داشتند پشتِ درهایِ بسته امضا میکردند که نمیدانم کدام شیرِ نا پاک خورده‌ای از ماجرا خبر دار شد و جریان را لو داد. آقا اولش حاشا کردند و زیرش زدند ولی‌ دیدن نخیر طرف‌ها دست بردار نیستند و ول نمیکنند. حسابی کلافه شده بودند. این یکطرف ماجرا بود. طرف دیگر ماجرا هم جریانهای اخیر اوکرائین هست. همان اوکرائین که مبدل به پیراهن عثمان شده.
خوب از اونجایی که من پارانوئید هستم و همیشه یک دست‌هایی‌ را پشتِ یک کارهایی میبینم و به زمین و زمان هم شک دارم ( که علتِ همه اینها هم، این کارهایِ بی‌ سر و پاست که قدرتمداران انجام میدن، وگرنه این نمایندگان به صورتِ دموکرات انتخاب شده ملت چرا ماجرا‌ها را از موکلینِ خودشان پنهان میکردند؟) به هر حال اینجانب کمترین اردوان خانِ کوشا که من هستم، آقا شک برم داشته که چی‌ شده که یکدفعه درست در همین زمان راست‌هایِ افراطی از این طرف می‌ریزند وسطِ میدان و آقایانِ محترمِ حوری سرشتِ شیطان صفتِ تروریست که یکدفعه از یمن به سر مبارکشان میزنه که تا فرانسه نقبِ زیر زمینی‌ زده و بیایند و  این مسیحیان را بکشند ( نمی‌دونم اون پلیسِ مسلمان که کشته شد، اونجا چه کار میکرد؟ حتماً برایِ تماشا رفته بوده).
آقا یکدفعه تمامِ هوش و حواسِ ملت درست سرِ به زنگاه از مساله قراردادِ تجاری منحرف میشه و به طرفِ شیر تو شیر کشیده میشه. یکعده شدیدا خود را در خطر میبینند و یکعده دیگر فکر جهاد به کله مبارکشان میزنه و بقیه هم که حیران و ویلان یکی به میخ میزنند و یکی به نعل.
کارهای قرارداد بازرگانی که تقریباً به اتمام میرسند، یکدفعه رهبرانِ جنبشِ پگیدا، استعفا میدن و بازنشسته میشن. خلاصه این اواخر در این گوشه از دنیا اتفاق پشت اتفاقه که میفته و همه هم انگشت بدهان مانده اند.

والله ما تویِ اینش حیرون ماندیم که در زندگی این حوادثِ مهم چقدر می‌تونن همزمان اتفاق بیفتند؟ حالا اگر شما هم مثل من پارانوئید نباشید، حیران هم نمیشوید.

