۱۳۸۹/۸/۴

اعتماد


بچگی هم عالمی داشت. چهار پنج سالم بود ولی مثل اینکه همین دیروز بود همه چیز یادم میاد. بیشترش میرفتم سراغ مادر بزرگم چونکه همیشه یک چیز جدیدی برای گفتن داشت و خیلی هم قشنگ و بچه فهم و بچه پسند تعریفش میکرد. مادرم هم همون چیزا رو میگفت ولی من نمیفهمیدم. نمیتونستم بفهمم. نمیدونم چرا.
 همیشه چیزایی رو که تعریف میکرد یک جوری شباهت به اتفاقاتی که دوسه روز قبلش برای من افتاده بودند داشتند. اصلا مثل اینکه خدا منو افریده بود که داستانهای مادر بزرگ خدابیامرزم  روی دستش باقی نمونن و باطل نشن. میگفت ادم نباید حرفی بزنه و یا کاری کنه که اعتماد بقیه از دست بره.  اعتماد که از دست رفت دیگه هیچی رو هیچی بند نمیمونه.
منم یاد گرفته بودم که فکر کنم اعتماد که نباشه واقعا هم هیچی رو هیچی بند نمیمونه و تجربه هم همینو ثابت کرد. چطوری؟ چونکه دیدم همه بزرگان هم همینو میگن. منظورم اینه که چون بعضیا یک چیزای میگن اونای دیگه میگن نگو. چرا؟ خب بابا همین الان گفتم که. اعتماد از بین میره.
مثلا خس و خاشاک میان توی خیابون و شلوغ میکنن و میگیرنشون که دیگه شلوغ نکنن. بقیه نباید حرف بزنن. چرا؟ چونکه اعتماد از بین میره و هیچی رو هیچی بند نمیمونه.
ویکی لیکس میاد میگه 105 هزارتا شخصی رو توی عراق کشتن. سخنگوی پنتاگون میگه نگو. چرا؟ خب بخاطر اینکه اعتماد از دست میره. تازه سخنگو خودش گفت اینا 15000 تا هم زیادی گفتن یعنی 105 هزار کشته نبوده بلکه 90 هزارتا بود. یعنی با این گفتنشون هم اعتماد رو از بین بردن و هم 15 هزارتا زیادی گفتن که اعتماد حسابی از بین بره و هیچی رو هیچی بند نشه. خب اگر این کار مرض نباشه پس چی هس؟
درسته گفتن که ازادی بیان درسته که گفتن ازادی مطبوعات ولی شما هم باید هرچی دلتون خواس بگین؟ نخود زیر زبونتون نباید نم بکشه؟ پس ادم چه جوری باید به بقیه اعتماد کنه؟
میگن ما ازادی اقتصادی میخوایم. براشون چه کار میکنن؟ میان شرکتهای دولتی رو خصوصیش میکنن. بلافاصله داد میزنن. این شرکتهای دولتی رو خودشونیا خریدن.
خریدن که خریدن. ندزدیدن که. شما باید هو و جنجال راه بندازین که دیگه اعتماد نکنن بخرن؟ تکلیف اقتصاد ازادتون پس چی میشه؟
می بینید؟ بدبختی ما اینجاس. یک عده میخوان اعتماد بکنن. یک عده دیگه یک کارایی میکنن و یک عده سوم هم زود هو و جنجال راه میندازن.
ببینم توی این هیر و ویر دیگه کی میتونه اعتماد بکنه؟

