به به دیگه داریم آزاد میشیم، دیگه میتونیم به خودمون بنازیم که ترتیبِ این یکی رو هم دادیم، دیگه میریم که همون کاری را بکنیم که همیشه دلمون میخواست بکنیم.
میگن که کشتیها آمدن تا ما رو آزاد کنن، دولتِ ایران نمیگه کشتی، میگه اینها لگن هستن. لگن هم که ترس نداره.
دردِ سرتون ندم لگنها آمدن، اونهم چه لگنهایی. لگنهایِ توپدار و موشک دار.
قیمتِ ارز و طلا هم که داره میره بالا و مردمِ ایران اگر جنگ هم نشه، جنگی میشن.
من اگر جایِ دولت میبودم، میگفتم که ما میخواستیم دوباره یارانه بدیم ولی نمیگذارن که نفت بفروشیم و پولِ یارانه دادن رو در بیاریم.
بعدش ببینیم که این ملت به جانِ کی خواهند افتاد.
الان ولی داریم آزاد میشیم. هر کاری هم که دلمون خواست میکنیم.
ولی صبر کنید ببینم، دلمون چی میخواست؟ شوخی نکن، دلمون چیزی نمیخواست که. اذیت چرا میکنی؟
یک عده پولدار بودن و دلشون میخواست که با این پولها برایِ بقیه قیافه بگیرن که میگرفتند و خوب برایِ این پولدار شدن با توجه به شرایطِ روزِ مملکت یک کارهایی هم کرده بودن، حالا یا بساز و بفروشی یا دلالی، یا پدرسوخته بازی و غیره.
یک عده پولدار بودن و دلشون میخواست که با این پولها برایِ بقیه قیافه بگیرن که میگرفتند و خوب برایِ این پولدار شدن با توجه به شرایطِ روزِ مملکت یک کارهایی هم کرده بودن، حالا یا بساز و بفروشی یا دلالی، یا پدرسوخته بازی و غیره.
نسل بعد از اونا هم با وجودی که زیاد اهلِ کار نبودن و پولی به سرمایه به ارث گذاشته شده پدری اضافه نمیکردن، ولی تویِ قیافه گرفتن برایِ بقیه دیگه دستِ نسل پیشِ خودشون رو از پشت میبستن و انقدر این کار رو ادامه دادن که اون سرمایه یواش یواش از بین رفت و نسلِ سوم برگشت به همونجایی که نسلِ اول در ابتدا بود.
خوب این حسابِ پولدارامون یا اینکه بگیم اکثرِ پولدارامون. آونهایی هم که به قول معروف یک خورده عقلشون بیشتر میرسید و امکاناتی داشتن، نسلِ دوم را میفرستادن به خارج تا زود هدر نرن، شاید اونجاییها یک خورده عقل به سرشون بیارن.
حالا زنی باشه بهشون بدن ، شوهری باشه گیرشون بیاد ، خودِ جوامع اونجا.
تا حدِ زیادی هم موفّق بودن.
بی پولهامون هم که دلشون میخواست پولدار بشن ولی نه از طریقِ کار. کار مالِ تراکتوره. آدم کار نمیکنه، مخصوصا اگر اون آدم ایرانی هم باشه و بیشتر از ۲۵۰۰ سال سابقِ تمدن (؟) داشته باشه.
بی پولها باید یک راهی پیدا کنن که در کوتاهترین مدت اونها رو به پول برسونه، چه کار میکنن رو هم که خوب همه میدونن، دیگه لازم نیست که من توضیح بدم.
بی پولهامون هم که دلشون میخواست پولدار بشن ولی نه از طریقِ کار. کار مالِ تراکتوره. آدم کار نمیکنه، مخصوصا اگر اون آدم ایرانی هم باشه و بیشتر از ۲۵۰۰ سال سابقِ تمدن (؟) داشته باشه.
بی پولها باید یک راهی پیدا کنن که در کوتاهترین مدت اونها رو به پول برسونه، چه کار میکنن رو هم که خوب همه میدونن، دیگه لازم نیست که من توضیح بدم.
بی پولهایِ امروز که میخوان بیان بالا درست همنجایی هستن که نسلِ اولِ پولدارهای امروز و بی پولهایِ سابق بر این بودن.
به عبارتِ دیگه این دو طبقه اجتمایی به ترتیب جاشون را با هم عوض میکنن. حالا این میان خانوادهها و آدمهایِ استثنأ هم وجود دارن، زود جوش نیارید. ما رو هم هی نزنید.