۱۳۹۳/۱۰/۲۵

چی شد؟

آقا این جریانات اخیر در اروپا را که همه تون یا شنیدید یا خواندید یا اگر توش بودید خب دیدید. چی؟ توش بودید؟ یعنی شما هم بله؟؟ شما هم از اونهاش هستید؟ یا حضرت عباس.
برای اونهایی که نبودند و ندیدند و نشنیدند و نخواندند و نفهمیدند و نخواستند کوتاه شده کل ماجرا را میارم و کوشش هم میکنم که مختصر و مفید باشه.
یکعده  از دشمنان که گردن کلفت بودند دست به دست هم داده و برای دوستان شاخ شونه میکشیدند. مملکتشون هم پادشاهی نبود که شاه هر چی بگه پائینی مجبور بشه انجامش بده. حالا مثلا اسمشون را بگذاریم اتحاد جماهیر چونکه هم دست بدست هم داده بودند و هم پادشاهی نبودند. و یک چیزهایی میگفتند و یک کارهایی میکردند که خودبخود از اینها دشمن درست میکرد. مثلا کشتن 27 میلیون نفر آدم.
یکعده از دوستان هم میترسیدند که این هیولا یکدفعه نیاد کار و کاسبی شان را بهم بزنه. کار و کاسبی مردمان را بهم زدن که کار خوبی نیست که. چونکه اینها آزادنه و بدون اینکه بترسند میگفتند که این هیولاست و به آینه هم نگاه نمیکردند که یک خوش تیپ ترش را آنجا ببینند. مثلا به اینها هم میگیم آزادها.
پس تا اینجا چی شد؟  این شد که دو دسته یا دو دنیا داریم. تا اینجا دنیای هیولاها و دنیای آزاد. به آنهایی هم که نه جزو این بودند و نه جزو اون به اونها هم میگیم دنیای سوم.
این دنیای آزاد دید که اینجوری نمیشه که. آمد به دنیای سومیها با هزار کلک و من بمیرم و تو بمیری و قربون صدقه و مرگ من و جان تو یاد داد که باید ترتیب  دنیای این دیو را بدیم.  چونکه دیو موجود پلیدی هست و اصلا هم خوب نیست و انصافا این آقا دیوه چنگی هم بدل نمیزد بخاطر همینهم همه فکر میکردند که دیو چو بیرون رود فرشته درآید. غافل از اینکه این دیو که بره که نره خرترش میاد تو. بگذریم.
خب اون دنیای سومیها هم ساده و مشنگ به حرفهای اینها گوش دادند. یک گروههایی معتقدی درست کردند و بهشون پول و وسیله دادند تا ترتیب دیو را بده. چیزی هم حالیشون نبود به ظاهر معتقد بودند و در باطن متوصل به پول دوستانی که تازه دنیای سوم را ترک کرده بودند و در برزخ میان دنیای سوم و دنیای ازاد گیر افتاده بودند. هیچ چیز هم حالیشون نبود. یعنی از بیخ عرب بودند.
خلاصه دیو رفت ولی چشمتان روز بد نبیند. این گروه معتقدین دوستان بهتر از جان که حالا دیگه کوتاه نمیآمدند که. یعنی فشار جدی هم پشتشان نبود که کوتاه هم بیان. بگذریم این یک داستان دیگه هست.
خلاصه معتقدین فکر میکردند ( و هنوز هم میکنند ) که ناف عالم هستند و مرتب از بالا مالاها براشون دستورالعمل میاد و اینها هم باید بدون چون و چرا اجرایش کنند.
این اینطرف قضیه بود. از طرف دیگه در دنیای آزاد بعضی ها چنان آزادانه دست به کارهای یواشکی زده بودند و سرمردم کلاه گذاشته کرده بودند که مردم داشتند یواش یواش اظهار ناراحتی های خودشون را نشان میدادند. مثلا کمتر در انتخابات آزاد شرکت میکردند چونکه به کاندیدایی دیگه اعتقاد نداشتند. پس یواش یواش داشت وضع خراب میشد و اون ظاهر زیبای دنیای آزاد داشت یواش یواش در انظار عمومی خودشون هم رنگ میباخت.
از طرف دیگه قوم و خویشهای گروههای معتقدین به کشورهای اینها آمده بودند و دیگه هم تصمیم نداشتند که با زبان خوش برگردند. به اینها بگیییییم مثلا چی بگیم؟ مثلا بگیم مهاجرین. در این میان آدمهای گروههای معتقدین که در واقع بوسیله دوستان گروه دنیای آزاد حمایت مالی و یا لجستیکی میشدند دیگه به این نتیجه رسیده بودند که ما چرا تنها در این محدوده خودمان بمونیم؟ خب میریم بیرون سراغ دیگران و یک سری هم به اونها میزنیم. قوم و خویش هم که داریم.
ولی از اونجایی که رسم ادب نیست که همینطوری  به خانه کسی رفت پس باید منتظر موقعیت و دعوت نشست. برو بچه های صاحبخانه بخشی از دنیای آزاد یکدفعه در کمال آزادی شروع کردند به یک چیزهایی گفتن که دست پروردگان دوستان خودشان  یعنی معتقدین یکدفعه فکر کردند خب حالا دیگه دعوت شدیم.
آقا یکدفعه همینطوری سرشون را انداختند پائین و مانند بگم چی (نزدیک بود بگم خر، خوب شد نگفتم . بی تربیتی میشد) رفتند به خانه اینها و طبق رسم و رسوم خودشون شروع کردند مراسم گرفتن.
بر اثر این مراسم گرفتنها و عیدها و جشنهای گروههای معتقدین و داد و فریاد کردنها، نزدیک بود که همه از خواب بیدار شوند و شیر تو شیر بشه که یکدفعه بعضی از قوم و خویشهای گروههای معتقدین یعنی همون مهاجرین توی یک میدانی جمع شدند و همراه با صاحبخانه یکصدا گفتند که اینطور جشنها را اصلا دوست ندارند. صاحبخانه هم گفت که دمتون گرم ما هم احترام شما را داریم و شما هم قدمتان بر روی تخمان ماست. منظورشان تخم چشمان بود.
خلاصه هنوز اینها از میدان به خانه نرسیده بودند که یک عده از اهالی دنیای آزاد که مراسم را بدون اجازه درخانه شان برپا کرده بودند باز شروع کردند به تکه انداختن.
همین باعث شد که دوباره معتقدین هم از اینطرف دوباره شروع کنند به تیز کلنگ انداختن.
همه صاحبخانه ها هم که تا دیروز به دعوت مهاجرین در میدان جمع شده بودند لازم ندیدند که دخالت بکنند. گرچه که جلوی مردم کلی چیزها گفته بودند ولی باطنا پیش خودشان فکر میکردند که بهتره ما چیزی نگیم بالاخره حوصله یکطرفشان سر میره و کوتاه میاد.
تنها کسی که با کل اعمال افراطی این و اون صریحا و واضحا مخالفت کرد و نخواست یکی به میخ بزنه و یکی به نعل، بابای همه اینها بود که اینرا گفت :
پاپ از آزادی بیان دفاع کرد، اما گفت تحریک دیگران با توهین به دین، کاری اشتباهی است.
او گفت اگر یک نفر به مادر من توهین کند، باید منتظر یک مشت از طرف من باشد.
آقا این نشون میده که طرف از این بی منطقی خیلی عصبانی شده بودها. چنان عصبانی که دیگه دین و ایمان خودش را از دست داد. دیگه موضوع اگر اینور گوشم زدی گوش اونوری رو هم بهت میدم تا بزنی و خستگی درکنی نبود. بلکه کاملا واضح گفت اگر به مادرم توهین کنی توی سرت میزنم.
آقا این میان. من اردوان کوشا، فرزند بابام گیج شدم که موضوع حالا دیگه از چه قراره؟ مگر نمیگفتید بنی آدم اعضای یک پیکرند؟  مگر نمیگفتید میخواهید در کنار هم با احترام زندگی کنید؟ فقط میخواستید منرا گیجم کنید؟