۱۳۸۹/۷/۳۰

منو ترسوند


صبح بعد از اینکه طبق معمول صبحانه خوردم و سیگاری هم جای شما خالی توی بالکن کشیدم و اومدم تو که تازه چشم غره عیال را ببینم چونکه بقول او بوی سیگار میدادم. رفتم یک سری توی این وبلاگ کذایی. همه بچه دار میشن و میرن سراغ بچه شون ما وبلاگ دار شدیم. خونه دار نشدیم ماشین دار نشدیم کار انچنانی دار نشدیم اینده رو که قربونش برم ولی وبلاگدار شدیم.
خلاصه رفتم توی وبلاگم که همینی باشه که شما دارین میخونین. اون بغلش فیوریت درست کردم که زود برم توی بقیه وبلاگا. پس چی خیال کردین. حالا کجاشو دیدین. صبر کنین یک کم تمرین کنم بعدش بهتون نشون میدم. این امکاناتی که شماها دارین اگه منم از اول میداشتم بهتون میگفتم.
اون بالا اولین چیزی که دیدم وبلاگ خل و چل بود. من از موقعیکه یادم میاد از همون اول صبح با خل و چلها سروکار داشتم تا شب که میرفتم تو رختخواب. کوچکتر که بودم مثل بچه ادم پامیشدم و صبحانه میخوردم و لباس میپوشیدم ومیرفتم مدرسه که برادر بزرگترم نعره میزد بازم چک و چیلت و مسواک نکردی؟ هیچی برمیگشتم مسواک میکردم و تا میدویدم که برسم به مدرسه دیر شده بود و معلم خل و چلم شروع میکرد که اول جلوی بقیه حسابی خیطم بکنه بعدش کف دستی بزنه. خب اخه     لا اله الی الله  ادمو عصبانی میکنن. خب خیط کردن جزو جریمه حساب نمیشه؟ پس چرا دیگه کف دستی میزنی؟ تازه دوبیتی هم میخونه : چوب معلم گله  هرکی نخوره خله. پدرت خله.
اها یادم اومد این وبلاگ خل و چل. این خل و چله از اون خل و چلهای معمولی نیست. یک جورایی ازش بدم نمیاد. سربسرش هم میذارم. خب باید یکجوری بهش حالی کنم که با هم رفیقیم. یعنی چی چرا اینجوری؟ پس چه جوری؟ عشقولانه براش بنویسم؟  برووو. اصلا کی نظر شما رو خواسته؟
خلاصه رفتم تو وبلاگ خل و چل که ببینم چرا دلش تنگه؟ چرا دلش گرفته؟ دیدم خودش داره میگه که زندگیش لوکسه و چنین و چنانه ولی مثل اینکه طرفش اونی نیست که میخواست. خب خل و چل ببخشیدا توی این ممکلت ما اکثر زنا با اونی ازدواج نمیکنن که خودشون میخوان بلکه براشون انتخاب میکنن. بعضیاشون هم خودشون انتخاب میکنن یعنی بین عشقشون و اینده تامین  دومی رو انتخاب میکنن. والله نمیخوام حالا اینجا معلم بازی دربیارم و به کسی کف دستی بزنم. با این عقل نارسم فکر کنم که این یک مشکله همگانی در جامعه ما باشه.
ماها نه اینکه از ریشه و اساس کارامون یک جور دیگه هست پس باید با یک نتیجه که خلاف انتظارمون از اب در میاد هم یکجورایی کنار بیایم.  
وقتی نذاریم که هرچیز روند طبیعیشو پیش ببره خب بعدش باید هی بشینیم و پشت دستمون رو گاز بگیریم. منکه نه من بیشتر سیب گاز میگیرم. اصلا ما چی چی مون مثل همه کسه؟ حالا اگه یک خل و چل بدبختی مثل تو که دلش پاکه این میون کلاه سرش میره. باید بسوزه و بسازه دیگه.