به عبارتِ دیگه این دو طبقه اجتمایی به ترتیب جاشون را با هم عوض میکنن. حالا این میان خانوادهها و آدمهایِ استثنأ هم وجود دارن، زود جوش نیارید. ما رو هم هی نزنید.
خدا ما رو زده، بسّه.
پس میبینید که همه به چیزی که دلشون خواسته و در راهش ثابت قدم برداشتن، رسیدن.
پس میبینید که همه به چیزی که دلشون خواسته و در راهش ثابت قدم برداشتن، رسیدن.
حالا دیگه موضوع چیه؟ میشه یکی تعریف کنه تا ما هم بفهمیم؟
پس دیگران بیان تا ما به خواستِ همیشگی دلمان برسیم چه معنی میده؟ ترتیبِ این یکی رو هم ما نمیدیم، بلکه این یکی هم مثلِ اسلافش و اخلافش ترتیبِ ما رو قبل از رفتن میده.
اونوریها هم به جانِ عزیزتان اصلا دلشان به حالِ شما نسوخته. اونوریها مثلِ سمسار میمونن که اونوقتا با دوچرخه یا با گاری میامدن تویِ محلهها و اشغالهایِ خودشون رو میفروختن و به اصطلاح اشغالهایِ ما را (که بیشتر عبارت بودن از وسایلِ آنتیک و قدیمی) میخریدن و میبردن که ما بتونیم نفسِ راحت بکشیم. مثلا بشقابِ مسی را میبردن تا ما بتونیم بشقابِ ملامین بخریم.
پس دیگران بیان تا ما به خواستِ همیشگی دلمان برسیم چه معنی میده؟ ترتیبِ این یکی رو هم ما نمیدیم، بلکه این یکی هم مثلِ اسلافش و اخلافش ترتیبِ ما رو قبل از رفتن میده.
اونوریها هم به جانِ عزیزتان اصلا دلشان به حالِ شما نسوخته. اونوریها مثلِ سمسار میمونن که اونوقتا با دوچرخه یا با گاری میامدن تویِ محلهها و اشغالهایِ خودشون رو میفروختن و به اصطلاح اشغالهایِ ما را (که بیشتر عبارت بودن از وسایلِ آنتیک و قدیمی) میخریدن و میبردن که ما بتونیم نفسِ راحت بکشیم. مثلا بشقابِ مسی را میبردن تا ما بتونیم بشقابِ ملامین بخریم.
سینی و ستِ چایی خوری نقره را میبردن تا ما پول جمع کنیم و طلا بخریم، تا اون موقع هم از استکان نعلبکی معمولی استفاده میکردیم.
عمدتاً سینی طلا جانشینِ سینی نقره نمیشد و پولِ فروشِ سینی نقره زود خرج میشد و همه هم راضی به نظر میرسیدن، تا موقعیکه پول تمام میشد و دیگه نه پولی مانده بود و نه سینی نقره.
الان این کار رو تویِ منطقهٔ خاور میانه دارن کشورهایِ غربی انجام میدان.
الان این کار رو تویِ منطقهٔ خاور میانه دارن کشورهایِ غربی انجام میدان.
الان که به گذشته فکر میکنم، میبینم که اون موقع بهتر میبود که بزرگِ خانواده از قبل یک برنامه برایِ خریدِ سینی طلا درست میکرد و در آخرین مرحله سینی نقره رو میفروخت تا با پولش کمبودِ قیمتِ سینیِ طلا را تکمیل کنه، ولی خوب بزرگترهایِ ما اصلا به این فکرها نبودن.
خودِ ما هم که اون موقع بچه بودیم و بیشتر خوشحال میشدیم که وقتِ ظرف شویی، بشقابهایِ سبکتر را بلند کنیم و از اون گذشته، پولِ سینی نقره را که خرج میکردن، همیشه ته مونده اش یک چیزی هم گیر ما میآمد که هر چند نسبت به سهمِ بزرگانِ خانواده چیزِ قابل توجهی نبود، ولی برایِ ما بچهها و نوجوانها انقدر بود که به رویِ خودمون نیاریم.
بچه بودیم به همه چیز هم فکر میکردیم به غیر از به آینده. در موردِ آینده فقط آرزو داشتیم و رویا.
هر وقت هم که کفگیر به تهِ دیگ میخورد (که این هم دیر یا زود داشت ولی ساخت و سوز نداشت) ما هم مثلِ بقیه شروع میکردیم به نق زدن و دنبالِ مقصر گشتن
بچه گی هم عالمی داره ها، والله به خدا