ای والله. دمتون گرم. موفق شدید.



۱۳۹۳/۱۰/۲۳

یک حرکت آغازین

این یکی را برعکس بقیه که خودمونی مینویسم، جدی تر نوشتم. شما هم لوس نشید دیگه. جدی بگیریدش.
ساعتی پیش گرد هم آئی که به دعوت شورای مرکزی مسلمانان ساکن برلین با نام مراسم یادبود قربانیان جنایت پاریس  بمنظور نشان دادن فاصله گیری مسلمانان از رویدادهای اخیر فرانسه برگزار شده بود، به پایان رسید.
در این گردهم آئی که از تلویزیون دولتی آلمان پخش مستقیم میشد مسلمانان کشورهای گوناگون بعضا با پرچمهای کشورهای خود حضور داشتند. از جمله چند پرچم ایران و پلاکاتهایی به زبان فارسی که بر روی یکی از آنها حتی فارسی با گویش افغانی هم دیده میشد به چشم میخوردند.
چیزیکه این گردهم آئی را جالب میساخت وجود نمایندگان غیر دولتی ادیان و مذاهب مختلف در آن بود که جملگی گسترش تروریسم را در جهان و بخصوص خاور زمین و خاورمیانه را امری ترسناک و وحشتناک خواندند.
بر روی صحنه صدراعظم و رئیس جمهور آلمان بهمراه سران احزاب بزرگ این کشور همراه با غیرمذهبیون در کنار نمایندگان ادیان و مذاهب گوناگون بطور سمبلیک ایستاده بودند.
مراسم با خواندن بخشی از قرآن توسط یک قاری سیاه پوست آغاز گردید و پس از آن از هر دینی کسی زبان به ستایش صلح  و اشاره به اینکه خداوند نیز متمایل به صلح است ، گشود. در این نکته نیز نمایندگان تمامی ادیان متفق القول بودند که دوران همزیستی مسالمت آمیز پیروان ادیان گوناگون فرارسیده و عمده پیروان این ادیان به آن باور دارند. این نمایندگان همچنین مقر بر این امر گشتند که در هر دینی شاخه ای وجود دارد که برخلاف خواست بیشتر پیروانش بدلایلی متمایل به اعمال خشونت میباشد.
پس از نمایندگان ادیان؛ نمایندگان دو هیئت  به ایراد نطق پرداختند.
نخست نماینده شورای مرکزی ترکهای مقیم آلمان یا بهتر بگویم آلمانیهای ترک نژاد که بصورت بسیار زیبا و مسالمت آمیزی فاصله گیری خود را از گروههای افراطی اعلام نمودند.
پس از آن رئیس شورای مرکزی یهودیان آلمان که اعمال قبیح تروریستی اخیر را محکوم نمود و اشاره کرد که بی تفاوتی به آن اشتباهترین کاریست که شخص میتواند انجام دهد. او همچنین گفت که قرائت خشونت بار متون دینی یک مشکل میان مسلمانان جهان است و خود آنها نیز میباید که در رفع این مشکل بکوشند.
پس از ایندو رئیس جمهور کشور آلمان آقای گائوک به سخنرانی پرداخت و پیش از هرچیز اظهار خوشنودی کرد که این دعوت از سوی شورای مرکزی مسلمانان انجام گردیده و فرصتی فراهم گشته تا پیروان همه ادیان بگونه ای خودجوش گرد هم آیند و نشان دهند که مردم عادی از خشونتها بیزار هستند. او سپس ادامه داد که مشکل مسلمانان تنها مشکل مسلمانان نیست و همگی بایستی در رفع آن بکوشند همانطور که مشکل یهودیان تنها مشکل یهودیان نبوده و نیست و همگی در رفع مشکل آنها میکوشند. در خاتمه نیز او به این مطلب اشاره کرد که برای آلمان به همان اندازه شهروند مسلمانش آلمانی میباشد که شهروند مسیحی و یهودی و بیخدایش هستند.
پس از پایان سخنرانی آقای گائوک گردهم آئی به پایان رسید و بعنوان آخرین نشانه، حاضرین بر روی صحنه بازو در بازوی هم نهادند و دیواری سمبلیک در برابر جهل و نفاق بنمایش گذاشتند.