چاره ای هم نیست. خودت کردی که که که    رحمت به روح رفتگانت باد. غصه نخور درست میشه. بزرگ میشی یادت میره. شایدم شانس اوردی و لازم نیس بری توی بالکن سیگار بکشی. چونکه توی بالکن توی زمستون و برف و سرما سیگار کشیدن که حال نمیده. نه چایی نه صندلی نه صحبتی با کسی. حتی اواز هم نمیتونی بلند بخونی چونکه همسایه ها بهت یه جوری نگاه میکنن. اخه ادم اینو به کی بگه؟
خودتو بذار جای اون ملتی که سفره پهن میکنن و صابون به شکم میزنن که حالا دیگه پول نفت میخواد مستقیم بیاد توی سفره. در وامیشه یک بیلاخ میاد سر سفره. از قدیم هم گفتن عاشقی بدتره یا بی پولی؟ جواب میدن که رو زمین سفت نشاشیدی که ببینی پشنگه اش به کجا میزنه.
چشم و ابروتون رو هم برای من تو هم نکشین اینو صادق هدایت توی داش اکل نوشته.
منو باش که برای کی دارم حرف میزنم.
خلاصه خل و چل جان زندگی همینه  که میبینی. نصفشو میدوی دنبال یک چیزی که فکر میکنی میخوای ولی در موردش مطالعه انچنانی نکردی و در نتیجه سرت میخوره به تنه درخت و اون نصف دیگشو هم غصه میخوری که چی شد که همچی شد؟
حالا عوض اینکه دلتنگی در بیاری یک چیز از مش قاسم برامون بنویس. یا از خرید شصت میلیارد دلاری اسلحه از طرف عربستان.  گویا طرفها از این سه چهارتا موشک ایران پیمای ما خیلی ترسیدن. اینا رو که میخونم یا میشنفم یادم به عکسی میفته که رئیس جمهور منتسب رو وسط دریاچه ارومیه با اون کشتی لوکسی که به در و دیوارش تایر کهنه اویزون کرده بودن نشون میداد. من از خنده روده بر شده بودم.
واسه همچی چیزی که دیگه شصت میلیارد دلار اسلحه اونم با قیمت دوبرابر خریدن لازم نیست. یک تیرکمون کافیه. خادم حرمین را باش.
حالا ای خادم حرم ای همردیف رهبر و رئیس جمهور منتسب ای ابنبات چوبی.  خب نصف این پول رو نه نصف هم زیاده یک کمی از این پول رو میدادی به سیل زده های پاکستانی که اون بدبختا هم  سرزمستونی نرن تو بالکن الهی. سیگار هم که ندارن بکشن باید سماق بمکن.  از من بپرس تو بالکن رفتن یعنی چی.
این کشورهای اروپایی که همه مون حسرت حالشون رو میخوریم اینهمه که ما خرج خرید و ساخت اسلحه میکنیم تا همسایه ها رو بترسونیم اونا هم میکنن؟ خب چرا نه؟ یعنی از گذشتشون یاد گرفتن. ما چه غلطی میکنیم. یا توی لبنان تی شرت پخش میکنیم که نشون بدیم عجب قدرتی داریم و یا اینکه شصت میلیارد دلار اسلحه ای میخریم که خودمون هم نمیتونیم راهش بندازیم. عین زمان مرحوم شاه. ما که ندیدیم ولی خب شنیدیم.
خب دیگه ذکر مصیبت بسه. باید بریم برسیم به کار و زندگیمون اگه بذارن. والله بخدا.
هی اعصاب ادمو خورد میکنن بعدم میبپرسن چرا بچه دار نمیشی؟ شما برای ادم حال و حوصله میذارین اصلا؟
حالا بلند شو یک چیز بنویس تا ببینیم که حالت سرجاشه.

۱۳۸۹/۷/۲۸

پای ما هم سرید


راستش موقعیکه به کله م زد که یک وبلاگ باز کنم یعنی از اون روزی که مشکوک شدم که چیز خورم کردن وگرنه در حالت عادی به این فکرا نمیفتادم با خودم عهد کردم که به مسائل یک جور دیگه نگاه کنم.
مث همه دنبال موج نرم. یک موضوعی که پیش میاد دیگه دنیای وبلاگ که من در اون هنوز نوزادم تبدیل میشه به حمام زنانه. همه باید یک چیزی بنویسن و اگر ننویسن از هاله های نور دور سرشون لابد یکی چیزی کم میشه.
مرضیه فوت کرد. ما مثل بقیه بلافاصله چیزی ننوشتیم. هرچند که روش سیاسیش با سلیقه من یکی فرق داشت ولی اسمهایی مثل مرضیه و دلکش و قمر و امثالهم منو خیلی زیاد یاد مادربزرگ مرحومم میندازه.

باوجودیکه ما بچه بودیم و اونم سنی ازش گذشته بود. شعراشون رو برای ما میخوند. 
بعدها هم که ما یک خورده بزرگتر شده بودیم تا نواری  چیزی دستمون میرسید میبردیمش بغل رختخوابش براش میذاشتیم. اصلا هم نمیفهمیدیم که بنده خدا ماههای اخرشو داره سپری میکنه. فکر میکردیم چیزی که دوست داشته و همیشه برای ما میخونده داریم بهش میدیم.
الان هنوز که به اون زمونا فکر میکنم. دلم میگیره. دلم برای خیلی چیزای دیگه هم میگیره ولی خب ادم که نباید ضعف نشون بده.
امروز با وجود اینکه با خودم گفته بودم راجع به موضوعات روز ننویسم و بذارم یه مدتی ازشون بگذره بعد بنویسم ولی طاقت نیاوردم.
بابا این سفر رهبر به قم را همینجوری راجع بهش ننویسین. سفر رهبر به قم در رابطه سفر رئیس جمهور منتسب به لبنان بود. میخواستن هم به شاخه نظامی و هم به شاخه عقیدتی یک جورای حالی کنن که اوضاع دست ما هست و خلاصه خواب نما نشین.
برنامه هشتادوهشت هم جنگ قدرت بین جناحها نبوده و داشتن مملکتو واکسینه میکردن. حالا ما نمیدونیم این مامورین محترم واکسن زنی توی کهریزک باید حتما با بطری واکسن به ملت میزدن؟ بعضی از مامورین که منتطر امدن بطری هم نمیشدن. مستقیم واکسنو میزدن. 
نمیشد این مامورین محترم مثل همه خلق عالم با سوزن واکسن بزنن؟ تازه همون سوزنش هم چیز چندان جالبی نیست.
از موقعیکه واکسیناسیون هم تموم شده مملکت قرنطینه شده که این ویروسای پدرسوخته که مثل خس و خاشاک ریخته بودن به جون مردم دوباره پیداشون نشه.
تا اطلاع ثانوی برای سلامتی خودتون هم که شده توی قرنطینه هستین. اینهمه خرج واکسن نمیکنن که شما زرتی از قرنطینه بزنین بیرون که. 
برگردین توش خودتون رو هم لوس نکنین که پس گردنی محکم میخورید.

پی. اس. خوب شده عهد کرده بودم راجع به موضوعات روز چیزی ننویسم.
پی. اس. 2.  از این پی اس نوشتن خیلی خوشم میاد. تازه باهاش اشنا شدم. قبلنا مینوشتم      راستی یادم رفت بگم. 
این پی اسه منو نجات داده.   موندم هم بین بر و بچه ها رفته بالا.