مردمان عادی بیزاری خود را از اینهمه کشش و جنگ نمایش دادند، حال باید دید که سیاست تا چه اندازه صادقانه و تا کجا آنرا پشتیبانی میکند؟ 

۱۳۹۳/۱۰/۲۰

کدامیک از این دروغها بزرگتر است؟

بچه که بودیم و به دبستان میرفتیم برایمان قصه چوپان دروغگو را تعریف میکردند و اگر درست هم یادم باشه در کتاب درسی یکی از کلاسها هم آمده بود. خب چون بچه بودیم و زور همه به ما میرسید ( البته الآن هم زور همه به ما میرسه) هر چیزی که دلشان میشد به خوردمان میدادند. البته راستش را بگم قصه چوپان دروغگو داستان واقعا زیبا و با معنی بود و ارزش تعریف کردنش را برای کوچکترها واقعا داشت. خلاصه در این مدت دانش آموزی ما خیلی کوشش کردند که به ما چیز یاد بدن.
هم چیزهای خوب و هم چیزهای بی معنی. اینش برای این نوشته زیاد مهم نیست من چیز دیگه ای میخوام بگم.
بر خلاف تصور خیلی از بزرگترها بچه با وجودیکه کوچک هست و نمیتونه آزادنه اظهار نظر بکنه ولی خیلی چیزها را میفهمه. اینکه چه چیزی واقعا خوبه و چه چیزی را برای گول زدنش میارن. بخاطر همین هم اینکه چیزهای خوب میخواستند یادمان بدن یا چیزهای بی کیفیت تنها مسئله زمان بود که خودمان بهش پی ببریم. ولی چیزی که مهم بود و زود هم جلب نظر ما بچه ها را میکرد این بود که برخی از دبیرها و پدر و مادرها که مسئولین امور تربیتی ما بودند چیزهایی میگفتند و کارهای دیگری میکردند. این صادقانه بودن گفته های اونها رو خیلی زود برای ما زیر علامت سئوال میبرد.
شاید هم بخاطر همین بود که بعدها که بزرگتر شدیم و در دبیرستان میان آنهمه شعر و سرودی که کوشش کردند به ما یاد بدهند و نتوانستند، این سروده حافظ هیچوقت یادمون نرفت.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میرسند آن کار دیگر میکنند
این حالت همینطور بود تا اینکه ما کمی بزرگتر شدیم و تصورات و خیالاتمان در مورد چیزهای دنیا کمی مستقل تر شدند (حداقل خودمان اینجور فکر میکردیم) و بال و پر گرفتند. خب جوانی هست و شور بیشتر و شعور کمتر. فرق میان این دو لغت هم تنها یک حرف " ع " است و بس. ع مانند علم داشتن به چیزها و یا ع مانند عشق داشتن به انسانها و یا هم ع مانند علی بابا و چهل دزد بغداد که  صد البته داستانی بیش نیست و هرگونه مشابهتش با شخصیتهای این داستان کاملا تصادفیست.
یکی از این تصورات و خیالات که بعدها به واهی بودن بخشهای بزرگی از آن پی بردیم، این بود که فکر میکردیم  که خدا دو دوسته مردم و کشور آفریده. یکی کشورهاییکه مردمانش فقط و فقط با کلاهبرداری و پدرسوخته بازی ادامه بقا میدن که خب البته کشور عزیز ما هم میانشان میدرخشید و دیگه کشورهایی که آقا شما در آنها بالا بری و پائین بیایی اصلا و اصلا ناخالصی توش نمیبینی. مثلا داستانهایی از سویس برای ما تعریف میکردند که دهان ما از شگفتی چنان باز میشد که بند کفشمان و ریشمان بهم گره میخوردند. 
خب ما که تجربه عملی نداشتیم که تا حدی به حدود و ثغور این فرضیات و واقعیات پی ببریم. همه اش به این فکر بودیم که چه تکنیکی بخرج بدیم که معلم سر جلسه امتحان کاغذهای تقلبمان را کشف نکنه.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
واقعیت هم اینستکه واقعا هم مردمان این کشورها در خیلی جایها از ما چندین فرسنگ جلوتر بودند و هنوز هم هستند ولی کاش کار بهمین جای باقی میماند و سیاست و اقتصاد همه چیز را خراب نمیکردند. 
همه چیز داشت بحالت عادی خودش جلو میرفت و بنظر میرسید که همه چیز هم بهمین منوال باقی میماند.
زد و ما آمدیم اینجا. اینجا مرتب شنیدیم که آقا آزادی بیان وجود داره و واقعا چیز خوبی هم هست. خود من صدها بار مدیونش شدم. آزادی عقاید وجود داره و اونم واقعا چیز خوبی هست. تو را نمیگیرند بخاطر عقیده ای که داری، آویزانت کنند. آزادی ادیان وجود داره، اینش یک کم برای ما عجیب بود ولی خب شهری و رسمی.
مملکت مال اینها بوده و طبق شرایط و موقعیت مردم اجتماع خودشان هم قواعدش را درست کردند. ولی این آخری را میبایست کمی جدی تر میگرفتند. چرا؟ چونکه دیگرانی وجود دارند که به این قاره میان و آزادی دین را بسیار جدی تر از آنی میگیرند که اروپائیها فکر میکنند. همان دیگرانیکه بخاطر آن دو آزادی قبلی و در ضمن بخاطر مسایل مالی و کاری و همچنین بخاطر اینکه بدلایلی که اینوریها هم در اون بی تقصیر نیستند، ثبات و وضع کشور خودشون قاراشمیش شده، و در نتیجه تمایل پیدا میکنند که به اینجا بیان و آمدند و  میان هم و خواهند هم آمد. این امری کاملا طبیعی هست.
در طبیعت هم هرگاه که منطقه ای از نقطه نظر زیستی نامناسب بشه جیوانات آن منطقه شروع میکنند به کوچ کردن و کسی هم سرزنششان نمیکنه. این خلایق هم چون بواسطه هایی شرایط کشورهایشان خراب شده بود که البته این واسطه ها بیشتر اقتصادی و سیاسی بودند تا طبیعی در نتیجه باشندگان این کشورها مایل به رفتن از آن نواحی شدند. شعارهای آزادی را هم شنیده بودند و سریالهای تلویزیونی هم زیاد دیده بودند.
از طرفی تو نمیتونی به یکنفر بگی تو وقتی آمدی اینجا در دین خود آزادی ولی منهم در مسخره کردنش آزادم. من خودم فکر میکنم آزادی یکنفر جایی محدود میشه که آزادی طرف دیگه شروع میشه. 
میدونی؟ این مبحث درسته که قانونی هست یعنی در قانون به این آزادیها اشاره مستقیم شده ولی انسانی هم هست؟ و اگر انسانی هست (انسانی به این معنا که انسانها با طبع و سلوکشان راحت میپذیرنش؟) آیا همه انسانها در برابرش یکسان رفتار میکنند؟ ماجراهای اخیر پاریس نشون میدن نه. رفتار نمیکنند. این مشکل در اروپا بیشتر است تا در آمریکا. به چند دلیل یکی اینکه مرزهای جنوبی و جنوب شرقی اروپا بکل با کشورهای اسلامیست و بسیاری از اتباع این کشورها بخصوص پس از جنگ به کشورهای اروپایی آمدند. تعدادشان هم کم نبوده که در جوامع اروپایی حل شوند بلکه برای خود هیئت ها و کلنی هایی درست کردند و میان خودشان زندگی میکنند.
و در ضمن در آمریکا بر عکس اروپا کسی نیست که از هزاران سال پیش تا کنون نسل اندر نسل خود را وارث و مالک زمینهای آنجا بداند. یعنی هست ولی همکاران ژنرال کاستر باهاشون صحبت کردند و متقاعدشون کردند که برن یک جایی بنشینند و آب آتشین بخورند و دم نزنند.  
از اون گذشته این تعاملی را که جوامع اینجا از این مهاجران توقع دارند (جای توقع داشتن هم هست) خودشان هم انجام نمیدن. شما میگید بله میدن ولی من میگم نه نمیدن. دلیل هم دارم.
روزی که همین روزنامه ها به پاپ توهین کردند سر و صدای مردم متدین اینجا درآمد و آب هم از آب تکان نخورد.
روزیکه در یک فیلم در سالنهای سینمای اروپا عنوان شد که عیسی مسیح با ماریا ماگدالنا رابطه داشته چند سینما را خراب کردند و کسی کلیه مسیحیان را محکوم نکرد. خب هر چه باشه خودشان هم مسیحی بودند و اینرا باید در نظر داشت. ضمن اینکه مردم اینجا واقعا در این زمینه ها از مردمان ما جلوتر هستند. یعنی جامعه جلوتر هست.
روزیکه همین نشریه شارلی پسر آقای سارکوزی را بخاطر کارهایش استهزا کرد بنظر شما کی کارش را مچبور شد کنار بگذاره؟ پسر سارکوزی؟ نه. کاریکاتوریست شارلی.
روزیکه قاتل نروژی خودش را تا دندان مسلح کرد و در یکروز حدود صد نفر جوان و پیر را دانه دانه کشت و گفت اینرا برای نجات معیارهای دین مسیحیت در اروپا انجام داده و به او وحی شده، کسی نیامد سراغ همه مسیحیان و محکومشان کنه بلکه همگی گفتند طرف مشنگ بوده.