۱۳۸۹/۷/۲۷

سازمان ملل یا سازمان دول؟


از موقعیکه این به اصطلاح وبلاگ رو راه انداختم هی توی این وبلاگ و اون وبلاگ میگردم. دنبال چی هستم خودم هم نمیدونم. راستش همه چی و هیچی.  شده برام  تفریحات  سالم که  بابتش چند سال دیگه باید عینک ذربینی بزنم ولی بجاش دلم خوشه که حسن رو میشناسم  حسین رو میشناسم با اکبر سلام و علیک دارم و از اصغر دلخورم کامنتهاشم یا پاک میکنم و یا دستکاری.
این وبلاگا انصافا چندتاشون جالب بودن که اونا رو هم از بس از این وبلاگ به اون وبلاگ رفتم اسماشون یادم رفت و چند تاشون هم شوت شوت بودن که اونا رو  زود اسماشون رو بزرگ نوشتم که دیگه توشون نرم ولی یکیشون بود که اشنا از اب دراومد. شوت بود ولی بدبختانه اشنا. ما اگه شانس میداشتیم  روز اول با کت و شلوار دنیا میامدیم.
ناقلا نمیخواست خودشو لو بده ولی من فهمیدم کیه. بالای وبلاگش نوشته بود من همان اشنای قدیمی هستم اگر منو بشناسین.
این اگر بچه محل ما که اسمشو نمیخوام اینجا بیارم نباشه من این گردنو میزنم. اونم از همون بچگی از این ادرسای من دراوردی مسخره میداد و جالب اینکه خیلیا هم به دام شوخیهای بیمزش میفتادن. عین این رئیس جمهور منتسب و اوسا موشایی بود. بیمزه  یخ  و بی خاصیت.
همه هم از دستش به ستوه رسیده بودن. اونم خودش میدونست  ولی از رو نمیرفت. رو که نبود سنگ پای قزوین بود. تازه بعدها هم که بزرگتر شدیم و ریش و پشم  بهم زدیم  او دیگه روش مثل  سنگ پای قزوینی شده بود که روش کاکتوس نیومکزیکویی دراومده باشه. شپش هم بدون سپر و زره تو موهای صورتش نمیرفت. عین همین محمود منتسب.
این بیچاره محمود منتسب که علیرغم میل رئیس جمهور لبنان رفته بود اونجا حالی کردها. توی مملکت خودش فحش میخوره توی لبنان استقبال ازش میکنن بارک الله بهش میگن دمت گرم بارش میکنن. خب جیبش رو هم خالی میکنن ولی مسئله ای نیست. مال باباش که نیست که ناراحت بشه.  خدا بیامرز یاسر عرفات هم وقتی که دید پول مول توشه چنان لبی به بگین داد که انجلینا جولی هم به براد پیت نمیداد. لبنانیها و فلسطینیها عادت دارن.  تازه هنگام اقامت محمود منتسب هواپیماهای اسرائیلی هم مثل مگس دور سرش میپریدن.
این سازمان دول هم که دنیا رو آب برده و اونو خواب.  نه به مهمان ناخوانده شدن محمود منتسب اعتراضی کرد و نه به تجاوز هواپیماهای اسراییلی به حریم هوایی لبنان.  بان کی مون فقط گفت  کو حرکت؟  من دیگه سازمان ملل نمیگم  چونکه اصلا بفکر ملتها نیست همش هوای دولتها رو داره. نماینده دولتها اونجا هستند نه نماینده ملتها.
مثلا شما واقعا خیال میکنید که دولت مصر نماینده واقعی ملت مصر هست. همین محمود منتسب نماینده ما ایرانیها هست؟ دولت افغانستان، دولت پاکستان، دولت چین دولت حتی خود امریکا نماینده های واقعی ملتهاشون هستن؟ تقلب انتخاباتی جرج بوش  یادتون رفته، مال کرزای یا مال مبارک یا مال سوریه و بقیه.
از همه باحالتر دولت عربستان سعودی هست. عربستان سعودی تنها کشوری توی دنیا هست که کشورش به اسم خانواده حاکم هست انگار که تو قباله باباش نوشته بودن.
مثلا اسم فرانسه فرانسه سارکوزی نیست. انگلستان اسمش انگلیس الیزابتی نیست حتی ایران هم اسمش مثلا الجمهوریه الایرانیه المموتیه نیست ولی عربستان هست. عربستان چه شما خوشتون بیاد چه نیاد سعودی هست. خب آخه بیغیرت برای خالی نبودن عریضه هم که میشد میذاشتی عربستان هاشمی  که بگی بنده پرده دار حرمم و از این چیزها نه اینکه سعودی. شما عراق صدامی میگفتین یا فقط عراق؟ عمان قابوسی میگفتین یا فقط عمان؟
حالا نماینده این مملکت در سازمان دول نماینده کی هست؟ دولت یا ملت؟ اینکه دیگه حتی اسم رو هم کاملا مشخص کرده. حالا ایران را بگید یک چیزی. اونو میگن اقا خودشون انتخاب کردن تقصیر ما چی هست خلاصه خودشون حسابی رو میزنن به کوچه علی چپ. ولی عربستان سعودی رو چی میگن.
دولتهای رئیس جمهورهای مادام العمر موروثی سوریه و مصر رو چی میگن؟ پاکستان و افغانستان رو چی میگن؟ جمهوری آذربایجان چی؟ پس ببینید. این سازمان در اصل سازمان دوله نه سازمان ملل. به نام ما به کام شما.
خب درست بگید بابا ما اتحادیه قلدرهای جهان هستیم دست آخر هم یکجوری با همدیگه کنار میایم. شما هم خودتون رو لوس نکنید.
روتون نمیشه؟ خب توی این وبلاگ بنویسید. اینجا بجز در مواردی  بخصوص (حدودا نه یا ده مورد مشخص که به کسی هم نمیگم که چی هستن تا همه جا مثل آس بزنمشون زمین و بگم  حکم لازم) ازادی بیان هست. 
اینجا حتی اون ناشناس هم که میگه برو هزار بیت از نظامی عروضی بخون میتونه حرف بزنه.