روزیکه عربستان السعودی پول میداد تا القاعده و داعش بوجود بیان، کسی سرزنشش نکرد و همچنان دوست باقی ماند ولی حالا که اعضای تیمش دارن یمین و یسار اروپا را به آتش میکشند یکدفعه تمام مسلمین جهان بد میشن بجز آشیخ سعودی. یعنی تمام زمینه ها فراهم میشه تا از هر کس که به اسلام معتقد هست تصویر یک جنایتکار تداعی بشه ولی با مسببینشان شب شامپانی نوشیده میشه و دوستی برقرار میشه.  
روزیکه سیا فهمید  یکی از بانیان و مسببین جنایات پاریس در اردوگاههای القاعده در یمن تعلیم دیده  و الآن هم داره راست راست توی فرانسه میگرده کسی مانع اینها نشد. آدم هم به اندازه کافی داشتند که جلویش را بگیرند. برای نمونه یک حساب سر انگشتی.
تعداد کل ارتش آلمان چیزی حدود 140000 نفر هست و آلمان ادعا میکنه با این ارتش قوی میتونه مسئولیتهای نظامی جهانی بعهده بگیره ولی تعداد تنها پلیسهای فرانسه 88000 نفر و نمیتونه یقه تروریستهای دوره دیده شناخته شده در کشور خودش را بگیره.
موضوع از چه قراره؟ از راه ترکیه که عضو ناتو هست، علنا و آشکارا آدم میره به شمال سوریه تا به داعش بپیونده و همه سازمانهای اطلاعاتی  کشورهای غرب هم خبر دارند ولی کسی هم چیزی نمیگه.  دولت آلمان تهدید میکنه که کسانیکه از راه ترکیه به شمال سوریه رفتند و به داعش پیوستند اگر برگردند یکسال ممنوع الخروج میشن. مردم اون مناطق به خاک و خون کشیده میشن ولی تنها یک وای وای از سوی رسانه ها پاسخ میشنوند و جهادیست های بازگشته یکسال ممنوع الخروج میشن و دیگر هیچ. 
برای خالی نبودن عریضه چهار تا هواپیما هم میرن یکجوری  این جهادیست ها را بمباران میکنند که تنها تعادل قوا میان اونها و مخالفینشان حفظ بشه. ولی آدمهای همون گروهها که میان اینجا و همون کارها را در معیارهای کوچکتر انجام میدن پرچم همه کشورها نیمه افراشته میشه. آزادیها به خطر میفته و مثل توی فیلم اسپارتاکوس اونجایی که تونی کرتیس بلند شد و گفت من اسپارتاکوس هستم یکدفعه همه میگن من شارلی هستم.
با احترام کامل به روان کشته شدگان این جنایت ولی در مجموع ما داریم راه درستی پیش میریم؟ یا اینکه یکجورایی دارن با ما بازی میکنند تا سرپوش بر سر ندانم کاریها و اهمالات گذشته و حال خودشون بگذارند؟ اگر چنین باشد و ما سکوت کنیم روان کشته شدگان این جنایتها بما نفرین میکنند.
من فکر میکنم که سیاستهای اروپایی سالهاست که دارند اشتباه میکنند و نتیجه این اشتباهات هم این شده که باشندگان اروپا الآن دارند در برابر هم صف میکشند.
در استرالیا یک احمق دیوانه به کشتن مردم پرداخت و نخست وزیرش بلافاصله در برابر مطبوعات چنان نطق منطقی کرد که زنان استرالیایی اعلام آمادگی کردند که با زنان محجبه مسلم در خیابان بروند تا اینها بدون ترس از دیگران به کارهایشان برسند.
شانسی که آوردیم اینه که مردم  اروپا واقعا از خیلی جهات اجتماعی جلوتر از ما هستند و نمیگذارند که دولتمردان و دولتزنانشان هرکاری که دلشان خواست بطور کامل انجام بدن وگرنه اگر این مردم نمیبودند سیاستمداران اینجا هم شناگران قابلی میبودند و میتونستند گوی سبقت را در دو دوزه بازی و کلاهبرداریهای سیاسی و اجتماعی  از خیلی از سیاستمدارهای شرقی شش دانگه بربایند.
کارهایی که این افراطیهای مسلمان میکنند را بهیچ وجه نمیشه توجیه کرد و کاملا و هزار درصد محکوم است ولی خانمها، آقایان سیاستمدار کشورهای محترم و انصافا خوب و راحت اروپایی، در مورد کارها و مسئولیتهایی که شما داشتید و دارید و خواهید داشت چگونه بایستی فکر کرد؟
پاسخ بعهده خودتون.


من تنها اینرا میدونم که داشتن تمام آزادیهای نامبره بالا، چیزهای بسیار خوبیست و این جوامع هم بهمین سادگی آنها را بدست نیاوردند که بخواهند خیلی ساده هم از دستش بدهند. از طرف دیگه هم  درک میکنم که بخاطر تعداد مهاجرین و بستگی شدیدشون به آداب و سلوک خودشون و رابطه های خانوادگی و اجتماعی و مذهبی و و و که هنوز با کشور مبدا دارند ، امر تطابق خیلی کندتر از اونیکه همه امید داشتند و فکرش را میکردند انجام میگیره علی الخصوص که همونطور که بالا گفتم عناصر افراطی توی اون کشورهای اونطرفی بطور مستقیم و یا غیر مستقیم از طرف اینوریها حمایت میشدند.
بهارهای عربی میان و میرن و عناصر افراطی بوجود میان، البته همه یواشکی و بدون خبر داشتن این و اون ( جون خودتون).
تاثیرات منفی این عناصرافراطی نه تنها در کشورهای خودشون بلکه بر روی مهاجرین از این کشورها به اروپا غیرقابل انکاره و دولتیهای کشورهای قاره اروپا وظیفه داشتند که اینها و تبعاتش را  بدانند.
همچنین نیز میدونم که وجود آزادیهای بیان و عقیده  برای جوامع مثل هوا و نیروی محرکه خودرو میمونه و اینرو هم میدونم که همه ماشینها به هوا احتیاج دارند ولی اینرا هم میدونم که به ماشین دیزلی بنزین سوپر تزریق نکنم و یا اینکه از ماشین سوپری توقع نداشته باشم که بخاطر همبستگی با بقیه پمپ بنزینها و ماشینها دوسه  لیتر دیزل هم حال کنه.
چون علیرغم هوایی که برای سوختن نیرو بهشان دادم ماشین ها نه تنها تکان نمیخورند بلکه خرج و دردسر هم  روی دستم هم میگذارند. چرا؟ چونکه نیروی محرکه را عوضی بهشان داده بودم. اینو هر مکانیکی میدونه ولی بنظر میرسه که هر پارلمنتاریستی نمیدونه. یا نمیخواد که بدونه.