۱۳۸۹/۷/۲۴

رسمی مینویسم؟


گمنام جان، شب نویس جان، کریم جان، دو سه تا جان دیگه هم بودن ولی اونا میل فرستادن.
مرسی از تشویقی که کردید و دلگرمی که دادید. چشم از این ببعد رسمی تر مینویسم. اصلا میرم محضر میدم مهرش کنن که دیگه مو لا درزش نره. ببخشید نرود.
این بالاترین چی هست؟ خوردنیه؟ سر سفره آوردنیه؟ اصلا من نمیخوام  بالا برم. برم چکار؟ اون بالا سر آدم گیج میخوره و با مغز میخوره زمین.  
ولی شما اطلاعات خودتان را بفرستید بیاد. از منهم مرسی. منهم مرسی میفرستم بیاد. ببخشید بیاید. باید رسمی تر بنویسم.
این رسمی نوشتن هم کار سختیا.  ببخشید   رسمی نوشتن مرا سخت آید. به من فشار آید و فیوز من به پرواز درآید.  من نعره زنم و عیال مرا قیافه گیرد و مرا گوید که ایا بنگاه  معاملاتی باز کرده و بالاخانه اجاره داده ام.
بفکر افتاده ام که اگر داستانهای خودمانی از برای کودکان نویسم مرا بیشتر خوش آید.
پیوسته مرا سر و کار با فرهنگ عمید و لغتنامه دهخدا و کتابهای بدیع الزمان فروزانی افتاده  تا دو کلمه نویسم  تا شما بخوانید و اخر سرهم بمن بگویید لنگش کن و من خود لنگ از کمرم فتاده و همی ریق است که زمن بیرون رود.

مردم. دخلم دراومد. نفسم بند افتاد. خودتون رسمی بنویسید. اصلا شما رسمی بخونید چرا من رسمی بنویسم؟ هنوز به مقاله سوم این وبلاگ نرسیدم که به نوشتن توبه نامه افتادم. آهای سازمان ملل کجایی مردک؟ آفریقا چیه؟ بیا ببین بغل ریشت چه بلایی دارن سر من میارن.
رسمی بنویس. رسمی بنویس. اره . رسمی مینویسم.
گمنام، خدا شاهده اگر قهر بکنی و دیگه پیام نذاری. یک کلمه هم باهات حرف نمیزنم. رسمی هم خودت بنویس.
میخواستم لینکاتون رو هم اونجا بذارم ولی بهتون نمیگم نمیدونم چه جوری. میذارم توی خماری بمونید.
برای کسانیکه نمیدونن من چرا اینا رو نوشتم. برن کامنتهای مقاله قبلیم رو بخونن (همش سه تا بیشتر نیس) تا بفهمن.
حالا هم رفتم که رفتم.

بابا گشنمه که رفتم. میخوام برم یک چیزی بخورم.  رسمی بنویسم گشنگی هم بکشم؟ لابد انقلاب هم باید بکنم.

پی. اس.  (اینو از اینجاییها یاد گرفتم . موند  آدمو  بالا میبره)
چی میخواستم بگم؟ یادم رفت. اصلا ولش کن بابا.

۱۳۸۹/۷/۲۱

گندم گل گندم گل گندم



نمیدونم که بقیه هم یادشون میاد که آهنگی بود قدیمی که در اون یکعده کشاورز باهم میخوندن که گندم گل گندم گل گندم گل گندم  زمینش مال ماست پولش مال مردم مال مردم  و اینو دوسه بار تکرار میکردن.
حالا این اهنگ منو یاد رئیس جمهور منتسب انداخته که روزی که میخواست انتساب بشه به مردم قول داد که پول نفت رو ببره سر سفره شون. مردم راحت طلب زودباور و تنبل هم فکر کردن منظور سفره اونا هست غافل از اینکه رئیس جمهور منتسب منظورش سفره لبنانیها بوده. یعنی زمینش مال ماست و پولش مال مردم.
توی این زمانیکه همه در ترس و لرزن که بالاخره این تحریمات چه ریقی از مردم میکشه بیرون رئیس جمهور منتسب چه کار میکنه؟ میره لبنان و چهارصدو پنجاه میلیون دلار ضمانت مالی به کی میده به مردمی که حداقل هزار کیلومتر از ما دورن. کنار مرزهای خودمون همسایه ها برامون تره هم خورد نمیکنن. ما دنبال پشتیبان کجا میگردیم در بخشی از کشور پهناور لبنان که آفتاب در آن هیچوقت غروب نمیکنه. با اینکار رئیس جمهور منتسب با یک حرکت قشنگ به همه میگه بفرما. دیدید ما کردیم و شد. فکر کردید بچه گیر آوردید. ما این کمک های رادار گریز را بالاخره به مقصد رسوندیم.
ممکنه که ما ناراحت بشیم و بترسیم که ای وای فردای ما چی میشه. هیچی نمیشه. اونهایی که تحریم کردن تنها. فروش بعضی چیزا رو تحریم کردن نه خرید نفت با قیمت پائین رو از ایران. یعنی ایران هنوز هم میتونه دو سه لیتر نفت ناقابل بفروشه و به اندازه آروم کردن مردم چهارتا آشغال چینی بخره و بیاره توی مملکت خرج کنه. برعکس نظر بقیه من فکر نکنم که ایران ورشکسته شده باشه. ورشکسته به کسی میگن که دیگه نتونه فعالیت اقتصادی بکنه. ایران بدبخت شده یعنی از ورشکسته شدن هم بدتر. با شرایط خیلی بد اقتصادی به زندگی خرخاکی خودش ادامه میده.  آینده هم چی میشه بماند. پس از من جهان را آب گیرد.
آینده مال کره خره.