در خاتمه، داستان چوپان دروغگوی اول نوشته یادتون هست؟

۱۳۹۳/۱۰/۱۶

شیوه های درست و غلط بحث و گفتگو

میدونید که؟ ما ایرانی‌ها را تا  که ولمان کنند میخواهیم مسایلِ جهان را حل و فصل کنیم بعدش هم اگر وقتی‌ باقی‌ مونده بود از فرصت استفاده کرده و مسایلِ ایران رو هم مطرح می‌کنیم و نظراتِ صائبِ خود را تند تند با قاطعیت تمام و بدون تردید و وقفه عرضه نموده و طرفِ مقابل رو حتی علیرغم میل خودش حسابی مستفیض می‌کنیم. البته طرفِ مقابل هم دقیقاً همین کار رو با ما میکنه.
همه این کارها را هم کاملاً داوطلبانه و بدونِ اینکه کسی‌ ازمون چیزی پرسیده باشه انجام میدیم. در واقع این یعنی کمال ایثار. نهایت خودباختگی و خلوص و درویشی.
در خاتمه با نشان دادنِ ضمنی‌ِ اینکه طرف  مقابل خره و هیچی‌ نمیفهمه، بحثِ پر بارِ خودمون را به پایان میرسونیم. البته طرفِ مقابلِ گفتگوهایِ پر بارمان هم درست همین حس را به ما میده.
معمولا پس از چنین بحث‌هایِ شیرین و پر ثمری هر دو طرف  کمی‌ احساسِ سوزشِ معده میکنند و تا رسیدن به خانه هر چی واژه عطرافشان بلد هستند به طرف مقابل گفتگوهای شیرین پنج دقیقه پیششان میدن ولی‌ خب این فدایِ سرِ آزادی بیان.
آزادی بیان داشتن و آزادی بیان خواستن همین چیز‌ها رو هم داره. نمیشه که هم آزادی بیان بخواهیم و هم اینکه بخواهیم به این چیزها فکر کنیم که. ما آزادیم که هر چی دلمان خواست بگیم و دیگران هم آزادند که اگر دلشان نخواست گوش ندن. بجایش دیگران آزادند که از گفته های ما فشار خون یگیرند و ما هم آزادیم که بهشون بگیم بخور که حقته.
البته استثنأ هم وجود داره ولی‌ خوب همونطور که گفتیم اینها استثنأ هستند و کاری به کارِ اکثریتِ سخندان ندارند.
به نظرِ من فکر کنم که این اقلیتی که اینطوری در چنین بحث‌هایِ پر شور و زاینده‌ای شرکت نمیکنند، مریض هستند. نوع بیماریشون هم باید حتماً گوشی یعنی مربوط به گوش باشه، چونکه اینها همه اش به حرفهای دیگران گوش میدن به جایِ اینکه حرف بزنند. اصلا خدا چیزی خسته کننده تر و کسل آورتر از این نوع رفتار نیافریده. ولی خب بیچاره ها بیمارند دیگه. نمیشه که بخاطر این بیماری از دستشان ناراحت شد. باید دندان به روی جگر گذاشت و ادامه داد. هوالشافی. به امید اینکه خدا شفایشان بده.
البته کسانیکه در خارج از کشورند میدانند که مردمِ اینجا هم اکثرشان به این بیماریِ مهلک گرفتار هستند، یعنی اونها هم به جایِ حرف زدن بیشتر گوش میدن.
ولی‌ خوشبختانه نسلِ جوانترشان کمتر به این بیماری گرفتار هست و عادی و نرمال شده و بیشتر حرف میزنه تا گوش بده، که اینهم حتماً به خاطر تعالیم و تربیتِ صحیح و تغذیه مناسب میباشه. این نسل اصلاح شده شانسِ خیلی‌ خوبی هم دارد که بعدها در ادارات و شرکتها به جاهایِ بالا بالا برسند و حتی به مجلس و دولت راه پیدا کنند و قاطعانه آینده مملکتشان را در دستان پر کفایت و زبان پر درایت خودش بگیره. چونکه هنر زر زدنش خیلی خوبه. بیخود هم وقتش را برای بدنبال دلیل و منطق گشتن هدر نمیده. چونکه کارهای اساسی تری در پیش روی داره.
ولی‌ آن دسته بیچاره ای که به بیماریِ گوشی مبتلا هست خیلی‌ بدبخت هست.
تازه میا‌‌نِ همین بدبخت ها، بعضیها شون دیگه حسابی‌ بدبختند چونکه علاوه بر بیماریِ گوشی بیماری چشمی هم دارند.
به این صورت که همینطور که تو داری با شور و هیجان از عالم و آدم برایشان میگی و تئوریهای جدید درجا اختراع میکنی‌ و آنها هم دارند گوش میدن ها یکدفعه یک نگاهِ عجیب هم بهت میاندازند که تو فکر میکنی‌ حتماً دارند در موردت فکرِ بد میکنند. یعنی میخواستم بگم که شدتِ بیماریشون انقدر زیاده.
حالا اگر کسی اهل فن نباشه و مثل ما عالم به هرچیزی نباشه، احساساتش جریحه دار میشه و قیامت به پا میکنه.
من اینجا فقط میخواستم در دو سه سطر به همه بگم در صورت برخورد با اینچنین بیمارانی اصلا کنترل اعصاب خود را از دست ندن و خونسرد باقی بمانند. انشاء الله که خدا خودش حال این بیماران خراب را درست کنه.

آمین یا رب العالمین.