۱۳۸۹/۷/۱۸

رئیس جمهور منسوب ایران و سه خدمت عمده اخیرش به دولت آمریکا

مدتهاست که میخوام راجع به خدمات رئیس جمهور منتسب ایران چیزی بنویسم ولی هربار میدیدم که بقیه جلو زدن و زودتر نوشتند و یا گفتند. بازم علی موند و حوضش. دست از پا درازتر به این وبلاگی که به همه جاش تار عنکبوت آویزونه برمیگشتم و بهش زل میزدم. گوئی که صفحه کامپیوتر هم بر و بر نگاه من میکرد و چیزی میپرسید. شاید هم به خودم تلقین کرده بودم که چیزی میپرسه. سئوالهایی میکرد شبیه اینکه تو اینجا  چی میخوای؟  اصلا بگو ببینم تو حالت سرجاش هست؟ منم هر بار سرم را پائین مینداختم و برمیگشتم.
ولی ایندفعه دیگه این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست. حالا  دیگه چه دلتون بخواد و چه نخواد چه دیر شده باشه و یا زود شده باشه مینویسم. راجع به چی؟ خب راجع به یک چیزی مینویسم دیگه. ماشالا  کرامتهای رئیس جمهمور منتسب ما که یکی و دو تا نیست. راجع به یکیش مینویسم مثلا راجع به سخنرانی اخیرش در مجمع سازمان ملل متحد و سه هدف عمده ش.
قبل از همه برای اینکه خدای نکرده سوتفاهمی پیدا نشه. بگم که جریان یازدهم سپتامبر از دید من هم بو میده و یک ذره و دو ذره هم بو نمیده بلکه بدجوری بو میده. چیزی هم که باعث شد یکدفعه بوش بیشتر بلند شه ربط دادنش به رژیمهای عراق و افغانستان و حمله به ایندوتا کشور بود. انگار که ایندو کشور با این ساختاراشون قبلش وجود نداشتند و مورد حمایت هم نبودن. یکدفعه عمو سام بفکر نجات جهان افتاد. از اون ببعد هم نه جهان نجات پیدا کرد و نه عمو سام بفکر افتاد.
ولی این رئیس جمهور منتسب ما درست پس از اینکه این اواخر موج انتقادات و سوظنها در باره چگونه اتفاق افتادن و دنبال ریشه های اصلی جریان رفتن ماجراهای یازده سپتامبر در دنیای غرب هم بلند شده بود و زمزمه های شک داشتن به این سناریو هر روز بلندتر میشد  دیگه  فیلمها داشتن تهیه میشدن و مقایسه ها صورت میگرفتن و مخصوصا بعد از نتایجی که از انجام حمله آمریکا به عراق و افغانستان بدست آمده بود (یعنی هیچی) و چیزهایی که هر روز برملا میشد که این خرابی هم اینجا به بار آمده و اون ویرانی هم اونجا و خلاصه دیگه بزرگان هم داشتند یواش یواش از لاک خودشون بیرون می امدند و علنا از کل ماجرا انتقاد میکردند. ابروی  امریکا دیگه از کار خودش داشت میشد مثل سکه یک پول.  در این میون بعضی از کشورها هم مثل المان و هند و برزیل  هم دم از این میزدن که اگر حمایت بین المللی بیشتر میخواین لطفا مجمع پنج کشور دارا حق وتو را به مثلا شیش تا چرا شیش تا پس چند تا هفت تا چرا هفت تا پس چند تا ده تا و غیره تبدیل کنید. خلاصه داشتن یا میخواستن از اب گل الود ماهی بگیرن.    تا اینکه  تا اینکه.................
تا اینکه رئیس جمهور منتسب ما در جلسه علنی سازمان ملل متحد پرید وسط و  دقیقا در همین شیپور دمید. ظاهرا کار بدی نکرده ولی مسئله درست همینجاس. از قدیم گفتند اگر میخوای به یک چیزی خوب حمله کنی ازش بد دفاع کن و برعکس.
این رئیس جمهور منتسب ما هم خودتون میدونید دیگه  ببخشیدا  گلاب به روتون چه در صحنه های بین المللی و چه در صحنه های داخلی شدیدا از اون کارهایی کرده که بچه شیرخور توی پوشک میکنه. طرف اصلا خوشنام نیست.
البته یک اشتباه دیگه هم کرد. قبل از جلسه علنی بین نماینده ها ساندیس پخش نکرد. شاید بخاطر اینبود که ساندیسهای بین المللی یک کم قیمتشون از ساندیسی که به مردم ایران میدن گرونتره. همچین بفهمی نفهمی سه چهار میلیارد. کفگیر دولت مهر هم که از اول مهر امسال حسابی به ته دیگ خورد.
خب ربط این خصوصیات بارز رئیس جمهور منتسب با خدمت به رژیم امریکا چی هست؟ هیچی نیست بجز اینکه دیگه هیچ کس برای حفظ ابروش و برای  اینکه همردیف  و همطراز رئیس جمهور منتسب ما قرار نگیره و بزور پوشک پاش نکنن، دم از اینکه  اقا ماجرای یازده سپتامبر چی بود و یا تعداد کشورهای صاحب حق وتو  را بالا ببرید و اینجور چیزها نمیزنه.  این اگه جزو  خدمات رئیس جمهور منتسب نباشه پس چی هست؟
خدمت سومش چی بود؟ خدمت سومش اینبود که این اقای رئیس جمهمور منتسب با این ادا و اطواراش موقعیت و وضعیت ایران بعد از دوران رئیس جمهور منتسب را (البته اگه قبول کنیم که کشوری به نام ایران و ملتی بنام ایرانی وجود خارجی دیگه داشته باشه بعد از شاه کارهای رئیس جمهور منتسب) چنان خط خطی کرده که نفر بعدی اگر هم بخواد با بقیه جهان وارد مذاکره  بشه از مواضع  بسیارمتزلزل و ضعیفی  میتونه حرکت بکنه و عملا حوزه عملیات مانورهای سیاسیش خیلی خیلی کم خواهد بود.  پشت سرش هم ملت با حال و متوقع را داره که هی داد میزنه لنگش کن لنگش کن.